پرده اول
« … ها خانم جان…يه بخت خيلي خوب تو فالت مي بينم. کف دستت مي گه که ماشاالله وضع ماليش خيلي خيلي خوبه.»
« جان تو، ته فنجونت يه چيزي شبيه ظرف عسل مي بينم…. چه قدرم يارو شکيله… اِ اِ… اينم شبيه بند کراوات مي مونه… به سلامتي.»
« حرکت ضربان قلبت، نشون مي ده که ان شاالله تا چند ماه ديگه داماد مي شي… ظاهراً عروس خانم يه دختر رعناي خوش قد و بالاست!…».
پرده دوم
آمارها، درد دل ها، جنگ ها و اعصاب خردکني ها نيز حرف هايي براي گفتن دارند؛ بيشتر از حرف هاي رمال ها، فال قهوه چي ها، کولي ها و…
براي خيلي ها هنوز عصر شاهزادگان زيباي سوار بر اسب سفيد از سرزمين رؤياها تمام نشده است. اما خيلي ها هم ديدگاه کاملاً متفاوتي از ازدواج پيدا کرده اند؛ اما آنچه درست است، اين است که تنها کساني مي توانند از ازدواج، تعريف درستي داشته باشند که آن را به راستي تجربه کرده باشند.
نياز به ازدواج در روان انسان ها وجود دارد؛ همه محتاج آن هستند که تا زماني که زنده اند از تنهايي نجات پيدا کنند. اما ازدواج اگر در چهارچوب درستي صورت نگيرد، به جاي اينکه آرامش دهنده باشد آرامش را بر هم مي زند و يا به جاي اينکه با کسي رابطه صميمانه اي پيدا کنيم، ممکن است هميشه با او زندگي کنيم، اما کاملاً تنها باشيم.
بنابراين، بايد چهارچوب هاي اساسي انتخاب همسر را به خوبي بدانيم تا با انتخاب درست به نيازهاي بيولوژيک و رواني خود، پاسخ صحيح بدهيم.
تناسب خانوادگي
به طور کلي، شخصيت انسان ها در بستر خانواده شکل مي گيرد. چهارچوب خانواده و آنچه که به عنوان شکل گيري شخصيت در خانواده وجود دارد، از خانواده اي به خانواده ديگر متفاوت است؛ يعني هر خانواده بسته به زمينه فرهنگي و تربيتي اي که دارد در فرد تأثيرات متفاوتي مي گذارد؛ چرا که نقش تربيت در شکل گيري شخصيت مهم است.
جان واتسون- پدر علم روان شناسي- مي گويد: 50 نوزاد به من بدهيد و بگوييد چه شخصيت هايي لازم داريد؛ دانشمند، پليس، قاضي، دزد و … چه مي خواهيد؟! من مطابق سفارش شما 20 سال بعد اين افراد را به شما تحويل مي دهم. در واقع او مي خواهد بگويد که تربيت، نقش بسيار پررنگ تري از زمينه هاي ديگر مثل ژنتيک يا زمينه هاي خاص ديگر دارد.
خانواده نقش اساسي و اصلي را در شکل گيري شخصيت فرد دارد، بنابراين افراد در انتخاب همسر، زماني در کنار کسب نيازهاي رواني( که به مراتب مهم تر از نيازهاي بيولوژيک هستند)، درست پاسخ مي گيرند و از اضطراب جدايي يا ترس از تنهايي نجات مي يابند که 2 نفر، از نظر خانوادگي نيز متناسب باشند.
چنان که اشاره کرديم خانواده- بنا به تربيتي که روي فرزندش دارد- نقش مهمي در شکل گيري شخصيت او ايفا مي کند و اين مسئله اين روزها بسيار ناديده گرفته مي شود، چرا که دختر و پسر، همديگر را خارج از بسته خانوادگي مي بينند؛ ساده ترين شکل آن اين است که در دانشگاه با هم آشنا مي شوند، در حالي که نمي دانند طرف مقابلشان محصول چه خانواده اي است! در شکل ديگر در يک برخورد همديگر را مي بينند در حالي که هر دو، دوست دوستان شان هستند و شناخت ديگري از يکديگر ندارند يا به صورت تصادفي، با هم آشنا مي شوند.
انسان ها، محصول خانواده شان هستند؛ پس بهتر است در زمان گزينش همسر، او را از داخل بستر خانواده ديد و انتخاب کرد و دقت کرد که آيا شخص مورد نظر، از نظر خانوادگي با آنها تناسب دارد يا خير؟ در اينجا، مفهوم خانواده زمينه هاي تربيتي را نيز باز مي کند. به طور مثال فردي مي گويد که ما از نظر خانوادگي به هم مي خوريم. آيا به طور خاص، بستر فرهنگي و شيوه هاي تربيتي رايج در خانواده را بررسي کرده اند و به اين نتيجه رسيده اند؟ گاهي 2 نفر با هم ازدواج مي کنند و از نظر فرهنگي و خانوادگي به هم شبيه هستند، اما شيوه هاي تربيتي آنها متفاوت است! مثلاً در خانواده پسر، زن جايگاه و ارزشي ندارد.
مثلاً مادر پسر 30 سال است که زندگي کرده اما هيچ چيز متعلق به او نيست و فقط وظيفه اش اين بوده که بشويد، بپزد، و فرزندان را بزرگ کند. پسري که نگاهش به زن اين گونه شکل گرفته است با دختري ازدواج مي کند که در ساختار خانواده اش مادر، همه کاره بوده و تعيين تکليف مي کرده است؛ در نتيجه در زندگي اين دو نفر، پسر آن نگاه را نسبت به همسرش دارد و دختر انتظار ديگر دارد.
بنابراين اين دو، تناسب خانوادگي ندارند هرچند از نظر سطح تحصيلات و وضعيت مالي شبيه و در يک طبقه باشند. اين زوج پس از مدتي در بهترين حالت پايشان به جلسات مشاوره کشيده مي شود و در بدترين حالت به علت اختلافات شديد از دادگاه ها سر در مي آورند.
تناسب فرهنگي
ما با هم تناسب فرهنگي داريم، آنها از نظر فرهنگ با ما متفاوت اند؛ فرهنگ يعني چه؟ فرهنگ عبارتست از بايدها و نبايدهايي که تعيين تکليف مي کنند. آن، به ما مي گويد چه چيزي درست است و چه چيزي غلط؟ چه کاري بايد انجام شود و چه کاري نبايد انجام گيرد؟ از آنجا که فرهنگ ها با هم متفاوت مي باشند، بايدها و نبايدهاي آنها نيز با هم فرق دارند. به عنوان مثال، بايدها و نبايدها در فرهنگ آذري ها بسيار متفاوت تر از بايدها و نبايدهاي فرهنگ شمالي هاست؛ حتي گاهي نبايد يکي، بايد ديگري مي باشد.
انسان در فرهنگ خود به طور ناخودآگاه احاطه شده است. از صبح که بيدار مي شويم اين فرهنگ ماست که مي گويد چطور بيدار شويم و با خانواده چگونه رفتار کنيم، چطور حرف بزنيم و چگونه غذا بخوريم و… هيچ کاري نيست که با فرهنگ ارتباط نداشته باشد. بنابراين، لازم است که دختر و پسر از نظر فرهنگ اجتماعي به يکديگر نزديک باشند. فاصله هاي فرهنگي زياد، زندگي اين دو را تحت الشعاع قرار خواهد داد.
حال اگر 2 نفر همه خصوصيات شان ( که ذکر شده و خواهد شد) با هم همخواني داشته باشد ولي تناسب فرهنگي نداشته باشند چگونه برخورد کنند؟ اينجاست که بايد از فرهنگ يکديگر آگاه شوند و آن را بپذيرند؛ اين مهم است؛ نه اينکه آن را مسخره کنند و بگويند چه بيخود است! اگر اين آگاهي و پذيرش باشد، به گونه اي هم فرهنگ مي شوند.
تناسب اعتقادي
اعتقادات و باورها، جنس محکمي دارند و به خاطر هيچ کس نمي آيند و بروند. اگر 2 نفر که با هم ازدواج مي کنند، اين تناسب را ندارند، بدانند که اعتقادات تغييري نخواهد کرد مگر براساس شناخت. به عنوان مثال، دختري به حجاب اعتقاد ندارد. پسري با او ازدواج مي کند و مي گويد به خاطر من حجاب بگذار. ممکن است دختر بپذيرد ولي اعتقادي به آن ندارد.
حجابي که به خاطر پسر مي آيد، روزي که دختر خاطر پسر را نخواهد و کوچک ترين اختلافي پيش آيد، برداشته خواهد شد. وقتي انسان محجبه و نمازخوان مي ماند که اعتقاداتش را پيدا کند، نه اينکه «به خاطر…» باشد. اگر فردي بي اعتقاد است، بايد در ابتدا حوزه آشنايي او را پيدا کرد تا او با مطالعه و تحقيق به اعتقاد محکمي برسد، نه اينکه به خاطر ديگري اعتقاد ظاهري پيدا کند.
تناسب اقتصادي- اجتماعي
طبقه اقتصادي- اجتماعي، يک نوع نگرش به زندگي مي دهد. وقتي دو نفر از لحاظ طبقه اقتصادي- اجتماعي با هم فاصله زيادي دارند، نگرش به زندگي و رفتارشان با هم متفاوت است. گاهي آدم هايي متعلق به طبقه اقتصادي- اجتماعي بالا نيستند اما با فعاليت هاي اقتصادي- اجتماعي به اين طبقه مي رسند و صاحب خانه، ماشين، ويلا و… مي شوند. اما مردم در يک برخورد با يک نگاه به آنها مي گويند تازه به دوران رسيده! و اين، نوع رفتار و نگرش آنهاست که مردم را متوجه اين مسئله مي کند.
طبقه اقتصادي- اجتماعي به انسان ها يک نگرش، رفتار و بينش به زندگي مي دهد. بنابراين وقتي دو نفر از دو طبقه اقتصادي - اجتماعي متفاوت با هم ازدواج مي کنند، از نظر نوع نگاه به زندگي خيلي با هم فرق دارند و نگرش آنها به زندگي خيلي متفاوت است؛ به همين دليل دچار مشکلات بسيار مي شوند.
تناسب شخصيتي
هر انساني شخصيت ويژه خود را دارد. اگر دو نفر که ازدواج مي کنند، تفاوت هاي شخصيتي زيادي با هم داشته باشند در رابطه خود دچار مشکلات زيادي مي شوند. فرض کنيد فردي از نظر شخصيتي برون گراست و راحت ابراز احساسات و عواطف مي کند و بيشتر دوست دارد در جمع باشد؛ اين فرد با کسي ازدواج مي کند که انساني درون گراست و ابراز احساسات برايش سخت است، حضور در جمع برايش خوشايند نيست و ارتباط برقرار کردن با افراد برايش دشوار است.
اين دو در طولاني مدت دچار مشکل خواهند شد؛ با هم هستند اما احساس تنهايي مي کنند. جالب اينجاست که در ابتدا به خاطر خصوصيات متضادي که دارند، خيلي جذب همديگر مي شوند اما به تدريج از هم فاصله مي گيرند چون با هم تناسب ندارند و نمي توانند نيازهاي همديگر را برآورده نمايند.
تناسب تحصيلي
اين تناسب هم نقش مؤثري دارد. اما چون تحصيلات اکتسابي است( يعني اگر امروز نيست فردا مي تواند باشد)، جزء مسائلي است که مي گوييم اگر همه شرايط را دارند و بالقوه مي توانند ادامه تحصيل دهند، در اين ازدواج مشکلي پيش نمي آيد.
اگر دختر فوق ليسانس و پسر ليسانس است، اشکالي ندارد( در حالي که به غلط جا افتاده که شوهر بايد بالاتر باشد) اما اصولاً بهتر است که هر دو هم سطح باشند. گاهي دو نفر از مقطع ليسانس با هم آشنا مي شوند و ازدواج مي کنند. پسر دکترا مي گيرد اما دختر در همان مقطع باقي مي ماند. کم کم از هم فاصله مي گيرند و فضاي فکري آنها بسيار متفاوت مي شود.
رضايت والدين
به دليل اينکه عدم رضايت والدين تا سال هاي بسيار طولاني و حتي تا آخر زندگي تأثير خود را دارد، بهتر است که دو نفري که مي خواهند با هم ازدواج کنند، حتماً خانواده هايشان راضي باشند و اگر نيستند بايد آنها را متقاعد سازند. بايد دلايل مخالفت را دانست چرا که اغلب تجربه آنها باعث مي شود که دلايل درستي را مطرح کنند و نبايد عدم رضايت را سرسري گرفت و باز هم اگر برخلاف همه تلاش ها راضي نشدند، شايسته است تا گرفتن رضايت صبر کنند يا به ازدواج ديگري فکر کنند.
حقيقت امر اين است که رضايت والدين تا زماني که زندگي مي کنند تأثير خودش را دارد. بنابراين ازدواج مهم ترين تصميم زندگي انسان است. بديهي است جدي گرفتن اين مسئله و دقت در تمام جوانب مي تواند زندگي موفقي را رقم بزند. در غيراين صورت، پشيماني و پريشاني نتيجه ازدواج عجولانه خواهد بود.
ازدواج با چه اشخاصي صلاح نيست؟
براساس تحقيقات جفري اچ لارسن( Jeffry H Larson) محقق و کارشناس مسائل خانوادگي در هر فردي، ويژگي هاي شخصيتي خاصي وجود دارد که مي شود آن ها را پيش از ازدواج شناسايي کرد و از طريق آن ها موفق يا ناموفق بودن يک ازدواج را پيش بيني کرد.
اما اين خصوصيات چه هستند و چه افرادي در ليست « کساني که نبايد با آن ها ازدواج کرد» قرار دارند:
طبق تحقيقات نشان داده شده، افرادي که بيش از حد افسرده، کمرو، مضطرب، متخاصم، تکانشي( کسي که بدون فکر کردن عمل مي کند) و يا در برابر فشارهاي روحي آسيب پذير هستند، فرد مناسبي براي ازدواج نيستند، همچنين در صورت وجود چنين مواردي اين شخص بايد روان درماني شود.
در زير به چند نمونه از ويژگي هاي نه چندان مثبت اشاره شده و بهترين توصيه در چنين شرايطي، ازدواج نکردن است!
زماني که طرفين با هم هستند مثلاً براي تفريح اما بيشتر وقت آنها به جر و بحث و مخالفت با يکديگر مي گذرد. رابطه بين عشق و تنفر)
چنانچه يکي از طرفين به طور مداوم و آزاردهنده اي سؤالاتي از اين قبيل را مطرح کند:« مطمئني که دوستم داري؟» يا « واقعاً برايت اهميت دارم؟»( تيپ تأييدخواه)
اگر با پدر و مادر خود رابطه خوبي نداريد و همسر آينده شما « درست شبيه» اين والد نامطلوب شما است.
اگر دليل ازدواج يکي از طرفين، يافتن کسي باشد که برايشان ” مادري” يا “پدري” کند.
اگر تصميم به ازدواج از جانب پدر يا مادر يا همسر آينده به فرد تحميل شود.
اگر به اين فکر کنيد که:( شايد همه چيز بعد از ازدواج درست مي شود)
چنانچه يکي از طرفين از ديگري بخواهد که همه دوستان قديمي خود را ترک کند و يک زندگي اجتماعي تازه را شروع کند.( تيپ مالکيت طلب)
چنانچه يکي از طرفين همه تصميم هاي مهم در رابطه با ديگري را به تنهايي اتخاذ مي کند و( تيپ فرمانده)
اگر يکي از طرفين به راحتي و بارها «از کوره در مي رود» و در کنترل خلق و خوي خود ناموفق مي باشد.
اگر احساس کنيد براي ازدواج، توسط فرد موردنظرتان تحت فشار قرار گرفته ايد.
چنانچه يکي از طرفين ديگري را از نظر روحي و عاطفي آزار دهد.
اما:
- تصميم گيري براي ازدواج بهتر است از روي عقل باشد تا عشق، و بياموزيد ويژگي هاي خود و طرف مقابل خود را خوب تشخيص دهيد و تا پيش از ازدواج، در پي درمان آن باشيد زيرا ازدواج تنها مشکلات شخصيتي را حل نمي کند بلکه در بسياري از موارد آن ها را شديدتر هم مي کند.
- قبل از ازدواج به خوبي با شخص موردنظر با افکار و روحيات و شرايط آن آشنا شويد.
منبع: نشريه شاهد جوان، شماره 417.