ثمره حسدخودآزاري و افسردگي
خودآزاري و افسردگي
حسود اولين ضربه حسادت را بر خود وارد مي کند. روح او در فشار و تنگنا قرار گرفته و يادآوري نعمت، موقعيت و برخورداري ديگران او را آزار مي دهد و هميشه دستخوش حسرت و اندوه و ناراحتي مي شود واين حالت همچون خوره وجودش را از درون مي خورد. او قبل از آن که بخواهد کاري عليه ديگري بکند به خود ضربه مي زند. نکته بالا در روايتي
از امام صادق (ع) نقل شده است که مي فرمايد:
«الحاسد مضرّ بنفسه قبل أن يضرّ بالمحسود» حسود قبل از آنکه به ديگران ضرر بزند،به خودش ضرر و زيان مي رساند.
حسود بدترين و تلخ ترين زندگي را در دروان حسادت براي خود واطرافيان به بار مي آورد. در جهنمي از حقد و کينه و تلخ کامي و اندوه و سرخوردگي و نفرت و رنج وافسردگي دست و پا مي زند. آيا با دروني پر از غم و حسرت،مي توان شاداب و سرزنده بود؟ پيامبر گرامي اسلام (ص) با عبارتي کوتاه به اين معنا اشاره کرده است:
«اقل الناس لذه،الحسود»؛ حسود در دوران زندگي اش از کم ترين لذت ها برخوردار مي شود.
حضرت امام در اين باره مي فرمايد:
اين صفت خبيث و زشت (حسادت) چنان قلب را گرفته و تنگ مي کند که آثار آن در تمام مملکت باطن و ظاهر پيدا شود. قلب محزون و افسرده، سينه گرفته و تنگ، چهره عبوس و چين در چين شود… حسود خوف و حزنش در اطراف محسود چرخ مي زند. مومن گشاده جبين (گشاده رو) است و بشراي او (شادابي او) در صورت او است، حسود جبينش (پيشاني اش) درهم و عبوس است.
اين نکته آن قدر مهم و جدي است که امام علي (ع) صحت و سلامت جسم را ازآثارکمي حسد بيان مي کند. و در جايي ديگر با عبارتي شيوا و جالب مي فرمايد:آفرين بر حسد، چه عدالت پيشه است؛ چرا که قبل از هرکس ديگر، صاحبش را به قتل مي رساند.
پس يکي ديگرازعواقب شوم حسد،زندگي توأم با رنج و شکنجه دروني است،اما کاش ماجرا به همين جا ختم مي شد. کاش تلخي زندگي دنيا، تنها مجازات حسودان بود. حضرت امام (ره) مطلب ظريفي را از زندگي در آخرت نقل مي کند که طبق آن فشارهاي روحي و کدورت قلب در اين دنيا به صورت فشار و ظلمت قبر در عالم برزخ بروز مي کند. و اين گونه است که حسد هم در دنيا و هم در آخرت انسان را مي سوزاند. همان که امام علي (ع) فرمود: «حسد بدبختي دنيا و آخرت است».
پس با کمي دقت متوجه مي شويم که حسادت خودسوزي و خودآزاري است؛ يعني دنيا حسود تاريک و پر از غم و اندوه و آخرتش در ظلمت و فشار قبر است.
روايتي از امام صادق (ع) درباره نتيجه حسادت در آخرت، زنگ بيدار باشي براي همه ما است تا از خواب غفلت برخيزيم و در پالايش نفس خود بيش تر بينديشيم و تلاش کنيم. ايشان مي فرمايد:اگر سرزميني پر از طلا در راه خدا بدهي و آن گاه بر مومني حسادت بورزي با همان طلاها تو را مي سوزانند.
از طرفي بر طبق روايات امامان معصوم (ع) کسي که مورد حسادت قرار گرفته است، از بي مهري و حسادت حسودان در آخرت بهره مند خواهد شد. عبارتي از امام نکته سنج را در اين زمينه مي بينيم.
گرفتاري تو که حسود و دشمن اويي و عذاب و حزن تو براي او خود منفعتي است؛ مي بيند خود متنعم است و تو از تنعم او معذبي؛ اين خود نعمتي براي او مي شود… درآخرت نيز حسد تو براي او نفع بخشد؛خصوصاً اگر به غيبت و تهمت و ساير موذيات منجر شود که حسنات تو را به او دهند و تو بي چاره و مفلس شوي و او داراي نعمت و عظمت .
علاوه برآنچه گفته شد، حسد آثار ديگري نيز دارد که هرکدام براي خود داستاني و ماجرايي مفصّل دارد.
روشن است که معمولاً حسد به دنبال حسادتش،گرفتار امراض و مفاسد ديگري نيز خواهد شد. او به نداي درون آلوده خويش که لانه وسوسه شيطان است، پاسخ مثبت داده است و از کبر و تهمت و غيبت و تحقير و سخن چيني و فحش و ناسزا خودداري نخواهد کرد و اين گونه حسادت همچون سلول هاي سرطاني، تمام وجود مادي و معنوي را هدف فرسايش قرار مي دهد و ازانسان جز جنبه حيواني اش باقي نمي گذارد.حضرت امام (ره) به نکته بالا اشاره کرده و مي فرمايد:
و کم اتفاق افتد که آن (حسد) سبب فساد ديگر نشود،بلکه از او سيئات اخلاقي واعمال ديگري زاييده شود؛ مثل کبر در بعضي موارد… و غيبت و نميمه و فحش و ايذا و غير آن که هريک از موبقات و مهلکات است.
گفتني است که در کنار مشکلات روحي و رواني، گاه عضب الهي در همين دنيا به شکلي ديگر دامنگيرحسود مي شود. مرحوم فيض کاشاني در اين زمينه داستاني نقل مي کند:
در ايام خلافت معتصم عباسي، شخصي از ادبا وارد مجلس او شد. از صحبت هاي او معتصم خوشوقت گرديد و دستور داد در هر چند روزي به مجلس او حاضر شود و عاقبت از جمله نديمان هم صحبت خليفه محسوب شد. يکي از نديمان خليفه در حق اين اديب حسد ورزيد که مبادا جاي وزارت او را بگيرد؛ در نتيجه او را به طرقي از بين ببرد.
روزي وقت ظهر با اديب از حضور خليفه بيرون آمدند و از او خواهش کرد به منزلش بيايد تا کمي صحبت کنند و ناهار مهمان او شود؛ او هم قبول کرد. موقع ناهار سير گذاشته بود و اديب از آن خوراک سير زياد خورد. وقت عصر صاحبخانه به حضور خليفه رفت. صحبت از اديب کرد و گفت من نمک پرورده نعمت هاي شما هستم. نمي توانستم اين سرّ را پنهان کنم که اين اديب که نديم شما شده،درپنهاني به مردم مي گويد:بوي دهان خليفه دارد مرا اذيت مي کند؛ درحالي که پيوسته مرا نزد خود احضار مي کند. خليفه بي اندازه آشفته گرديد و او را احضار کرد. اديب چون سير خورده بود،کمي با فاصله نشست و با دستمال دهان خود را گرفته بود. خليفه يقين کرد که حرف وزير درست است. نامه اي نوشت به يکي از کارگزارانش که حامل نامه را گردن بزند.
نديم حسود درخارج اتاق خليفه منتظربود که ديد اديب از حضورخليفه بيرون آمد و مکتوبي در دست دارد؛خيال کرد در نامه خليفه نوشته مال زيادي به او بدهند.حسدش زيادتر شد و گفت: من تو را از زحمت خلاص مي دهم و دو هزار درهم اين نامه را خريد و گفت: چند روز خودت را به خليفه نشان مده؛او هم قبول کرد. نديم حسود نامه را به عامل خليفه داد و او گردن او را زد.مدتي بعد خليفه پرسيد: اديب ما کجاست پيدا نمي شود؛ آيا به سفر رفته است؟ گفتند: چرا ما او را ديده ايم.
احضارش کرد و با تعجب گفت: تو را نامه اي داديم به عامل ندادي؟ اديب قضيه نامه و وزير را نقل کرد. خليفه گفت: آيا تو به نديم ما گفته بودي که بوي دهن خليفه مرا اذيت مي کند؟ گفت: نه. خليفه بيش تر تعجب کرد و گفت: چرا نزد ما آمدي دورتر نشستي و با دستمال دهان خود را گرفتي؟ عرض کرد: نديم شما مرا به خانه خود برد و سيربه من خورانيد.چون به حضور شما آمدم، ترسيدم بوي دهانم خليفه را آزار بدهد.
خليفه گفت: الله اکبر و قضيه حسادت نديم و قتل حاسد و زنده ماندن محسود را براي همه حضار نقل کرد و همگان در حيرت شدند.