۴۰ درس از «معلم فرهنگی انقلاب اسلامی» 2
*۱۱:
تردید دارم که در سیاره زمین هنوز هم جوامعی وجود داشته باشند که تسلیم اقتضائات تمدن اروپایی که جهان امروز را یکسره در تسخیر دارد نشده باشند. نهادهای اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی دنیای متمدن تا آنجا انسان جدید را محاصره کرده اند که اصلآ تصور دیگری از «حیات بشری» جز اینکه هست ندارد. بچه ها در میان خانواده هایی به دنیا می آیند که عادات و فرهنگ ملازم با همین صورت خاص از از زندگی بشری را به ناچار پذیرفته اند. تلویزیون ها در واقع امر با یک آنتن مشترک در سراسر جهان به یک فرستنده مرکزی متصلند که یک پیام مشترک جهانی را به جذاب ترین صورت ها ارائه می دهد.
کودکان پای تلویزیون ها رشد می کنند و به مهد کودک ها ،کودکستان ها و مدارس و دانشگاه هایی می روند که باز هم از آموزش پرورش و تعلیم و تعلم هیچ تصور دیگری جز این که هست ندارند. این آموزشگاه ها، از مهد کودک تا دانشگاه ،متعهدند که شهروندان خوب و مطیع و کاملاً استانداردی برای دهکده جهانی تربیت کنند _ و چنین می کنند. بالاخره ضرورت معاش جوانان را _ تحصیل کرده و یا تحصیل ناکرده_ به صورتی جابرانه و مکانیکی به درون نهاد هایی اجتماعی می راند که بر سراسر سطح کره زمین گسترده اند و با یک مکانیسم واحد و در خدمت غایاتی مشترک اداره می شوند . تمدن نهادی شده غرب که موفق شده است فرهنگ خویش را به صورت اشیایی هدفمند و نظامی تکنولوژیک که روز به روز به آخرین مراحل اتوماسیون _خودکاری _ و دقت ریاضی وار نزدیک می شود در آورد و از طریق متدولوژی و ابزار پیچیده اتوماتیک جهان را تسخیر کند، مطلقاً اجازه نمی دهد که هیچ یک از افراد بشر صورت دیگری از حیات را جز این که اکنون هست تجربه کنند. و بنابراین ، وضع انسان در برابر حیات یک وضع «جبری» است. او حق انتخاب ندارد و بنابراین ، اصلا آزاد نیست. ازادی در اختیار انتخاب است ، در اراده آزاد ، و حال که که بشر نمی تواند هر طور که خود می خواهد زندگی کند و از این بدتر ، حتی کم ترین امکان شناخت صورت های دیگری از زندگی انسانی را از دست داده است، چگونه باید از آزادی و اختیار سخن گفت؟
*۱۲:
کافکا راست می گوید : لازمه عمل مسئولانه آزادی است، و در جهان کنونی انسان با زنجیر به دنیا می آید ، زنجیر هایی نادیدنی که او را خواه ناخواه و بی آنکه بداند، به سوی غایاتی که ملازم با تمدن کنونی است می کشانند. این تناقض هنگامی خود را به صورت تمام نشان می دهد که بدانیم همین بشری که جامعه محیط بر خود را «باز» می داند و به تقدیس آزادی روی می آورد ، در هیچ یک از ادوار حیات خویش بر کره زمین تا این اندازه که امروز هست اسیر و برده نبوده است ؛ نه فقط برده «نفس اماره» خویش ، بلکه زندانی تمدنی که افراد بشر را از گهواره تا گور به بند کشیده است.
*۱۳:
تحولی تاریخی بشر جز از طریق انقلاب ممکن نیست. آنان که این نظریه را نمی پذیرند، به وضع موجود دل بسته اند. در درون انسان میلی برای ماندن هست و میل دیگری هم برای رفتن؛ و این دومی قوی تر است. از آنجا که بشر اهل عادت است و دل به ماندن می سپارد،تحول تاریخی اش جز از طریق انقلاب ممکن نیست. انقلاب یک تغییر دفعی است و ناگهانی روی می دهد و همه عادات گذشته را در هم می ریزد و بنابراین، نمی تواند که صورتی مدام پیدا کند. «انقلاب دائمی» یک آرزوی شیرین، اما دست نیافتنی است. زندگی فی نفسه ملازم با عاداتی است که او را دعوت به ماندن می کنند و انقلاب کوچیدن است. عشایر کوچ رو با آنکه عاداتشان را نیز با خویش به ییلاق و قشلاق می برند و کوچیدنشان از مصادیق هجرت معنویت نیست، رفته رفته وادار به ماندن می شوند و هم اکنون نیز، جز گروه هایی قلیل از آنان، همه را جاذبه اسکان بلعیده است.
گستره عادات هر چه عمیق تر و وسیع تر باشد، انقلابی بزرگ تر لازم است تا بندهایش را از دست و پای جان بشر- بگسلد و خواه ناخواه چنین نیز خواهد شد- و هر چه عادات ملازم با ماندن عمیق تر و وسیع تر باشد، درد و رنج هجرت و انقلاب بیشتر است و بنابراین، از هم اکنون می توان وسعت مصائبی را که «انقلاب جهانی فردا» برای بشر پیش خواهد آورد، به حدس و گمان دریافت. تردیدی نیست که بشر امروز از یک «انقلاب جهانی» گریزی ندارد، چرا که تمدن امروز خواه ناخواه وسعتی جهانی یافته است. هیچ یک از تمدن های گذشته پایدار نمانده اند، چرا که تمدن دعوت به ماندن و سکون و استقرار می کند و ذات بشر عین بی قراری و تحول است. قرار انسان در بی قراری است چرا که او «دارالقرا» را در بهشتی بیرون از این عالم می جوید و بهشت های زمینی ، هر چند او را برای زمانی کوتاه بفریبند، نمی توان که از هجرت معنوی بازش دارند. این یک کشش ماوراءالطبیعی است که هرگز تعطیل بردار نیست، اگر چه ممکن است همچون جزر و مد آب اقیانوسها، در تبعیت از یک نظم ادواری شدت و ضعف داشته باشد.
*۱۴:
این روزگار اصلاً روزگار وارونگی انسان هاست و به مقتضای این وارونگی، نه عجب اگر کلمات هم وارونه شوند و اصطلاحاً بر مفاهیمی دلالت کنند که متضاد و متناقض با معانی حقیقی آنهاست! لفظ عرفان را هم مثل بسیاری دیگر از الفاظ – علم، آزادی، عقل، سیاست و… - از معنا تهی کردند و در پوسته ظاهری آن هر آنچه خواستند ریختند و کسی هم نتوانست دم بر آورد… و چیزی نگذشت که دیدیم دجّال به لباس حق در آمد و سامری خود را در پسِ نقاب موسی پنهان داشت و عرفان با جنون و فساد و فتنه شیطانی جمع شد.
و البته دامن کبریای حق از این گَردها مبرا بود و عرفانی حقیقی در تنهایی و تاریکیِ حجره ها معارج سلوک را با قدم صدق پیمودند و بار دیگر روح خدا از شمس وجود یک عارف راستین تجلی یافت و بساط فرعون را در هم پیچید و نقاب از چهره سامری باز گرفت و…
انعکاس اشعه نورش در آینه فطرت های پاک، آسمان دنیا را ستاره باران کرد و در مصاف با شیطان، جبهه های جهاد فی سبیل الله، مَجلای تلألوانسان هایی شد که آبروی عرفان را باز خریدند و شأن حقیقیش را بدان باز گرداندند. عرفای دروغین به سوراخ های دود آکنده خویش خزیدند و میدان را به اهلش واگذاشتند و دیگر در طول هشت سال جنگ سخنی از آنان و دروغ بافی ها و شعبده پردازی ها یشان در میان نیامد.
… اما چه شد که هنوز خون قربانی بر مسلخ قطعنامه 598 نخشکیده، بار دیگر خروش عارفانه نی عرفان هندی (!) به صدا در آمد و مارهای هفت رنگ سر از هفت سوراخِ سبدهای ده ساله در آوردند و خمیازه کشان صحنه های تئاتر و شعر و ادبیات ژورنالیستی را از رقص های عارفانه انباشتند؟ چه شد که هنوز بسیجی های عارف از جبهه های عشق باز نگشته و جام زهر از گلوی نازنین آن زین العرفا پایین نرفته، بار دیگر لفظ عرفان به همان معنای فراموش شده خویش بازگشت و یک بار دیگر درِ باغ عرفان دروغین به روی عقده های تل انبار شده باز شد و…؟
کسانی که بار هشت سال جنگ و ده سال انقلاب را بر گرده صبر و قناعت و تقوا و عشق و عرفان خویش کشیده بودند، لاجرم دل آزرده به نخلستان های غربت حق پناه آوردند و راز دل های خویش را در چاه های تنهایی زمزمه کردند و ملائک نیز با آنان هم صدا شدند؛ ملائکی که از شرمِ سر بریده سَید العرفا و الشهدا هزار و سیصد و پنجاه سال است سر در گریبان نهفته اند. و چرا اینچنین نشود وقتی غرب زدگی همچون وساوس شیطان، با خون در رگ های ما جاری است؟
*۱۴:
در اینجا یاد آوری اینکه می گویند « شیطان بوزینه یا مقلد مضحک خداست » و « به شکل فرشته روشنایی در می آید » کاملاً بجاست.
اصولاً مثل این است که، بگوییم که شیطان به شیوه خاص خود تقلید می کند، یعنی هر چیز، حتی آن چیزی را که مایل است با آن به مقابله برخیزد طوری دگرگون و قلب می کند که بتواند آن را به خدمت اهداف خود در آورد…
با این ترتیب، شیطان در برابر تمامی اموری که به ساحت قدس باز می گردد و با روحانیت و عرفان سرو کار دارد، معادلی دروغین می سازد و آن را در پسِ نقاب تزویر و تقلید پنهان می دارد. پس در برابر نظام حقیقی عالم دنیای وارونه ای نیز پدید می آید که با نظام حق « تناظر معکوس » دارد و بر این اساس باید توقع داشت که در برابر همه مظاهر حق، مظاهری شیطانی نیز به صورت وارونه و معکوس وجود داشته باشد:
ساحران در برابر انبیا، سامری در برابر موسی (ع)، دجال در برابر حضرت حجت (ع)، اسلام آمریکایی در برابر اسلام ناب محمدی (ص) و بالأخره روحانیت و عرفانِ معکوس در برابر روحانیت و عرفان حقیقی.۴۰ درس از «معلم فرهنگی انقلاب اسلامی» 1
آن چه پیش رو دارید، ۴۰ بریده از مجموعه مقالات گران سنگ به یادگار مانده از آن متفکر فرزانه است که توسط «مشرق» گزینش و به شاگردان معنوی و علاقمندان به ساحت فکری و معنوی او، تقدیم می گردد:
روحمان با یادش شاد
هدیه به روح بلندپروازش صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
*۱:
امّ القرای تمدن اسلامی، یونان باستان نیست و همه می دانند که حضرت امام خمینی کتاب «ولایت فقیه»(27) را که به مثابه « روح القوانین » حکومت اسلامی است ده ها سال پیش از پیروزی انقلاب با رجوع به قرآن و روایات نگاشته بودند و نهادهایی که اکنون در حکومت جمهوری اسلامی وجود دارد نه در تأسی به حکومت دموکراسی بلکه در رجوع به « امّ القرای تمدن اسلامی که صورت محقّق مدینة النبی است » موجودیت یافته اند، و تردیدی نمی توان داشت که اگر حتی پارلمان – مجلس شورا – نمی توانست صورتی موجه از حضور مردم و بیعت آنان را با ولایت فقیه ارائه دهد هرگز در نظام اسلامی موجودیت نمی یافت.
وجود پارلمان را در نظام جمهوری اسلامی نمی توان به مفهوم پارلمانتاریسم گرفت و اگر چه نظام اسلامی در قوانین اساسی خویش، وجود آزادی ها را به طور مشروط مورد تأکید قرار داده است، اما این آزادی ها را هرگز نمی توان با معنای لیبرالیستی آزادی در غرب یکی دانست. نظام جمهوری اسلامی یک نظام ولایی است که حول شمس ولایت فقیه تشکیل شده است و بنابراین، نهادهای سیاسی و اجتماعی نه در جهت تأمین حاکمیت مردم بر خودشان – که اصلاً نمی تواند مفهوم واقعی داشته باشد و همیشه در همه جا نخبگان، قشری از اقشار مردم هستند که حاکمیت را در دست دارند – بلکه در جهت تسرّی و تنفیذ احکام اسلام در جامعه از طریق رهبری فقیه که مردم نیز با او بیعت کرده اند تشکل یافته اند. این حکومت را نه می توان دموکراسی خواند و نه با هیچ عنوان وارداتی دیگر، هر چند که جمهوری اسلامی خود را نسبت به تأمین بسیاری از آزادی هایی که در حکومت های دموکراسی معمول است متعهد بداند – که می داند.
نمی خواهم بگویم که جمهوری اسلامی همان صورت غایی و مطلوب مدینه اسلامی و حکومت آن است، اما با اطمینان می توان گفت که این بهترین صورت ممکن – با عنایت به شرایط زمان و مکان – برای حکومتی است که می خواهد در همه ارکان و اجزا و اعمال خویش رجوع به حقیقت اسلام داشته باشد و مسلماً مدخلیت شرایط و مقتضیات تاریخی را در این معنا هرگز نمی توان نادیده گرفت.
*۲:
به راستی که بود که در جریان انقلاب با مشت در برابر تانک ایستاد و گلوله های اسرائیلی و آمریکایی را به جان خرید و خونش را هدیه نهرهای میدان ژاله کرد تا شعار « خدا، قرآن، خمینی » را به جای شعار « خدا، شاه، میهن » بنشاند؟ که بود که در کردستان سر خویش را بهای حفظ تمامیت ارضی ایران گرفت و مُثله شد تا ایران مُثله نشود؟ که بود که در برابر منادیان التقاط تا آنجا ایستاد که در شکنجه گاه های مافیایی منافقان شیطان پرست، ناخن هایش را کشیدند و پوستش را با آب جوش کندند و دست وپایش را اره کردند و چشمانش را زنده از کاسه سرش بیرون آوردند و افطارش را با گلوله باز کردند و زن و فرزندانش را در جلوی چشمانش آتش زدند تا لب از شعار « حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله » ببندد، و نبست و اجازه نداد که انقلاب اسلامی نیز به سرنوشت انقلاب های دیگری دچار شود که بعد از پیروزی مردم، و درست در هنگام استقرار نظام، رئیس جمهور و اعضای کابینه و نمایندگان پارلمانش با هواپیما از غرب سر می رسند و میراث شهدا را همان جا در سالن ترانزیت تقسیم می کنند… و بعد هم با نام توسعه اقتصادی و پیشرفت و تجدد و تمدن و نهادهای دموکراتیک و آزادی، شیطانی را که مردم از در رانده اند از پنجره به درون دعوت می کنند؟
که بودند آنان که گروه گروه در خرمشهر زیر شنی تانک های روسی له شدند و با نارنجک های اسرائیلی تکه تکه شدند و در هر قدم از هر کوچه شهر، شهیدی دادند تا نام « شیعه » را مترادف با معنای « مرد » نگاه دارند و حدیث اَلسّلمانُ مِنّا اَهلَ البَیت را درباره فرزندان « سلمان فارسی » تفسیر کنند؟ که بودند آنان که در ایستگاه هفت و دوازده و ذوالفقاریه… جنگیدند تا آبادان «عبادان» نشود؟ که بودند که رنگ سرخ خون پاکشان از فراز مسجد جامع سوسنگرد بر آسمان پاشید و غم شهادتشان جاودانه در غروب سوسنگرد ماند؟ که بودند آنان که هویزه را کربلا کردند؟…
و چه بگویم؟ مگر می توان آن هشت سال را که به هشتاد هزار سال عمر آنان که سیاره زمین را بدل از طویله گرفته اند می ارزد، در هشت سطر خلاصه کرد؟ که بودند آنان که حقیقت قدسی انقلاب اسلامی را در میدان های هشت سال دفاع مردانه ظهور بخشیدند و چه بود جز درد دین و عشق ولایت که آنان را می توان این همه استقامت بخشید؟… و اگر اینان نبودند، اکنون آیا چیزی از میراث انقلاب بر جای مانده بود که حالا آقایان میراث خوران خوش نشین دیار غرب و وابستگان داخلی استکبار و خود باختگان مرعوب مدینه فاوستی، رجّالگان و زُنّاربستگان دِیر «مایکل جکسون » و شیفتگان جزایر ناتورالیست ها و مدّاحان پروسترویکای مفلوک شوروی مفلوک تر و نوچه های کمربسته « بوش » قداره بند و بُزمجه های از ترس رعد و برق به سوراخ خزیده… بر سر تقسیم آن با ما که همه جان و مال و فرزندان و پدران و مادران خویش را به مسلخ عشق بردیم تا ولایت فقیه بماند، به جدال برخیزند؟ و کدام جدال؟ اگر این پهلوان پنبه های جُبّان فضای خالی میان سطور نشریاتِ نشخوارگر جویده های فرنگیان اهل نبرد بودند که حداقل یکی از آنها در طول این هشت سال و لااقل در یکی از خطوط آرام پشت جبهه می دیدیم… که ندیدیم.
*۳:
جهان امروز در دوران انتقال از یک عصر به عصری دیگر قرار دارد و تا آنگاه که این انتقال به انجام رسد دیگر روی ثبات را به خود نخواهد دید. این دوران با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران آغاز شده است و به این لحاظ، دهه شصت را باید اولین دهه از تجدید عهد محسوب داشت. غرب با شاخک های حسی خویش، فراتر از عوالم درک کامپیوتری، این حقیقت را در یافته است و بنابراین، می کوشد تا با اثبات سیادت خویش بر جهان راه را بر تصوراتی از این دست – که دوران تمدن غرب را پایان گرفته می دانند – ببندد. در هر شرایط دیگری شاید غرب به واکنشی چنین گسترده و متحد در برابر اشغال کویت دست نمی زد، چرا که می دانست با این تغییر ظاهراً جزئی در جغرافیای سیاسی جهان، تعادل ناپایداری که حداقل از بعد از جنگ جهانی دوم به سود غرب ایجاد شده است درهم ریخت و سر منشأ تحولات زنجیره ای متعددی خواهد شد که در کم تر از ده سال، چهره کره زمین را کاملاً متحول خواهد ساخت. غرب با هر تحولی که منتهی به غایات او نگردد مخالفت خواهد کرد، اما میزان این مخالفت فی نفسه می تواند حکایتگر اهمیت مسئله حاضر در نگاه غرب باشد. بعد از چهار پنج قرن از رنسانس، انقلاب اسلامی ایران تنها تحولی است که خارج از عهد فرهنگی رنسانس روی می دهد، و لذا برای اَ حراری که حُریت را در استقلال از غرب می بینند، «دهه شصت» درخشانترین برهه تاریخ معاصر جهان است. بر همین قیاس، همه همت غرب نیز مصروف آن است که انقلاب اسلامی را در نظام گسترده و سیستماتیک فرهنگ خویش ببلعد.
*۴:
در رسانه های همگانی فرهنگ نوعی کالاست که مطلوب ذائقه مصرف کنندگان تولید می شود. کافی است فی المثل به ازاله معنوی کلمه « ایثار » در رسانه های همگانی در طول این چند سال بعد از اتمام جنگ نظر کنیم. ایثار در حقیقت امری خلاف آمد عادت است که پرتوی از خورشید ذات انسان را تجلی می دهد. در سال های جنگ، این کلمه می توانست به راستی بر مدلول حقیقی خویش دلالت کند، اما از آن هنگام که این کلمه در کف رسانه ها افتاد و آنها تلاش کردند تا آن را در « مکانیسم تولید فرهنگی » خویش معنا کنند، « ایثار » رفته رفته از معنا تهی شد و اکنون از آن جز پوسته ای ظاهراً سالم اما تهی از مغز باقی نمانده است. رسانه های همگانی می کوشند که فرهنگ را فرموله کنند و فرموله کردن فرهنگ مفهومی جز تبدیل فرهنگ به ضدّ فرهنگ ندارد. « عادت » نه تنها عمل را از معنا تهی می کند بلکه در برابر تعالی و تحول معنوی نیز می ایستد. عادت انسان را به ایستایی می کشاند حال آنکه تعالی در تحول و پویایی است.
از خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
*۵:
قواعد دیپلماسی برای حفظ موازنه قوا در جهانی صورت گرفته است که آمریکا بر آن سیطره دارد و بنابراین ، تنها آمریکاست که اجازه دارد تا قوانین این بازی را رعایت نکند. دیگران موظف هستند که نه تنها تسلیم این بازی بین المللی شوند، بلکه اصلاً به روی مبارک خویش نیز نیاورند که این فقط یک بازی است. از این لحاظ دیپلماسی به هنر پیشگی شبیه است ، اگر چه به مراتب از آن دشوارتر است ، چرا که بر یک نمایشنامه معین و آزموده متکی نیست. بازی دیپلماسی نیز بازی مرگ است و هر که در این بازی بازنده شود باید بمیرد، اما به مرگی واقعی؛ کافی نیست که مردن را بازی کند، که در این بازی فقط باختن است که بازی نیست .
آمریکا اجازه دارد که قواعد بازی را رعایت نکند و وقتی هم که چنین می کند ، باز قاعده بر این است که نه فقط همه خود را به نفهمی بزنند ، بلکه این خلاف آمد را نیز به مثابه یکی از قواعد بازی توجیه کنند. وقتی این توجیه اصل باشد، بازی می تواند هر قاعده ای به خود بگیرد وکسی هم حق اعتراض ندارد . انقلاب اسلامی، چه بخواهیم و چه نخواهند، ما را از این بازی بین المللی بیرون کشیده است . اما جهانی که آمریکا بر آن سیطره دارد _ یعنی کره زمین _ جهانی نیست که در آن بتوان برای همیشه از این بازی جهانی بیرون کشید . مکر این عالم در آنجاست که «زندگی واقعی» و «بازی» را به یکدیگر مبدل ساخته و بنابراین ، «واقعیت» چنین صورت پذیرفته است که هر که در بازی شرکت نکند «دیوانه» می پندارندش. و فقط به این پندار نیز بسنده نمی کند: می گیرندش و در بند غل و زنجیر گرفتارش می کنند و این همه در چشم مردمان نیز عادلانه می نماید.
سلوک معنوی و عرفانی امام سجاد(ع)
پیشوایان دین و دنیا
انسان موجودی دو بعدی است؛ زیرا از جسم و روح آفریده شده است و کالبد جسمانی برگرفته از خاک با روح الهی درآمیخته شده و جانوری با نفس و روانی خاص به وجود آمده است. چنین آمیزهای مقتضیات خود را دارد؛ چرا که هر یک خواستههایی را بر انسان تحمیل میکند که نمیتواند بیپاسخ از کنار آن بگذرد. امور غریزی، خواستههای بعد مادی و جسمانی او را نشان میدهد و امور فطری، خواستههای بعد معنوی و روحی او را به نمایش میگذارد.
بنابراین، نادیده گرفتن هر یک از آن دو بخش، به معنای نادیده گرفتن کلیت انسانی اوست. انسان همان اندازه که به خواب و خورد و خوراک و مسایل جنسی نیاز دارد و لازم است تا به آنها در حد نیاز و اعتدال پاسخ مناسب دهد، همچنین نیازهای روحی و روانی چون تکریم، احترام، محبت، عشق، دوستی، عبودیت و بندگی ، نماز و نیایش و مانند آن دارد که میبایست به آن پاسخ بدهد. مثلا اگر به خواستههای جنسی او در مسیر درست چون ازدواج با جنس مخالف پاسخ داده نشود، به خودارضایی یا هم جنس گرایی یا زنا و تجاوزگری روی میآورد؛ همچنین اگر به بندگی و عبادت خداوند نپردازد، به بندگی هواهای نفسانی(فرقان، آیه ۴۳؛ جاثیه، آیه ۲۳) یا موجودات دیگر از شیاطین و جنیان(مریم، آیه ۴۴؛ سبا، آیه ۴۱) و فرشتگان(سبا، آیه ۴۰) و طاغوت و بتها میپردازد (نحل، آیه ۳۶؛ ابراهیم، آیه ۳۵) و حتی انسانهایی مانند حضرت مسیح(ع) و عزیر(ع) را به عنوان خدا قرار داده و به عبادت آنها مشغول میشود.(آل عمران، آیه ۴۵)
برنامهها و سیاستهایی که برای انسانها ریخته میشود میبایست هر دو بعد جسمی و روحی او را پوشش دهد وگرنه ناقص و نارسا خواهد بود. آموزههای اسلامی همواره به این مهم توجه داشته است که میان نیازهای جسم و روح، اعتدال منطقی برقرار کند و به میزان مناسب و متناسب به آنها پاسخ دهد؛ چنانکه به نیازهای دنیا و آخرت آنان توجه داشته است؛ زیرا از نظر آموزههای اسلامی زندگی محدود به دایره دنیا نمیشود، بلکه حتی زندگی دنیوی مقدمهای بر زندگی حقیقی و جاودانهای است که برای انسان در نظر گرفته شده است. از این رو به مسائل اخروی بهایی خاص داده شده است تا برآورده شود و چیزی در این حوزه کم گذاشته نشود.
به هر حال، دین اسلام دینی جامع است که میان نیازهای مادی و معنوی و نیز دنیوی و اخروی تعادل ایجاد و بر اساس فطرت و غریزه انسانی برای آن برنامه و دستورالعملی صادر کرده است. پیشوایانی که به عنوان الگوهای برتر و جامع و کامل معرفی شدهاند نیز از همین خصوصیت برخوردار هستند و در این زمینه هیچ کوتاهی صورت نمیگیرد.
از جمله این پیشوایانی که خداوند برای بشریت معرفی کرده، امام علی بن الحسین (ع) مشهور به امام زینالعابدین و امام سجاد است. ایشان نیز میان دین و دنیا و جسم و روح بشر جمع کرده است.
اما توجه به مقتضیات زمان و مکان، موجب شده است که ایشان به جنبههای ارتباطات معنوی و سیر و سلوکی بیشتر توجه داشته باشد و دیگران را به آن سمت و سو هدایت کند؛این گونه است که به عنوان امام سجاد یعنی بسیار سجدهکننده و امام زین العابدین یعنی زینت عبادت کنندگان مطرح و معروف میشود.
زمان امام سجاد(ع) به گونهای بود که حاکمیت طاغوت اجازه فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و حتی علمی را به ایشان نمیداد و استبداد و خفقان دولت اموی و مروانی چنان شدید و سنگین بود که ایشان حتی بخشی از معارف حقوقی و فقهی را از طریق دعا و نیایش آموزش میدهد و به گوش خواهان آن میرساند. بخشی از این دعاها در صحیفه سجادیه به عنوان زبور آل محمد(ص) گردآوری شده است و بخشی دیگر در کتب دیگر آمده است؛هر چند که بسیاری از آنها به دست ما نرسیده و بشریت از آن همه علوم و معارف انسانی و متعالی محروم شده است.
استاد کل عرفان و معرفت
انسان، گمشدهای دارد که میکوشد آن را به دست آورد. انسانها هر چه از نظر مالی و مادی رشد پیدا میکنند و از نظر آسایشی و رفاه به اوج کمال نزدیکتر میشوند، احساس خلأ در آنان بیشتر میشود.
این افزایش تا به اندازهای است که گاه به جنون و افسردگی کشیده شده و شخص در اوج رفاه و به ظاهر خوشبختی مادی و دنیوی، دست به خودکشی میزند و یا به مواد مخدر گرفتار شده و در مستی آن خود را فراموش میکند.
گمشده هر انسانی به ویژه مومن، حکمت و معارف الهی است.(نهج البلاغه؛ حکمت ۷۹) از آنجا که ذات انسان علم الهی است که در او سرشته شده است، همواره میکوشد تا آن را در خود زنده نگه دارد و هر گاه به هر دلیل درونی و بیرونی چون هواهای نفسانی و وسوسههای شیطانی از آن دور میشود، احساس خلأ و کمبود میکند؛ چرا که کمال مطلق انسان در علم و حکمت است و انسان بدون آن، گویی از انسانیت خود خالی شده است؛ زیرا علت کرامت انسانی و مسجود شدن او همین روح تعلیم یافته الهی است که در کالبد خاکی انسان به ودیعت گذاشته شده است و اگر آن را نداشته باشد گویی چیزی از انسانیت ندارد.
امام سجاد(ع) به عنوان یکی از پیشوایان و رهبران بزرگ الهی بر آن بود تا با سنت و سیره، این حقیقت را برای مردمان آشکار کند و با توجه به ظرفیت و فضای موجود آن روز، گامهایی را بردارد. آن حضرت در زمانی میزیست که به سبب فتوحات بزرگ، مسلمانان از نظر ثروت به یک قطب بزرگ سرمایهداری تبدیل شده بودند و از مستی پیروزی و ثروت و رفاه در خوشی بودند.
این گرایش به مادیات بویژه در میان حاکمان به شکل افراطی ظهور پیدا کرده بود؛ زیرا آنان که زمانی در بیابانهای خشک و بیآب و علف نجد و حجاز میزیستند و هسته اولیه رهبران را تشکیل میدادند، اکنون به سرزمینهایی دست یافته بودند که سرشار از آب و علف و بوستان و گلستان بود و ثروتهای ایشان در شکل شمشهای زرین را میبایست با تبر میشکستند ومیان وارثان تقسیم میکردند؛ چنانکه درباره ثروتهای خاندان طلحه و زبیر و عثمان و غیره این گونه در تاریخ آوردهاند.
اصول و قواعد مناظرات انتخاباتی از دیدگاه قرآن
اصول و قواعد مناظرات انتخاباتی از دیدگاه قرآن
هر کاری دارای اصول و قواعدی است که باید مراعات شود. انتخابات و نیز مناظرات انتخاباتی نیز از جمله کارهایی است که دارای اصول و قواعدی است. برخی از این قواعد از قواعد اخلاقی عام است که اختصاصی به مسلمان یا کشور و نظام اسلامی ندارد؛ اما برخی از اصول و قواعد در چارچوب فعالیتهای یک مسلمان در یک نظام اسلامی مطرح است که به فلسفه و سبک زندگی اسلامی ارتباط دارد و مسلمان نمیتواند فارغ از آنها عمل و رفتار کند. در حقیقت فقه اسلامی ناظر به همه رفتارهای مکلفان مسلمانی است که میخواهند بر اساس فلسفه و سبک زندگی اسلامی زندگی کنند و جامعهای قرآنی - اسلامی را در دنیا بسازند و سعادت دنیا و آخرت خویش را بدان تضمین کنند.
نویسنده در مطلب حاضر به برخی از اصول و قواعد مناظرات انتخاباتی براساس آیات قرآن اشاره کرده است.
***
اهداف مناظره
مناظره به هر هدفی شکل گرفته باشد، بیگمان به سبب ریشه واژه باید ناظر به نظر افراد باشد که از سوی هر یک ارائه میشود. در حقیقت نظر هر کسی در تقابل و گاه در برخی از موارد در تایید نظر دیگری مطرح است. بنابراین، در اغلب موارد، دو سویه مناظره، نظری موافق یکدیگر نداشته و هر یک در اندیشه آن است تا نظر خویش را تبیین کرده و ادله و شواهدی به نفع نظر خویش و علیه نظر دیگری بیان کند و نقص و نقیضی بر نظر دیگری وارد سازد.
به نظر میرسد که مناظرات، در بسیاری از موارد در ساختار جدال و مجادله انجام میگیرد. جدال، گفتگويى توأم با نزاع و غلبه جستن يك طرف بر ديگرى است(مفردات الفاظ قرآن کریم، راغب اصفهانی، ص189، «جدل». و به قصد منصرف كردن وى از رأى و نظرش انجام میگیرد.(مجمعالبيان، ج5-6، ص237).
البته در مناظرههای انتخاباتی، شخص نمیخواهد رای و نظر خویش را بر طرف دیگر چنان تبیین کند که نظرش برگردد و با او موافق و همداستان شود؛ بلکه میخواهد با تبیین ادله و شواهدی، نظر خویش را حق و درست جلوه داده و با نقص و نقیض، نظر دیگری را نادرست بنمایاند تا پیروان و هواداران بیشتری را به سوی خود جلب کند. در حقیقت مخاطب این گونه مناظرات، کسانی هستند که آرای آنان در رسیدن افراد به جایگاه مدیریتی موثر است و آنان میتوانند در آینده بر اساس این آرا و مدیریتی که به دست میآورند، نظرات و مواضع خویش را در سیاستهای داخلی و خارجی عملیاتی سازند؛ هر چند که برخی خلاف آن عمل میکنند، که جای خود بماند؛ چنانکه برخی در مناظرات با آنکه حق را مییابند و میشناسند، ولی بر باطل خود، اصرار میورزند. البته برخی نیز لجوج هستند و بر این باورند که نظر و رای خودشان درست است. از اینرو، هرگز از مواضع و موضعگیریهای خود کوتاه نمیآیند.
به هر حال، آنچه در مناظرات انتخاباتی و مجادلات آن اتفاق میافتد، آمیزهای از حق و باطل است که خود فتنهای برای خود ایشان و مردم است. این در حالی است که بر اساس آموزههای قرآن و اسلام، اهداف مناظرات و مجادلات باید تبیین حق و ایجاد گرایش به سوی آن باشد و انسان نباید بر مواضع باطل خویش اصرار کند و یا دیگران را به مواضع باطل سوق دهد و با تشویش اذهان و هوچیگری مردم را گمراه کند؛ زیرا نباید هدف سخنی جز راستی و درستی باشد؛ چرا که انسان مسلمان برای یافتن حق و گرایش به آن تلاش میکند و هرگز گرایشی به باطل ندارد و مواضع باطل را تایید و امضا نمیکند.
از نظر قرآن مجادلهها و مناظرهها میتواند براساس و اهداف چندی انجام گیرد که شامل موارد زیر است:
1. استیفای حق: گاه مناظره و مجادله برای آن انجام میگیرد تا حقی روشن و استیفا شود و حق به حقدار برسد؛ چنانکه مناظره خوله با پیامبر(ص) در این راستا انجام شده است.(مجادله، آیات 1 و 2)
2. تبلیغ حق: تبلیغ حق و بیان پیام راست و درستی هدف دیگر است. پیامبران برای تبیین پیام و تبلیغ دین اسلام از مجادله بهره میبردند؛ البته آنان مجادله احسن میکردند که مجادله بر اساس معقولاتی است که مقبول طرف دیگر است و او آن را میپذیرد. این معقول، مقبول مبنا و پایه برای بحث قرار میگیرد تا این گونه حق و اسلام تبلیغ شود.(نحل، آیه 125)
3. نابودی باطل: گاه مناظره برای نابودی باطل انجام میگیرد.
4. اثبات باطل و نابودی حق: مناظرههای کفار همواره برای اثبات باطل و نابودی حق انجام میشود. آنان در این امر از همه ابزارها بهره میگیرند. بهرهگیری از شبهات و متشابهات از جمله آنهاست. کسانی که متعصب هستند بر تعصب کورکورانه خود اصرار میکنند و دست از آن بر نمیدارند.(لقمان، آیات 20 و 21)
از نظر قرآن، انسانها باید به هدف شناخت حق و ایجاد گرایش به حق در مناظرات شرکت کنند و اصول و قواعد آن را مراعات نمایند. بنابراین، باید به دور از تعصب(لقمان، آیات 20 و 21)، تکبر(حج، آیات 8 و 9)، جهل و نادانی و بیخردی(حج، آیات 3 و 8) و مانند آن انجام گیرد.
قواعد مناظرات انتخاباتی
مناظرههای انتخاباتی همانند هر مناظره دیگر باید براساس فلسفه و سبک زندگی اسلامی باشد. از آنجا که اسلام قواعد و قوانینی را برای هر عمل مکلف تعیین کرده است، هر کسی که وارد مناظرات از جمله مناظرههای انتخاباتی میشود، باید آن را مراعات کند. قواعد مناظرههای انتخاباتی از منظر قرآن، بر اساس مبانی و اصول فلسفه زندگی و نظام سیاسی آن شکل میگیرد و باید مراعات شود. مهمترین اصول و قواعد مناظرههای انتخاباتی از منظر قرآن عبارتند از:
1. منطقمحوری: منطق چارچوبی است که از نظر شکلی و محتوایی سخن را سامان میدهد. سخن باید از نظر شکلی و محتوایی به گونهای باشد که حق را آشکار ساخته و باطلی را از حق جدا کند. کسی که وارد مناظره و مجادله میشود باید اصول منطق را بشناسد و بر اساس آن عمل کند. امروزه هر کسی بر این جمله اصرار میورزد که قواعد بازی را بشناسید و براساس آن عمل کنید. بنابراین، یک مسلمان باید قواعد بازی مناظرههای انتخاباتی را بر اساس اصول و مبانی اسلامی و قرآنی بشناسد و بر اساس آن عمل کند. از جمله مهمترین قواعد آن است که انسان منطقی سخن بگوید و بر اساس علم و دانش قطعی و اگر نشد اطمینانی سخن را بر زبان جاری سازد. مجادلات بیعلم و براساس گرایشهای حزبی و جناحی خطری است که دامنگیر همگان است و مسلمان باید سخن از روی علم بگوید و تحت تاثیر گرایشهای حزبی نباشد. خداوند به شدت مسلمان را از سخنانی که بر اساس گمانه و ظن است پرهیز میدهد و خواهان گفتار و رفتار عالمانه است. مجادله و مناظره نیز باید این گونه باشد.(حج، آیات 3 و 8؛ لقمان، آیه 20؛ غافر، آیات 35 و 56؛ اعراف، آیه 71)
2. هدایتمحوری: مجادله و مناظره باید هدایتمحور باشد و هیچ یک از طرفین مناظره نباید کاری کنند که موجب گمراهی طرف دیگر یا مردم شود.(همان)
3. قوانینمحور: مناظره و مجادله باید قوانینمحور باشد و بر اساس قوانین روشن و مکتوب انجام گیرد. در این مسئله هم باید قوانین مناظره و اصول آن شفاف و روشن مشخص شود و هم باید محتوا موجب روشنی قوانین و افزایش شفافیت در این عرصه شود. به سخن دیگر، هم از نظر شکلی و هم از نظر محتوایی باید مجادله بر اساس قوانین باشد.(همان)
4. ادله محکم و استوار: طرفین مناظره باید ادلهای که ارایه میدهند، محکم و استوار باشد به طوری که بتوان در محاکم نیز بدان استناد کرد. در حقیقت ادله باید از چنان استواری برخوردار باشد که موجبات سلطه مطلب و مواضع طرف مجادله شود. از اینرو در آیات قرآن بر واژه سلطان به عنوان مهمترین ویژگی در ادله و براهین مجادله تاکید شده است.(غافر، آیات 35 و 56)
5. حسن معاشرت: از دیگر قواعد اسلامی – قرآنی مناظره ، برخورد نیک و معاشرت خوب است که باید میان دو طرف مناظره برقرار باشد. ادب کلامی باید با ادب رفتاری جمع شود؛ زیرا هدف از مناظره تبیین حق و مواضع درست است نه آنکه کسی بخواهد دیگری را به هر شکلی از میدان به در کند. اصولا در اسلام، هدف، وسیله را توجیه نمیکند و کسی نمیتواند برای رسیدن به مطلب حق یا کار حق، از ابزار باطل و ناحق بهره برد. خداوند در آیه 125 سوره نحل تنها در صورتی مجادله را جایز میداند که از نظر شکلی و محتوایی نیک باشد؛ یعنی هم در محتوا و هم در روش باید به شکل نیکی برگزار شود تا هیچگونه شائبه بداندیشی و بدگویی در آن به چشم نیاید. از نظر محتوایی باید شخص تلاش کند که موجبات هدایت برای دیگری را فراهم آورد نه آنکه گمراه سازد و از نظر شکلی نیز به گونهای عمل کند که رفتار نیک و معاشرت خوش از آن به چشم آید. همین قاعده در آیه 46 سوره عنکبوت نیز تبیین شده است.
6. تاکید و تایید مشترکات: مجادله نباید به گونهای باشد که تنها هدف آن مچگیری باشد، بلکه باید بر مشترکات تاکید و بر موارد مورد اتفاق مهر تایید زده شود.(عنکبوت، آیه 46)
7. رفق و مدارا: از آنجا که هدف از مجادله و مناظره تبیین حقایق و مواضع است، نباید به گونهای باشد که موجب درگیری و جنگ و اهانت و مانند آن شود. مدارا کردن و نرمی در کلام و عمل میتواند مناظره را از حالت هیجانی غیرعقلانی به سمت عقلانیت سوق دهد و آثار و تاثیر مثبتی بر طرفین و جامعه بگذارد. یکی از معانی «و جادلهم بالّتى هى أحسن» در آیه 125 سوره نحل، جدال با رفق و مدارا است که به عنوان یک قاعده جدلی در قرآن مطرح شده است.(مجمعالبيان، ج5-6، ص605 و نیز همان، ج7-8، ص449) همچنین از آیات 67 و 68 سوره حج به دست میآید که مدارا از اصول و قواعد اصلی مناظرات اسلامی و قرآنی است؛ زیرا خداوند در این آیات بیان میکند که با آنان منازعه کلامی نداشته باشد و در صورتی که امری را نمیپذیرند با گفتن خدا بهتر میداند از ادامه سخن و مجادله بگذرند و در حقیقت براساس قاعده «قالوا سلاما»(غافر، آیه 65) با سلام و صلوات از مجادله عبور کنند.
8. اجتناب از زبانبازی: برخی فلسفه را زبانبازی و بازی زبانی دانستهاند و فیلسوف را کسی میدانند که با بازی زبانی افکار میسازد و فلسفه میبافد؛ در حالی که حقیقت چیز دیگری است؛ و این افراد فیلسوف نیستند، بلکه سفسطه کنندگانی هستند که با بازی زبانی موجبات گمراهی دیگران میشوند. برخی در مجادلات و مناظرات، کلمات بیمعنا و پوچ و بیمحتوایی را به کار میبرند که خودشان نیز از مفهوم آن اطلاعی ندارند. دم از حقوق بشر و آزادی میزنند در حالی که معنا و مفهوم آن را نمیدانند. این کلمات تنها الفاظ زیبا و پر طمطراقی است که چون طبل توخالی تنها صدا دارد و هیچ. خداوند در آیه 71 سوره اعراف از این نوع زبانبازی و کلمات بیمحتوا و پوچ به عنوان «اسماء سمیتموها» نامهای نامگذاری شده یاد میکند که فاقد حقیقت و معنا است. از همین رو، خداوند از چنین رفتاری در مجادله و مناظره در همین آیه برحذر داشته است؛ زیرا هدف از مجادله در رویه اسلامی، تبیین حقیقت است. البته دیگران درصدد هستند که حق را نابود کرده و باطل را جایگزین سازند. از همین رو به زبانبازی رو میآورند.(کهف، آیه 56)
9. اجتناب از شیطنت: از امور دیگری که در مجادله و مناظره انتخاباتی باید پرهیز شود، شیطنتکاری است. برخی از افراد با شیطنت بر آن هستند تا مواضع خویش را حفظ کرده و اهداف خویش را محقق سازند. اینان با استفاده از باطل و سخنان زیبا و فریبا تلاش میکنند تا طرف مقابل را از میدان به در کرده و خود جای رقیب بنشینند.(حج، آیه 3) این رویه سزاوار مسلمان نیست؛ چه رسد کسانی این رویه را در پیش گیرند که بخواهند مسئولیتی را در نظام اسلامی به عهده گیرند.
10. اجتناب از تمسخر: مسلمان هرگز کسی را تمسخر نمیکند و دنبال استهزا نمیرود. بر این اساس، در مناظره و مجادله رویهای را در پیش نمیگیرد که موجب تمسخر باشد. این در حالی است که دشمنان هر طوری شده میکوشند تا باطل خود را حق جلوه دهند و حق را نابود سازند(کهف، آیه 56) و برای رسیدن به مقصود خویش از همه ابزارهای باطل و حق استفاده میکنند. از جمله این ابزارها و رویهها میتوان به استهزا و تمسخر طرف مقابل اشاره کرد تا این گونه خود را چیره سازند و سخن و موضع خویش را پیش برده و تثبیت کنند.(همان)
11. اجتناب از تکبر: مومن، متواضع است و در برابر حق نیز سر تسلیم فرود میآورد؛ اما کافر، متکبر و مستکبر است و حق را نمیپذیرد و با تکبر و استکبار با مردم مواجه میشود. از نظر قرآن کسانی که از روی جهالت و بیخردی و نادانی به مجادله میپردازند دلهایی پر از تکبر دارند و از نظر روانشناسی مردمان متکبر هستند.(غافر، آیه 56) پس کسانی که در مناظرههای انتخاباتی در نظام اسلامی وارد میشوند، باید تکبر را کنار بگذارند و در برابر حق و اهل آن فروتن باشند.
12. دلسوزی: از آنجا که هدف مجادله و مناظره، احقاق حق است، نباید به دور از اموری باشد که مخالف حق است و موجبات طرد و دوری مردم شود؛ پس اگر کسانی که وارد مناظرات میشوند حقجو هستند، باید دلسوز مردم نیز باشند و سخنی نگویند که مردم را از حق دور سازند یا طرف مقابل را در شرایط بدی قرار دهند. مجادله احسن باید با دلسوزی و همدلی همراه باشد.(هود، آیه 74)
در آیات قرآن اصول و قواعد دیگری نیز بیان شده که یا به همین اصول کلی بازمیگردند یا توضیح و تبیینی از همین اصول ذکر شده است.
* علی جواهردهی
منبع: روزنامه کیهان 9 اردیبهشت 96
ادب فـرزنـدان پـيامبـر(ص)
نویسنده در مطلب حاضر با اشاره به ویژگی ادب در سبک زندگی امام حسن(ع) و امام حسین(ع) به برخی جلوههای این رفتار اجتماعی در زندگی آن دو بزرگوار و به ویژه امام حسین(ع) پرداخته است.
امام حسین(ع) و برادرش امام حسن(ع) سرمشق بشریت هستند. آنان همه مکارم اخلاقی را در خود تجلی بخشیده و سرمشق عملی اخلاق و ادب بودند. آنان همان طوری که ادب داشته و حرمت حریمهای الهی را حفظ میکردند، در روابط اجتماعی نیز بر حفظ حرمتهای اجتماعی تاکید داشته و پسندیدهترینها را انجام میدادند و به کمتر از نیکوترین بسنده نمیکردند؛ زیرا خداوند از بندگانش خواسته تا نیکوترینها را گرفته (اعراف، آیه145) و بر اساس مکارم اخلاقی که برترینها در اخلاق است، رفتار و عمل کنند.(فرقان، آیه 72)
خداوند در آیه 61 سوره آل عمران که آیه مباهله خوانده میشود، امام حسین(ع) و امام حسن(ع) را فرزندان پیامبر(ص) خوانده است. ایشان به حرمت حریم الهی و حکم خداوندی بر همان رویه عمل میکردند و همواره ادب نگه داشته و پیامبر(ص) را به عنوان پدر خطاب میکردند و به حکم، امیرمومنان علی(ع) را در زمان حیات پیامبر(ص) به عنوان پدر نمیخواندند.
امام علی(ع) خود در توصیف ادب فرزندانش میفرماید: كانَ الْحَسَنُ فِي حَياهًِْ رَسُولِ اللّهِ يَدْعُوني أَبَاالْحُسَيْنِ وَكانَ الْحُسَيْنُ يَدْعُوني أَبَا الْحَسَنِ، وَيَدْعُوانِ رَسُولَاللّهِ أَباهُما، فَلَمّا تُوُفِّىَ رَسُولُاللّهِ دَعَواني بِأبيهِما؛ در طول زندگانى پيامبر(ص)، حسن مرا ابوالحسين مىخواند و حسين مرا ابوالحسن و هردو، پيامبر را پدر مىخواندند، وقتى ایشان رحلت فرمود، آنان مرا پدر خواندند.(مقاتل الطالبيين، ص 24)
این نکته لازم به ذکر است که وقتى كسى را با كُنيه صدا كنند نه با اسم خاصّ خودش، نشانه احترام نهادن به اوست؛ از این رو، امام على(ع) را «ابوالحَسَنين» میگویند.
البته اين شيوه که به حکم الهی انجام میگرفت و در سبک زندگی آنان بروز داشت، در حقیقت، نوعى فرهنگسازى هم بود تا مردم نیز به حکم الهی، امام حسن و امام حسين(ع) را كه فرزند دختر پيامبر(ص) بودند، فرزند پيامبر خدا بشناسند و به این عنوان تکریم کنند. این امر چنان معروف شد که مردم دیگر، امامان معصوم(ع) رانیز به عنوان «یابن رسولالله؛ ای پسر پیامبر خدا» صدا میکردند.
ادبورزی امام حسین(ع) و حفظ حـريم بـرادر و خواهر
ادب به معنای اهتمام و توجه به لطائف و ظرافتهایی است که انسان را در مراتب عالی اخلاق قرار داده و به عنوان کریم و دارای مکارم اخلاقی میشناساند. فاطمه(س) میگوید: «وقتی آیه «لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً»؛ «رسول خدا را آن گونه که همدیگر را صدا میزنید، نخوانید!» نازل شد، ترسیدم که رسول خدا را با لفظ «ای پدر» بخوانم؛ لذا [من هم مانند دیگران پدر را] با لفظ «یا رسولالله» صدا زدم. ولی پیامبر یک بار یا دو بار یا سه بار از من روی گردانید [و پاسخم را نگفت]. سپس رو کرد به من و فرمود: ای فاطمه این آیه درباره تو و خانواده تو و نسل تو نازل نشده است. تو از من هستی و من از تو هستم. همانا این آیه برای [ادب کردن] جفا کاران درشت خوی قریش… نازل شده است. و اما تو ای فاطمه! «قُولِی یَا أَبَتِ فَإِنَّهَا أَحْیَا لِلْقَلْبِ وَ أَرْضَی لِلرَّب؛ [مرا با جمله] «ای پدر» خطاب کن که این جمله بیشتر قلب [مرا] حیات میبخشد و خداوند را بیشتر خشنود میسازد.»(نگاه کنید: مناقب شهرآشوب)
امام حسین(ع) نیز در ادب و ادبورزی سرمشق است. از جمله مواردی که در ادب آن بزرگوار بیان شده روایت امام صادق(ع) است که فرموده است: ما مَشَى الْحُسَيْنُ(ع) بَيْنَ يَدَىِ الْحَسَنِ(ع) قَطُّ وَلابَدَرَهُ بِمَنْطِقٍ إِذا اجْتَمَعا تَعْظيما لَهُ؛ امام حسين(ع) به خاطر رعايت احترام، هيچ وقت جلوى امام حسن(ع) راه نرفت و زمانى كه با هم بودند ابتدا به صحبت نكرد.(مشكاهًْالانوار، ص 170)
از این روایت به دست میآید از جلوههاى احترام گذاردن به كسى آن است كه جلوتر از او راه نرويم و پيش از او شروع به حرف زدن نكنيم. رعايت اين نكته نسبت به پدر و مادر، معلّم و مرّبى، برادر بزرگتر، افراد سالخورده و بزرگ لازمتر است. امام حسين(ع) نسبت به برادرش امام حسن(ع) اين ادب را مراعات مىكرد، با اينكه هر دو امام و حجت الهى و معصوم بودند و سرور جوانان بهشتى به شمار مىرفتند.
امام باقر(ع) نیز درباره یکی دیگر از جلوههای ادبورزی امام حسین(ع) نسبت به برادر بزرگتر خویش امام حسن(ع) میفرماید: ما تَكَلَّمَ الْحُسَيْنُ(ع) بَيْنَ يَدَىِ الْحَسَنِ(ع) إِعْظاما لَهُ، وَلاتَكَلَّمَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ بَيْنَ يَدَىِ الْحُسَيْنِ إِعْـظاما لَهُ؛ امام حسين(ع) در نزد امام حسن(ع) به خاطر احترام او و محمد حنفيه نيز در پيش امام حسين عليهالسلام به خاطر احترامش حرف نمىزد. (مناقب ابن شهر آشوب ج 3، ص 401)
اینها تنها جلوههایی اندک از ادبورزی آنان است. همین رویه در خانواده امامان(ع) سرمشق دیگران قرار گرفت و مردم از آنان ادب میآموختند. رعایت ادب در میان اهل بیت(ع) رواج داشته و مکارم اخلاقی را آنان در عمل به مردم یاد میدادند و از همین رو پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) اسوههای حسنه عملی ادب و اخلاق و مکارم اخلاقی شدهاند.(نگاه کنید: احزاب، آیه 21)
همچنین از روایات در سنت و سیره برمیآید وقتى رسول خدا(ص) در جايى حضور داشتند، امام على(ع) ساكت بود و به احترام پيامبر خدا(ص) حرف نمىزد، مگر آنكه پيامبر خدا(ص) چيزى سؤال كند. رعايت اينگونه آداب، نشانه شخصيت انسان و معرفت او نسبت به بزرگان است که باید سرمشق شیعیان و مسلمانان بلکه کل بشریت در سبک زندگی اخلاقی شود.
در روایت است که پیامبر(ص) به احترام دخترش حضرت فاطمه(س) برمیخاست و فاطمه(س) به استقبال پدر میشتافت و چنان به یکدیگر احترام و تکریم میکردند که گاه حسادت دیگران را بر میانگیخت. چنین سبک زندگی اسلامی را که بر اساس مکارم اخلاقی شکل گرفته و پیامبر(ص) خود را مامور و مبعوث به آن دانسته و خداوند مسئولیت تعلیم و تزکیه امت را به ایشان سپرده است(بقره، آیات 129 و 151؛ آل عمران، آیه 164؛ جمعه، آیه 2)، باید آموخت و در خانه و خانواده به آن عمل کرد تا ضمن حفظ حرمتها و حریمها، عواطف و احساسات در مسیر درست قرار گیرد و موجب رشد و تعالی انسان شود.
در روایات آمده که حضرت امام حسین(ع) بر حفظ كـرامت خـواهر به هر شکلی تلاش میکرد و تلاش داشت تا خواهرش را با آنکه از وی کوچکتر بود، تکریم کند و مقام و منزلت او را پاس دارد. در روایت است: إنَّ الْحُسَيْنَ(ع) إذا زارَتْهُ زَيْنَبُ(س) يَقُومُ إجْلالاً لَها وَكانَ يُجْلِسُها في مَكانِهِ؛ وقتى حضرت زينب(س)، امام حسين(ع)را زيارت مىكرد، امام به احترام او بر مىخاست و در جاى خـودش مىنشاند.(وفات زينبالكبرى، ص11)
این رفتارها در خانواده معصوم(ع) و شیوه آنان به ما میآموزد که چگونه یک خانواده اسلامی داشته باشیم. گفتنی است زينب كبرى(س) را عقيله بنىهاشم مىگفتند و از نظر فهم و ايمان و فضايل اخلاقى بسيار والا بود. از اين رو سيدالشهدا(ع) چنين رفتار احترامآميزى با او داشت.
این تکریم تنها در زمان حیات نبود، بلکه امام حسین(ع) تکریم نسبت به والدین و برادر را حتی پس از رحلت آنان داشته و به زيـارت قبورشان میرفت و ضمن صله رحم، آداب تکریم را به تمام و کمال انجام داده و به ما میآموخت. امام صـادق(ع) به نقل از امام باقر(ع) فرمود: إنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلىٍّ عليهماالسلام كانَ يَزُورُ قَبْرَ الْحَسَنِ بْنِ عَلىٍّ عليهماالسلام كُلَّ عَشِيَّةِ جُمُعَةٍ؛ حضرت حسين بن على هر شب جمعه به زيارت قبر حضرت حسن بن على مىرفت. (بحارالانوار، ج 10، ص 317)
در اسلام، به عنوان یک حکم الهی، زيارت قبور مؤمنان، از مستحبّات است. اگر اين زيارت نسبت به قبر يك امام معصوم باشد ثواب بيشترى دارد. زيارت هر هفته امام حسين(ع) از قبر برادر شهيدش در بقيع درسى براى ماست تا مزار شهدا و اموات را از ياد نبريم. در زیارت قبور امامان و به ویژه امام حسین(ع) روایات بسیار و ثواب عظیمی مطرح شده است.
امام باقر(ع) نسبت به كسانى كه در روز عاشورا نمىتوانند به زیارت آن حضرت بروند، اینگونه دستور عزادارى دادند و فرمودند: برحسین(ع) ندبه و عزادارى و گریه كند و به اهل خانه خود دستور دهد كه بر او بگریند و در خانهاش با اظهار گریه و ناله بر حسین، مراسم عزادارى بر پا كند و یكدیگر را با گریه و تعزیت و تسلیت گویى در سوگ حسین در خانههایشان ملاقات كنند.(كامل الزیارات، ص175)
به هر حال، هر گونه عمل خیر برای مردگان نوعی صله رحم است. فرزندان که میتوانند باقیات صالحات باشند کسانی هستند که این صله رحم را حتی پس ازمرگ والدین و خویشان میتوانند انجام دهند و با کارهایی چون اطعام و دادن صدقات و حتی زکات فــطریه که یک امر واجب بر زندگان است برای مردگان احسان کنند و آنان را در عالم آخرت و برزخ یاری رسانند و وضعیتشان را بهبود بخشند.
در روایت است: عَنِ الحَسَنِ وَ الحُسَينِ(ع) إِنَّهُما كانا يُؤَدِّيانِ زَكاهًْ الْفِطْرَةِ عَنْ عَـلىٍّ(ع) حَتّى مـاتا ؛ امام حسن و حسين تا زنده بودند، از طرف حـضرت على(ع) زكات فطره پرداخت مىكردند. (دعائمالاسلام ج 1 ص 267)
البته پرداخت زكات فطریه كه كمك به فقراى جامعه است، ثواب بسيار دارد و كارى خداپسندانه است. گرچه پرداخت زكات فطره (روز عيد فطر) بر كسى كه از دنيا رفته واجب نيست، ولى كار اين دو امام معصوم، نوعى صدقه بود كه هم يادى از پدر بزرگوارشان مىشد، هم ثواب آن به روح امام على (ع) مىرسيد، هم آموزشى براى ماست كه با كارهاى نيك و انفاقها و صدقات خويش، ياد درگذشتگان را گرامى بداريم.
همچنین روایت است که آن دو امام بزرگوار به نیت پدر خویش امام علی(ع) به آزاد كردن بردگان میپرداختند. امام باقر(ع) فرمود: كانَ الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ(ع) يُعْـتِقانِ عَـنْ عَـلىٍّ(ع)؛ امام حسن و امام حسين از جانب حضرت على برده آزاد مىكردند. (طبقات ابنسعد، زندگانى امام حسين(ع) ص 36)
نویسنده:مجید معروفی
نقد «ماجرای نیمروز»/چرا شهیدلاجوردی را نمایش ندادند؟هدف چه بوده؟
به گزارش عمارنامه، «ماجرای نیمروز» به جریانی میپردازد که سالهاست مردم آنها را طرد کردهاند؛ منافقینی که تاکنون بیش از ۱۷۰۰۰ نفر را در کشور ترور کردهاند؛ ۱۷۰۰۰ نفری که بیشترشان مردم عادی بودهاند؛ مردم عادیای که اغلب بدون داشتن هیچ گناهی کشته شدهاند. این فیلم به کشتهشدن مرکزیت سازمان در داخل کشور در بهمن ۱۳۶۰ میپردازد و به صورت بسیار هنرمندانهای این وقایع را به نمایش میگذارد.
برای شناخت دقیقتر جریان منافقین و اطلاع از جزییات این حادثه به سراغ دکتر محمدصادق کوشکی، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، رفتیم. دکتر کوشکی کتابی با نام «تبار ترور» نوشتهاند که به سوابق و کارنامه تروریستی این سازمان پرداخته است.
**بهعنوان اولین سؤال، بفرمایید که آیا در کشورهای دیگر نیز فیلمهای تاریخی ساخته و جدی گرفته میشود؟
دانستن تاریخ برای هر ملتی ضروری است. هر ملتی تاریخش را نداند، شناسنامه و هویتش را گم کرده است و این ملت نمی تواند اقتصاد، تمدن و رفاه داشته باشد و ملتی بی همه چیز خواهد بود. برای همین است که هر ملتی اصرار داشته و دارد که تاریخش ثبت و منتقل شود.
از سوی دیگر همه مردم مورخ نیستند و خواندن کتابهای تاریخی هم برای همه امکانپذیر نیست و برای همین از سینما و تصویر برای روایت تاریخ استفاده می شود.
یکی از اولین فیلم هایی که در هالیوود ساخته شد، فیلم «تولد یک ملت» بود. اگر سهم تاریخ را در سینمای جهان بررسی کنیم شاید بدون اغراق ۳۰ درصد از سینمای جهان، سینمای تاریخی است. این نشان می دهد کسانی که فرهنگ سازی می کنند چقدر به اهمیت تغذیه تاریخی مردم واقف هستند. حتی گاهی اوقات، تاریخ در قالب یک داستان ملودرام ارائه می شود. مثلا برشی از تاریخ آمریکا در جنگ های شمال و جنوب این کشور در قالب فیلم بر باد رفته که اقتباس از یک رمان است، خودش را نشان می دهد. فیلم ساز نمی گوید من تاریخ می گویم اما عملا دارد تاریخ نبرد شمال و جنوب و منطق این جنگ را در قالب یک فیلم سینمایی بیان می کند که ادعای تاریخی بودن هم ندارد. عملا اگر تاریخ را از سینما بگیریم، شاید بخش زیادی از سینما را حذف کرده ایم.
** آیا در کشور ما هم به موضوعات تاریخی توجه میشود؟
متاسفانه در کشور ما سینمای تاریخی خیلی ضعیف بوده و هست. جز مقطع کوتاهی در اوایل انقلاب، تقریبا سینمای ما به تاریخ نپرداخته یا این پرداختن به تاریخ ایران و اسلام و تاریخ انقلاب خیلی کم و محدود بوده است.
اصلا تاریخ در کشور ما و در سینما مهجور است. سینمای ما سینمای امروز است یعنی زندگی های مردم را به خودشان نشان می دهد و به همین خاطر هویت ساز نیست و شناسنامه مردم نمی شود و نشده است.
مردم آمریکا از سینما، شناسنامه خودشان را گرفته و فهمیده اند که آمریکا چگونه آمریکا و غرب چگونه غرب شده است.
مردم آمریکا و اروپا جنگ جهانی دوم را از خلال سینما خوب می شناسند. هنوز سینما گریبان جنگ جهانی دوم را رها نکرده و ما در سی امین سال جنگ تحمیلی تقریبا فاتحه سینمای دفاع مقدس را خوانده ایم. سالی یک فیلم ضعیف یا متوسط داریم؛ سینمای تاریخی هم که هیچ.
ما درباره تاریخ اسلام اصلا ورود نکرده ایم. می شود گفت یک فیلم قابل اعتنا داشته ایم که آن هم «سفیر» بوده و بعد از آن درباره تاریخ اسلام، هیچ فیلم مطرحی ساخته نشده است. مثلا فیلم آقای درویش (رستاخیز) هم هست که هنوز اکران نشده. دیگر چند تا فیلم درباره تاریخ اسلام داریم که ارزش دیدن داشته باشد؟ درباره تاریخ انقلاب و دفاع مقدس هم همین طور…
در دهه هفتاد البته فیلم هایی درباره جنگ بود اما ما اگر به نسبت اروپایی ها و موضوع جنگ جهانی دوم مقایسه کنیم، یک دهم آن ها هم فیلم نساخته ایم، در حالی که از جنگ جهانی دوم بیش از ۷۵ سال می گذرد و از جنگ ما کمتر از ۳۰ سال گذشته است با این حال برخی می گویند نباید درباره دفاع مقدس دیگر فیلمی ساخت.
** به نظر میرسد تلویزیون در زمینه تاریخ اسلامی تاحدی موفق بوده است و فیلمهای خوبی ساخته است. نظر شما در این باره چیست؟
تلویزیون در محتواها ضعیف است مثلا سریال و تله فیلم تاریخی ساخته ولی ضعیف بوده است. استثنائا در تاریخ اسلام مختارنامه را داریم که شاخص است و با فاصله زیاد از مختارنامه، کار امام علی(ع) را داریم و با فاصله زیاد از آن، سریال ولایت عشق. سریالی که درباره امام حسن(ع) ساخته شد هم مثل همان امام عزیز، مظلوم واقع شد و آن قدر ضعیف بود که دون شأن امام حسن مجتبی بود.
سریال یوسف هم بود که البته من آن را سریال تاریخی نمی دانم چون نه نویسنده و نه سازنده آن، دنبال گفتن تاریخ نبوده اند. البته می شود تاریخ با آن قدمت را گفت اما این مجموعه دنبال گفتن یک قصه قرآنی بوده و کار قرآن هم گفتن تاریخ به این معنی نیست.
تنها مسیر(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی)
همۀ خوبیها بدون «زیرپا گذاشتن نفس» سرانجام از دست میروند!/ چه شد که در کربلا عدهای نمازخوان بدترین جنایت تاریخ بشر را انجام دادند؟!/ اگر یک مذهبی مبارزه با نفس نکند، ممکن است جنایتهایی بکند که از کفار هم برنمیآید / مبارزه با نفس برای این است که کسانی مثل تروریستهای سوریه درست نشوند.
علیرضا پناهیان: چرا قابیل که اهل عبادت بود یکباره دست به جنایت زد؟! چرا اولین جنگ بشریت بین دو خداپرست بود؟ چه شد که در کربلا عدهای نمازخوان بدترین جنایت تاریخ بشر را انجام دادند؟!.. همۀ خوبیها بدون «زیرپا گذاشتن نفس» سرانجام از دست میروند! اگر مبارزه با هوای نفس نکنیم، ممکن است تمام مهربانیها و خوبیهای ما در خدمت هوای نفس ما قرار گیرد؛ در واقع «نفس امارۀ بالسوء» سوار ماست و دارد از همۀ خوبیهای ما به نفع خودش استفاده میکند … دشمن تو بدیهای تو نیست! دشمن تو رفتارهای بدِ تو هم نیست، دشمن تو نفس تو است! همان نفسی که برخی اوقات از تو کارهای خوب میخواهد، و با همان کارهای خوب تو را به جهنم میبرد! همانطور که 6000 سال عبادتِ ابلیس، او را از جهنم نجات نداد. لذا انسانی که وجوه مثبت و خوبیهایی دارد، اگر نفس خود را زیر پا نگذاشته باشد، خوبیها و زیباییهایش سرانجام تبدیل به بدی و زشتی خواهند شد.
اینکه نفس را دشمن تلقی کنیم، کار دشواری است و نیاز به تلقین دارد/ متاسفانه ابلیس و هوای نفس ما ادارۀ تلقین ما را به عهده گرفتهاند
در جلسه قبل عرض شد که بعد از آگاهی از ضرورت مبارزه با نفس، قدم اول این است که نفس خود را دشمنِ خودمان تلقی کنیم و از نفس خود نفرت داشته باشیم. یعنی نگرش ما به نفس باید نگرشی باشد که نسبت به «بدترین دشمن» خود داریم. اینکه نفس را دشمن تلقی کنیم، کار بسیار دشواری است و نیاز به تلقین، تفکر و تأمل دارد و با اکتفا کردن به آگاهی حل نمیشود. حضرت امام(ره) در خصوص اهمیت و نقش تلقین در رشد معنوی تاکیدهای ویژهای داشتند. (… و بعضیها خیال میکنند که این تکرار چرا؟ و حال آنکه لازم است. یکی از چیزهایی که برای ساختن انسان مفید است تلقین است. انسان خودش هم اگر بخواهد ساخته بشود، باید آن مسائلی که مربوط به ساختن خودش است تلقین کند به خودش، تکرار کند. یک مطلبی که تأثیر در نفس انسان باید بکند، با تلقینات و تکرارها بیشتر در نفس انسان نقش پیدا میکند» صحیفه امام، ج13، ص: 397)
انسان باید خودش قدرت تلقین کردن به خود را داشته باشد و وقتی را برای تلقین به نفس قرار دهد. ولی متأسفانه زندگی روزمره ما اینگونه شده است که تلقینها را دیگران برای ما انجام میدهند و رسانهها، فیلمها و سخنان اطرافیان عواملی هستند که موجب تلقین از بیرون میشوند.
اگر هم خودمان چیزی را به خودمان تلقین میکنیم غالباً سخنان منفی و ناشکرانه و غیرخداپسندانه، حسادتها، حسرت از گذشته و نگرانی بیجا از آینده است. همهاش تلقین منفی است، و خبر چندانی از تلقین مثبت نیست. این یعنی ابلیس و هوای نفسِ ما ادارۀ تلقین ما را به عهده گرفتهاند. باید یک مدتی تلقین کردن به خود را به عهده بگیریم و امور خوب را به خود تلقین کنیم و وقتی از عهدۀ تلقین به خود برآمدیم، در رأس امور، این را به خودمان تلقین کنیم که «بدترین دشمن ما نفس ماست و باید با او مبارزه کنیم.»
«دشمنی با نفس» همۀ خوبیها را میآورد/ همۀ خوببها و زیباییها بدون «زیرپا گذاشتن نفس»، سرانجام از دست میروند!
یقیناً اولیاء خدا مثل حضرت امام(ره)، آیت الله بهجت(ره)، و امثال آیت الله حقشناس (ره) و آیت الله خوشوقت(ره) ابتدا همینگونه قدمها را برداشتهاند که به جایی رسیدهاند.
فرزند آیت الله العظمی بهجت (ره) نقل میکند که از ایشان پرسیدیم حضرت امام (ره) در عرفان عملی هم کار کرده بود؟ پدرم میفرمود: بله. بعد گفتم شما از ایشان چیزی بگویید. پدرم فرمود: یک دفعه منزل ایشان مهمان بودیم و خورشت قورمه سبزی آورده بود و خودش نخورد. من پرسیدم برای چه نمیخوری؟ گفت: خیلی دوست دارم، میخواهم نخورم. چون خیلی این غذا را دوست دارم، میخواهم نخورم. (گفتگوی حجت الاسلام علی بهجت با خبرگزاری فارس؛06/03/92)
وقتی آیت الله بهجت میخواهند از مراتب عرفان عملی امام(ره) یک مثال یا خاطره ذکر کنند، از غذایی که دوست دارد، اما نمیخورد حرف میزند. آیت الله بهجت میتوانستند از میزان معرفت امام(ره) به خدا، یا از محبتشان به اهلبیت، یا حتی از تقیدشان به نماز اول بگویند، اما چرا از مخالفت با یک دوستداشتنی مثال میزنند؟ برای اینکه کسی که نفسش را زیر پایش بگذارد، هم معرفت به خدا پیدا میکند، هم علاقۀ به اهلبیت و هم تقید به نماز اول پیدا میکند. ضمن اینکه شما هر وجه مثبت دیگری را دربارۀ یک آدمی بگویید، اگر اهل این نباشد که نفسش را زیر پایش بگذارد، آن زیباییها و خوبیهایش سرانجام از دست میروند و چه بسا روزی تبدیل به زشتی شوند.
بسیاری از متدینین نفس خود را دشمن خود نمیدانند و این یک خطر بزرگ است!/ اگر مبارزه با هوای نفس نکنیم، ممکن است تمام مهربانیها و خوبیهای ما در خدمت هوای نفس ما قرار گیرد
قدم اول بعد از فهمیدن اینکه برای رسیدن به قرب پروردگار «تنها مسیر، جهاد با نفس است» و نه بسیاری از کارهای خوب دیگر(که تمام اقدامات و قدمهای دیگر همه از لوازم، مقدمات و یا شعبات جهاد با نفس است)، این است که از نفس خودت نفرت داشته باشی، ازش بترسی، مراقبش باشی، و او را زمین بزنی. یعنی نگرش شما نسبت به نفس منفی باشد و از آن به عنوان دشمن تنفر داشته باشی. (امیرالمؤمنین(ع): زمانى که به نفْس خود بیشترین اعتماد را دارى، از فریب او بیشتر برحذر باش؛ غررالحکم/530)
با وجود تأکیدهای مکرر دین بر اینکه شدیدترین دشمن انسان نفس اوست؛ میزان الحکمة/12182)، اما شاید بشود گفت اغلب متدیننین، با نفسشان دشمن نیستند و حتی نفسشان را دشمن خودشان هم نمیدانند؛ و این یک خطر بزرگ است! کسی که با نفس خود دشمن است، هر روز در حال مراقبه، مبارزه و جنگ و جهاد با نفس خود است.
باید ببینیم آیا در دلِ ما نسبت به دشمنی به نام «نفس»، کینه و نفرت وجود دارد یا نه؟ متاسفانه کینه و نفرتی که باید نسبت به نفس خود داشته باشیم، در اغلب ما نیست.
هر یک از ما باید هر روز در احوال خود نگاه کند و ببیند در طول روز چند بار نفس خود را زمین زده و چند بار از نفس خود شکست خورده. مثلاً امروز برای خواندن نماز اول وقت تنبلی میکردی ولی برخلاف هوای نفست، بلند شدی و نماز خواندی؛ این یعنی یکبار نفست را زمین زدی. اما بعد پای تلویزیون نشستی و فیلمی را که لازم نبوده ببینی و میتوانستی به جای آن کار مفیدتری انجام بدهی، دیدی. و وقتی تصمیم گرفتی بلند شوی، نتوانستی و تنبلی کردی، پس از نفست شکست خوردی.
هر روز بررسی کن ببین چندبار نفس را زمین زدی؟ و چندبار نفست تو را زمین زد؟ مسئلۀ اصلی این است. اینکه که من این چندتا خوبی را دارم، من آدم مهربانی هستم، اهل بخشش هستم، … اینها را بگذار کنار و خیلی به اینها غرّه نشو، اینها بدون مبارزه با نفس، دردی را از روح انسان دوا نمیکند و انسان را به سرانجام نمیرساند. زیرا اگر مبارزه با هوای نفس نکنیم، ممکن است تمام مهربانیها و خوبیهای ما در خدمت هوای نفس ما قرار گیرد؛ در واقع «نفس امارۀ بالسوء» سوار ماست و دارد از همۀ خوبیهای ما به نفع خودش استفاده میکند. مثلاً نفسمان به ما میگوید: «تو آدم بخشندهای هستی، اینجا یک بخشش از خودت نشان بده تا لذتی ببرم و اعتباری پیدا بکنم!» یعنی در جهت هوای نفس خودمان بخشش میکنیم نه در جهت مخالفت با نفس!
مسئله و دعوای اصلی بر سر نفس است. دشمن تو بدیهای تو نیست! دشمن تو رفتارهای بدِ تو هم نیست، دشمن تو نفس تو است! همان نفسی که برخی اوقات از تو کارهای خوب میخواهد، و با همان کارهای خوب تو را به جهنم میبرد! همانطور که 6000 سال عبادتِ ابلیس، او را از جهنم نجات نداد. لذا انسانی که وجوه مثبت و خوبیهایی دارد، اگر نفس خود را زیر پا نگذاشته باشد، خوبیها و زیباییهایش سرانجام تبدیل به بدی و زشتی خواهند شد.
باید دشمنی نفس با خودمان را لمس کنیم و بفهمیم که این دشمن خطرناک ما را رها نمیکند
باید دشمنی نفس با خودمان را لمس کنیم و بفهمیم که این دشمن خطرناک ما را رها نمیکند و قطعاً به ما ضربه میزند. تا وقتی که این دشمن را از بین نبری، از او در امان نخواهی بود. اگر بتوانیم این نگرش را پیدا کنیم که نفسمان بدترین دشمن ماست، آنوقت میتوانیم با او مقاتله و جنگ کنیم. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «به کمک عقلت، با هوای نفست مقاتله کن و بجنگ تا رشد کنی؛ قَاتِلْ هَوَاکَ بِعَقْلِکَ تَمْلِکْ رُشْدَک»(غررالحکم/حدیث818) مجاهده به معنای کوشش بسیار و مبارزه است، اما مقاتله صریحاً به معنای جنگیدن است؛ جنگی که در آن قصد کشتن وجود دارد. لذا حضرت دربارۀ کسانی که در مبارزه با هوای نفس پیروز شدهاند، میفرماید: «شهوت و هوای نفس خود را کشتهاند؛ مَیِّتَةً شَهْوَتُهُ» (نهج البلاغه/خطبۀ 193)
حضرت در روایت قبلی نفرمودند: «از هوای نفست تبعیت نکن»، فرمودند: «قاتل نفسک»، یعنی بجنگ به قصد کشت؛ چرا؟ چون این نفس با تبعیت نکردن کنار نمینشیند، اگر یک دفعه تبعیت نکنی، مرتبۀ دیگر میآید، تا … بالاخره ضربۀ خودش را بزند. لذا باید آنقدر با نفست بجنگی تا مرگش اعلام شود: «مَیِّتَةً شَهْوَتُهُ»
رسول خدا(ص) هم خطر نفس را به گونهای دیگر اعلام میفرمایند: «اِستَعیذوا باللّهِ مِن الرَّغَبِ»(کنز العمال/حدیث6160) یعنی به خدا پناه ببر از اینکه میل شدیدی به یک چیزی پیدا کنی. زیرا همین میل شدید، تو را نابود میکند. مردم چه چیزی را خیلی بد میدانند و از آن به خدا پناه میبرند؟! شاید بگویند: از سرطان یا از تصادف به خدا پناه میبریم. اما رسول خدا(ص) میفرماید: از رغبت پیدا کردن، و از شدیداً متمایل شدن به چیزی، به خدا پناه ببر! بگو: «خدایا! دل ما را حفظ کن یکوقت یک چیزی را زیاد دوست نداشته باشی.» ما باید چنین نگاهی به تمایلات نفسانی پیدا کنیم.
اهمیت مجاهده با نفس در حالات پنجگانه / نگرش ما به نفس با نگرش آیات و روایات به نفس خیلی فاصله دارد
امام صادق(ع) میفرماید:(من لا یحضره الفقیه/4/400) امام صادق(ع) میفرمایند کسی که در چهار لحظه بتواند مالک نفس خودش باشد، خداوند آتش جهنم را بر او حرام میکند. وقتی که میبیند این نفسش مایل به چیزی شده یا از چیزی ترسیده، در این دوتا لحظه بتواند مالک نفس خودش باشد. اگر نفسَت مایل به چیزی شد، باید بهش بگویی «چه خبر است؟ با چه منطق و ملاکی ناگهان عاشق شدی؟ بیخود میکنی اینقدر اصرار میکنی.» مالکش بشو! اگر از چیزی ترسیدی یا نفرت پیدا کردی، به حرف نفست گوش نکن؛ به نفسَت بگو: «چه خبر است اینقدر شلوغش کردی؟»
بعد میفرماید: وقتی که نفس شهوتی پیدا میکند یا غضبناک میشود، و وقتی که راضی میشود و آرامش بیجا پیدا میکند، در این مواقع، باید بتوانی مالک نفس خودت باشی. انسان اصلاً نباید به خودش حق بدهد عصبانی بشود؛ به نفست بگو: «چه خبر است عصبانی شدی؟ چه چیزی را خیلی دوست داشتی و اصرار داشتی که به تو برسد که نرسیده؟ اصلاً بیخود دوست داری و اصرار داری، که حالا چون بهش نرسیدی، اعصابت بههم ریخته. تو حق نداری عصبانی بشوی.» با نفست بجنگ، بهش بگو: «چرا ناراحت شدی؟ چرا دلت رفت؟ چرا زیادی خوشحال شدی؟ چه خبر است؟ پسفردا میخواهی چه بلایی سر من دربیاوری؟» بگیر یقۀ نفس خودت را.
امام صادق(ع) میفرماید اگر در همۀ این حالتهای پنجگانه «إذا رغب، إذا رهب، إذا اشتهی، إذا غضب، إذا رضی» و در همۀ این لحظهها مالک نفس خودت شدی و نگذاشتی این نفس راحت اسبدوانی کند، خدا بدنت را بر جهنّم حرام خواهد کرد. آیا این نتیجه کمی است؟! ببینید مجاهدۀ با نفس چه ارتباط مستقیمی پیدا میکند با رفع عذاب الهی! از آنطرف بهای بهشت هم جهاد با نفس است(امیرالمؤمنین(ع): جِهادُ الهوی ثَمَنُ الجَنّةِ؛ غررالحکم/4756)
این پنج حالت، شامل اغلب حالات انسان را شامل میشود؛ انسن یا راضی است، یا ناراحت و عصبانی، یا تمایل دارد به چیزی یا میترسد از چیزی. آنوقت اگر کسی بخواهد در این حالات مالک نفسش باشد، آیا فرصتی برای آرامش و بیخیالی برایش میماند؟
ببینید چقدر این نفس وحشتناک است، چه کارهایی میکند و چه نقشی در عالم هستی دارد که جهنم و بهشت ما بسته به جنگ با این نفس است.
دوستان من! نگرش ما به نفس با نگرشی که آیات و روایات به نفس دارند، خیلی فاصله دارد. ما نیاز داریم که این نگرش خودمان را اصلاح کنیم. یکی از راههای مهم که حضرت امام(ره) هم بعد از 60 سال سلوک معنوی، تاکید میفرمودند، تکرار و تلقین است. یکی از کارهایی که میتواند با مرور و تامل در روایات در جلسات معنوی صورت گیرد همین توصیۀ امام(ره) است. مرور و تامل در روایات مربوط به دشمنی و جهاد با نفس، بخش مهمی از عملیات تلقین است؛ تلقین برای اینکه نفرت از نفس پیدا کنیم، برای اینکه دشمنی نفس برایمان جا بیفتد، برای اینکه این نگرش که خدا و اولیاء خدا میخواهند در ما ایجاد شود.
یکی از پاسخهایی که حضرت آیت الله بهجت(ره) در پاسخ کسانی که از ایشان توصیه برای سلوک معنوی میخواستند، این بود که می فرمودند: «هر روز، یک روایت از کتاب (جهادُ النّفس) وسائل الشیعه را مطالعه کنید. در واضحاتش بیشتر فکر کنید. بعد این را در خودتان می بینید که سر یک سال، عوض شدهاید!»(نکته های ناب/143)
جایگاه مبارزه با هوای نفس در دعای تعلیمی رسول خدا(ص) به امیرالمؤمنین(ع)/ «خدایا من را رها نکن که میل من مخالف میل تو باشد»
رسول خدا(ص) از قول خداوند متعال به علیبن ابیطالب(ع) دعایی را یاد دادند که باز هم در این دعا جایگاه محوری هوای نفس را میشود دید. رسول خدا(ص) بنابر این نقل فرمودند: «علیجانم! خداوند متعال به من فرموده است که: هرکس بین دو امری که نمیداند کدامش بهتر است مردّد شد، و میخواست نظر من(خدا) را بداند و مطابق آنچه من دوست دارم عمل کند و خلاصه اینکه دوست داشت من برایش انتخاب کنم، بگوید: «…خدایا! من به علم تو که همۀ کائنات را در بر گرفته قسمَت میدهم-که تو به هوای نفس و ظاهر و باطن من عالم هستی- که من را به همان سمتی که میپسندی بکشانی» تا اینکه میفرماید: «و من را رها نکن که میل من مخالف میل تو باشد، یا خواستۀ من غیر از خواستۀ تو باشد و با قدرت خودت، من را به سمت چیزی که دوست داری ببر و با قدرت خودت آنچه دوست داری را بر آنچه من دوست دارم غلبه بده، تا اینکه با هوای تو هوای من تنظیم بشود!
اهمیت عمل نکردن به میل نفس/ نفس انسان چگونه بزرگ و پُررو میشود؟ / راهکار ابلیس و راهبرد امیرالمؤمنین(ع)!
مگر چقدر اهمیت دارد که انسان مراقبت کند که به میل نفسش عمل کند؟ اهمیتش به این است که اگر در قدم اول به میل نفست -که گناه نباشد- عمل کنی، ممکن است برای یکی دوبار عیبی نداشته باشد؛ اما این نفس -وقتی که به میلش عمل کردی- قویتر میشود و بعد از چند قدم قطعاً تو را به گناه وادار میکند، و قطعا نمیتوانی مقاومت کنی. یعنی وقتی به میل نفست عمل کردی، نفست بزرگ و پُررو میشود، و وقتی که بزرگ شد، ایستادن در مقابل او و به حرفش گوش نکردن، خیلی سخت میشود. اگر یک هنرمند انیمیشنش را درست کند، میتواند این مفهوم مهم و مغفول را به سادگی برای مردم جابیندازد. وقتی دو جا در زمینههای معمولی، که گناه هم نیست، به حرف نفس گوش کردی، نفست بزرگ میشود. دیروز اگر میگفت گناه بکن، میگفتی «برو! خجالت بکش. من را میخواهد به گناه وادار کند.» اما دو جا که گناه نبود و به حرفش گوش کردی و گُنده شد، ایندفعه با صدای کلفت میگوید: «من دلم میخواهد باید این گناه انجام شود!» «میگویی: چشم چشم، چشم، زورم به تو نمیرسد»
ابلیس میگوید: من با «گناه» بندگان خدا را هلاک میکنم و به جهنّم میبرم، اما آنها توبه میکنند و حال من را میگیرند و من را هلاک میکنند. بعد من آنها را به هوای نفس-یعنی به چیزهایی که دوست دارند ولی گناه نیست- وادار میکنم، و اینها میگویند: ما که گناه نکردیم، و خیال میکنند که راهشان درست است، بعد انتهای این مسیرشان میروند به جهنّم، اما چون نمیفهمند که دارند به سوی جهنّم میروند، دیگر توبه هم نمیکنند.
امیرالمؤمنین(ع) دقیقاً به همین راهبرد(عمل نکردن به میل نفس) در برخورد با نفس اشاره میفرمایند: «به نفْسهایتان رخصت ندهید که این رخصت دادنها شما را به راههای ستمکاران میبرد و با نفْسهایتان مماشات نکنید که مماشات کردن با آن شما را به گناه و معصیت میکشاند؛ لا تُرَخِّصوا لأنفُسِکُم فتَذهَبَ بکُمُ الرُّخَصُ مَذاهِبَ الظَّلَمَةِ، و لا تُداهِنوا فیَهجُمَ بکُمُ الإدهانُ علَی المَعصیَةِ(نهج البلاغه/خطبه86) و در جای دیگر میفرمایند: «به نفْس خود در پیروی از هوس و برگزیدن لذّت های دنیا رخصت مده که دین تو خراب میشود و درست نمی شود؛ لا تُرَخِّصْ لِنفسِکَ فی مُطاوَعَةِ الهَوی و إیثارِ لَذّاتِ الدُّنیا ؛ فیَفسُدَ دِینُکَ و لا یَصلُحَ» (غرر الحکم/حدیث10400)
امیرالمؤمنین(ع) به فرآیند بزرگ و پُررو شدن نفس هم اینگونه اشاره میفرمایند: «هر که در آنچه دوست دارد بر نفْس خود آسان گیرد، در آنچه دوست ندارد نفْسش او را به رنج و زحمت اندازد, مَن سامَحَ نفسَهُ فِیما یُحِبُّ أتعَبَتهُ فیما یَکرَهُ »(غررالحکم/حدیث8782) و یا میفرمایند: «این نفْسها را سرکوب کنید؛ زیرا که نفْسها گرایش شدید به شهوتهای خود دارند، اگر از آنها اطاعت کنید، شما را به سوی بدترین فرجام منحرف میکنند؛ اِقمَعوا هذهِ النُّفوسَ ؛ فإنّها طُلَعَةٌ إن تُطِیعُوها تَزِغْ بِکُم إلی شَرِّ غایَةٍ»(غررالحکم/حدیث2559) و «هر کس با نفس خود سازشکارى کند، نفسش او را به ارتکاب گناهان میکشاند؛ مَن داهَنَ نفسَهُ هَجَمَت بهِ على المعاصِی المُحَرَّمَةِ»(غررالحکم/9022)
امام صادق(ع): از نفسهای خودتان بترسید، همچنان که از دشمنانتان میترسید
امام صادق(ع) میفرماید: «احْذَرُوا أَهْوَاءَکُمْ کَمَا تَحْذَرُونَ أَعْدَاءَکُمْ»(کافی/2/335) بترسید از هوای نفستان، همانجوری که از دشمنانتان میترسید.
البته الان این حدیث را جوانانی میشنوند که دشمن را از نزدیک نچشیدهاند. حتی جوانهای دوران دفاع مقدس هم همیشه دشمن را از نزدیک تجربه نمیکردند، فقط برخی اوقات شرایطی پیش میآمد که دشمن را از نزدیک لمس میکردند. اما جوانی که اصلاً دفاع مقدس را ندیده، چگونه میخواهد دشمن را تصور کند و دشمنی او را لمس کند، تا بتواند به این فرمایش امام صادق(ع) عمل کند؟ کار راحتی نیست.
در ادامۀ روایت، حضرت میفرماید: «برای انسان، هیچ دشمنی، شدیدتر از «پیروی از هوای نفس» نیست؛ فَلَیْسَ شَیْءٌ أَعْدَى لِلرِّجَالِ مِنِ اتِّبَاعِ أَهْوَائِهِمْ»(کافی/2/335)
زشتی و پستی هوای نفس باید برای ما جا بیفتد/امیرالمؤمنین(ع): تابع هوای نفس ذلیلتر تر از بردۀ زرخرید
جمعبندی مباحث گذشته این شد که نسبت به هوای نفس خود باید دو احساس داشته باشیم. 1. هوای نفس را دشمن خود بدانیم 2-هوای نفس را زشت، کریه و پَست بدانیم. نگاه ما به نفس باید همان نگاهی باشد که به یک چیز متعفن داریم. ما باید به کمک مرور و تکرار و تفکر در آیات و روایات آنقدر این دو مطلب را به خودمان تلقین کنیم، که این دو احساس را نسبت به نفس خودمان پیدا کنیم. ائمه هدی(ع) سنگ تمام گذاشتند و همه حرفها را در این زمینه به ما زدند؛ تمام تلاششان را انجام دادند تا ما این مسائل برای ما جا بیفتد. ما هم باید تمام محبّتتمان به اهلبیت(ع) را به کار بگیریم برای اینکه کلمات نورانیشان در این زمینه برایمان جا بیفتد.
یکی از روایاتی که برای تلقین زشتی و پستی تبعیت از هوای نفس میتواند به ما کمک کند، این فرمایش امیرالمؤمنین(ع) است که میفرماید: «کسی که شهوات و دوستداشتنیهایش بر او غلبه پیدا میکند ذلیلتر از عبد و بردهای است که خرید و فروش میشود؛ مَغْلُوبُ الشَّهْوَةِ أَذَلُ مِنْ مَمْلُوکِ الرِّقِّ»(غررالحکم/ص709) حالا ببینید میتوانید نسبت به ذلت و بیچارگی یک بردهای که خرید و فروش میشود احساس دقیقی داشته باشید یا نه.
امام کاظم(ع): کسی که به نقایص نفس خود رسیدگی نکند، هوای نفس بر او غلبه میکند
امام موسی بن جعفر(ع) میفرماید: «کسی که به نقایص نفس خود رسیدگی نکند، هوای نفس بر او غلبه میکند و کسی که (به واسطۀ چیرگی مداوم هوای نفس) مدام در حال ناقص شدن و کم شدن است (و در نتیجه هر روز وضعش بدتر از دیروز است) مرگ برای او بهتر است؛ مَنْ لَمْ یَتَعَاهَدِ النَّقْصَ مِنْ نَفْسِهِ غَلَبَ عَلَیْهِ الْهَوَی وَ مَنْ کَانَ فِی نَقْصٍ فَالْمَوْتُ خَیْرٌ لَهُ»(من لا یحضره الفقیه/ج4/ص382) همانطور که میبینید در اینجا کاری به این ندارد که چقدر آدم خوبی هستی و چندتا خوبی یا بدی داری، بلکه میفرماید باید مدام به نفس خود رسیدگی کنی. یعنی در بیرون دنبال فهرست بدیها و خوبیهای خودت نباش، بلکه در درون خودت به دنبال این باش که چند بار بر نفس خود غلبه کردهای و چند بار از آن شکست خوردهای.
یک راز مهم در موضوع مبارزه با نفس/ چه میشود بعضیها -مثل تروریستهای سوریه- به جنایتهای وحشیانه دست میزنند؟
در موضوع مبارزه با نفس یک راز مهم وجود دارد که اگر به این راز پی ببریم، ریشۀ بسیاری از حوادث تاریخی و حتی حوادث کنونی منطقه را میفهمیم. مثلاً این روزها شما برخی از تصاویر مربوط به وحشیگری و جنایت تروریستها در سوریه را دیدهاید که چگونه آدمهای بیگناه را زنده زنده به آتش میکشند یا بچهها را سر میبُرند و تیرباران میکنند، اما چه میشود بعضیها به این حدّ از رذالت میرسند؟ آیا اینها صرفاً اشتباه کردهاند یا دچار سوء تفاهم شدهاند؟! قصه به این سادگیها نیست و باید رذالت اینها را ریشهیابی کرد.
چرا قابیل که اهل عبادت بود یکباره دست به جنایت زد؟! /چرا اولین جنگ بشریت بین دو خداپرست بود؟/ چه شد که در کربلا عدهای نمازخوان بدترین جنایت تاریخ بشر را انجام دادند؟!
چرا خداوند اولین جنگ تاریخ حیات بشر را بین دو آدم خداپرست (هابیل و قابیل) قرار داده است؟ چون میدانید که قابیل آدم کافری نبود، حتی اهل عبادت بود و برای خدا قربانی داده بود و فقط قربانی او قبول نشد؛ مثل خیلی از کارهای خوبی که ما انجام میدهیم و قبول نمیشود. ولی چه شد که یکباره دست به جنایت زد؟ چرا اولین جنگ تاریخ بشر، بین یک حرامخور و یک حلالخور نبود؟ چرا بین یک بینماز و یک نمازخوان نبود؟
بالاترین جنایتی که در عالم رخ داده است، جنایت کربلا و قتل اباعبدالله الحسین(ع) است.(لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّه؛ امالی صدوق/116) در کربلا هم دوباره میبینیم یک عده آدم نمازخوان دست به جنایت میزنند! چه شد یک عدۀ به ظاهر مسلمان یا نمازخوان بدترین جنایت تاریخ بشر را انجام دادند؟!
شاید مارکسیستها به اندازۀ سازمان منافقین خلق که نماز میخواندند، جنایتکارانه آدم نکشتند/ دلیل جنایات وحشیانۀ تروریستهای سوریه که اهل نماز و دیانت هستند چیست؟
در تاریخ انقلاب خودمان هم گروههای تروریستی مختلفی داشتیم؛ هم جنایت منافقین و هم مارکسیتها را دیدهایم ولی شاید مارکسیستها به اندازۀ منافقین سازمان مجاهدین خلق که نماز هم میخواندند، جنایتکارانه آدم نکشتند!
امروز هم در سوریه، تروریستهایی که به ظاهر مسلمان هستند، آنقدر وحشیانه آدم میکشند که بیسابقه است؛ از کافران و ملحدان کمتر چنین قساوتها و جنایتهایی میبینیم. دلیل این وحشیگری از سوی کسانی که اهل نماز و دیانت هستند چیست؟ برخی از این تروریستهای سوریه آنقدر متشرّع هستند که اگر مفتی آنها به جهاد نکاح فتوا نداده بود، هرگز حاضر نمیشدند عمل منافی عفت انجام دهند. ولی با وجود این تشرّع، ببینید چقدر راحت آدمهای بیگناه را میکشند!
آیا کسی که یک مقدار اهل مذهب و دیانت شد ولی مبارزه با هوای نفس نکرد، خیلی وحشی میشود؟/ اگر یک آدم مذهبی مبارزه با نفس نکند، ممکن است جنایتهایی بکند که از کفار هم برنمیآید/ خوارج مذهبیترین گروهی که با امیرالمؤمنین(ع) جنگیدند و شکم زن حامله را دریدند
آیا اینها نشان نمیدهد کسی که یک مقدار مذهبی شد و اهل دین و دیانت شد ولی مبارزه با هوای نفس نکرد، خیلی وحشی میشود؟ شواهد تاریخی نشان میدهد اولین جنایت تاریخ، یعنی قتل هابیل توسط قابیل از همین نوع بوده و بزرگترین جنایت تاریخ در کربلا هم از این نوع بوده است. وحشیگریهای امروز در سوریه و جاهای دیگر نیز از همین نوع است.
خوارج مذهبیترین گروهی بودند که با امیرالمؤمنین(ع) جنگیدند. خوارج آنقدر متشرّع بودند که وقتی اشتباهاً در مزرعهای به یک چهارپا، تیر زدند و آن را کشتند، بلافاصله رفتند تا از صاحب آن حلالیت بطلبند! آنوقت همین خوارج مردی به نام عبدالله بن خباب را به جرم محبت امیرالمؤمنین(ع) یا کافر ندانستن علی(ع) در مقابل همسر باردارش سر بریدند و بچۀ او را هم مهدورالدم دانسته و شکم همسر باردارش را شکافته و بچه را هم کشتند(موسوعة التاریخ الاسلامی/5/237)
چطور یک انسان به چنین وحشیگری و جنایتی دست میزند؟ آیا این عادی است؟! هیچ کدام از اینها تصادفی نیست بلکه نشاندهندۀ یک واقعیت مهم است و از برخی قواعد عالم هستی حکایت میکند. همۀ اینها به ما میگوید که اگر یک آدم به ظاهر مذهبی و متشرع، مبارزه با نفس نکند و مطیع هوای نفسش باشد، میتواند از آدم کافر و ملحدی که همیشه مطیع هوای نفسش است، وحشیتر بشود؛ از این آدم مذهبی ممکن است جنایتهایی سر بزند که از کافران و ملحدان هم سر نمیزند!
گاهی اوقات از آدمی که ادعای دین و ایمان ندارد، انصافی دیده میشود که از آدمی که ادعای دین و ایمان دارد ولی مطیع هوای نفس خودش است، این انصاف را نمیبینیم. این آدم مدعیِ دیانت، جنایتها و خیانتهایی مرتکب میشود که حدّ و حساب ندارد.
اینطور نیست که حتماً جنایتکار بودن این مذهبیها را در آدمکشی ببینیم، بلکه هر کسی در هر عرصهای که هست به نوعی رذالت خود را نشان میدهد. مثلاً گاهی یک عنصری در عرصۀ رسانه میبینید که بچه مذهبی بوده ولی چون مطیع هوای نفسش است دروغهایی حاضر است ببندد و تخریبهایی حاضر است بکند که یک آدم ملحد حاضر نیست چنین کارهایی انجام دهد. یعنی یک آدم ملحد حاضر نبود کسی را اینطور تخریب کند. یک آدم مذهبی و نمازخوان که مطیع هوای نفس باشد، گاهی در رذالت غوغا میکند و کارهای زشتی انجام میدهد که از یک کافر ملحد هم برنمیآید.
بچهمذهبیها مواظب باشند برای فرار از مبارزه با نفس، پشت دینداری خود پنهان نشوند
بچهمذهبیای که مطیع هوای نفسش باشد، تبعیت خودش از هوای نفس را توجیه میکند. مثلاً اگر با شوهرش دعوا کند، شوهرش را تکفیر میکند و او را به لجن میکشد. یا آقای مذهبی اگر با خانمش دعوا کند، او را تکفیر میکند و به لجن میکشد و همۀ هواپرستیهای خود را پشت سر توجیهاتش مخفی میکند. ابلیس هم روز اول همین کار را کرد. ابلیس در توجیه سجده نکردنش گفت: «من از آدم بهترم، مرا از آتش آفریدهای و او را از خاک آفریدهای؛ قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طین»(اعراف/12)
بچهمذهبیها مواظب باشند برای فرار کردن از مبارزه با نفس، پشت دینداری خود پنهان نشوند. مبارزه با هوای نفس اصلش برای ما مؤمنین و نمازخوانها است نه برای کافران. جهاد با نفس برای کسانی نیست که در اروپا و کشورهای دیگر هستند و از دین و ایمان چیزی نشنیدهاند. اگرچه آنها هم اگر مبارزه با نفس کنند سود میبرند.
مبارزه با نفس برای این است که کسانی مثل تروریستهای سوریه درست نشوند/ مسأله صرف یک برداشت اشتباه نیست
مبارزه با نفس برای اصلاح کافران نیست، برای این است که کسانی مثل تروریستهای سوریه درست نشوند. برای اینهایی که تعصبهای دینی قوی دارند ولی امروز دارند بچه سر میبرند، آدمها را زنده میسوزانند و جنایتهای وحشتناک انجام میدهند. وقتی هم دستگیرشان میکنند میگویند: «زود باشید مرا بکشید تا به ملاقات پیامبر(ص) بروم!»
تصور نکنید این افراد تنها دچار سوء تفاهم شدهاند یا اشتباه به عرضِ آنها رساندهاند! مگر یک آدم چقدر میتواند اشتباه کند؟ بالاخره هر آدمی عقل و شعور دارد و تا این حدّ نمیتواند دچار اشتباه بشود و از روی نفهمی جنایت کند. بالاخره انسان وجدان و فطرت دارد. پس مسأله صرف یک برداشت اشتباه نیست.
اگر نفس انسان پشت سر عبادتش بزرگ شود، یک جایی که فرصت پیدا کند جنایتی میکند که آدمهای معمولی انجام نمیدهند
وقتی یک آدم مومن و مذهبی، به هوای نفس خود رسیدگی نکرد و نفس خود را رصد نکرد (به نقایص نفس خود رسیدگی نکرد؛ لَمْ یَتَعَاهَدِ النَّقْصَ مِنْ نَفْسِهِ) نفس امارهاش بزرگ میشود و چون پشت سر عبادت قرار میگیرد، دیده نمیشود. یعنی نفسش پشت سر عبادت بزرگ میشود. لذا یک جایی که فرصت پیدا کند، جنایتی میکند که آدمهای معمولی انجام نمیدهند.
اغلب آدمهای متدین که خطاها و اشتباهات بزرگ میکنند، به خاطر نفسانیت آنهاست که آنها را به اشتباه میاندازد. اغلب آدمهایی که جاهل و نادان هستند، تبعیت از هوای نفس، آنها را به اینجا رسانده و اگر تبعیت از هوای نفس نکرده بودند به این جهالت نمیرسیدند.
گویا مؤمنِ هوای نفس پرست، تا قبل از ظهور نباید باقی بماند
همۀ ما در موضوع تبعیت از هوای نفس امتحان خواهیم شد. گویا مؤمنِ هوای نفس پرست تا قبل از ظهور نباید باقی بماند و باید غربال شود و به حسابش رسیده شود. از خدا میخواهیم هوای نفس را از دلِ ایمانی ما خارج کند و هوای نفس ما را پشت سر ایمان ما متورم و پنهان و جنایتکار نگه ندارد.
تنها جایی که میشود بر این نفس ذلیل کننده و ذلیل شده غلبه کرد، درِ خانۀ اباعبدالله(ع) و کنار گودی قتلگاه است …
منبع : بیان معنوی
دستاوردسازی در فضای مجازی با هزینههای نجومی!
رهبر معظم انقلاب اسلامی بیست و چهارم مهرماه 95 در اجرای بند یک اصل ۱۱۰ قانون اساسی، سیاستهای کلی «انتخابات» را که پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام تعیین شده است، ابلاغ کردند که بند چهارم آن به تعیین حدود و نوع هزینهها و منابع مجاز و غیرمجاز انتخاباتی، شفافسازی منابع و هزینههای انتخاباتی داوطلبان و تشکلهای سیاسی و اعلام به مراجع ذیصلاح و اعمال نظارت دقیق بر آن و تعیین شیوه و چگونگی برخورد با تخلفات مالی مربوط میشد.
حدود 5 ماه بعد (اوایل اسفند ماه) عبدالرضا رحمانی فضلی وزیر کشور در پاسخ به سؤالی مبنی بر اینکه شما قبلا درباره احتمال ورود پولهای کثیف به انتخابات صحبت کرده بودید. با توجه به اینکه هماکنون فرایند انتخابات 96 آغاز شده، چه برنامهای برای جلوگیری از این پولها در عرصه انتخابات دارید، اظهار داشت: در این خصوص لایحهای (لایحه شفافسازی منابع کاندیداها) را تدوین کردیم و به مجلس هم فرستادیم و قرار بود در قوه مقننه تصویب شود که گفتند این موضوع خیلی مهم است و باید بررسی بیشتری صورت بگیرد که در نهایت هم تصویب نشد.
وی در ادامه تأکید کرد: اکنون هم ما طبق چارچوب وظایف قانونی، حتماً ملاحظات لازم را درنظر میگیریم و مراقبت میکنیم. تا جایی که قانون به ما اجازه دهد، با همکاری دستگاهها مانع این کار شویم.
از سوی دیگر دلایلی که نمایندگان مجلس به ویژه نمایندگان فراکسیون امید برای واردنشدن مجلس دهمیها به موضوع شفاف سازی هزینه انتخاباتی به بهانه حساس بودن و مهم بودن آن عنوان کرده بودند موضوعی قابل تامل بود و وعده آنها بررسی به فوریت این لایحه پس از انتخابات اردیبهشت ماه موضوعی قابل تاملتر.
در این میان هر چه به روز برگزاری انتخابات ریاست جمهوری و شوراها نزدیک میشویم خلع قانونی درباره شفافسازی منابع و هزینههای انتخاباتی داوطلبان و رویکرد بازدارنده آن نسبت به اعمال فسادآلود بیشتر احساس میشود.
روزنامههای زنجیرهای جریان مدعی اصلاحات که از هفتهها قبل و در زیر سایه این خلع قانونی به بولتن تبلیغاتی حسن روحانی و تخریب نامزدهای جناح مقابل تبدیل شده بودند از فردای ثبت نام وی در ستاد انتخابات کشور نیز به صورت زنجیرهای و هماهنگ تیتر و عکس به همراه «ضمیمه رایگان» خود را به تبلیغ برای رئیسدولت مستقر اختصاص دادهاند.
فقط در یک نمونه روزنامه ایران که از بودجه بیتالمال ارتزاق میکند از مجموع 15 شماره منتشرشده در فروردینماه، صفحه اول 12 شماره خود را به تبلیغات برای روحانی اختصاص داده است!
از سوی دیگر فارغ از فعالیتهای روزنامهها، سایتها و خبرگزاریهای حامی دولت که زیر نظر وزارت ارشاد کار میکنند، تغییر فضای تبلیغاتی بدلیل افزایش استفاده از شبکههای مجازی و امکانات ارتباطی نوین همچون «توییتر» ، «واتس آپ» ، «اینستاگرام» و «تلگرام» در دستور کار این جریان قرار گرفته و حجم بالایی از فعالیتهای حامیان دولت از کوچه و پس کوچهها و ستادهای فیزیکی به صفحهها و کانالهای مجازی شیفت شده و در شبکههای اجتماعی شکل گرفته است.
البته دولتیها از مدتها قبل با سرمایهگذاری هنگفت، بر روی شبکههای اجتماعی تمرکز کرده بودند . این را تاریخ انتشار خبر اضافه شدن یک پیام رسان جدید تحت عنوان «ویسپی» به سبد مجازی ایرانیها با حمایت مالی دولت میگوید . پیام رسانی که با رقمی بالغ بر 80 میلیارد تومان پیش پرداخت به شرکت سازنده پیشنهاد اختلالاندازی بر روی تلگرام با هدف کوچ کاربران به نرمافزار ثانی پیگیری شد و نشان میدهد که تصمیم آنها در ابتدا تسلط کامل بر روی شبکه پیامرسان عمومی بوده است که بنا به دلایلی اجرای آن متوقف شد.
هدف اصلی طراحان این پروژه که سرنخ آن مشاور یکی از نامزدهای فعلی انتخابات ریاست جمهوری است، کشف شبکه ادمینهای داخلی شبکههای پیامرسان و در اختیار گرفتن آنها بود که با توقف اجرای ویسپی در قالب مذاکره با ادمینهای کانالهای تلگرامی و ارائه پیشنهادهای چندین میلیاردی برای اجاره کانالهای آنها دنبال شد.
نکتهای که عزتالله ضرغامی رئیس اسبق صدا و سیما در سخنرانی خود در نشست دوم مجمع ملی «جبهه مردمی نیروهای انقلاب اسلامی» از آن پرده برداشت و در اظهاراتی صراحتا گفت: «دشمن از یک سو و جناح رقیب از سوی دیگر برای استفاده از فضای مجازی برنامههای فراوان دارند و طراحی زیادی کردهاند. اخبار زیادی به گوش میرسد که بسیاری از سایتها، کانالها و صفحات مجازی خریداری شده و مدیران آنها همکاری جدی را شروع کردهاند و بهمحض شروع زمان تبلیغات، تبلیغات سنگین و همهجانبهای را بهعنوان انتشار گسترده در فضای مجازی آغاز میکنند؛ هر چند که پیشتر هم خیلی از این کارها را شروع کردهاند.»
گرچه برخی رسانههای اصلاحطلب بخشی از صحبتهای وی را تقطیع و تحریف کرده و تلاش کردند در مطالب منتشره خود اینگونه القا کنند که منظور ضرغامی در این بخش از صحبتها، خرید کانالها و جلب نظر مدیران آن برای تبلیغات پیش از موعد به نفع اصولگرایان بوده است اما انتشار تصاویر دیدار غیرقانونی «محمد شریعتمداری» معاون اجرایی رئیسجمهور و «علی جنتی» وزیر مستعفی ارشاد با مدیران کانالها و صفحات خریداریشده توسط دولت برای فعالیت انتخاباتی اظهارات ضرغامی را تایید کرد.
همچنین واکنش حجتالاسلام والمسلمین محسنی اژهای به اعتراض وزیر اطلاعات درباره دستگیری مدیران کانالهای تلگرامی اصلاحطلب و انتشار تصاویر دیدار ادمینهای دستگیر شده با حجتالاسلام علوی، جای هیچگونه تردیدی در پروژه دولت برای ایجاد یا اجاره کانالهای و شبکههای پرمخاطب اجتماعی با هزینههای هنگفت باقی نگذاشت.
غلامحسین محسنی اژهای معاون اول و سخنگوی قوه قضائیه در جمع خبرنگاران در پاسخ به سؤالی مبنی بر اینکه در بحث دستگیری ادمینهای شبکههای اجتماعی، رئیسجمهور در نشست خبری اخیر خود به نقل از وزیر اطلاعات بیان کردند که این افراد جرمی را مرتکب نشدهاند، اظهار کرد: برخی از این افراد به اتهام مسائل ضد امنیتی و بعضی هم علاوه بر مسائل ضد امنیتی به دلیل ارتکاب به جرائم خلاف عفت عمومی و انتشار مطالب مستهجن دستگیر شدهاند و بر اساس گزارشات رسمی این مطالب در پروندههای ایشان مطرح شده است.
وی همچنین گفت که در خصوص این پرونده خاص مطالبی در مورد خود وزیر اطلاعات مطرح است که طبعا حتی ایشان نمیتواند در این پرونده اظهارنظر کند و گزارشی تهیه نمایند.
آنچه مسلم است، جریان حامی دولت که دستاوردسازی در فضای حقیقی جامعه را به لحاظ عدم توانایی در پاسخگویی دردسر ساز دیده است، با اجاره کانالهای تلگرامی با موضوعات بیربط به سیاست نظیر کانالهای ورزشی، آشپزی، سرگرمی و … به دستاوردسازی در فضایی به دور از نظارت و کنترل و همچنین بدون نیاز به پاسخگویی روی آورده تا شاید بتواند در پروسه تغییر در روند اجرایی کشور اختلال ایجاد کند.
در همین مورد چندی پیش اندیشکده برهان در مطلبی با عنوان «چکهای دولتی برای برخی از کانالهای تلگرامی حامی!» نوشت: «این روزها دولت به دلیل کارنامه تقریبا هیچ خود، با توسل به چکهای ارسالی نهاد ریاست جمهوری از حساب بانک «س»، در حال خریداری تعدادی از کانالهای تلگرامی پرمخاطب میباشد. در این گام برخی چهرهها که دارای آمد و شد زیادی در نهاد ریاست جمهوری میباشند، به واسطه چند چک، تعدادی کانال تلگرامی پرمخاطب را خریداری کردهاند، که از قضا برخی از چکهای آنان بلامحل بوده است. در مورد مابقی کانالهای مورد نظر نیز، ادمین آنها در گامی دیگر توسط برخی از افراد امنیتی مورد اعتماد دولت در خانههای امن! فراخوان شدهاند و هر کدام را بنا بر شرایطی! همکار دولت در تبلیغات ریاستجمهوری دوره دوازدهم کردهاند.
اخیرا نیز از مذاکره و توافق جریان حامی دولت در انتخابات با برخی چهرههای مشهور نظیر بازیگران و … برای اعلام حمایت از نامزد این جریان در بزنگاه انتخابات در ازای دریافت مبالغی هنگفت به گوش میرسد که تعدادی از این چهرهها پذیرفته و برخی دیگر حمایت از یک نامزد را در ازای دریافت پول خلاف شأن و شخصیت خود عنوان کردهاند.
آخرین مورد افشا شده از این ریخت و پاشهای انتخاباتی و دستاوردسازیهای مجازی دولت با هزینههای نجومی مربوط به انتشار تصویر نامهای به امضای مشاور وزیر و مدیر کل دفتر وزارتی وزارت صنعت، معدن و تجارت خطاب به همه معاونان و مدیران ارشد این وزارتخانه درباره برگزاری جلسه برای تشریح اقدامات لازم و تقسیم کار «ساخت کلیپ » است.
مدیر کل دفتر وزارتی وزیر صنعت، معدن و تجارت در این نامه از مدیران ارشد و معاونین این وزارتخانه میخواهد که نمایندگان تامالاختیار خود را برای شرکت در جلسه توجیهی ساخت این کلیپها به دفتر آقای نعمتزاده اعزام کنند و متن این کلیپها را ظرف 48 ساعت تهیه و در اختیار تهیهکنندگان قرار دهند.
اما نکته قابل تامل این نامه بخش پایانی آن است که حسین حاجیپور صراحتا اعلام میدارد که:«حسب نظر مقام محترم وزارت، موضوعات مالی توسط مجریان تعیین شده باید خارج از بوروکراسی اداری پیگیری و در اسرع وقت تامین شود».
باید منتظر ماند و دید تلاش این شبکه برای در اختیار گرفتن نبض فضای مجازی با هدف دستاوردسازی برای نامزد خالی از دستاورد به کجا منتهی میشود. خبرهای موثق حاکی است این شبکه در مسیر خود حتی به مذاکره و معامله با کانالهای دینی و انقلابی نیز روی آورده و مبالغی از چند ده تا چند صد میلیون را به آنها پیشنهاد کرده است. تعداد بازدیدکنندگان یکی از عوامل موثر در قیمتهای پیشنهادی بوده و تعداد ادمینهای حاضر در هر کانال عاملی مهم در افزایش این قیمتهاست. شفافیت اینگونه مخارج سرسامآور بدون شک در انتخاب آگاهانه مردم تاثیر بسزایی خواهد داشت.
منبع: روز نامه کیهان
وابستگی کودک به مادر چه دلایلی دارد؟
وابستگی کودک به مادر چه دلایلی دارد؟
“یکی از دلایل وابستگی، می تواند ارتباط کلامی کم مادر با فرزند باشد؛ مادر باید برای حلّ این مشکل، در همه ی مواقع با فرزندش، ارتباط کلامی برقرار کند.(مثلا مادر در آشپزخانه است با فرزندش که در فضای بیرون آشپزخانه است حرف بزند تا خیال کودک راحت بشه مادر هست و به من توجه داره)
والدین باید برای بچّه ها ابزار سرگرمی ایجاد کنند؛ چراکه بچّه های بیکار، وابستگی شان به پدر و مادر بیشتر است. سرگرمی های کودکان می تواند مدل های مختلفی داشته باشد؛ مثلاً والدین می توانند محوّطه ای مانند استخرهای بادی در خانه آماده کنند و بچّه ها را سرگرم کنند؛ یا با سه، چهار پشتی، محوّطه ای مستطیل شکل و حجم دار ایجاد کنند وچند توپ در آن محوطه بیندازند، تا بچّه ها در همین محوّطه ی محدود، سرگرم شوند. “
متاسفانه مادر ها در همه مسائل فرزندان رو به خودشون وابسته میکنن .وابستگی مادر و کودک دوطرفه است.مثلا در بحث پوشک گرفتن
مادر نباید دائم کنار کودک برود و بگوید دستشویی نداری؟ خیس نکنی و..
در این حالت کودک می گوید؛ مادر به فکر است٬ دیگر نیازی نیست من دستشویی بروم.
یک سری نیاز های٬ نیاز های اولیه هستند مانند؛ خوردن٬ آشامیدن٬ خوابیدن و دفع کردن. نباید این نیاز ها را به کودک یاد آوری کرد. اگر کودک گرسنه شود خودش باید غذا بخورد نه اینکه با روش غلط به زور به او غذا دهیم. وقتی این گونه شد و ما مدام به کودک یاد آوری کنیم٬ کودک حتی نیاز های اولیه خودش را با زحمت انجام می دهد.
حال اگر والدین اینگونه برخورد کردند چه اتفاقی پیش می آید؟
1. این کودکان وابسته به والدین می شوند.
2. لوس می شوند ومی گویند؛ «مامان باید منو به دستشویی ببره.» ویا «مامان باید غذا بده من هم تلوزیون ببینم.»
3. بچه ها در نورم رشد ومنحنی رشد قرار نمیگیرند. هر چه سن بالاتر می رود٬ باید وابستگی کمتر شود و حال آن که این گونه نمی شود. مثلا بچه پیش دبستانی بچه ای که کفش هایش را مادرش می پوشاند٬ در نورم رشد قرار ندارد. بچه ای که در روزهای اول در انجام تکالیف مدرسه وابسته به مادر است٬ تا آخر دبیرستان وابسته می ماند.
یا مثلا در مورد درس خواند و تکالیف بچه ها دائم میگن درستو خوندی یا تکلیفتو انجام دادی؟ این باعث میشه بچه درس نخونه و منتظر تذکر مادر بشه بعد شروع کنه
یا کمک کردن دائمی در انجام تکالیف وابستگی فرزند رو بالا میبره و در سال های بالاتر به مشکل برخورد میکنه
(برنامه پرسمان رادیو معارف- استاد تراشیون)
تَرَف (درآمد اشرافیگری و نازپروردگی)
واژه شناسى «ترف»
واژه «تَرَف» مصدر و مانند «تنعّم» به معناى برخوردار بودن از لذايذ مادّى و خوشگذرانى است.
ابن فارِس در تبيين ريشه اين واژه مى نويسد:
التّاءُ وَ الرّاءُ وَ الفاءُ كَلِمَةٌ واحِدَةٌ و هِيَ التُّرفَةُ. يُقالُ: رَجُلٌ مُترَفٌ: مُنَعَّمٌ.[۱]
تاء و راء و فاء، يك كلمه و به معناى آسودگى و تن آسايى است، و به شخص برخوردار از نعمت، مُترَف گفته مى شود.
ابن منظور در اين باره مى گويد:
التَّرَفُ: التَّنَعُّمُ، وَ التُّرفَةُ: النِّعمَةُ… وَ المُترَفُ: الَّذي قَد أبطَرَتهُ النِّعمَةُ و سَعَةُ العَيشِ.[۲]
تَرَف به معناى بهره مندى از نعمت، و تُرفَه به معناى نعمت است… و مُترَف به كسى گفته مى شود كه نعمت و فراخى زندگى، او را سرمست كرده باشد.
امين الاسلام طَبرِسى در تبيين واژه «مترف» مى فرمايد:
التُّرفَةُ: النِّعمَةُ. قالَ ابنُ عَرَفَةَ: المُترَفُ: المَتروكُ يَصنَعُ ما شاءَ.[۳]
تُرفَه به معناى نعمت است. ابن عرفه گفته: مُترَف كسى است كه رها شده، هر كارى كه مى خواهد انجام مى دهد.
به نظر مى رسد كه «تَرَف» در اصل به معناى بهره مند بودن از رفاه فراوان مادّى و زندگى سرشار از لذت و نعمت بوده، ليكن از آنجا كه رفاه مادّى فراوان، موجب سرمستى و تجاوز به حقوق ديگران است، اين واژه به تدريج حامل بار معنوى منفى و ضدّ ارزشى گرديده و معناى جديدى پيدا كرده كه عبارت است از: رفاه زدگى. و از اين رو، «مترَف» به افراد رفاه زده اطلاق مى شود، يعنى كسانى كه برخوردارى از لذايذ مادى و رفاه فراوان آنها را سرمست كرده به گونه اى كه هيچ چيز مانع هوسرانى و خوشگذرانى آنها نيست.
«تَرَف» در قرآن و حديث
در قرآن كريم براى تبيين خطر رفاه زدگى و آثار زيانبار آن، هشت بار[۴] از واژه هاى برگرفته از ريشه «تَرَف» استفاده شده، ليكن در احاديث اسلامى، واژه «تنعّم» نيز، بدين منظور مورد بهره گيرى قرار گرفته است.
گفتنى است، افزون بر واژه هاى «ترف» و «تنعّم»، قرآن و روايات اسلامى با تعبيرهاى گوناگون از خطر رفاه زدگى هشدار داده اند . توجه به چند مطلب براى جمع بندى مدلول آيات و روايات اين بخش نياز است:
۱. رفاه روا، و رفاه ناروا
نخستين نكته قابل توجه در باره موضوع اتراف و رفاه زدگى از منظر قرآن و حديث اين است كه اصولاً اسلام، برنامه تكامل مادّى و معنوى، و آسايش و رفاه حقيقى انسان است و از اين رو قرآن كريم در دو آيه، تصريح مى فرمايد كه در قوانين اين آيين «حَرَج» يعنى تنگنا و دشوارى وجود ندارد، در آيه اول مى فرمايد:
«مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ.[۵]
[خداوند] در اين دين [اسلام] هيچ تنگى و دشوارى ننهاده».
و در آيه دوم آمده:
«مَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِّنْ حَرَجٍ.[۶]
خداوند نمى خواهد بر شما هيچ تنگى و دشوارى نهد».
از منظر اين كتاب آسمانى، نه تنها اسلام، دين دشوارى و سختى نيست بلكه آيين آسانى و آسايش است:
«يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ.[۷]
خداوند آسانى [و راحتى] شما را مى خواهد، دشوارى [و زحمت] شما را نمى خواهد».
بنابراين، ترديدى نيست كه اسلام در مقررات و برنامه هاى خود به طور معمولى آسايش و رفاه مردم را در نظر گرفته است، اما بايد توجه داشت كه آنچه در فرهنگ توده مردم، رفاه و آسايش ناميده مى شود. به طور مطلق مورد تأييد اسلام نيست، بلكه در بررسى نصوص اسلامى در اين باره، به دو نوع غنا[۸] و رفاه برخورد مى كنيم:
ألف ـ غناى كفافى و آسايش روا و پايدار، يا رفاه مثبت
ب ـ غناى اشرافى و آسايش ناروا، يا رفاه منفى
اين تقسيم بندى، در واقع مبناى اسلام، در ارزش گذارىِ بر آسايش و رفاه زندگى، و جداسازى آن، از ساير مكاتب و ديدگاه هايى است كه بر پايه ارزشيابى هاى مادّى به اين موضوع پرداخته اند.
از ديدگاه اسلام، رفاه و آسايشى كه مزاحم آسايشِ پايدار انسان نباشد، رفاهِ روا و مثبت تلقى مى شود، اما آسايشِ مزاحمِ رفاهِ پايدار، ناروا و منفى است.
اين دو ديدگاه ضمن دو دعا كه با سند معتبر از اهل بيت عليهم السلام نقل شده اند، به روشنى قابل ملاحظه است:
دعاى اوّل، بخشى از دعايى است كه امام باقر عليه السلام آن را دعاى جامع ناميده است، و متن آن اين است:
أسأَ لُكَ اللّهُمَّ الرَّفاهِيَةَ في مَعيشَتي ما أبقَيتَني ؛ مَعيشَةً أقوى بِها عَلى طاعَتِكَ، وأَبلُغُ بِها رِضوانَكَ، و أَصيرُ بِها مِنكَ إلى دارِ الحَيَوانِ غَدا. اللّهُمَّ ارزُقني رِزقا حَلالاً يَكفيني، و لا تَرزُقني رِزقا يُطغيني، ولا تَبتَلِيَنّي بِفَقرٍ أشقى بِهِ مُضَيَّقا عَلَيَّ ؛ أعطِني حَظّا وافِرا في آخِرَتي، ومَعاشا واسِعا هَنيئا مَريئا في دُنيايَ، ولا تَجعَلِ الدُّنيا عَلَيَّ سِجنا، ولا تَجعَل فِراقَها عَلَيَّ حُزنا ؛ أجِرني مِن فِتنَتِها.[۹]
بار خدايا! از تو مى خواهم تا آن گاه كه زنده ام مى دارى، زندگانى ام را در رفاه دارى، چندان كه براى بندگى ات نيرو يابم و با آن، به خشنودى ات دست يابم و از رهگذر آن، فردا، از جانب تو به سراى زندگانىِ [حقيقى] سير كنم. بار خدايا! مرا روزى حلالى بخش كه كفايتم كند و روزى اى مرا نده كه به سركشى واداردم و مرا به فقرى دچار مساز كه به سبب آن، به تنگنا در شقاوت افتم. مرا در آخرتم، نصيبى سرشار عطا فرما و در دنيايم، زندگانى گشاده گواراى شيرينى نصيب ساز. دنيا را زندان من مكن و فراقِ آن را مايه اندوه من مكن ؛ مرا از فتنه اش رهايى ده.
دعاى دوّم، دعايى است كه به گفته امام صادق عليه السلام، امام سجّاد عليه السلام بر خواندن آن مداومت داشته است:
اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ حُسنَ المَعيشَةِ ؛ مَعيشَةً أتَقَوّى بِها عَلى جَميعِ حَوائِجي، وأَتَوَصَّلُ بِها فِي الحَياةِ إلى آخِرَتي، مِن غَيرِ أن تُترِفَني فيها فَأَطغى، أو تُقَتِّرَ بِها عَلَيَّ فَأَشقى. أوسِع عَلَيَّ مِن حَلالِ رِزقِكَ، وأفضِل عَلَيَّ مِن سَيبِ فَضلِكَ نِعمَةً مِنكَ سابِغَةً وعَطاءً غَيرَ مَمنونٍ، ثُمَّ لا تَشغَلني عَن شُكرِ نِعمَتِكَ بِإِكثارٍ مِنها تُلهيني بَهجَتُهُ وتَفتِنّي زَهَراتُ زَهوَتِهِ، ولا بِإِقلالٍ عَلَيَّ مِنها يَقصُرُ بِعَمَلي كَدُّهُ ويَملَأُ صَدري هَمُّهُ ؛ أعطِني مِن ذلِكَ يا إلهي غِنىً عَن شِرارِ خَلقِكَ، وبَلاغا أنالُ بِهِ رِضوانَكَ.[۱۰]
بار خدايا! از تو نيكىِ معيشت خواهم، چنان كه با آن، همه نيازهايم را برآورم و با آنها زندگانى را به آخرتم پيوند زنم، بى آن كه در دنيا به ناز پرورى و دچار سركشى شوم يا چنان بر من تنگ گيرى كه به تيره بختى افتم. روزىِ حلال خود را با گشايش نصيبم فرما و از افزون بخشىِ خويش، نعمت پياپى و بى منّت و بى كم و كاست عطايم فرما ؛ سپس با نعمت فراوانت كه شكوهش مرا بفريبد و زيبايى اش مفتونم سازد، مرا از شكر نعمت خويش غافل مگردان ؛ و چندان روزى ام را اندك مساز كه دسترنجم كفافم را ندهد و قلبم از اندوه آن پر شود. اى خداى من! بدين سان، از بدانِ آفريدگانت بى نيازم ساز و مرا به خشنودى خود نائل گردان.
بر اين اساس، رفاهِ مثبت از منظر اسلام، آسايشى است كه همراه با خشنودى خداوند سبحان و زمينه ساز لذّت و آسايش انسان در دنيا و آخرت است. رفاهِ منفى، كه در اصطلاح قرآن و حديث «إتراف» ناميده مى شود، آسايشى است توأم با طغيان و سركشى، و تجاوز به حقوق ديگران، و موجب خشم الهى و رنج و ناراحتى ابدى.
بنابراين، مخالفت اسلام با «اتراف» و رفاه نامحدود انسان، به دليل تأمين و تضمين رفاهِ پايدار اوست، و هر جايى كه اسلام براى آسايش مردم محدوديتى ايجاد كرده، به خاطر زيان هايى است كه رفاه زدگى در پى دارد، و آسايش و شادى پايدار آنها را به مخاطره مى اندازد.
۲. مظاهر رفاه زدگى
در فصل يكم مبحث «اتراف»، احاديثى آمده كه به ويژگى هاى مترفان و مظاهر رفاه زدگان اشاره دارد كه برجسته ترين آنها عبارت است از:
ألف ـ اسراف در خوراك
يكى از خصوصيات مترفان، شكم پرستى و اسراف در مصرف خوراكى هاست. در اين تعبيرها دقت كنيد:
آلِهَتُهُم بُطونُهُم.[۱۱]
خدايان آنها، شكم هاى آنها است!
جَعَلَ دينَهُ هَواهُ وإلهَهُ بَطنَهُ، كُلُّ مَا اشتَهى مِنَ الحَلالِ وَالحَرامِ لَم يَمتَنِع مِنهُ.[۱۲]
دين خود را هوا و هوس خود و خداى خود را شكمش قرار داده! هر چه ميل داشته باشد از حلال و حرام [مى خورد] و از آن پرهيز نمى كند.
هِمَّتُهُم بُطونُهُم.[۱۳]
دغدغه آنها شكم هاى آنها است!
هِمَّتُهُم ألوانُ الطَّعامِ.[۱۴]
اهتمام آنها [مصرف] غذاهاى رنگارنگ است.
اين تعبيرها، بسيار دقيق و قابل تأمل اند. كسى كه از شكم خود اطاعت مى كند و هر چه بخواهد و هر قدرى كه بخواهد، به آن مى دهد و كارى به حلال و حرام خوراكى ها و اسراف در كيفيت و كميت مصرف خود ندارد، در واقع بنده شكم خويش است و خداى او شكمش است.
ب ـ اسراف در پوشاك
يكى ديگر از مظاهر رفاه زدگى و اتراف، اسراف در پوشاك است:
هِمَّتُهُم… وأَلوانُ الثِّيابِ.[۱۵]
همّت آنها… و [پوشيدن] انواع لباس هاست.
كسى كه به بيمارى رفاه زدگى مبتلا است، در تهيه و استفاده از لباس هاى گران قيمت يا متعدد، زياده روى مى كند و مشروعيت پوشش ها براى او بى معنا است.
ج ـ اسراف در آرايش
سوّمين خصوصيت مترفان، زياده روى و اسراف در آرايش است كه با اين تعبير، بيان شده است:
يَتَزَيَّنونَ بِزينَةِ المَرأَةِ لِزَوجِها، ويَتَبَرَّجونَ تَبَرُّجَ النِّساءِ، وزِيُّهُم مِثلُ زِيِّ المُلوكِ الجَبابِرَةِ.[۱۶]
خود را چنان زينت مى كنند كه زنى براى همسرش زينت مى كند و همچون زنان زيور آرايى مى نمايند لباس آنان و همانند لباس شاهان خودكامه است.
اين جملات بخشى از روايتى است كه در آن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از وقوع رفاه زدگى در جامعه اسلامى پيشگويى فرموده، و امروز درستى اين سخن كاملاً مشهود است، به ويژه در مورد مردانى كه در زمان ما خود را مانند خانم ها آرايش مى كنند!
د ـ اسراف در ساخت و ساز
چهارمين ويژگى مترفان، اسراف و زياده در عمارت و ساخت و ساز است. تعبيرى كه در روايت آمده، اين است:
يَبنونَ الدّورَ و يُشَيِّدونَ القُصورَ.[۱۷]
خانه ها مى سازند و كاخ ها برپا مى كنند.
ه ـ تسليم بى چون و چراى زنان
پنجمين مظهر رفاه زدگى، تسليم بى چون و چراى زنان شدن به منظور ارضاى غرايز جنسى است كه با اين تعبير بيان شده است:
مَحاريبُهُم نِساؤُهُم.[۱۸]
محراب هاى آنان، زنانشان است.
در تعبير ديگرى آمده:
نِساؤُهُم قِبلَتُهُم.[۱۹]
زنان آنها، قبله آنهاست.
محراب، جايگاهى است كه امام در آن مى ايستد و مأمومين پشت سرِ او قرار مى گيرند و ركوع و سجود مى كنند. قبله نيز نقطه اى است كه مسلمانان هنگام نماز، رو به آن دارند، ظاهرا محراب بودن و قبله بودن زنان براى مترفان، اشاره به تسليم بى چون و چراى جنس مخالف شدن براى ارضاى غريزه جنسى است.
و ـ افراط در ثروت اندوزى
ششمين خصوصيت مترفان، معيار قرار دادن ثروت براى ارزيابى عزت و شرافت است:
شَرَفُهُمُ الدَّراهِمُ وَالدَّنانيرُ.[۲۰]
شرف آنها، درهم و دينار (پول) است.
اين سخن بدين معنا است كه ارزش هاى اخلاقى و معنوى براى افراد مترف، بى معنا است. معيار ارزيابى در نگاه آنها ثروت است، هر كس ثروت بيشترى دارد از شرافت بالاترى برخوردار است و از اين رو مترفان، همه تلاش خود را در جهت انباشتن ثروت افزون تر به كار مى گيرند تا از طريق آن، پاسخگوى هوس هاى خود باشند.
ز ـ خاشع نبودن دل
هفتمين ويژگى رفاه زدگان، اين است كه از خشوع و فروتنى دل، بى بهره اند.
و قُلوبُهُم لا تَخشَعُ.[۲۱]
و دل هاى آنان، خشوع و فروتنى ندارد.
اين فراز نيازى به توضيح ندارد ؛ زيرا خشوع دل براى كسى كه غرق در هوسرانى و خوشگذرانى است بى معناست. رفاه زدگان نه تنها از خشوع دل بهره اى ندارند، بلكه به خصوصياتى مبتلا مى شوند كه در تبيين آثار اتراف به آنها خواهيم پرداخت.
۳. زيان هاى رفاه زدگى
اتراف، آثار خطرناك فراوانى براى زندگى مادى و معنوى، دنيوى و اُخروى انسان دارد، هر چه رفاه زدگى بيشتر باشد، طبعا آثار زيان بار آن، افزون تر خواهد بود. مهم ترين آثار اتراف، عبارت است از:
ألف ـ سرمستى
مبدأ همه آثار زيان بار اتراف و خوش گذرانى، سرمستى و غفلت و غرور ناشى از آن است[۲۲]، از امام على عليه السلام روايت شده:
اِتَّقوا سَكَراتِ النِّعمَةِ، وَاحذَروا بَوائِقَ النَّقِمَةِ.[۲۳]
از سرمستى هاى ناز و نعمت بترسيد و از سختى هاى خشم و انتقام [خدا]، حذر كنيد.
إيّاكُم وَالتَّنَعُّمَ وَالتَّلَهِّيَ وَالفاكِهاتِ ؛ فَإِنَّ في ذلِكَ غَفلَةً وَاغتِرارا.[۲۴]
از نازپروردگى و خوش گذرانى و رفاه زدگى بپرهيزيد؛ زيرا كه اينها مايه غفلت و غرورند.
اين سرمستى، سبب مى شود كه انسان نتواند از عقل خود در تصميم گيرى ها استفاده كند. و لذا در روايتى مى خوانيم:
يَنبَغي لِلعاقِلِ أن يَحتَرِسَ مِن سُكرِ المالِ، وسُكرِ القُدرَةِ، وسُكرِ العِلمِ، وسُكرِ المَدحِ، وسُكرِ الشَّبابِ، فَإِنَّ لِكُلِّ ذلِكَ رِياحا خَبيثَةً تَسلُبُ العَقلَ وتَستَخِفُّ الوَقارَ.[۲۵]
سزاوار است كه خردمند، از مستى ثروت و مستى قدرت و مستى دانش و مستى ستايش و مستى جوانى پرهيز كند ؛ زيرا هر يك از اين مستى ها، بادهاى پليدى دارد كه عقل را مى ربايد و وقار را از بين مى برد.
همچنين هنگامى كه انسان نتواند از عقل خود استفاده كند، دچار انواع انحرافات و لغزش هاى اخلاقى و عملى مى گردد. هر چه رفاه زدگى بيشتر، سرمستى بيشتر، و لغزش ها افزون تر، و سرنوشت شومى كه در انتظار انسان است، خطرناكتر.
ب ـ مقاوم نبودن در برابر سختى ها
يكى از آثار زيان بار رفاه نامحدود و خوشگذرانى، مقاوم نبودن در برابر بيمارى هاى جسمى و مشكلات روحى است. افرادى كه در ناز و نعمت به سر مى برند و كوچك ترين سختى را در زندگى تحمل نكرده اند، از نظر جسمى ناتوانند و در برابر بيمارى ها كمتر مى توانند مقاومت كنند، اما كسانى كه در شرايط طبيعى در دامن صحرا با سختى ها دست و پنجه نرم مى كنند و از زندگى ساده اى برخوردارند، معمولاً داراى بدنى سالم و نيرومند و در برابر بيماريها، مقاوم هستند.
اين قانون تكوينى، نه تنها در مورد انسان، بلكه در مورد حيوانات و نباتات نيز جارى است. حيوانات وحشى كه در شرايط ناهموار طبيعى زندگى مى كنند، از حيوانات اهلى كه شرايط زندگى مناسبى دارند، بسى نيرومندترند. همچنين درخت هايى كه در دامن كوه و لابلاى سنگلاخ ها در شرايطى سخت رشد مى كنند، از نظر استحكام و قدرت مقاومت در برابر طوفان هاى سخت، قابل مقايسه با درخت هايى كه در كنار نهر آب قرار دارند، نيستند.
امام على عليه السلام در پاسخ كسانى كه تصور مى كنند، زندگى در شرايط سخت و تغذيه ساده، موجب ضعف و ناتوانى جسمى مى گردد، مى فرمايد:
ألا وإنَّ الشَّجَرَةَ البَرِّيَّةَ أصلَبُ عودا، وَالرَّواتِعَ الخَضِرَةَ أرَقُّ جُلودا، وَالنّابِتاتِ العِذْيَةَ أقوى وُقودا وأَبطَأُ خُمودا.[۲۶]
بدانيد كه چوب درخت بيابانى، محكم تر است و سبزه هاى درختان سبز و خرّم، پوستْ نازك ترند. [چوب] روييدنى هاى با آب باران [كه از آب، كم بهره اند]، پُر آتش ترند و دير خاموش مى شوند.
روح انسان نيز، در پرتو سختى ها آبديده و مقاوم مى گردد، چنان كه در روايتى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمده:
إنَّ اللّه لَيُغَذّي عَبدَهُ المُؤمِنَ بِالبَلاءِ كَما تُغَذِّي الوالِدَةُ وَلَدَها بِاللَّبَنِ.[۲۷]
خداوند بنده مؤمن خود را با بلا و گرفتارى تغذيه مى كند، همچنانكه مادر، فرزند خود را با شير.
بنابراين، سختى هاى زندگى، در واقع، عذاى تكامل جسم و جان، و رمز مقاوم سازى آنها است، و انسان هاى رفاه زده، از اين تعذيه معنوى محرومند، و لذا توان مقاومت در برابر حوادث ناگوار زندگى را ندارند، و از آنجا كه زندگى دنيا اصولاً بدون مشكل نيست، رفاه زدگى در همين دنيا سرنوشت شومى را براى افراد خوشگذران رقم خواهد زد.
ج ـ لذت نبردن از عبادت
ياد خدا، عبادت و راز و نيازِ با آفريدگار جهان، براى كسانى كه از سلامتى روان برخوردارند، شيرين و لذتبخش است.[۲۸] يكى از زيان هاى رفاه زدگى اين است كه جان را بيمار مى كند، و از اين رو، شيرينى عبادت را احساس نمى كنند و از ايجاد رابطه با خالق خود، لذت نمى برند. حضرت عيسى عليه السلام اين واقعيت را بدين سان بيان فرموده است:
بِحَقٍّ أقولُ لَكُم: إنَّهُ كَما يَنظُرُ المَريضُ إلى طَيِّبِ الطَّعامِ فَلا يَلتَذُّهُ مَعَ ما يَجِدُهُ مِن شِدَّةِ الوَجَعِ ؛ كَذلِكَ صاحِبُ الدُّنيا لا يَلتَذُّ بِالعِبادَةِ ولا يَجِدُ حَلاوَتَها مَعَ ما يَجِدُ مِن حُبِّ المالِ.[۲۹]
به حق برايتان مى گويم: همان گونه كه بيمار به خوراك خوش مزه مى نگرد، امّا از شدّت دردى كه دارد، از آن لذّتى نمى برد، دنيادار نيز به سبب عشق به ثروت، از عبادتْ لذّت نمى برد و شيرينى آن را نمى چشد.
بنا بر اين، هر چه رفاه زدگى بيشتر شود، روح، بيمارتر مى گردد و از خداوند سبحان و ارزش هاى انسانى و اسلامى بيشتر فاصله مى گيرد. رواياتى كه دنيا و آخرت را به دو هَوُو تشبيه[۳۰] كرده اند، يا آنها را مانند مشرق و مغرب[۳۱] دانسته اند ـ كه نزديكى به يكى، موجب دورى از ديگرى است ـ ناظر به اين گونه رفاه طلبى است.
د ـ دشمنى با پيشوايان دين و ارزش هاى انسانى
يكى ديگر از خطرناك ترين آثار رفاه زدگى، دشمنى با پيامبران الهى است. از منظر قرآن كريم، رفاه زدگانِ همه جوامع، در طول تاريخ با انبياء الهى مخالفت كرده اند و آنها را تكذيب نموده اند[۳۲]:
«وَ مَا أَرْسَلْنَا فِى قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ * وَ قَالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالاً وَ أَوْلاَدِا وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ.[۳۳]
و ما در هيچ شهر و ديارى پيامبرى بيم دهنده نفرستاديم مگر اينكه مترفين آنها (كه مست ناز و نعمت بودند) گفتند: «ما به آنچه فرستاده شده ايد كافريم!» * و گفتند: «اموال و اولاد ما (از همه) بيشتر است (و اين نشانه علاقه خدا به ماست!) و ما هرگز مجازات نخواهيم شد!«.
امام على عليه السلام نيز در اين باره مى فرمايد:
أمَّا الأَغنِياءُ مِن مُترَفَةِ الاُمَمِ، فَتَعَصَّبوا لاِثارِ مَواقِعِ النِّعَمِ فَقالوا: «نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالاً وَ أَوْلاَدِا وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ».[۳۴]
امّا توانگرانِ مُرفّهِ امّت ها، به جهت تبعات داشتن نعمت هاى فراوان، دچار غرور و تعصّب شدند و گفتند: «ما ثروت و فرزندان بيشترى داريم و ما گرفتار عذاب نمى شويم».
رفاه زدگان، نه تنها با انبياى الهى، بلكه با همه پيشوايان دينى دشمنى مى ورزند. از اين رو، مترفان در صف نخست مخالفان و دشمنان خاندان رسالت بودند[۳۵]، در روايتى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره قاتل فرزندش امام حسين عليه السلام و نوادگانش آمده:
واها لِفِراخِ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله مِن خَليفَةٍ مُستَخلِفٍ مُترَفٍ، يَقتُلُ خَلَفي وخَلَفَ الخَلَفِ.[۳۶]
آه و اندوه بر فرزندان خاندان محمد از [ظلم] خليفه رفاه زده اى كه او را جانشين [پدرش] مى كنند و فرزندان و نوادگان مرا مى كشد!
با مرورى اجمالى بر تاريخ اديان راستين، خواهيم ديد كه در سراسر تاريخ، رفاه زدگان در صف مقدم دشمنان پيامبران و پيشوايان دينى بوده اند و برعكس، مستضعفان، در صف مقدم پيروان آنان قرار داشتند.
دليل اين صف بندى ها نيز، روشن است ؛ زيرا از يك سو، رفاه زدگى و هوسرانى، حجاب معرفت قلبى است و از اين رو، ديده دل مترفان نابيناست، و آنان نمى توانند حقايقى كه انبيا، مردم را بدان دعوت مى كنند، تشخيص دهند و از سوى ديگر، ارزش هاى الهى را مانع هوسرانى خود مى بينند و بدين سان، حجاب معرفت و تأمين منافع مادّى، رفاه زدگان را در صف نخست مخالفان پيامبران، قرار مى دهد.
اما در مقابل، مستضعفان و محرومان، به دليل اين كه همچون مترفان ديده بصيرتشان محجوب نيست و انبيا را مدافع حقوق خود و ارزش هاى انسانى تشخيص مى دهند، بيش از ديگران از دعوت پيامبران، استقبال مى كنند.
ه ـ شومىِ سرنوشت
قرآن كريم در آيات فراوانى[۳۷] سرنوشت شومى كه در همين جهان در انتظار مترفان و رفاه زدگان است، بيان كرده است، تأمل در اين آيات، نشان مى دهد كه رابطه نزديكى ميان اتراف و هلاكت جوامع انسانى وجود دارد. هر چه رفاه زدگىِ جامعه بيشتر شود، مخالفت آنها با ارزش هاى انسانى و الهى و رهبران راستينِ دين، افزون تر مى گردد، تا آن جا كه طبق سنّت ثابت نظام هستى، مستحقّ هلاكت و نابودى مطلق مى شوند. آيه ذيل اشاره به اين معناست:
«وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا.[۳۸]
و هنگامى كه بخواهيم [مردم] شهرى را هلاك كنيم خوشگذرانانش را وا مى داريم تا در آن به انحراف [و فساد] بپردازند در نتيجه عذاب آن بر [شهر] لازم گردد. پس آن را[يكسره] زير و زبر مى كنيم».
گفتنى است، سرنوشتى كه در آيه ياد شده و آيات مشابه بدان اشاره شده، شوم ترين سرنوشت و حاصل بالاترين مراتب رفاه زدگى است ؛ اما بايد توجّه داشت كه به ميزان مراتب اتراف، آثار زيان بار آن نيز كاهش و يا افزايش مى يابد.
۴. مبارزه با رفاه زدگى
با عنايت به خطرى كه از ناحيه آفتِ اتراف، جامعه اسلامى را تهديد مى كند، در روايات اسلامى، به ويژه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ره نمودهاى بسيار مهمى جهت مبارزه با اشرافيگرى و ترويج فرهنگ ساده زيستى صادر شده كه در اينجا به شمارى از آنها اشاره مى شود:
ألف ـ هشدار نسبت به خطر اتراف
همه احاديثى كه مردم را تشويق به زهد[۳۹] و ساده زيستى مى كنند و از دلبستگى به مظاهر مادى تحذير مى نمايند[۴۰]، هشدارى است نسبت به خطر رفاه زدگى. بنا بر اين، آنچه در بند نخست فصل سوم روايات مبارزه با اتراف آمده[۴۱]، در واقع، تنها بخش بسيار كوچكى از هشدارهاى اهل بيت عليهم السلام محسوب مى شود.
ب ـ مبارزه رفتارى با اتراف
پيشوايان بزرگ اسلام، براى مبارزه با اتراف، تنها به موعظه و بيان آثار زيان بار اتراف، اكتفا نمى كردند ؛ بلكه روش زندگى آنها، بهترين و مؤثّرترين روش مبارزه با اشرافيگرى و ترويج فرهنگ ساده زيستى بود. زندگى زاهدانه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و امام على عليه السلام در اوج قدرت، كه شمّه اى از آن در فصل سوم مورد اشاره قرار گرفته[۴۲]، سند روشنى براى اثبات اين ادّعاست.
ج ـ منزوى ساختن مترفان
دومين ره نمود اهل بيت عليهم السلام براى مبارزه با فرهنگ اشرافيگرى، نهى از همنشينى و رفت و آمد با رفاه زدگان است كه موجب مى شود مترفان در جامعه منزوى شوند و اشرافيگرى، ضدّ ارزش تلقّى گردد.[۴۳]
د ـ احترام نگذاشتن به مترفان
يكى ديگر از اقداماتى كه براى مبارزه با رفاه زدگى توصيه شده، عبارت از احترام نكردن به ثروتمندان براى ثروت آنهاست[۴۴]. آنچه در جامعه بايد مبنا و معيار احترام به افراد باشد، ارزش هاى معنوى است، نه توانايى هاى مادى. و از اين رو، در روايتى آمده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
لَعَنَ اللّه مَن أكرَمَ الغَنِيَّ لِغِناهُ ![۴۵]
خدا لعنت كند كسى را كه توانگر را براى توانگرى اش گرامى بدارد !
ه ـ روى گرداندن از مترفان
علاوه بر محترم نشمردن مترفان، برخورد با آنان بايد به گونه اى باشد كه آنها را از راهى كه در پيش گرفته اند، منصرف نمايد. براى نمونه مى توان به برخورد پيامبر صلى الله عليه و آله با يكى از اشراف مدينه اشاره كرد كه روى گرداندن ايشان از وى، سبب شد خانه مجلّلى را كه به تازگى ساخته بود، خراب كند.[۴۶]
و ـ افسوس خوردن به حال مترفان
با توجه به آنچه بدان اشاره شد، افسوس خوردن به حال رفاه زدگان بى معناست. ازاين رو آيات و روايات فراوانى با اشاره به خطر اتراف، تأكيد مى كنند كه امكانات مادّى دنياداران نبايد در چشم اهل ايمان، بزرگ جلوه كند، به گونه اى كه موجب حسرت و افسوس آنها گردد.[۴۷]
۵. خطر اتراف، براى تداوم نظام اسلامى
يكى از خطرناكترين آفت هاى تداوم نظام اسلامى، اتراف و رفاه زده گى و دنياطلبى است. بر اساس روايات متعددى، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نسبت به آينده اُمّت اسلامى، از ناحيه اين آفت، احساس خطر مى كرد[۴۸]. در روايتى از ايشان نقل شده كه فرمود:
أخوَفُ ما أخافُ عَلى اُمَّتي زَهرَةُ الدُّنيا و كَثرَتُها.[۴۹]
آنچه بيش از همه بر امت خود، از آن بيمناكم، شكوه و افزونىِ دنياست.
در حديثى ديگر آمده:
إنّي لَستُ أخشى عَلَيكُم أن تُشرِكوا، و لكِنّي أخشى عَلَيكُمُ الدُّنيا أن تَنافَسوها.[۵۰]
من بر شما از شرك ورزيدن بيم ندارم ؛ بلكه از آن بيم دارم كه در دنيا اندوزى به مسابقه برخيزند.
گفتنى است پيش بينى پيامبر صلى الله عليه و آله تحقق يافت و انقلاب صدر اسلام در اثر جاه طلبى خواص و رفاه طلبى عوام، شكست خورد و براى نظام هايى كه براساس ارزش هاى اسلامى شكل مى گيرد، از جمله نظام اسلامى ايران، عبرتى شد.
[۱] . معجم مقاييس اللغة : ج ۱ ص ۳۴۵ «ترف» .
[۲] . لسان العرب : ج ۹ ص ۱۷ «ترف» .
[۳] . مجمع البيان : ج ۶ ص ۶۲۵ .
[۴] . مؤمنون : آيه ۳۳ و ۶۴ ، انبيا : آيه ۱۳ ، هود : آيه ۱۱۶ ، سبأ : آيه ۳۴ ، زخرف : آيه ۲۳ ، واقعه : آيه ۴۵ ، اسرا : آيه ۱۶ .
[۵] . حج : آيه ۷۸ .
[۶] . مائده : آيه ۶ .
[۷] . بقره : آيه ۱۸۵ .
[۸] . در عنوان «الغنى» نصوص مرتبط با اين موضوع و تبيين تفصيلى آنها خواهد آمد .
[۹] . تهذيب الأححكام : ج ۳ ص ۷۷ ح ۲۳۴ ، الكافي : ج ۲ ص ۵۸۸ ح ۲۶ ، بحار الأننوار : ج ۸۷ ص ۳۰۱ح ۸۵ .
[۱۰] . الكافي : ج ۲ ص ۵۵۳ ح ۱۳ به نقل از ابو بصير .
[۱۱] . ر . ك : ص ۳۹۰ ح ۳ .
[۱۲] . ر . ك : ص ۳۹۰ ح ۳ .
[۱۳] . ر . ك : ص ۳۹۰ ح ۳ .
[۱۴] . ر . ك : ص ۳۸۸ ح ۱ .
[۱۵] . ر . ك : ص ۳۸۸ ح ۱ .
[۱۶] . ر . ك : ص ۳۸۸ ح۳ .
[۱۷] . ر . ك : ص ۳۹۰ ح ۳.
[۱۸] . ر . ك : ص۳۹۰ ح۳ .
[۱۹] . ر . ك : ص۴۴۰ ح۷۲ .
[۲۰] . ر . ك : ص ۳۹۰ ح ۳ .
[۲۱] . ر . ك : ص ۳۹۲ ح ۳ .
[۲۲] . ر . ك : ص ۳۹۵ فصل يكم : ويژگى هاى مرفّهان و دنيا و آخرت : ج ۱ ص ۴۰۳ (فصل چهارم : زيان هاى دنيادوستى / تباهى خرد) .
[۲۳] . ر . ك : ص ۳۹۴ ح ۵ .
[۲۴] . ر . ك : ص ۳۹۴ ح ۴ .
[۲۵] . ر . ك : ص ۳۹۶ ح ۷ .
[۲۶] . نهج البلاغة : نامه ۴۵ .
[۲۷] . أعلام الدين : ص ۲۷۷ ، بحار الأننوار : ج ۸۱ ص ۱۹۵ ح ۵۲ .
[۲۸] . در دعاى جوشن كبير مى خوانيم : «يا مَن ذِكرُهُ حُلْوٌ» .
[۲۹] . تحف العقول : ص ۵۰۷ ، التحصين لابن فهد : ص ۵ ح ۲ ، بحار الأننوار : ج ۱۴ ص ۳۱۰ ح ۱۷ . نيز ، ر . ك :دنياو آخرت : مضارّ حبّ الدّنيا / عَدَمُ الاِلتِذاذِ بِالعِبادَةِ .
[۳۰] . ر . ك : دنيا و آخرت : ج ۱ ص ۳۰۱ .
[۳۱] . ر . ك : دنيا و آخرت : ص ۳۰۳ .
[۳۲] . ر . ك : ص ۳۹۷ عنوان «تكذيب كردن پيامبران» .
[۳۳] . سبأ : ۳۴ و ۳۵ .
[۳۴] . ر . ك : ص ۳۹۸ ح ۹ .
[۳۵] . ر . ك : ص ۴۰۱ (كينه و نفرت از اهل بيت عليهم السلام) .
[۳۶] . ر . ك : ص ۴۰۰ ح ۱۱ .
[۳۷] . ر . ك : ۴۰۳ زيان هاى اشرافيت / هلاكت.
[۳۸] . اسرا : آيه ۱۶ .
[۳۹] . ر . ك : دنيا و آخرت : ج ۲ ص ۷۱ فصل دوّم / ارزش زهد / ترغيب به زهد .
[۴۰] . همان .
[۴۱] . ر . ك : ص۴۱۱ (بر حذر داشتن از نازپروردگى و اشرافيگرى).
[۴۲] . ر . ك : ص ۴۱۱ «مبارزه با اشرافيگرى» . براى آگاهى بيشتر درباره ساده زيستى پيامبر به سيره پيامبر صلى الله عليه و آلهج ۴ ص ۱۱۷ فصل سوم : ترغيب به ساده زيستى و دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام ج ۱۰ (بخش دهم : ويژگى هاى امام على عليه السلام / ويژگى هاى اخلاقى) مراجعه فرماييد .
[۴۳] . ر . ك : ص ۴۱۵ نهى از همنشينى با مرفهان.
[۴۴] . ر . ك : ص ۴۱۹ نهى از گراميداشت مرفهان.
[۴۵] . ر . ك : ص ۴۱۸ ح ۴۰ .
[۴۶] . ر . ك : ص ۴۲۹ (روى گردانى پيامبر صلى الله عليه و آله از مرفّهان).
[۴۷] . ر . ك : ص ۴۲۱ (نهى از آرزو كردن رفاه مرفّهان).
[۴۸] . ر . ك : ص ۴۳۵ (بروز اشرافيت و رفاه زدگى در امت اسلامى).
[۴۹] . تفسير الطبري : ج ۱۳ الجزء ۲۵ ح ۳۰ ، تفسير الكشّاف : ج ۳ ص ۴۰۴ ؛ تفسير نور الثقلين : ج ۴ ص ۵۷۹ح ۹۱ .
[۵۰] . صحيح البخاري : ج ۴ ص ۱۴۸۶ ح ۳۸۱۶ وج ۱ ص ۴۵۱ ح ۱۲۷۹ نحوه ، السنن الكبرى : ج ۴ ص ۲۱ح ۶۸۱۰، الطبقات الكبرى : ج ۲ ص ۲۰۵ ، الزهد لابن المبارك : ص ۱۷۵ ح ۵۰۴ ، كنز العمّال : ج ۳ ص ۲۱۹ ح ۶۲۳۸ .
منبع : حدیث نت