ذكر مصيبتِ جُوْن؛ غلام امام حسین (علیه السلام)
حسین (علیه السلام) غلام سیاهی دارد كه «جون» نام دارد.
می گویند روز عاشورا وقتی اصحاب رفتند و شهید شدند،
جون دید كه همه رفتهاند و نوبت به او نرسیده است.
آمد خدمت حسین (علیه السلام) و گفت اجازه می دهید میدان بروم؟
حضرت به او فرمود: «أنْتَ فِی إذْنٍ مِنّی یَا جُوْن»؛
تو برو! تو مرخصی! تو در راحتی ها با ما بودی، خودت را به این بلاهای ما مبتلا نکن.
ما گرفتار شده ایم، تو خودت را به گرفتاری های ما گرفتار نکن.
می نویسند: «فَوَقَعَ جُوْنُ عَلَی قَدَمَیْ أبِی عَبْدِالله(علیه السلام)».
اینجا بود كه جون ديگر تحمل نیاورد و خود را به روي پاهای حسین (علیه السلام) انداخت
و شروع کرد به بوسیدن پاهاي حضرت.
گفت: «یَابْنَ رَسُولِ الله»، درست است كه من بدبو هستم؛
دارای شخصیت خانوادگی نیستم؛ رویم سیاه است؛ اینها همه درست است،
اما بیا بر من منّت بگذار، اجازه بده من خوشبو و رو سفید شوم…
بعد دیگر تحمل نیاورد و گفت: «وَ اللهِ لَا اُفَارِقُکُم»؛ به خدا قسم دست از شما برنمی دارم،
«حَتَّی مَا اختَلَطَ دَمِيَ الأسْوَدَ بِدِمَائِکُم»، تا اينكه این خون سياهم را به خونهای شما آمیخته کنم.
در مقاتل دارد: «فَأذِنَ لَهُ الحُسَینُ (علیه السلام)»، حسین به او اجازه داد.
جون به میدان رفت و جنگید تا به روی زمین افتاد. اما مگر میتواند به خودش اجازه بدهد
كه آقایش را صدا کند و بگوید «یا اباعبدالله»؟
من کجا، حسین کجا؟!
طولی نکشید که دید سرش را یکی دارد از روی زمین بلند می کند.
ابيعبدالله سرِ جون را بر دامان خود گرفت.
می نویسند: «فَتَبَسَّمَ جُوْن»؛ این غلام سیاه لبخندی زد.
می نویسند حسین (علیه السلام) صورت به صورت جون گذاشت.
اینجا دعای حسین(علیه السلام) شروع شد:
«اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ وَ طَيِّبْ رِيحَهُ وَ احْشُرْهُ مَعَ الْأَبْرَارِ»؛ خدا! روسفیدش کن…
می خواهم بگویم یا حسین، امشب یک چنین دعایی هم برای ما می کنی؟…