دلي شکسته و چشمي ز گريه، تر دارم
دلي شکسته و چشمي ز گريه، تر دارم گشوده ام پر اگر نيت سفر دارم
اگرچه ماه محرم خزان شدم اما هميشه چند دهه روضه در صفر دارم
همه ز مرگ پدر ارث مي برند و من بساط گريه ام ارثي ست کز پدر دارم
هشام! زخم دلم که براي حالا نيست من از غروب دهم زخم بر جگر دارم
زمانه دست ز قلب شکسته ام بردار من از بريدن رأسش خودم خبر دارم
به ياد ساقي لب تشنه امام شهيد ميان قاب دلم عکسي از قمر دارم
اگرچه قصه من مال سال ها پيش است هميشه يک سر بر نيزه در نظر دارم
غروب کرببلا زخمهاي سختي داشت ولي ز شام بلا زخم بيشتر دارم
از اينکه بودم و اصغر ز نيزه مي افتاد غرور له شده و آه شعله ور دارم
دلم گرفته از اينکه نشد درآن ايام ز روي دست رقيه طناب بردارم
((مهدي نظري))