زينت حماسه و خطبه
06 آبان 1395
زينت حماسه و خطبه
هركس تو را نشناخته باشد، انسانى متروك در بستر خزانزده مرگ است.
تاريخ را ورق مىزنم و فصلى را مىخوانم كه عاشورا در تو نفسى تازه كرد و راه افتاد تا شام؛ تا رسيد به موسم خطبه؛ آنجا كه هيبت اقيانوسها در كلامت جارى شد: «انا ابْنُ مَكَّةَ وَ مِنى، اَنَا بْنُ زمزم و الصفا».
و هزاران دريچه بهشتى، به يكباره از صداى دلنوازت گشوده شد. روبهروى عباراتت، يزيد، قامت منحوس ذلت بود و تنديس ناپاك ستم.
عاشورا را تو به اهتزاز درآوردى تا كاخ گستاخىهاى شام، ويرانه بر باد رفته ابدى باشد. شام، نعشى سياه در دست شبپرستان بود كه واژههاى بيدارگر تو آمدند و صف خواب آلوده آنان را شكستند.
شام، بر درگاه غفلت ايستاده بود كه بوى درود و عود، از خيمههاى سوخته عاشورا را به مشامش رساندى.