ماجرای طلبه شدن و ازدواج حجت الاسلام ماندگاری
مادر بزرگوارم در مسجد با خانمم آشنا شده بود و ایشان را برایم انتخاب کرد. ملاک اصلی خودم مسجدی بودن خانمم بود که اتفاقا خواهر یکی از رفقای مسجدیام در آمد.
به گزارش نامه به نقل از عقیق، حجتالاسلام ماندگاری برای خانوادههای مذهبی چهره شناختهشدهای است که سعی میکند منبرهایش را با لحنی ساده بیان کند تا برای همه مردم قابل فهم باشد. این هنر کمی نیست. او حالا به یکی از روحانیون محبوب کشور تبدیل شده که سخنانش عوامفهم و خواصپذیر است و بدون تردید، این مسئله راز ماندگاری اوست.
*اگر موافق باشید گفتوگو را از زمانی آغاز کنیم که با همسرتان آشنا شدید و ازدواج کردید.
سال ۶۳ ازدواج کردم. شاید خیلیها فکر میکنند ازدواج مانع ادامه تحصیل آدم میشود اما قرآن کریم میفرماید ازدواج باعث آرامش میشود. من به همین دلیل زود ازدواج کردم و به همه کسانی که معتقدند برای درس خواندن و ادامه تحصیل به آرامش نیاز دارند توصیه میکنم ازدواج کنند. البته شاید کمی وقت بگیرد و روند تحصیل کند شود ولی مانع ادامه تحصیل نیست.
*خودتان همسرتان را انتخاب کردید یا خانواده؟
مادر بزرگوارم در مسجد با خانمم آشنا شده بود و ایشان را برایم انتخاب کرد. ملاک اصلی خودم مسجدی بودن خانمم بود که اتفاقا خواهر یکی از رفقای مسجدیام در آمد.
*آقامحمدرضا فرزند اولتان است؟ خیر، فرزند سوم من است. من چهار دختر دارم و یک پسر. آقامحمدرضا فرزند سوم من است.
*با توجه به مشغلههایی که دارید، اصلا وقت میکنید برای همسر و فرزندانتان وقت بگذارید؟
باید برای آنها وقت بگذارم اما حقیقت این است که مشغلههای زیادی دارم. با این حال، از همسرم تشکر میکنم که در نبود من مسئولیت اصلی تربیت بچهها را در منزل بهعهده گرفته و خدا را شکر سربلند بیرون آمده است.
*در سفرهایی که برای تبلیغ میروید خانواده و بچهها را هم همراه خودتان میبرید؟
اگر مقدور باشد سعی میکنم خانواده را همراه خودم ببرم. روند زندگی من یک روند عادی است اما چون هم در دروس خارج فقه حوزه حاضر میشوم، هم در دروس دانشگاه و هم فعالیتهای علمی و تبلیغی، کمتر میرسم با خانواده بیرون بروم.
*انصافا همه اینها را با هم داشتن کار سختی است!
اگر همه اینها با هدف انجام وظیفه و امید بهرحمت الهی انجام شود کار سختی نیست. باید باور داشته باشیم تا حرکت نکنیم خدا برکت نمیدهد و کارها پیش نمیروند. خدا میداند در همه فعالیتهایم به هیچ عنوان نیت مادی نداشتهام. چون معتقدم خدا موارد مادی را تامین میکند.
*در زمینه تربیت بچهها چه؟ بههر حال در دورهای که بهعنوان مبلّغ وارد صداوسیما شدید سرتان خیلی شلوغ بود. آیا از شیوه نویی برای تربیت فرزندانتان استفاده میکنید؟
خیر، معتقدم شیوهای که پدرانمان برای تربیت فرزندانشان استفاده میکردند مناسب است. همین که بچهها افراد متدینی هستند کافی است. البته چند نکته بسیار مهم در تربیت فرزند وجود دارد که نباید از آنها غافل شد؛ اینکه به بچه لقمه حلال و شیر پاک بدهیم. وقتی بچهها در چنین فضای سالمی رشد کنند خدا هم به آنها کمک میکند.
*آقامحمدرضا! تکپسر استاد ماندگاری بودن چه حسی دارد؟
محمدرضا: حس خاصی ندارد. البته عدهای که با آدمهای معروف روابط دارند متاسفانه مغرورانه رفتار میکنند و انتظار دارند همه مردم به آنها احترام بگذارند اما من هیچ ادعایی ندارم.
*معروف بودن پدر سختیهایی هم دارد. درست است؟
اگر منظورتان این است که بهدلیل معروف بودن پدر نمیتوانم راحت در جامعه حضور داشته باشم حق با شماست. وقتی با حاجآقا به حرم میروم نمیتوانم نزدیکش راه بروم یا کنارش بنشینم. چون مردم میآیند و سوالاتشان را از ایشان میپرسند و اصلا مجالی برای حضور من باقی نمیماند. زمانی که در مکه بودیم، فقط در هتل کنار حاجآقا بودم. در مکانهای عمومی ایشان همیشه در اختیار مردم بودند. از طرفی حاجآقا بیشتر ایام سال در تبلیغ و سفرند. البته هر جا باشند معمولا روزی دو بار برای پرس و جو از احوال اعضای خانواده تماس میگیرند.
تفریحهای خوب
در ضرورت تفریح تردیدی نیست. تفریح یعنی حرکت و یا حرکتی که نشاطآفرین باشد و خستگی را از تن و روح انسان خارج کند. برخی از تفریحات برای اکثر آدمها مشخص و مشترکند، اما اکثراً مصادیق تفریحات را انسان خودش تعیین میکند. پس ما میتوانیم و باید تفریحات مفید و معنوی برای خودمان تعریف کنیم.
طالقانی روی زمین نشست تا حقوق نجومی باب نشود
نوزده شهریور یادآور عروج مردی است که به بیان امام خمینی (ره)، ابوذر زمان بود و زبانی چون شمشیر مالک اشتر، بُرنده داشت. یکی از ابعاد شخصیت آیت الله طالقانی، سادهزیستی او بود. وی معتقد بود وقتی روی صندلی مینشینید نمیتوانید برای روی زمین نشستهها تصمیمگیری کنید و به همین دلیل هم در مجلس خبرگان که همه روی صندلی نشسته بودند روی زمین نشست.
طالقانی آن روز روی زمین نشست تا حقوق و املاک نجومی باب نشود! او سادهزیستی را به نمایش درآورد تا به جای مسجد در کاخ تصمیمگیری نشود.هرچند مسئولین بسیار سادهزیست و با اخلاص کم نداریم اما باید نسبت آنها که حقوق نجومی میگیرند و توجیه هم میکنند، آنان که روی صندلی چند ده و چند صد میلیونی مینشینند و به ثروتهای چند صد میلیونی خود افتخار میکنند و برای محرومان هم تصمیم میگیرند با اسلام و انقلاب روشن شود. آیا آنچه امیرالمؤمنین علی علیهالسلام انجام داد و در عین توانمندی برای ثروتاندوزی، سادهزیستی را پیشه کرد در زندگی و مدیریت ما دیده میشود؟ هر جا که یک مقام مسئول از این الگو فاصله گرفته باید نقد شود و هرجا که خود را به پیادهها نزدیک کرده (چون سواره از پیاده خبر ندارد) باید تشویق و حمایت گردد.چند سال قبل با یک وزیری که انسان خوبی هم بود و بیشتر مخاطبانش محرومان هستند دیداری داشتم. وقتی وارد دفتر کار او شدم با خود فکر کردم این وزیر در چنین دفتر مجلّل چگونه میتواند برای محرومان کار کند؟امید که همه ما با توجه به بیان نورانی مولای متقیان علی علیهالسلام خطاب به فرماندار آذربایجان که فرمود: (انَّ عَملَکَ لَیس بِطُعمَة وَ لکِنَّهُ فی عُنُقِکَ اَمانَة / میز و پست و ریاست، نردبان بالا رفتن و وسیله نان و آب نیست بلکه امانتی به گردن تو است) مراقب باشیم که از مسئولیت و مدیریت ما در روز قیامت سؤال خواهد شد.
منبع:جهان
شهیدی که از بچگی، رهبر انقلاب او را می شناخت
شهيد محمود كاوه سردار و فرمانده بزرگ لشگرويژه شهدا در سال 1340 در يكي از محلات محروم شهر مقدس مشهد(خيابان ضد)، درخانواده اي مذهبي و متدين چشم به جهان گشود.
پدرش كه از بازاريان خرده پا و متعهد مشهدي به شمار مي آمد و مي آيد از جمله افرادي بود كه در دوران اختناق به لحاظ اين كه مقلد حضرت امام (قدس الله نفسه الزكيه) بود با روحانيون مبارز و برجسته اي همچون حضرت آيت الله خامنه اي، شهيد هاشمي نژاد و شهيد كامياب حشر و نشر داشت.كاوه با اتمام دوره راهنمايي تحصيلي بنا بر علاقه وافري كه به كسب علوم ديني در حوزه هاي نور و معرفت داشت دروس حوزوي را برگزيد و چندي نيز در اين وادي به سلوك پرداخت.
شهید کاوه در کلام رهبر انقلاب
من در خود سپاه عناصر بسیار خوبی را سراغ دارم که اینها آمادگی خودسازی و دیگرسازی داشتند و دارند، خوب است من از برادر شهید عزیزمان محمود کاوه یاد کنم؛ که من او را از بچگیاش میشناختم. پدر این شهید جزو اصحاب و ملازمین همیشگی مسجد امام حسن بود - که بنده آنجا نماز میخواندم و سخنرانی میکردم - دست این بچه را هم میگرفت با خودش میآورد، و من میدانستم همین یک پسر را دارد، پدرش هم میشناسید شما دیگر - قاعدتاً برادرهای مشهدی میشناسند - از همان وقتها همین جور بود. پرشور و بیمحابا در برخورد، گاهی حرف های تندی هم میزد که در دوران اختناق آن جور حرفی کسی نمیزد. این بچه آن جور توی این محیط خانوادگی پرشور و پرهیجان تربیت شد و خوراک فکری او از دوران نوجوانی اش - که شاید آن سال هایی که من دیدم ایشان مثلاً دوازده - سیزده سال چهارده سال بیشتر نداشت - حالا دقیقاً البته درست یادم نیست - عبارت بود از مطالب مسجد امام حسن. که اگر از شماها برادرهایی آن وقت بودند، میدانند چه صنف مطالبی بود؟ و میشود فهمید دیگر. از نوارها و آثار آن مسجد [میشد فهمید] که چه نوع مطالبی بود. در یک چنین محیط فکری این جوان تربیت شد، و جزو عناصر کمنظیری بود که من او را در صدد خودسازی یافتم؛ حقیقتاً اهل خودسازی بود - هم خودسازی معنوی و اخلاقی و تقوایی، هم خودسازی رزمی - در یکی از عملیات های اخیر دستش مجروح شده بود - که آمد مشهد و مدتی هم اینجا بیمارستان بود، مدت کوتاهی ظاهراً، بعد برگشت دوباره جبهه - تهران آمد سراغ من؛ من دیدم دستش متورّم است. بنده درباره این کسانی که دستهایشان آسیب دیده یک حساسیتی دارم، فوری میپرسم دستت درد میکند. پرسیدم دستت درد میکند گفت که نه. بعد من اطلاع پیدا کردم، برادرهایی که آنجا بودند، برادرهای مشهدی که آنجا هستند، گفتند دستش شدید درد میکند، این همه درد را کتمان میکرد و نمیگفت - که این مستحب است، که انسان حتیالمقدور درد را کتمان کند و به دیگران نگوید - یک چنین حالت خودسازی ایشان داشت. یک فرمانده بسیار خوب بود، از لحاظ اداره واحد خودش که تیپ ویژه شهدا - تیپ ویژه آن روز شهدا فکر میکنم حالا لشکر شده، آن وقت تیپ بود - یک واحد خوب بود جزو واحدهای کارآمد ما محسوب میشد و به این عنوان از آن نام برده میشد، خود او هم در عملیات گوناگونی شرکت داشت و کارآزموده میدان جنگ شده بود؛ از لحاظ نظم اداره واحد، مدیریت قوی، دوستی و رفاقت با عناصر لشکر و از لحاظ معنوی، اخلاق، ادب، تربیت توجه و ذکر یک انسان جوان اما برجسته بود. این هم یکی از خصوصیات دوران ماست، که برجستگان همیشه از پیرها نیستند، آدم جوانها و بچهها را میبیند که جزو چهرههای برجسته میشوند. رهبان اللیل و اسد النهار غالباً توی همین بچههایند، توی همین جوان هایند. ما نشستیم از دور داریم نگاه میکنیم حسرت میخوریم و آرزو میکنیم کاش برویم توی محیط آنها. کمتر وقتی است که بنده همین حالاها دلم پرواز نکند به سمت محفل سنگرنشینان؛ آنجا انسان ساخته میشود و خوب هم ساخته میشود، و این جوانها خوب ساخته شدند و شهید کاوه حقیقتاً خوب ساخته شد.
ده خاطره از شهید محمود کاوه
یک: گفتم: اصلا چرا باید این قدر خودمون رو زجر بدیم و پسته بشکنیم، پاشیم بریم بخوابیم. با وجود این که او هم مثل من تا نیمه شب کار می کرد و خسته بود، گفت: نه، اول اینا رو تموم می کنیم بعد می ریم می خوابیم؛ هر چی باشه ما هم باید اندازه خودمون به بابا کمک کنیم. یادم هست محمود مدام یادآوری می کرد: نکنه از این پسته ها بخوری! اگه صاحبش راضی نباشه، جواب دادنش توی اون دنیا خیلی سخته.اگر پسته ای از زیر چکش در می رفت و این طرف و آن طرف می افتاد، تا پیداش نمی کرد و نمی ریخت روی بقیه پسته ها، خاطرش جمع نمی شد.موقع حساب کتاب که می شد، صاحب پسته ها پول کمتری به ما می داد؛ محمود هم مثل من دل خوشی از او نداشت ولی هر بار، ازش رضایت می گرفت و می گفت: آقا راضی باشین اگه کم و زیادی شده.
دو: فهمیدیم عده ای تو مجلس عروسیشان، علاوه بر انجام کارهای ناشایست، برای مردم هم ایجاد مزاحمت کرده اند. محمود سریع یک گروه از بچه های سپاه را فرستاد آن جا؛ که چند نفری را که مست بودند، گرفتند و آوردند. مدتی گذشت تا آقای معصوم زاده(1) برای هر کدامشان یک حکم صادر کرد. یکی از مجرمان، مردی بود که فروشگاه لوازم یدکی داشت و ما مشتری دائم اش بودیم؛ مدام می گفت: من بهتون خدمت می کنم، لوازم براتون می خرم، ببخشید. همه می دانستند محمود این جور وقت ها ملاحظه غریبه ها را نمی کند. برای همین گفت: بخوابانید، شلاقش را بزنید.به خاطر دارم یکی دیگر از آن ها رئیس بانک بود. می گفت: به همه ی شما ها وام می دهم، هر کاری ازدستم بر بیاد، براتون انجام می دم، فقط این بار رو ندیده بگیرین. محمود گفت: کسی این جا محتاج وام و پول شما نیست، حکمی را که برات صادر شده اجرا می کنیم، نه کمتر نه بیشتر.
سه: یک زن و مرد آمریکائی با سگشان آمدند داخل مغازه تا سیگار بخرند. سر و وضع ناجوری داشتند. محمود نگاه پر تنفرش را دوخت به چهره کریه آن مرد؛ شکسته بسته حالیش کرد ما سیگار نداریم، بعد هم با عصبانیت آن ها را از مغازه بیرون کرد. زن و مرد آمریکایی نگاهی به همدیگر کردند و حیرت زده از مغازه بیرون رفتند، آخر آن روزها کسی جرأت نداشت به آن ها بگوید بالای چشمشان ابروست.محمود روکرد به من و گفت: برو شلنگ بیار، باید این جا رو آب بکشیم. گفتم: برای چی؟ گفت: چون اینا مثل سگشون نجس اند.
چهار: خاطرم هست، یک روز دختر بی حجابی آمد توی مغازه خانواده اش از آن شاه دوست های درجه یک بودند. محمود گفت: ما با شما معامله نمی کنیم، پرسید: چرا؟ گفت: چون پول شما خیر و برکت نداره. دختر با عصبانیت، با حالت تهدید گفت: حسابت رو می رسم ها! . محمود هم خیلی محکم و با جسارت گفت: هر غلطی می خواهی بکنی، بکن.تمام آن روز نگران بودیم که نکند مامورهای کلانتری بیایند محمود را ببرند؛ آخر شب دیدیم در می زنند. همان دختر بود، منتهی با پدرش. خودشان را طلبکار می دانستند! محمود گفت: ما اختیار مالمان را داریم، نمی خواهیم بفروشیم. حرفش تمام نشده بود که دختر با یک سیلی زد توی گوش محمود. خواست جواب گستاخی او را بدهد که پدرم نگذاشت؛ آخر اگر پای مامورین به آن جا باز می شد، برایمان خیلی گران تمام می شد؛ توی خانه نوار، اعلامیه و رساله امام داشتیم. بعد از این موضوع محمود هیچ وقت به آن ها جنس نفروخت.
پنج: علاوه بر مربی گری، مسئول کمیته تاکتیک هم بود. از آموزش ایست و بازرسی گرفته تا آموزش جنگ شهری و کوهستان را باید درس می داد. همه هم بصورت عملی. یک روز بهش گفتم: تو که این قدر زحمت می کشی، کی وقت می کنی به خودت و خانواده ات برسی؟ گفت: حالا وقت رسیدن به خانه و خانواده نیست. مکثی کرد و ادامه داد: مگه نمی بینی دشمن تو کردستان و جاهای دیگه داره چیکار می کنه؟گفتم این که می گی درسته، اما بالاخره خانواده هم حقی دارن، حداقل هر از گاهی باید یک خبر از خانواده ات هم بگیری. گفت: به نظر من تو این دوره و زمونه، انسان همه هست و نیستش رو هم فدای اسلام و انقلاب بکنه، باز هم کمه. الان اگه لحظه ای غفلت کنیم، فردا مشکل بتونیم جواب بدیم. نه محمد، فعلاً وقت استراحت و سرزدن از خانواده نیست. بدجور به او غبطه می خوردم.
شش: یکی از پاسدارها که اسلحه یوزی داشت، سرکوچه ایستاده بود و داد می زد:اگه مردی بیا بیرون، چرا رفتی قایم شدی، بیا بیرون دیگه. قصد بیرون آمدن نداشت؛ ضامن نارنجک را کشیده بود و مدام تهدید می کرد که اگر به سمتش برود، نارنجک را پرت می کند بین مردم؛ چند دقیقه ای به همین نحو گذشت، ناگهان آن منافق از پشت پله ها پرید بیرون. تا آمد نارنجک را پرتاب کنه همان پاسدار پاهایش را به رگبار بست؛ آن قدر با مهارت این کار را کرد که انگار عمری تیرانداز بوده است. دو سه سال بعد رفتیم تیپ ویژه شهدا. یک شب همین خاطره را برای کاوه تعریف کردم، گفت: این قدرها هم که می گوئی کارش تعریفی نبود.پرسیدم مگر شما هم آن جا بودی؟خندید و گفت: اون کسی که تو می گی خود من بودم.
هفت: از سر شب حالتی داشت که احساس می کردم می خواهد چیزی به من بگوید، بالاخره سر صحبت را باز کرد و گفت: بابا! خبرداری که ضد انقلاب تو کردستان خیلی شلوغ کرده؟ اگه بخوام برم اون جا، شما اجازه می دی؟ گفتم: بله. اجازه می دم، چرا که نه، فرمان امامه همه باید بریم دفاع کنیم. پرسید: می دونین اون جا چه وضعیتی داره؟ جنگ، جنگ نامردیه؛ احتمال برگشت خیلی ضعیفه. با خنده گفتم: می دونم، برای این که خیالش را راحت کنم، ادامه دادم: از همان روز اولی که به دنیا آمدی، با خدا عهد کردم که تو را وقف راه دین و حق کنم. اصلا آرزوی من این بود که تو توی این راه باشی؛ برو به امان خدا پسرم.گل از گلش شگفت. خندید و صورتم را بوسید. بعدها به یکی از خواهرانش گفته بود: آن شب آقاجان، امتحان اللهی اش را خوب پس داد.
هشت: نرسیده به روستای سرا، محمود ایستاد. آهسته گفت: کمین! طولی نکشید که از سه طرف به ما تیراندازی کردند. در تمام عمرمان، اولین باری بود که کمین می خوردیم. ظرف چند ثانیه، محمود گروه را آرایش نظامی داد. کاملا خونسرد و مسلط بود. با اسلحه تخم مرغی اش هر چند گاهی تیراندازی می کرد، تا ضد انقلاب جرأت نکند جلو بیاید. مهماتشان داشت ته می کشید. باید تا آمدن نیروی کمکی مقاومت می کردیم. در آن اوضاع و احوال محمود تغییر موضع داد و آمد وسط بچه ها. گفت: این جا جایی است که اگه چیزی از خدا بخواین اجابت می شه، خدا به شما نظر داره. صحبتش تاثیر عجیبی روی بچه ها گذاشت؛ طوری که احساس کردیم بدون نیروی کمکی می توانیم از پس دشمن بر بیاییم. با هدایت دقیق و زیرکانه ی محمود، پخش شدیم تو منطقه تا دورشان بزنیم. در همین گیر و دار، نیروی کمکی هم رسید. از همه طرف روی سر دشمن آتش می ریختیم. آن ها که این چشمه اش را نخوانده بودند، پا به فرار گذاشتند و منطقه را خالی کردند.
نه: هر کسی چیزی گفت، تا اینکه نوبت به محمود رسید. گزارشی از وضعیت منطقه داد، بعد خیلی جدی و محکم گفت: ما باید با ضد انقلاب برخورد قاطع داشته باشیم، باید ریشه شان را بکنیم. همه سراپا گوش بودند، گاهی لبخند می زدند و با بغل دستی شان پچ پچ می کردند. نتیجه جلسه هم این شد که تا آخر دهه فجر کاری به کار ضد انقلاب نداشته باشیم. همین که جلسه تمام شد بچه ها دور صیاد را گرفتند. از طرز نگاهش معلوم بود خیلی از کاوه خوشش آمده، همان طور که دست کاوه را توی دستش گرفته بود، گفت: آقا محمود مواظب خودت باش! ما حالا حالا ها به تو احتیاج داریم.
ده: یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم. اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر کاوه. کم مانده بود سکته کنم؛ سر محمود شکسته بود و داشت خون می آمد. با خودم گفتم: الان است که یک برخورد ناجوری با من بکند. چون خودم را بی تقصیر می دانستم، آماده شدم که اگر حرفی ،چیزی گفت، جوابش را بدهم. کاملاً خلاف انتظارم عمل کرد؛ یک دستمال از تو جیبش در آورد، گذاشت رو زخم سرشو بعد از سالن رفت بیرون. این برخورد از صد تا توگوشی برایم سخت تر بود. دنبالش دویدم. در حالی که دلم می سوخت، با ناراحتی گفتم: آخه یه حرفی بزن، چیزی بگو، همانطور که می خندید گفت: مگه چی شده؟ گفتم: من زدم سرت رو شکستم، تو حتی نگاه نکردی ببینی کار کی بوده همان طور که خون ها را پاک می کرد، گفت: این جا کردستانه، از این خون ها باید ریخته بشه، این که چیزی نیست. چنان مرا شیفته خودش کرد که بعدها اگر می گفت: بمیر، می مردم.
منبع:عمارنامه
نماز شب در کلامامام علی علیه السلام
نماز شب در کلام امیرالمؤمنین علیه السّلام
برخاستن براى نماز شب، موجب تندرستى و خشنودى پروردگار و استحقاق رحمت و تمسك به اخلاق پيامبر است. (بحارالانوار، ج۸۴)
از زمانيكه گفتار رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را شنيدم كه فرمود: نماز شب نور است، نماز شب را ترك نكردم. (بحارالانوار، ج۴۱، ص۷۱)
شب زنده دارى، شعار پرهيزكاران و روش مشتاقان است. (غررالحکم، ص۱۹۲)
توکیستی؟
پشت کتاب جرج جرداق مسیحی چنین نوشته است :
O’Ali,
If I say you’re superior to Jesus Christ, my religion
cannot accept it!
If I say he’s superior to you, my conscience won’t
accept it!
I don’t say you’re God!
…So, tell us yourself, o’Ali:
Who are you !?
ﺍﻯ ﻋﻠﻰ !
ﺍﮔﺮ ﺑﮕﻮﻳﻢ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻣﺴﻴﺢ ﺑﺎﻻﺗﺮﻯ ،
ﺩﻳﻨﻢ ﻧﻤﻰ ﭘﺬﻳﺮﺩ . !
ﺍﮔﺮ ﺑﮕﻮﻳﻢ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺳﺖ ،
ﻭﺟﺪﺍﻧﻢ ﻧﻤﻰ ﭘﺬﻳﺮﺩ . !
ﻧﻤﻰ ﮔﻮﻳﻢ ﺗﻮ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺘﻰ … !
ﭘﺲ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﮕﻮ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺍﻯ ﻋﻠﻰ :
ﺗﻮ کیستی ؟!
عید ولایت امیرالمومنین مبارکباد
چرا اسلام شناسان غربی شیفته علی(ع) هستند؟
دوره کوتاه زمامداري امام علي (ع) سرشارازآموزه هاي گرانقدري است که مي تواند به عنوان الگويي بي نظيرمورد توجه انديشمندان سياسي و فراترازآن دولتمردان قرار گيرد. امام علي(ع) رابطه ناگسستني بين حکمت نظري و سياسـت عملي برقرارمي کند وهـدف از زندگي کوتاه دنيـوي را مقدمه و آزمايشگاهي براي زندگي پايدار اخروي مي نامد، برهمين اساس علاوه بر پاسخگويي به مردم ،دادگاه عدل الهي را محکمه اي مي داند که زمامدار بايد درمقابل آن پاسخگوي گفتار، رفتاروکردارخويش باشد.
زمامداري امام علي(ع) با نفي استبداد، خودکامگي و جورپيشگي همراه بود و درموارد متعددي در خطبه ها و نامه هاي خويش واليان و مسئولان حکومتي را به رعايت دقيق حقوق مردم فرا مي خواند و آنها را از بيماري مهلک خود رأيي، تماميت خواهي و انحصارطلبي برحذرمي داشت. توصيه به گذشت، چشم پوشي ازاشتباهات مردم و تواضع و فروتني درمقابل آنان نه تنها ازنصايح اخلاقي، بلکه ازدستورات مؤکد وي به کارگزاران امورکشوري و لشکري بود.
امام علي(ع) خود نيـزبـه طريق اولي عامل بـه اين وصايا بود و به مردم مي فرمود: با من آنگونه که با ستمگران سخن مي گوييد، سخن نگوييد، سخناني که ازعصبانيت و خشمگيني شماست ازمن مخفي نکنيد و ازراه سازشکاري با من وارد نشويد. فكرنكنيد که اگر مطلب حقي را گفتيد من ناراحت مي شوم. وي با نفي چابلوسي، تجليل و تمجيد، پند و اندرز مردم در خطاها و اشتباهات احتمالي را از جمله حقوق خويش برمردم مي شمارد و عنوان مي کند از گفتن حق و مشورت عادلانه به من چشم پوشي نکنيد.
سیره علی(ع) الگوی شایسته برای صاحبان قدرت:
چگونگي مواجهه حضرت علي(ع) با منتقدان، مخالفان و معاندان بسي درس آموزاست. وي نه تنها برمنتقدان خرده نمي گرفت، بلكه عمل انتقادي را داراي ارزش مي دانست. امام درعهد نامه مالك اشتر يادآورمي شود كه اي مالك از ميان آنان [مردم] كسي را به خودت نزديك كن كه حرف حقي را كه تلخ است به تو بهترو بيشتربزند. درگفتار و كردارت كه خدا براي دوستانش نمي پسندد كمترتو را ستايش كند هرچند اين كار تو را ناراحت نمايد و دلتنگ شوي (نامه/ 53).
گفتاروكردارامام علي(ع) با مخالفان و معاندان نيزداراي آموزه هايي شگفت است. علي(ع) درمقابل تندروي ها ومخالفت هاي خوارج از جاده انصاف، عدالت و آزادي خارج نشد و برآزادي ها و حقوق اين گروه كه ازمخالفان وعنودان سرسخت بودند، پاي فشرد وبه آنان گفت: بدانيد كه شما نزد ما سه حق داريد و تا هنگامي كه همراه ما هستيد آنها را از شما بازنمي گيريم؛ شما را ازمساجد خدا كه نام اورا درآنها بر زبان مي آوريد منع نمي كنيم، شما را ازدرآمد عمومي وغنايم تا زماني كه دستتان درجنگ همراه ماست محروم نمي سازيم وتا جنگ با ما آغاز نكرده ايد با شما نمي جنگيم.
درخصوص رفتار با دشمنان و رعايت عهد و پيمان با آنان نيزبه مالك اشتر مي نويسد: اگر ميان تو و دشمنت پيماني بسته شد و يا اماني به او دادي بايد به پيمان وعهد خود وفاداربماني وامانت را دراماني كه داده اي رعايت كني. هر پيمان وعهدي كه داده اي حفظ آن به عهده توست و براي حفظ آن بايد سينه سپر كني. زيرا در ميان واجب هاي خدا، با همه اختلافي كه درفكر و عقيده ميان مردم هست، واجبي كه مورد بزرگداشت بيش از وفاي به عهد باشد درميان اعمال واجب نيست. مشركان با اينكه ازنظرمعنوي غيرازمسلمانانند، براي پيمان احترام قائلند، زيرا ازتجربه هاي تلخ پيمان شكني و عواقب آن اندرزآموخته اند.
بنابراين دروفاي به عهد دغلكاري مكن وپيمان خويش را مشكن و به دشمن خود نيرنگ مزن، زيرا فقط نادان تيره دل نسبت به خدا گستاخ مي گردد و درحقيقت خدا عهد و امان خود را در پناهگاه رحمت خويش در ميان مخلوق خود قرارداده است تا ازاين دژ به عظمت خدا دست يابند و درسايه عظمت وي آسوده خاطر گردند. بنابرين نه دغلكاري ، نه نيرنگ ونه خيانت بايد ديده شود. هرگاه به سختي افتادي مبادا پيمان را بدون دليل شرعي برهم بزني، زيرا با مشكلات پيمان ساختن به اميد آن كه مشكلاتش بر طرف گردد و پايان شايسته اي داشته باشد، بهترازخيانتي است كه ازعوارض آن وحشت داشته باشي و بهترازاين است كه براثرخيانت به پيمان تحت تعقيب خدا قراربگيري كـه نه در دنيا و نه درآخرت اززير بارمسئوليت آن نتواني بيرون بيايي ( همانجا)
چگونگی برخورد با دشمن:
اوج زيبايي برخورد با دشمن را در موضوع وصيت امام علي(ع) درخصوص ابن ملجم مرادي، قاتل علي(ع) ديده مي شود. وي به فرزندانش امام حسن و حسين چنين سفارش مي كند: من ديروز در ميان شما بودم و امروز مايه پند شما و فردا از ميان شما خواهم رفت. اگرماندم خودم با ابن ملجم حسابم را مي رسم و اگرنابود شدم، نابودي وعده گاه من است. اگرعفو كردم، بخشش وسيله ايست براي تقرب من به خدا و ثوابي است براي شما، بنابراين ازاوصرفنظر كنيد كه خدا مي گويد: آيا دوست نداريد خدا گناهان شما را ببخشد (نهج البلاغه، نامه 23). مواظب باشيد درخونريزي فرو نرويد، نگوييد امير- المومنين كشته شد، امـيرالمومنين به قتل رسيد. توجـه داشته باشيد كـه دربرابركشته شدن مـن، فقط يك ضربت دربرابرضربت وي به اوبزنيد، اورا “مثله” ننماييد، زيرا من ازرسول خدا(ص) شنيدم مي فرمود: ازمثله كردن هرچند نسبت به سگ هار پرهيزنماييد (نامه شماره 47.ص،751). بعد از من خوارج را به قتل نرسانيد، زيرا كسي كه به دنبال حق باشد و آن را نيابد مانند كسي نيست كه دنبال باطل برود و آن را بدست آورد (خطبه/ 60)
رویکرد امیرالمومنین در لحظات سخت حکمرانی:
اسلام دین تعقل و اندیشه است و از انسان خواسته می شود برای انتخاب بهترین ها اندیشه کند. موعظه، نصیحت و جدال احسن و حتی دعوت مخالفان به گفتگو توصیه می شود. بنابراین یکی از وظایف اصلی رهبران الهی هدایت است. بر همین مبنا است که حضرت به دشمنان مهلت اندیشیدن داده و در آغاز جنگ شتاب نورزیده(خطبه 43) و آن را به تاخیر می اندازد(خطبه55) و قبل از جنگ نیز با طرف مقابل اتمام حجت می کند(خطبه/137) و از لغزشها در می گذرد(خطبه159) و پیمانشکنان را مورد لطف خود قرار می دهد(خطبه/ 4) و بعد از جنگ فرمان عفو عمویم صادر می کند و فرمان عدم تعقیب فراریان را صادر می کند…( نامه/ 29).
رفتار و منش علی در جنگ ها نیز بر معیار عدالت است. آنجایی که عدالت به او اجازه دهد تساهل و مدارا به خرج خواهد داد و جایی که عدالت اجازه ندهد دست علی برای مدارا بسته خواهد بود. از همین روست که در جنگها فرمان مىدهد:«درختان را قطع نکنید، بیگناهان را نکشید. آب آشامیدنى را مسموم و مسدود نکنید، فراریان را تعقیب نکنید، با اسیران به نرمى رفتار کنید، اموال مسلمانان را به غنیمت برندارید و…»( عسکرى، 1375: 2/147) حضرت در وصیت خود به فرزندش امام حسن مجتبی، نکته های ارزشمندی از تساهل و مدارا را آموزش می دهند؛ «هنگامى كه بر دشمنت غلبه كردى، شكر قدرت را عفو او قرار ده»( خطبه/ 86 ، حكمت/ 11).
«هرگز پیشنهاد صلح از طرف دشمن را که خشنودی خدا در آن است رد مکن که آسایش رزمندگان و آرامش فکری و امنیت کشور در صلح تأمین میگردد… اگر پیمانی بین تو و دشمن منعقد گردید یا در پناه خود او را امان دادی، به عهد خویش وفادار باش و بر آنچه بر عهده گرفتی امانتدار باش و جان خود را سپر پیمان خود گردان؛ زیرا هیچ یک از واجبات الهی همانند وفای به عهد نیست که همه مردم جهان با همه اختلافاتی که دارند در آن اتفاق نظر دارند…
پس هرگز پیمان شکن مباش و در عهد خود خیانت مکن و دشمن را فریب مده… پس از محکم کاری در قرارداد نامه دست از بهانهجویی بردار. مبادا مشکلات پیمانی که بر عهدهات قرار گرفته و خدا آن را بر گردنت نهاده تو را به پیمان شکنی وا دارد…»( نامه/ 53). از سوی دیگر خطاب به یارانش که عازم جنگ صفین بودند، فرمودند؛ «اى فرزندان مهاجران، به سوى سرکردگان کفر و بازماندگان جنگ احزاب و دوستان شیطان حمله ور شوید.»( ابن ابى الحدید، 2/194) یا وقتى چشمان مبارکش در میدان صفین به پرچم هاى سپاه معاویه افتاد، فرمود: «قسم به کسى که دانه را شکافت و انسان را آفرید، آن ها اسلام نیاورده بودند، بلکه به ظاهر تسلیم شدند و کفر خویش را پنهان نمودند.».
نظر آیت الله قاضی در مورد سکوت آیت الله بهجت
روزهاي اكنون،تداعيگر خاطره عارف گرانسنگ و مربي سترگ عرفان عملي، جمال السالكين مرحوم آيت الله العظمي حاج شيخ محمدتقي بهجت(اعلي الله مقامه )است. درباره او اگر چه فراوان سخن رفته، اما حديث فتوحات روحي و معنوي آن ره يافته كوي دوست، همچنان نامكرر است. در گفت و شنود پيش روي، حجت الاسلام و المسلمين حاج شيخ علي بهجت، بخشهايي از مقامات پدر را به بازگويي نشسته است.
در زیر گفتگو مشرق با حجت الاسلام و المسلمين حاج شيخ علي بهجت فرزندمرحوم آيت الله العظمي حاج شيخ محمدتقي بهجت را می خوانید
*عوالم معنوی مرحوم آیتالله بهجت بر همگان روشن است. شايد اين سوال در اولين بخش از گفت وشنود ما به هنگام باشد كه این گرایشها از چه زمانی در ایشان پدید آمد و استاد ایشان چه کسی بود؟
تست فیلم
چه کسانی به خدمت امام مهدی (عج) رسیدند؟
شرایط سیاسی حاکم بر عصر امام زمان (عج) به علت تدابیـر سخت نظامی خلفای عباسی که دشمن سرسخت ائمّه بودهاند اقتضاء مینمود، که شیعیان در تقیة کامل و اختفاء فعّالیتهای مذهبی خود را انجام دهند و ارتباط با ائمه برای شیعیان بسیار سخت انجام میگرفت، تنها وکلای شیعه در این دوره با زحمات عدیده امکان ارتباط با ائمه را داشتند و پس از آن و روی کار آمدند حکومت های بعدی و غیبت امام عصر (عج) بسیاری از فضلا و بزرگان د ینی به تشرف ایشان رفتند.
سه گروه حضرت (عج) را دیدهاند
اهل بیت آن حضرت (عج) حکمیه خاتون عمة امام عسگری (ع) و خادمان خانة امام (ع) از جمله ظریف (ابونصر)، ابوسعید غانم ردیف اولین کسانی بودهاند که امام را زیارت کردهاند، همچنین خادم دیگری از امام عسگری (ع) نقل کرده است که امام زمان(عج) در گهواره بود که به محضرش شرف یاب شدم . . . به من فرمود: «انا خاتم الاوصیاء و بی یدفع الله عن اهلی و شیعتی». «و روی محمد بن یعقوب رفعه عن نسیم الخادم و خادم ابی محمد ـ علیه السّلام ـ . . .» وارد شدم به حضور امام زمان (عج) بعد از اینکه ده شب از ولادتش میگذشت، در این حال عطسه نمودم به من فرمود: «یرحمک الله. . . ». فقال: «الا ابشرک فی العطاس، هو امان من الموت ثلاتة ایام».
چنانکه پیش از این گفته شد، گروه دوم که از دیدار امام (عج) در حیات پدرشان از نواب امام مهدی (عج)به نام عثمان بن سعید عمروی بودند.
گروه سوم از زیارت کنندگان حضرت در عهد امام عسگری(ع) اصحاب خاص و شیعیان نامدار حضرت بودهاند که به برخی از آنها اشاره کردیم و بسیاری از بزرگان شیعه از جمله علمای شهر قم و شیعیان خاص امام (ع) به زیارت حضرت صاحب الزمان (عج) در زمان حیات پدرشان رسیدهاند.یکی از این یاران و بزرگان شیعی علی ابن مهزیار اهوازی است که در قرن سوم هجری قمری زندگی می کرد و از فقها ، محدثان و دانشمندان معروف شیعه و از اصحاب امام رضا(ع) ، امام جواد(ع) ، امام هادی(ع) و امام حسن عسکری(ع) بوده و احکام دینی را نزد آنها فرا گرفته و در برخی از مناطق ، بخصوص در اهواز به عنوان نماینده ایشان بوده است .علی ابن مهزیار از مردم دورق (شادگان امروزی) بود که بعداً در اهواز ساکن شد . محل تولد ایشان منطقه هندیجان است، ولی با توجه به اینکه در قرن سوم هجری قمری هندیجان از توابع شهر دورق بود، لذا او را اهل دورق معرفی کرده اند .
پدر وی مذهب نصرانی داشت و سپس مسلمان شد و علی نیز به تبعیت از پدر در نوجوانی مسلمانگردید . براساس برخی روایات وی در زمان امام حسن عسکری(ع) وفات یافته است . بنابر روایات تاریخی هنگامی که مأمون خلیفه عباسی دستور داد تا امام رضا (ع) به عنوان ولی عهد او از مدینه عازم خراسان شود امام (ع) در مسیر حرکت خود در روز شانزدهم صفرسال 201 هجری قمری وارد اهواز شد و چند روزی در این شهر توقف نمود .