لبخند بزن امام
برخاست و رسالتش را تکمیل کرد؛ میدانست باغ فردا را چه گلهایی روشن میکند. غمگین علفهای هرزه بود؛ و سرمست از عطر گلهایی که در راه بودند.
آهای، مردم! این، آخرین ودیعتی است که عشق بر شانههای خسته ولی صبور من گذاشته؛ مژده میدهم شما را به پیوند خدا و ملکوت با زمین، به پیوند بیوقفه نور و رنگین کمان، به بارانی که ریشه در خاک دارد و آسمان به شستن سر و روی خودش با آن، مباهات میکند.
خورشید نورش را از چشمهای صبور این مرد میگیرد. ستارهها تلالؤ آسمانی خندههای او هستند. هر چند این مرد غمگین کم میخندد؛ امّا باور کنید وقتی بخندد، دنیا را بهاری میکند!
بخند علی!
تو میدانی که امید تمام پیامبران قبل از منی.
تو معنی دهنده تمام گریههای شبانه نوحی.
تو هیبت موسا داری.
تو نفس عیسا داری.
تو از خون ابراهیمی، از تبار اسماعیل، از سلاله عشق.
تو محمدی!
تو، من هستی و من، توام؛ در آیینه وحدت ازلی. تو ادامه همه دلتنگیهای من و حرا هستی.
بخند علی و دستی را که بالا میبرم، ایستاده نگه دار! تا تاریخ زیر سایه آن بخندد، تا فردا از سر انگشتهای تو اجازه ورود بگیرد، تا عشق حق داشته باشد از این همه باران بیوقفهای که بر این دلهای خسته باریدیم، بگوید.
حالا رنگین کمان چشمهای تو معنای همه بارانهاست.
حالا منم و دستهای تو و تویی دست نیاز این خاکِ مشتاق.
آن سوتر از برکه، در صحرا غلغله برپاست. شادباش گویان از راه میرسند؛ امّا کائنات به تهنیت مردی میآید که صبوری سالهای سخت فردا از چشمهایش هویداست و به همه دشنههایی که در راهند با لبخندی به وسعت این کویر مینگرد…
بگذار سکوت علی پایانی باشد بر همه زخمهای تاریخ؛ امّا فریاد آسمان از همین دقایق جاری برمیخیزد. لبخند بزن علی!
عید لبخند است، هر چند دلت اندوه کوهها را بکشد..
لبخند بزن مولا! لبخند بزن امام! لبخند…