آگاه باشید!
امام علی علیه السلام فرمودند:
اَلا لا خَیْرَ فى عِلْم لَیْسَ فیهِ تَفَهُّمٌ، اَلا لاخَیْرَ فى قِرائَة لَیْسَ فیها تَدَبُّرٌ، اَلا لاخَیْرَ فى عِبادَة لا فِقْهَ فیها؛
آگاه باشید! علمى که در آن فهم نباشد فایده اى ندارد. بدانید! قرائت قرآن اگر همراه با تدبّر و اندیشه (در معانى آن) نباشد بى فایده است. آگاه باشید! عبادتى که در آن تفکّر و اندیشه نباشد خیرى ندارد.
اصول کافى، کتاب فضل العلم، باب صفة العلماء، حدیث سوم.
شرح حدیث:
سؤال: در جمله اوّل مى خوانیم: «علمى که در آن فهم نباشد خیرى ندارد» مگر مى شود علم و دانشى بدون تفهّم حاصل گردد؟
پاسخ: بله، بسیار است علم و دانش هایى که حاصل آن تنها ذخیره کردن مشتى دانستنى ها و قواعد یا فورمول هاى خشک است که صاحب آن، در آن تفکّر نمى کند و به نتیجه آن نمى اندیشد. دانشمندى که توانست هسته اتم را بشکافد و این نیروى عظیم را آزاد کند، براى چه هدفى این کار را کرد؟ آیا هدفش نابودى همه موجودات زنده و از بین بردن تمام آثار حیات و زندگى در شهر «ناکازاکى» و «هیروشیماى» ژاپن بود، که هنوز هم بعد از ده ها سال متأسّفانه آثار شوم آن موجود است!؟
یا منظورش تولید نیروگاه هاى برق بود، تا به وسیله آن جهان را روشن کند و چرخ هاى کارخانجات را به گردش درآورد و استفاده هاى مثبت فراوان دیگر از آن بشود؟
متأسّفانه بسیارى از دانشمندان مادّى در علوم و دانش هاى خویش تفهّم ندارند، بدین جهت دنیا تبدیل به ظلمتکده اى مى گردد. دنیایى که دانشمندان آن هدفى جز لذّات مادّى ندارند و براى آن ها تفاوتى نمى کند که با اختراعات و اکتشافات آن ها کارخانجات داروسازى فعّال شود یا کارخانجات بمب سازى، بلکه هر کدام درآمد بیش ترى عاید آن ها کند و دلارهاى فزون ترى به جیب آن ها سرازیر نماید، همان را ترجیح مى دهند! چنین دنیایى حقیقتاً ظلمتکده و چنان دانشى در حقیقت زیانبار است!
در جمله دوم مى خوانیم: «آگاه باشید تلاوت قرآن اگر توأم با اندیشه نباشد سودى ندارد» آرى، بسیارند کسانى که قرآن تلاوت مى کنند، ولى مورد لعن قرآن هستند(1)! زیرا به دستورات این نسخه شفابخش آسمانى عمل نمى کنند; آن ها هنگامى که آیات مربوط به غیبت را مى خوانند، در حالى که خود غیبت مى کنند مورد لعن این آیات قرار مى گیرند! هنگامى که آیات مربوط به ربا را قرائت مى کنند، در حالى که آلوده به این گناه بزرگ و کثیف هستند، مورد لعن آیات ربا واقع مى شوند! و همچنین در سایر آیاتى که به آن عمل نمى کنند.
«تدبّر» از ریشه «دَبْر» (بر وزن ابر) گرفته شده و به معناى عاقبت اندیشى است، تلاوت کننده قرآن هنگام تلاوت آیات شریفه باید به عاقبت کسانى که آیات تلاوت شده در مورد آن ها سخن مى گوید بیندیشد که قرائت یک آیه همراه با تدبّر از یک ختم قرآن بى تدبّر ارزشمندتر است!
در جمله سوم مى فرماید: «عبادت بدون تفکّر هم فایده اى ندارد». آیا هنگامى که در مقابل پروردگار مى ایستیم و آیات بلند و پرمحتواى سوره حمد را مى خوانیم، در معانى آن آیات تفکّر مى کنیم؟ وقتى به (اِیّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیّاکَ نَسْتَعینُ)مى رسیم، نگاهى به قلب خویش کنیم و ببینیم آیا حقیقتاً فقط خدا را مى پرستیم و فقط از او کمک مى گیریم؟ یا هواى پرستى، مال پرستى، مقام پرستى در کُنج دل ما جایى براى پرستش خدا نگذارده است!؟ هنگامى که به تشهّد مى رسیم و به یگانگى خداوند شهادت مى دهیم، سرى به قلب خویش بزنیم و ملاحظه کنیم که آیا هیچ بتى در خانه قلب ما وجود ندارد، یا این خانه خدا به اشغال انواع بت ها در آمده است؟ آرى باید عبادت همراه با تفکّر باشد، چرا که یک عبادت همراه با تفکّر مى تواند سرنوشت ما را متحوّل و دگرگون نماید.
پی نوشت:
1. میزان الحکمة، باب 2311، حدیث 16250، (جلد 8، صفحه 90).
منبع: ۱۱۰ سرمشق از سخنان حضرت على علیه السلام، مؤلّف: حضرت آیت الله العظمى مکارم شیرازى، تهیّه و تنظیم: ابوالقاسم علیان نژادى.
«هر عمل خیرى ثواب و هر کار بدى حساب دارد»
امام علی علیه السلام فرمودند:
جَعَلَ اللهُ لِکُلِّ عَمَل ثَواباً وَ لِکُلِّ شَىْء حِساباً؛
خداوند حکیم براى هر عمل نیکى ثواب و براى هر چیزى حساب قرار داده است.
غرر الحکم، حدیث شماره 4779.
شرح حدیث:
مسأله «محاسبه» رستاخیز یکى از ضروریّات دین ماست. بدین جهت یکى از نام هاى فراوان روز قیامت(1)، «روز حساب رسى» مى باشد.
جمله ترکیبات بدن انسان است! تمام این ها طبق حساب معیّنى است که اگر کم یا زیاد شود انسان بیمار مى شود. بنابراین بیمارى بر اثر بر هم ریختن حساب است. نه تنها ترکیبات شیمیایى بدن انسان حساب و کتاب دارد، بلکه حرکات فیزیکى بدن نیز حساب دارد; یعنى مثلا مشخّص است که ضربان یک قلب سالم در هر سنّ و سالى به هنگام خواب چقدر و در هنگام بیدارى چقدر، به هنگام راه رفتن چقدر و به هنگام دویدن چه مقدار!
ضربان نبض آن قدر روى حساب و کتاب است که دکترهاى قدیم از طریق آن، انواع بیمارى ها را تشخیص مى دادند. از این مهم تر، طبیبى مى گفت: «مى توانم تمام بیمارى ها را از نگاه به چشم بیمار متوجّه شوم، چشم آینه تمام بیمارى هاى انسان است!». این ها همه نشانه حساب دقیق در سراسر عالم آفرینش است. اگر این را باور کنیم، یقین پیدا مى کنیم که در شریعت نیز، همانند طبیعت، حساب خاصّى حاکم است.
حضرت على (علیه السلام) در حدیث فوق به همین مطلب اشاره دارند: «هر عمل خیرى ثواب و هر کار بدى حساب دارد». باید بدانیم که تمام حوادث بزرگ و کوچک معلول علّت هایى است; هر چند به بسیارى از آن ها پى نمى بریم و انسان موفّق کسى است که علّت هر حادثه اى را بیابد و از آن عبرت بگیرد.
مرحوم علاّمه مجلسى در بحارالانوار نقل مى کند که: «به حضرت على (علیه السلام) خبر دادند مار یکى از یاران شما را گزیده و بسیار ناراحت است و بى تابى مى کند.
حضرت فرمودند: او را به خانه اش ببرید، به این زودى خوب نمى شود، او دارد کیفر یک عمل بد خود را پس مى دهد!
دو ماه طول کشید تا این فرد خوب شد، پس از بهبودى خدمت امام رسید و از حضرتش توضیح خواست.
حضرت فرمودند: تو نزد فلان حاکم ظالم بودى، قنبر وارد شد، تو به احترام قنبر تمام قامت برخواستى، آن حاکم پرسید: چرا جلوى این مرد بلند شدى؟ تو در جواب گفتى: آیا شما قنبر را نمى شناسید؟! او کسى است که ملائکه آسمان پر و بال خویش را بر سر راهش پهن مى کنند تا او از روى آن عبور کند! حاکم عصبانى شد و قنبر را کتک زد. به خاطر آن تعریف نابجاى تو، که باعث آزار قنبر شد، مار تو را گزید!»(2).
اگر حساب ها این قدر دقیق است، پس باید بیش تر مواظب اعمال خویش باشیم و در سلب توفیق ها، از بین رفتن نشاط عبادت ها، گرفتارى ها، مشکلات و امور دیگر، طبق این قانون به دنبال علّت آن باشیم.
پی نوشت:
1. در تفسیر پیام قرآن، جلد 5، صفحه 49 به بعد، هفتاد نام براى روز قیامت ذکر شده است.
2. بحار الانوار، جلد 26، صفحه 237.
منبع: ۱۱۰ سرمشق از سخنان حضرت على علیه السلام، مؤلّف: حضرت آیت الله العظمى مکارم شیرازى، تهیّه و تنظیم: ابوالقاسم علیان نژادى.
بزرگ ترین جهاد از نظر منطق اسلام
امام علی علیه السلام فرمودند:
مَا الُْمجاهِدُ الشَّهیدُ فى سَبیلِ اللهِ بِاَعْظَمَ اَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ؛
آن کس که در راه خدا جهاد کند و شربت شهادت بنوشد، بلند مقام تر از آن کس نیست که توانایى بر گناه داشته باشد و دامن خود را آلوده نکند!.
نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 474.
شرح حدیث:
بزرگ ترین جهاد از نظر منطق اسلام، جهاد با هوس هاى سرکش، مخصوصاً در محیط هاى آلوده است. حتّى جهاد با دشمن آن گاه نتیجه بخش خواهد بود که با اخلاص و اتّحاد و نیّت پاک و به دور از خودخواهى و أغراض شخصى صورت گیرد و این ها جز با پرورش اخلاقى کافى و جهاد با نفس ممکن نیست.
به همین دلیل حضرت على (علیه السلام)مى فرمایند: «آن ها که در میدانِ جهادِ با هوا و هوس پیروز مى گردند و در محیط هاى آلوده دامان خود را پاک نگه مى دارند، کمتر از مجاهدان شهید در راه خدا نیستند!» بلکه در ادامه این حدیث در نهج البلاغه مى خوانیم که این گونه افراد در ردیف فرشتگان آسمانى هستند!(1).
سرّ این اهمیّت فوق العاده، و تأکیدهاى فراوان رهبران دینى بر مبارزه با هواى نفس، تا آن جا که آن را «جهاد اکبر» نامیده اند، این است که منشأ بسیارى از گناهان یا تمام گناهان هواهاى نفسانى و هوس هاى شیطانى است و از آن جا که خطر این دشمن انسانیّت زیاد و محدوده عملیاتى اش گسترده و از نظر زمان و مکان محدودیتى ندارد، لذا مبارزه با آن ارزش ویژه اى محسوب مى شود و جهادگر با آن هم ردیف شهیدان مى گردد و خوشا به حال هر دو گروه!.
پی نوشت:
1. یکصد و پنجاه درس زندگى، صفحه 43.
منبع: ۱۱۰ سرمشق از سخنان حضرت على علیه السلام، مؤلّف: حضرت آیت الله العظمى مکارم شیرازى، تهیّه و تنظیم: ابوالقاسم علیان نژادى.
نهایت بذل و بخشش
امام علی علیه السلام فرمودند:
غایَةُ الْجُودِ اَنْ تُعْطى مِنْ نَفْسِکَ الَْمجْهُودَ؛
نهایت (و قلّه رفیع) جود و بخشش آن است که در حدّ توان، به دیگران بذل و بخشش نمایى».
ارشاد مفید، صفحه 158 (به نقل از میزان الحکمة، باب 633، حدیث 2977).
شرح حدیث:
در عالم هستى همه موجودات طبیعتاً بخشنده هستند و از آنچه دارند در اختیار دیگران مى گذارند; از جمله این موجودات مى توان به خورشید عالم افروز اشاره کرد. خورشید دائماً در حال بخشش «نور» «حرارت» و «انرژى» به جهان هستى است. بر اثر این بذل و بخشش، روزانه سیصد هزار میلیون تُن از وزن خورشید کاسته مى شود! ولى این موجود پربرکت، همچون شمع مى سوزد تا محفل موجودات منظومه شمسى را روشن سازد.
انسان که گل سرسبد موجودات جهان هستى است، و تمام جهان هستى براى خدمت به او خلق شده اند، و مقامى بالاتر از فرشتگان و ملائک دارد، و خلیفه و نماینده خداوند در زمین است، نیز باید هماهنگ با این قانون کلّى، دیگران را از امکاناتى که دارد محروم نسازد و وصله اى ناهمرنگ با موجودات بخشنده جهان هستى نباشد. آیا شایسته است آدمى که همه چیز از خداوند مى خواهد و امیدوار است خداوند حاجت هاى او را برآورده کند، و آنچه را مى خواهد به او ببخشد، خود بُخل ورزد و حاضر نباشد حاجت کسى را برآورده سازد؟
روایت فوق به همه سفارش مى کند که هماهنگ با نظام هستى حرکت کنند و آنچه در توان دارند در کمک به دیگران مضایقه نکنند. جود و بخشش آثار مهمّى در دنیا و آخرت دارد و آثار معنوى آن به قدرى گسترده است که حتّى ممکن است انسان هاى بى ایمانِ بخشنده را نیز از آتش نجات دهد!
از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) نقل شده است که به «عُدَى»، فرزند «حاتم طایى» فرمود:
«دُفِعَ عَنْ اَبیکَ الْعَذابُ الشَّدیدُ لِسَخاءِ نَفْسِه؛ عذاب شدید از پدرت به خاطر سخاوتش برداشته شد!»(1).
مباحث مربوط به جود و بخشش دامنه دار است(2)، در این جا به همین مقدار قناعت مى کنیم، به امید آن که ما نیز همچون سایر موجودات جهان هستى، دیگران را در امکانات خویش سهیم کنیم.
پی نوشت:
1. بحار الانوار، جلد 68، صفحه 354.
2. مشروح این مباحث را در «اخلاق در قرآن»، جلد 2، صفحه 385 به بعد، مطالعه فرمایید.
منبع: ۱۱۰ سرمشق از سخنان حضرت على علیه السلام، مؤلّف: حضرت آیت الله العظمى مکارم شیرازى، تهیّه و تنظیم: ابوالقاسم علیان نژادى.
تقوى قلعه اى محکم و نیرومند است
امام علی علیه السلام فرمودند:
اِعْلَمُوا عِبادَ الله، اِنَّ التَّقْوى دارُ حِصْن عَزیز، وَ الْفُجُورَ دارُ حِصْن ذَلیل، … اَلا وَ بِالتَّقْوى تُقْطَعُ حُمَةُ الْخَطایا، وَ بِالْیَقینِ تُدْرَکُ الْغایَةُ الْقُصوى؛
اى بندگان خدا! بدانید که تقوى قلعه اى محکم و نیرومند است، امّا بدکارى و گناه حصارى است سست و بى دفاع … آگاه باشید که با تقوى مى توان ریشه گناهان را برید و با یقین به برترین درجه مقصود نائل شد.
نهج البلاغه، خطبه 157.
شرح حدیث:
انسان در این دنیا مورد هجوم انواع آفات و بلاهاست، هم از نظر جسمانى و هم از نظر روحى. خداوند متعال یک نوع ابزار دفاعى در جسم انسان قرار داده که میکروب ها را دفع مى کند و اگر این نیروى دفاعى نبود انسان عمر چندانى نمى کرد. بیمارى ایدز، که متأسّفانه ارمغان عصر ماست، نیروى دفاعى جسم انسان را از بین مى برد و گلبول هاى سفید را نابود مى سازد.
خداوند در مسایل روحى و اخلاقى نیز یک نیروى دفاعى آفریده که جلوى بیمارى ها را مى گیرد و آن تقوى است; آدم بى تقوى مانند مبتلایان به ایدز مى باشد! از روایت فوق، علاوه بر تشبیه زیبایى، که شرح آن گذشت، دو نکته دیگر روشن مى شود:
نخست معلوم مى گردد که تقوى همان نیروى دفاعى درونى است. تقوى همان عدالت است، و عدالت همان تقوى است، تقوى اگر به مراحل بالا برسد همان عصمت است.
نکته دوم این که بهترین راه مبارزه با تهاجم فرهنگى دشمنان اسلام، تقوى است. ما براى حفظ سلامت جسم نمى توانیم تمام جامعه را از میکروب ها پاک کنیم، امّا مى توانیم نیروى دفاعى بدن را تقویت کنیم. در مورد روح نیز چنین است که هر چند نمى توان تمام جامعه را از همه صفات رذیله و تهاجم ضد ارزشى دشمن پاک کرد، امّا مى توان تقوى را در درون تقویت نمود. و با نیروى تقوى با آن مقابله کرد.
منبع: ۱۱۰ سرمشق از سخنان حضرت على علیه السلام، مؤلّف: حضرت آیت الله العظمى مکارم شیرازى، تهیّه و تنظیم: ابوالقاسم علیان نژادى.
وفاداری سلمان به آیه ی مودت
وفاداری سلمان به آیه ی مودت
وقتی آیه ی قُل لَّا أسألُکم عَلَیهِ أَجراً إِلَّا المَوَدَّهَ فِی القُربَی نازل شد، رسول خدا(ص) مردم را گرد آورد و آنان را از نزول این آیه آگاه ساخت.
همه ی حاضران گفتند: «ما بر پایه ی این آیه، پیوند محبت و دوستی با اهل بیت(ع) را در هر موقعیتی حفظ می کنیم».
بنابر نقلی دیگر، پیامبر(ص) فرمود: «ای مردم، خدای تعالی حقی را از من بر دوش شما گذاشته است. آیا آن را دوست می دارید؟»
رسول خدا(ص) این موضوع را دوبار تکرار کرد و کسی به ندای او پاسخ مثبت نداد. آن حضرت نیز با ناراحتی از جمعیت روی برمی تافت تا اینکه روز سوم ایستاد و سخن خویش را تکرار کرد و فرمود: «خواسته ی من طلا و نقره و مواد خوراکی و آشامیدنی نیست!» آنان گفتند: «خواسته ی خود را بیان کن!»
آن گاه رسول خدا(ص) آیه ی مودت را که هنوز اعلام نکرده بود، برای آنان خواند و فرمود: «خداوند چنین وظیفه ای را در قبال من برای شما واجب شمرده است». آنان گفتند: «این درخواست را از تو می پذیریم».
ولی پس از رحلت پیامبراکرم(ص)، تنها هفت تن به سفارش این آیه عمل کردند. امام صادق(ع) در این باره می فرماید: وَالله ما وَفَی بِها الا سَبعَهً ؛ «سوگند به خدا، تنها هفت تن به این آیه وفا کردند». سپس با معرفی این هفت تن، سلمان فارسی را در مقام نخستین تن ستود.
سلمان فارسی در مراسم غسل بدن مبارک پیامبر خدا(ص) شرکت داشت. امیرمؤمنان، علی(ع) در این باره می فرماید: «… من آنان (مردم) را به یاری دعوت کردم، ولی هیچ یک از ایشان پاسخ مرا ندادند، جز چهار تن: سلمان، عمار، مقداد و ابوذر».
همچنین آورده اند: هنگامی که حضرت زهرا(س) به شهادت رسید، بنابر وصیت آن حضرت، کسی را باخبر نکردند. حضرت علی(ع) به این وصیت عمل کرد. تنها چند تن را برای خاک سپاری حضرت زهرا(س) فراخواند که یکی از آنان، سلمان فارسی بود.
بدین ترتیب، خدمت، همراهی، ارادت و وفاداری سلمان به رسول اکرم(ص)، دخترش فاطمه ی زهرا(س) و امیرمؤمنان، علی(ع) تا واپسین لحظه ی زندگی او ادامه داشت.
علی بن ابراهیم قمی در تفسیر آیه ی: وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَهُوَ الحَقُّ مِن رَّبِّهُم کفَّرَ عَنهُم سَیِّئَاتِهِم وَأَصلَحَ بَالَهُم از امام صادق(ع) روایت می کند: «مراد از آنچه به محمد(ص) نازل شده، علی(ع) است و این معنا حقی از سوی خداوند است، و آنان که عمل صالح انجام دادند، ابوذر، سلمان، عمار و مقداد بودند که پیمان خویش را نشکستند و بر ولایت و پیروی از امیرمؤمنان، علی(ع) که “حق نازل شده از سوی خداوند بود” ثابت گام ماندند و با اصلاح وضع خویش، هرگز خود را به راه کفر و گناهان، آلوده نساختند».
سلمان؛ فرزند اسلام
سلمان؛ فرزند اسلام
در زمان زندگی رسول خدا(ص) عمر از سلمان پرسید: «تو کیستی؟ (حسب و نسبت چیست؟)»
سلمان گفت: «من سلمان بن عبدالله(فرزند بنده ی خدا) هستم. گمراه بودم؛ خداوند به وسیله ی محمد(ص) هدایتم کرد. تهی دست بودم؛ خداوند به دست او بی نیازم کرد. برده بودم؛ خداوند به وسیله ی محمد(ص) آزادم کرد. این است حسب و نسب من».
همچنین مالک از بیهقی، و عبدالرزاق از قتاده روایت کرده است: «بین سعد بن ابی وقاص و سلمان کدورت و اختلافی بود. هنگامی که آن دو در مجلسی حضور داشتند، سعد به یکی از حاضران گفت: “نسب خود را بازگو” و او نسب خود را بیان کرد. به دیگری نیز چنین گفت و او نیز نسب خود را بیان کرد تا به سلمان نوبت رسید. به سلمان گفت: “ای سلمان، نسب خود را بیان کن". سلمان گفت: “من برای خود جز اسلام پدری نمی شناسم. من سلمان فرزند اسلامم"».
مالک از ابوهریره روایت کرده است:
درحالی که قریش در مجلس رسول خدا(ص) گرد آمده بودند، سلمان فارسی به جمع آنان وارد شد. یکی از قریشیان به او گفت: «حسب و نسب تو چیست و چگونه جرئت کردی به مجمع قریش درآیی؟»
سلمان به او نگاه کرد. سپس چشمانش را پایین انداخت و گریه کرد. آن گاه به وی گفت: «از حسب و نسبم پرسیدی. از نطفه ای نجس آفریده شدم و امروز باید اندیشه کنم و عبرت بگیرم، و فردا مرداری بدبو خواهم بود. پس آن هنگام که نامه های اعمال باز شوند، ترازوها نصب گردند، مردم برای صدور حکم، فراخوانده شوند و اعمال من در ترازوی سنجش قرار گیرد، اگر زیاد آورم، شریف و گرامی خواهم بود و اگر کم آورم، خوار و پست خواهم بود. این است حسب و نسب من و همگان». آن گا ه پیامبر اکرم(ص) فرمود: «سلمان راست گفت. هر کس می خواهد به مردی بنگرد که دلش نورانی شده، به سلمان بنگرد».
«سلمان از ما اهل بیت است»
سلمان؛ عضو خانواده ی رسالت
رسول خدا(ص) می فرماید: سلمان منا اهل البیت؛ «سلمان از ما اهل بیت است». درباره ی چگونگی صدور این روایت از رسول اکرم(ص) نقل های گوناگونی وجود دارد. برخی می گویند: هنگامی که مسلمانان مشغول کندن خندق بودند، پیامبراکرم(ص) هر ده تن را مأمور حفر چهل ذراع کرده بود. چون سلمان در کار قوی بود، مهاجران و انصار با یکدیگر احتجاج می کردندو مهاجران می گفتند: «سلمان از ماست» و انصار می گفتند: «سلمان از ماست». اما رسول خدا(ص) فرمود: سلمان منا اهل البیت؛ «سلمان از ما اهل بیت است».
برخی روایت کرده اند که هنگام کندن خندق، همه ی مسلمانان جز سلمان شعر می خواندند. پیامبراکرم(ص) که چنین دید، از خدا خواست که زبان سلمان را- اگرچه به گفتن دو بیت شعر- بگشاید. پس سلمان سه بیت شعر خواند که ترجمه ی آن چنین بود:
«زبانی ندارم تا شعر بسرایم، از پروردگار خود نیرو و یاری می خواهم بر دشمنم و دشمن انسان پاک، محمد، برگزیده ی خدا که افتخار به دست آورده؛ تا اینکه در بهشت به کاخی بهشتی برسم، با حوریانی که به ماه تمام شبیه اند».
آن گاه رسول خدا(ص) فرمود: «سلمان از خانواده ی ماست».
اما این دو روایت، هیچ یک نمی تواند سبب صدور جمله ی جاودانه سلمان منا اهل البیت باشد؛ زیرا این مسائل بی اهمیت نمی توانند اتخاذ چنان موضع و گفتن چنین کلامی را از سوی رسول خدا(ص) توجیه کنند. شاید مقصود از نقل این روایت ها و یادآوری چنین اموری، کاستن از ارزش و اعتبار این نشان بزرگ بوده است که رسول خدا سلمان را بدان مشرف و مفتخر فرمود. بنابر روایت نخست، بیش از این نبوده است که چون قدرت بدنی سلمان در حفر خندق موجب رقابت گروه های گوناگون شده، هر دسته ای او را از خود می شمرد. پیامبر(ص) نیز برای پایان بخشیدن به این دعاوی، سلمان را جزو بخشی که خود و اهل بیتش خندق می کندند، خواند و جمله ی سلمان منا اهل البیت ناظر بر همین معنا بوده است. به این ترتیب، جمله ی بالا ارزش و واقعیت خود را از دست می دهد و اهمیتی را که در سخنان ائمه(ع) به این جمله ی افتخار آفرین داده شده، توجیه و تعلیل نمی کند.
در روایتی آمده است که سبب صدور این عبارت، درگیری مردم برای انتساب سلمان به خود، پس از گفتن آن شعر بوده است. احتمال وجود چنین غرضی نیز می رود؛ زیرا صدوق آن عبارت از رسول خدا(ص) به چنین مناسبتی، به این معناست که سلمان به خوبی به زبان عربی سخن گفته و از همین روی، شایسته ی اکرام و احترام است؛ نه به سبب علم یا دین داری اش یا ویژگی های نیکو و شایسته ی دیگری که داشته است.
این در حالی است که محی الدین بن العربی حنبلی گفته است:
جز شخص مطهر، به اهل بیت قرین نمی شود؛ زیرا کسی که به ایشان اضافه می شود، مشابه و همانند آنهاست و ایشان، جز کسی را که به طهارت و تقدیس او حکم شده به خود نمی افزایند. بر این اساس، اینکه رسول الله(ص) درباره ی سلمان فرموده است: سلمان از ما اهل بیت است، گواهی آن حضرت است به پاکی سلمان و عصمت و مصونیت الهی او؛ زیرا معنای این کلام این نیست که سلمان از جهت نسب و به طور حقیقی جزو اهل بیت است؛ زیرا اتصال و انتساب سببی جز از راه خود حاصل نمی شود. بنابراین، سلمان جزو اهل بیت است به نحو تنزیلی و به لحاظ تشابه او با اهل بیت در بعض یا تمام صفات ایشان. صفاتی که می تواند او را در شمار کسانی که به آنها الهام می شود، قرار دهد.
خداوند برای اهل بیت به پاک شدن و زوال رجس و پلیدی از ایشان گواهی داده. پس ایشان مطهر، بلکه عین پاکی هستند و به نص(آیه ی تطهیر) دانسته شده اند و بدون تردید، سلمان هم از آنهاست. او از داناترین مردم به حقوق خدا بر مردم و حقوق مردم بر یکدیگر و از توانمندترین کسان بر ادای این حقوق بود و رسول الله(ص) درباره ی او فرمود: اگر ایمان در ثریا باشد، مردی از فارس بدان دست خواهد یافت، و به سلمان اشاره فرمود:
اما درباره ی منشأ صدور این عبارت، روایتی دیگر نقل شده است که بنابر آن، شخصی در پی تحقیر و سبک کردن سلمان برآمد، اما رسول اکرم(ص) او را یاری داد و منطق جاهلی و تعصب قومی را آشکارا محکوم کرد. روایت چنین می گوید:
روزی سلمان فارسی به مجلس رسول خدا(ص) وارد شد. حضار برای احترام به حق او و سال خوردگی اش و به سبب اختصاص و انتسابش به رسول خدا او را تعظیم کرده، در بالای مجلس جای دادند. عمر داخل شد و با دیدن سلمان گفت: «این عجمی بالانشسته میان عرب کیست؟»
پس رسول خدا(ص) بر فراز منبر رفته، خطبه خواند و فرمود: «مردم از زمان آدم تا امروز، همچون دندانه های شانه برابرند. عربی را بر عجمی و سرخ پوستی را بر سیاه پوستی برتری نیست، جز به پرهیزکاری. سلمان، دریایی است که پایان نمی پذیرد و گنجی است که تمام نمی شود. سلمان از ما اهل بیت است…».
شاید این روایت از حقیقت دور نباشد؛ چراکه عمر بن خطاب آشکارا عرب را بر عجم برتری می داد و در زمان خلافتش سیاست او در همین جهت بود. قصه ی سرباز زدنش از زن دادن به سلمان و موارد دیگر، دلیل روشنی برای این مطلب است. سلمان بیش از اینکه به نژاد عرب یا عجم وابسته باشد، به اسلام منتسب است. از این روی، به سلمان محمدی معروف شد. ایشان از کسانی است که پیامبر(ص) با او قرارداد بهشت بست. درباره ی وی نوشته اند: «خداوند، سلمان را دوست دارد و با خشمناک شدنش، خشمگین می شود». او جزو خانواده ی رسالت و از پرورش یافتگان خانه ی وحی به شمار می آمد و در همه ی لحظه ها، از حضور پیامبر(ص)، امام علی(ع) و حضرت زهرا(س) درس می آموخت.
چگونگی آزادی سلمان
چگونگی آزادی سلمان
پس از وصیت اسقف، سلمان به همراه قافله ای به سوی مدینه روانه شد تا محضر پیامبراسلام(ص) را درک کند. هنگام نهار گوسفندی را آوردند و آن قدر بر او چوب زدند تا مرد. آنان از گوشت آن حیوان، کباب درست کردند و از سلمان نیز خواستند بخورد، اما سلمان از آن غذا نخورد. سپس به شراب خوردن سرگرم شدند و سلمان را نیز به این کار دعوت کردند. سلمان این بار نیز درخواست آنان را نپذیرفت و هر چه اصرار کردند، سرپیچید. سرانجام پس از اذیت و آزار فراوان، او را تهدید کردند که اگر نخوری، تو را خواهیم کشت. سلمان برای حفظ جان خویش، پیشنهاد کرد مرا به بردگی و غلامی بگیرید و بفروشید، اما به شراب خواری مجبور نکنید. آنان این پیشنهاد را پذیرفتند و سندهایی درباره ی بندگی سلمان درست کرده، او را به مردی یهودی فروختند.
هنگامی که مرد یهودی احساس کرد سلمان از عاشقان و دلدادگان پیامبراسلام(ص) است، در پی اذیت و آزار او برآمد. او شبی به سلمان گفت: «باید تا صبح تل بزرگی از خاک و ریگ را که در حیاط منزل است بیرون بریزی، وگرنه تو را می کشم».
سلمان درحد توانش ریگ ها را از حیاط بیرون برد، ولی در پایان شب دید از تل به آن بزرگی چیززیادی کم نشده و خارج کردن آن همه خاک، از توان او خارج است. از این روی، دست به سوی درگاه خداوند بلند کرد و او را به عشقی که در دلش به پیامبر اسلام(ص) بود، سوگند داد که در حقش لطفی کند. خداوند به سلمان عنایت کرد و باد سختی فرستاد که همه ی آن ریگ ها را از حیاط بیرون برد. صاحب خانه، صبحگاه وقتی دید چنان تل ریگ بزرگی به طور کامل جابه جا شده است بسیار تعجب کرد و از سر کج فهمی به سلمان گفت: «تو ساحر و جادوگری. می ترسم که این شهر از سحر تو خراب شود».
سلمان می گوید: «او مرا از شهر بیرون برد و به زنی که از دودمان سلیمی بود، فروخت. آن زن با من سبیار مهربان بود. او باغ بزرگی داشت و مرا باغبان آن کرد و گفت: این باغ در اختیار توست. تو می توانی هرگونه که می خواهی از محصول آن استفاده کنی، حتی اگر ببخشی یا صدقه دهی».
پس از آنکه سلمان نشانه های پیامبری را در رسول خدا دید اسلام آورد. او درباره ی ماجرای آزادی اش می گوید:
روزی رسول خدا(ص) به من فرمود: «ای روزبه! برو به صاحب این باغ بگو محمدبن عبدالله(ص) می گوید: غلام خود را به ما بفروش». من نیز رفتم و پیام رسول خدا(ص) را به وی رساندم. صاحب باغ گفت: «بگو این غلام را به چهارصد درخت خرما که نصف آن خرمای سرخ و نصف دیگر خرمای زرد داشته باشد، می فروشم».
نزد رسول خدا(ص) رفتم و داستان را بازگفتم. حضرت فرمود: «اجرای خواسته ی او چقدر آسان است!» آن گاه به علی(ع) دستور داد هسته هایی را که در آنجا ریخته بود، جمع کند. سپس آنها را کاشت و آب داد. هنوز به هسته ی پایانی نرسیده بود که هسته های نخست سبز شدند و به صورت نخل باردار درآمدند. هسته های دیگر نیز به آنها پیوستند. آن گاه به من فرمود: «برو به صاحب باغ بگو بیا چهارصد نخله ی خرما را تحویل بگیر و غلام خود را به ما بده».
رفتم و گفتم. صاحبم آمد، اما وقتی نخله ها را دید، گفت: «به خدا سوگند، این غلام را نمی فروشم مگر اینکه همه ی این چهارصد نخل، خرمای زرد بدهد». ناگاه جبرئیل نمایان شد و پروبال خود را به نخله ها مالید. همه ی آنها خرمای زرد یافتند. آن گاه صاحبم که به آرزویش رسیده بود گفت: «به خدا سوگند، یکی از این نخله ها نزد من از تو و محمد بهتر است!»
من نیز به او گفتم: «زندگی با محمد(ص) نزد من از تو و تمام ثروتت بهتر است». به این ترتیب، حضرت مرا خرید و آزاد کرد. آن گاه فرمود: «از امروز به بعد نام خود را سلمان بگذار».
در برخی روایات، حدیث آزادی سلمان به شکل های دیگر نیز نقل شده است. ازجمله در روایتی آمده است: بردگی، سلمان را مشغول داشت و از حضور او در بدر و احد جلوگیری کرد، تا اینکه پیامبراکرم(ص) به او فرمود: «ای سلمان، مکاتبه کن».
سلمان به مالک خود نامه ای نوشت تا در مقابل غرس سیصد نخل(و به قولی 160 فسیله، یعنی شاخه ی درخت خرما که در زمین غرس شده و به قولی پانصد نخل و به قول دیگر تنها یک صد نخل) و چهل اوقیه طلا آزاد شود. رسول خدا(ص) به مسلمانان فرمود: «با دادن نخل، برادرتان را یاری کنید». پس یاران پیامبر(ص) هر یک بخشی را بر دوش گرفته تا آن مقدار نخل فراهم شد. پیامبر(ص) به او دستور داد چاله ای بکند، اما هیچ نخلی را غرس نکند تا خود آن حضرت، آنها را در زمین بنشاند. سلمان نیز چنین کرد. رسول خدا(ص) نخل ها را غرس کرد و در همان سال بار آوردند. سپس به سلمان فرمود: «چون شنیدی مالی برای من آوردند، نزدم بیا تا به مقداری که از فدیه ات باقی مانده، به تو بدهم». روزی حضرت میان صحابه بود، که یکی از صحابه با مقداری طلا به اندازه ی تخم مرغ بر حضرت وارد شد.
پیامبر(ص) فرمود: «فارسی مکاتب چه کرد؟» سلمان را نزد آن جناب فراخواندند. رسول خدا(ص) به او فرمود: «ای سلمان، این را بگیر و آنچه را که بر ذمه داری بپرداز». پس سلمان آن طلا را گرفت و چهل اوقیه به مالکش داد. در برخی منابع آمده است: «همانند آنچه پرداخت برایش باقی ماند. سلمان آزاد شد و در غزوه ی خندق حضور یافت و پس از آن، هیچ آوردگاهی از او فوت نشد».
در این روایت نکته هایی آمده است که جای شک و تردید دارد. ازجمله اینکه یاری کردن اصحاب پیامبر، برخلاف صریح قرارداد مکتوب مفادات سلمان است که در آن آمده: رسول خدا(ص) خود همه ی فدیه ی سلمان را داد و او را خرید و آزاد کرد و ولای او از آنِ پیامبراکرم(ص) و اهل بیت او شد.
اسلام آوردن سلمان فارسی
اسلام آوردن سلمان فارسی
سلمان فارسی و خانواده ی ثروتمندش کشاورز بودند. سلمان نمونه ی کاملی از معنویت، اخلاق و نجابت بود. اگرچه پدرش، بدخشان، می کوشید در هر فرصتی آیین آتش پرستی را به سلمان بیاموزد، او وقتی با دقت به این کیش می اندیشید نمی توانست آن را بپذیرد. از این روی، هرگاه جای خلوتی می یافت. درفکر فرومی رفت و به جهان اطراف خود می اندیشید. او پس از مدتی به آیین مسیحیان گرایش یافت و با وجود مخالفت پدرش، نزد کشیشی رفت و به عبادت سرگرم شد.
خود سلمان می گوید:
من در پی کاری که پدرم فرستاده بود، روانه شدم و در راه به کلیسایی از کلیساهای مسیحیان برخوردم. صدای آنان را که در کلیسا به نماز سرگرم بودند، شنیدم. من از وضعیت و عقاید آن مردم آگاهی نداشتم و چون صدای آنان را شنیدم، وارد شدم تا ببینم چه می کنند. هنگامی که ایشان را دیدم، نمازشان مرا به شگفتی واداشت و به کار آنان رغبت یافتم. با خود گفتم: «به خدا سوگند، این دین از دینی که ما داریم بهتر است». از آنان جدا نشدم؛ تا وقتی که خورشید غروب کرد. مزرعه ی پدر را از یاد برده بودم و سراغ آن نرفتم. هنگامی که نزد پدرم رفتم، داستان را برایش بازگفتم. او گفت: «فرزندم در آن دین خیری نیست، بلکه دین تو و دین پدرانت از آن بهتر است».
سلمان می گوید: «پدرم بر من بیمناک شد و پایم را بست و مرا در خانه زندانی کرد».
سلمان پس از رهایی از بند، با کاروانی از تاجران مسیحی که به شهر آمده بودند، عازم شام شد. او در آنجا نزد اسقف کلیسا رفت و به وی گفت: «من به این دین رغبت یافته ام. دوست دارم همراه تو باشم و در کلیسایت به تو خدمت کنم. می خواهم از تو بیاموزم و با تو نماز به جای آورم».
اما به زودی دریافت که آن اسقف، مردی بدکنش است. دیگران را به صدقه دادن دستور می دهد و بدان تشویق می کند، اما آنچه از این راه گرد می آورد، برای خود می اندوزد و به مساکین نمی بخشد. سلمان از وی به دلیل عملکردش بسیار تنفر داشت و هنگامی که درگذشت و مسیحیان برای دفنش گرد آمدند، کردار او را بر آنان فاش ساخت. سپس ایشان را به محل پنهانی گنج اسقف راهنمایی کرد. پس از مرگ وی، سلمان به خدمت اسقفی صالح درآمد و شب و روز پیوسته عبادت می کرد. وی زمان درازی کنار او ماند. اما چون مرگ اسقف نزدیک شد، سلمان به او گفت: «مرا به چه کسی سفارش می کنی و به چه کاری فرمان می دهی؟»
اسقف گفت: «به خدا سوگند، هیچ کس را نمی شناسم که بر عقیده و آیین تو باشد؛ چرا که بیشتر مردم باورهایشان تغییر کرده و از عقاید خود برگشته اند، مگر مردی در موصل. پس به او بپیوند».
سلمان همچنان آیین مسیحیت را در شهرهای موصل، نصیبین و سپس عموریه حفظ کرد تا هنگام فوت کشیش شهر عموریه، از او خواست کسی را معرفی کند تا او نزدش برود.
کشیش گفت: «تو در عصری زندگی می کنی که بعثت پیامبری بنابر آیین حق ابراهیم(ع) نزدیک است. آن پیامبر به سرزمینی هجرت می کند که نخلستان دارد و بین دو بیابان سنگلاخ واقع شده است. اگر توانستی خود را به او برسان. از نشانه های آن پیامبر این است که از غذای صدقه نمی خورد، ولی هدیه را می پذیرد. همچنین میان دو کتفش، نشانه ی نبوت نقش بسته است». سلمان همراه قافله ای به سوی مدینه رهسپار شد، ولی بین راه، او را به یک یهودی فروختند. او مدتی در وادی القری به سر برد تا آنکه یهودی دیگری او را خرید و با خود به مدینه برد. سلمان در باغ خرمای آن شخص کار می کرد تا آنکه چند سال پس از بعثت، پیامبر(ص) به مدینه هجرت کرد و در قبا(میان طایفه ی بنی عمرو بنی عوف) فرود آمد. سلمان خود را به قبا، نزد پیامبر(ص) رساند. چون سلمان در محله ی قبا پیامبر(ص) را دید، مقداری خرما به آن حضرت صدقه داد. رسول خدا به یارانش فرمود از آن بخورند، اما خود از آن نخورد. بدین ترتیب، سلمان یکی از آن سه نشانه را در پیامبر دید. سپس در مدینه حضرت را دید و مقداری خرما به او هدیه کرد. این بار پیامبر(ص) از آن خرما تناول فرمود. سرانجام در محل «بقیع الغرقد» آن حضرت را در تشییع جنازه ی یکی از صحابه دید. سلمان به پیامبر سلام کرد و پشت سرش ایستاد. آن حضرت جامه را از پشت خود کنار زد. چون سلمان مهر پیامبری را بر پشت آن جناب دید، خود را بر آن افکند و مهر را بوسید. او با گریه سرگذشتش را برای پیامبر بازگفت و همان جا اسلام آورد.