حوزه علمیه فاطمیه سلاماللهعلیها شهرکرد


سفير انقلاب كربلا
مىدانيم كه «مسلمبن عقيل» پيشاهنگ نهضت كربلا و سفير امام حسين به سوى مردم كوفه بود. معاويه، پس از بيستسال سلطنت استبدادى مرد. يزيد، پس از معاويه بر سر كار آمد و با تهديد و تطميع بر اوضاع مسلط شد. مىخواست اباعبدالله الحسين(ع) را هم به بيعت وادار كند،كه سيدالشهدا، نپذيرفت و به طور مخفيانه، همراه با جمعى از خانواده خود، شبانه از مدينه بيرون آمد و به حرم خدا در مكه پناهنده شد، تا در ضمن آن، از فرصت مناسب ايام حج در جهت آگاهانيدن مردم، بهره بردارى كند.
سال شصت هجرى بود. اقامت چهار ماهه امام حسين(ع) در مكه و برخورد با مردم و تشكيل اجتماعات و گفتگوها، مردم را با انگيزه و اهداف امام، از امتناع از بيعتبا يزيد، آشنا كرد;بخصوص مردم كوفه از اقدام انقلابى امام حسين(ع) خوشحال و اميد وار شدند. مردم كوفه، خاطره حكومت چهارساله علوى را به ياد داشتند و در اين شهر، شخصيتهاى برجسته و چهرههاى درخشانى از مسلمانان متعهد و ياران اهلبيتبودند. از اين رو نامهها و طومارهاى مفصلى با امضاى چهرههاى معروف شيعه در كوفه و بصره به امام حسين(ع) نوشتند، كه تعداد اين نامهها به هزاران مىرسيد. كوفيان،گروهى را هم به نمايندگى از طرف خود به سركردگى «ابوعبدالله جدلى» به نزد آن حضرت فرستادند و نامههايى همراه آنان ارسال كردند.
در ميان نامهها و امضاها، نام شخصيتهاى بزرگى از كوفه همچون «شبثبن ربعى» و «سليمانبن صرد» و «مسيببن نجبه» و… به چشم مىخورد كه از آن حضرت مىخواستند مردم را به بيعتبا خود دعوت كند و به كوفه بيايد و يزيد را از خلافتخلع كند.
امام، تصميم گرفت در مقابل اصرار و دعوتهاى مكرر مردم كوفه، عكسالعمل نشان داده و اقدامى كند. براى ارزيابى دقيق اوضاع كوفه و ميزان علاقه و استقبال مردم و تهيه مقدمات لازم و شناسايى و سازماندهى و تشكل نيروهاى انقلابى، ضرورى بود كه كسى قبلا به كوفه رفته و اين ماموريت را انجام دهد و گزارشى دقيق از وضعيتشهر و مردم، به او بدهد.
حضرت حسينبن على(ع) مناسبترين فرد براى اين ماموريت محرمانه را «مسلمبن عقيل» ديد، كه هم آگاهى سياسى و درايت كافى داشت،و هم تقوا و ديانت،و هم خويشاوند نزديك امام بود. به نمايندگانى كه از كوفه آمده بودند، فرمود:من، برادر و پسر عمويم (مسلم) را با شما به كوفه مىفرستم، اگر مردم با او بيعت كردند;من نيز خواهم آمد. اين كه امام از مسلم به عنوان «برادرم» و «فرد مورد اعتمادم» نام مىبرد، ميزان اعتبار و لياقت و كفايت مسلمبن عقيل را مىرساند. آن گاه مسلم را طلبيد و به او فرمود: به كوفه مىروى، اگر ديدى كه دل وزبان مردم يكى است و آنچنان كه در اين نامهها نوشتهاند متفقند و مىتوان به وسيله آنان اقدامى كرد،نظر خودت را بر من بنويس و مسلم را وصيت و سفارش كرد، به اين كه:
پرهيزكار و با تقوا باش;نرمش و مهربانى به كار ببر; فعاليتهاى خود را پوشيدهدار; اگر مردم، يكدل و يكجان بودند و در ميانشان اختلافى نبود، مرا خبر كن.
امام حسين(ع) طى نامه و پيامى جداگانه كه خطاب به مردم كوفه نوشت، تكليف مردم و ماموريت مسلم را روشن ساخت. متن نامه امام چنين بود: بسم الله الرحمن الرحيم از حسين بن على، به جماعت مؤمنان و مسلمانان;
اما بعد،
سعيد و هانى، با نامههايتان نزد من آمدند. آنان آخرين كسانى بودند از فرستادگانتان كه نزد من آمدند. من تمام مقصود و هدفى را كه ذكر كرده بوديد فهميدم. بيشتر سخن شما اين بود كه: ما را امام و پيشوايى نيست، پس بشتاب! شايد خدا ما را به واسطه تو بر هدايت، هماهنگ و مجتمع كند. اينك، من برادرم،عموزادهام و شخص مورد اعتمادم از خانوادهخويش «مسلمبن عقيل» را به سوى شما فرستادم و او را مامور كردم كه از حال شما و از كار و نظرتان به من گزارش بفرستد. اگر به من چنين گزارش دهد كه راى بزرگان و صاحبان فضل و خرد شما،همانند چيزى است كه قاصدان شما گفتند و در نامههاى شما نوشته شده استبه خواستخدا بزودى به سويتان خواهم آمد.
به جانم سوگند پيشوا و امام، تنها و تنها كسى است كه به كتاب خدا حكم و عمل كند و به قسط رفتار نمايد و به حق، گردن بنهد و خود را وقف و پايبند فرمان خدا سازد، والسلام.
اعزام مسلم و فرستادن اين پيام به كوفه، پاسخى به همه نامهها و دعوتها و طومارها بود. محتواى پيام امام، در اين چند محور، خلاصه مىشود:
1-تاييد كامل از مسلم به عنوان برادر، پسر عمو و نمايندهاى مورد اطمينان.
2-محدوده مسؤوليت مسلم در كوفه نسبتبه ارزيابى وحدت كلمه و صداقت مردم.
3-پاسخى به دعوتهاى مكرر، به عنوان اتمام حجت.
4-درخواست از مردم براى حمايت و اطاعت از مسلم.
مسلم با گرفتن دو راهنما از مكه به سوى كوفه حركت كرد. روزهاى متوالى راه طى كرد. آن دو راهنما در راه، از تشنگى جان سپردند. مسلم، همراه با «قيسبن مسهر صيداوى» و «عمارة بن عبدالله ارحبى» با تحمل مشقتهاى توانفرساى راه، پس از بيست روز، خود را به كوفه رساند و مسافتسىروزه را با همه سختيها در بيست روز پشتسرگذاشت.
اينك، مسلم، با شهرى رو به روست، حادثهخيز و پرماجرا و با گرايشهاى مختلف; شهرى با افكار گوناگون كه اگر چه بظاهر آرام است،اما آرامش قبل از طوفان را مىگذراند.
مسلم، وارد كوفه شد و به خانه مختار ثقفى، كه از شيعيان خالصحضرت على(ع) وعلاقهمندان به اهلبيتبود، رفت.
عبد اللَّه بن حنظلة
عبد اللَّه بن حنظلة یکی از بزرگان و سرشناسان مدینه و بزرگ انصار بود که به واسطه جایگاه پدر خود مردم او را احترام می کردند پدرش حنظلة بن أبى عامر بن که صبح شب زفاف خود بدون اینکه غسل کند خود را به لشگر اسلام رساند و در جنگ احد بشهادت رسید، پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله امر به غسل دادن او نكرد و فرمود: من فرشتگان را ميان آسمان و زمين ميبينم كه حنظله را با آبى بسيار سفيد و پاكيزه كه در لگنهاى نقره است غسل ميدهند و از آن زمان او را غسيل الملائكه ناميدند.
ایشان از قیام امام امام حسین (عليه السّلام ) مطلع بوده وشخصیتی عافیت طلب هم نبوده ولی از آن جائی که امام شناسی و دشمن شناسی او قوی نبوده که به واسطه کارهای که بعدا انجام می دهد مانند ملاقات با یزید برای معلوم شدن وضعیت او و عدم مشورت با امام سجاد (عليه السّلام) این دو خصلت وی معلوم می شود .
داستان از این قرار است که مردم مدینه پس از شهادت امام حسین (عليه السّلام ) و رسیدن کاروان اسرا از شام بیش از یک سال در عزای سيد الشهداء عليه السّلام بودند و زندگی مردم از حالت طبیعی خارج شده بود سران مدینه پس از شور به این نتیجه رسیدند که بزرگانی از مدینه به سرکردگی عبدالله بن حنظله به شام رفته و از اوضاع خلیفه اطلاعاتی بدست آورند و ببینند که آیا این که امام حسین (عليه السّلام ) که به خاطر فاسد بودن یزید قیام کرده صحیح است یانه و به نوعی دنبال این بودند که مقصر این کار را پیدا کنند و عبدالله وقتی به دربار یزید رسید با شخصی روبرو شد که میمون باز شرابخوار و در یک کلمه فاسق و فاجر بود واز این جا بود که به صداقت امام حسین (عليه السّلام ) پی برد ؛ولی در این مورد با یزید صحبتی نکرد و یزید هم او و همراهانش را بسیار اکرام کرد و به هر یک صد هزار درهم بخشید .
وقتی که گروه به مدینه رسید سران در مسجد جمع شده بودند واهل مدينه را مخاطب قرارداد و گفت: «به خدا! ما بر ضد يزيد قيام ننموديم مگر وقتي که ترسيديم از آسمان بر ما سنگ ببارد، مردي که با مادران و دختران آميرش مي کند و شرابخواري مي نمايد و نماز را رها مي کند، به خدا! اگر کسي از مردم همراه من نباشد، به خاطر خدا در برابر وي به سختي مي جنگيدم…»
مردم مدينه بسركردگى عبد اللَّه بن حنظلة بربنى اميه شوريدند و فرماندار بنى اميه را از مدينه بيرون كردند که این واقعه در تاریخ به نام واقعه حره معروف است ، يزيد كه از جريان مطلع شد لشكرى بسركردگى مسلم بن عقبه براى سركوبى مردم مدينه فرستاد و چند تن از خونخواران نامى، چون حجاج بن يوسف را نيز همراه او كرد و اين جريان در سال 63 هجرى يعنى دو سال پس از شهادت امام حسين عليه السّلام بود، پس مسلم بن عقبه آمد و در بيرون مدينه در جايى بنام حره واقم با مردم مدينه جنگ كرد، و در آغاز مسلم بن عقبة و لشكرش شكست خوردند و رو بهزيمت نهادند، ولى با سرزنشهائى كه مسلم از آنان كرده و نويد و تهديد بازشان گردانده اين بار مردم مدينه را شكست داده بشهر درآمدند و در فاصله چند روز كه در مدينه بودند چنان جناياتى كردند كه پس از شهادت سيد الشهداء عليه السّلام شنيعترين كردار بنى اميه بود و شهر مدينه را بلشگر خود مباح كرده كوچكترين كارشان اين بود كه سيصد زن سینه بريدند، بزنان و دختران تجاوز كردند تا جايى كه هشتصد دختر باكره از آنان باردار شد و چون بزائيدند نام آن كودكان را فرزندان حره ناميدند، و از آن پس هر دخترى را بشوهر ميدادند شرط بكارت نميكردند، هزار و چهار صد تن از انصار و هزار و سيصد تن از مهاجر (كه در زمره اصحاب رسول خدا (ص) بودند) بكشتند و رويهم جز انصار و مهاجر عدد كشتگان بده هزار نفر رسيد، مسجد رسول خدا (ص) را براى اسبان و شتران خود اصطبل كرده بودند، مردم را نزد مسلم مىآوردند و او از ايشان بيعت ميگرفت كه همگى بنده يزيد هستند و يزيد صاحب اختيار مال و جان و ناموس و دين ايشان است، پس هر كه زير بار چنين بيعتى ميرفت رهايش ميكردند، و هر كس كوچكترين كندى و تأملى در بيعت نشان ميداد بيدرنگ گردنش را ميزدند، تنها در ميان همه اين گيرودار، حضرت زين العابدين عليه السّلام و خاندانش از اين جنايات آسوده ماندند، و اساسا هر كس در خانه آن حضرت بود بدستور مسلم در امان بود و كسى بخانه آن حضرت كارى نداشت از اين رو بسيارى از زنان و كودكان بخانه آن جناب پناهنده گشتند و شماره آنان چنانچه از كتاب ربيع الابرار نقل شده بچهار صد نفر رسيد.
عبداللَّه بن حنظله»، از سرسخت ترين مخالفان يزيد و از قيام کنندگان بر ضد وي در واقعه حرّه بود که اهل وي در آن واقعه رجز مي خواند و مي گفت:
بعداً لمن رام الفساد و طغي
وجانب الحق و آيات الهدي
لا يبعد الرحمن الّا من عصي
«دور باد آنکه فساد بجويد و طغيان نمايد و از حق و آيات هدايت دوري گزيند که خداوند جز نافرمانان را از رحمت خويش دور نمي سازد».
در این جریان عبدالله و 8 فرزندش به شهادت رسیدند که تاثیری در پیشبرد اهداف اسلام نداشته است چرا که در معیت و به فرمان امام نبوده است خوب است که مقایسه ای بین کشته شدگان در واقع حره و قیام سيد الشهداء عليه السّلام کرد و می توان فهمید که با این که بسیاری از کشته ها صحابه و انصارو تابعین بودند و جز در کتب تاریخی یادی از آن نمی شود .
عبيدالله بن حر جعفي
عبيدالله، از اشراف، شجاعان و شعراي معروف کوفه بود و در گروه پيروان عثمان قرار داشت. او پس از قتل عثمان، کوفه را به قصد شام ترک کرد و در کنار معاويه جاي گرفت و با سپاه او در جنگ صفين شرکت جست. وي پس از شهادت حضرت علي عليهالسلام، به کوفه بازگشت.
ابنحر، در منزل بنيمقاتل با کاروان امام حسين عليهالسلام مواجه شد. حضرت نخست حجاج بن مسروق را به منظور همراهي و ياري، نزد او فرستاد؛ اما عبيدالله بن حر به فرستادهي امام جواب رد داد و گفت:به خدا سوگند! از کوفه بيرون نيامدم جز آن که اکثر مردم، خود را براي جنگ مهيا ميکردند و براي من، کشته شدن حسين عليهالسلام حتميگرديد. من توانايي ياري او را ندارم و اصلا دوست ندارم که او مرا ببيند و نه من او را.
پس از بازگشت حاجيان از مکه، امام خود به همراه چند تن ازيارانش به نزد عبيدالله رفت و پس از سخنان آغازين، به وي چنين فرمود:
ابن حر! مردم شهرتان به من نامه نوشتهاند که همهي آنان به ياري من اتحاد نموده و پيمان بستهاند و از من درخواست کردهاند که به شهرشان بيايم؛ ولي واقع امر بر خلاف آن چيزي است که ادعا کردهاند. تو در دوران عمرت، گناهان زيادي مرتکب شدهاي. آيا ميخواهي توبه کني تا گناهانت پاک گردد؟
ابنحر چون چگونگي آن را جوياشد، امام فرمود:
فرزند دختر پيامبر را ياري کن و در رکابش بجنگ.
ابنحر گفت: به خدا قسم! کسي که از تو پيروي کند، به سعادت ابدي نائل ميگردد؛ ولي من احتمال ميدهم که ياريام به حال تو سودي نداشته باشد؛ زيرا در کوفه براي شما ياوري نيست. به خدا سوگندت ميدهم که از اين کار معافم دار؛ زيرا نفس من به مرگ راضي نيست و من از مردن سخت گريزانم. اينک اسب معروف خود «ملحقه» را به حضورت تقديم ميدارم؛ اسبي که تاکنون هر دشمني را تعقيب کردهام، به او رسيدهام و هيچ دشمني نيز نتوانسته است به من دست يابد. شمشير از من را نيز بگير؛ همانا آن را به کسي نزدم جز آن که مرگ را بر آن تشخيص چشانيدهام.
امام در برابر سخن نسنجيده و نابخردانه ابنحر چنين فرمود: حال که در راه ما از نثار جان دريغ ميورزي، ما نيز به تو و به شمشير و اسب تو نياز نداريم، زيرا که من از گمراهان نيرو نميگيرم. تو را نصيحت ميکنم همانگونه که تو مرا نصيحت نمودي؛ تا ميتواني خود را به جاي دور دستي برسان تا فرياد ما را نشنوي و کارزار ما را نبيني؛ فوالله لا يسمع و اعيتنا احد و لا ينصرنا الا اکبه الله في نار جهنم، به خدا سوگند! اگر صداي استغاثهي ما به گوش کسي برسد و به ياريمان نشتابد، خداوند او را در آتش جهنم خواهد افکند..
گر چه عبيدالله بن حر، امام را در منزل بنيمقاتل ترک کرد، اما حسرت و پشيماني ابدي بر باقي ماندهي عمرش سايه افکند و زندگياش را قرين تأسف و ماتم ساخت و حتي در سرودههاي آهنگ ندامت و حسرت پديدار گشت؛
فيالک حسرة ما دمت حيا
تردد بين صدري والتراقي
حسين حين يطلب بذل نصري
علي اهل الضلالة و النفاق
و لو اني او اسيه بنفسي
لنلت کرامة يوم التلاق
آه از حسرتي که تا زندهام در ميان سينه و گلويم در جريان است.
آنگاه امام حسين براي برانداختن اهل گمراهي و نفاق، از من ياري طلبيد.
اگر آن روز جانم را بري يارياش مينهادم، روز قيامت به کرامت و جايگاه والا دست مييافتم.
ابنزياد او را به کاخ فرا خواند و ابن حر با هر تدبيري که بود توانست از دستش بگريزد. او سرانجام خود را به کربلا رسانيد و در مقابل قبر مطهر امام حسين عليهالسلام ايستاده و قصيدهي معروف خود را - که بيش از چهارده بيت آن در دست نيست - سرود. بعضي از ابيات آن از اين قرار است:
فرماندهي خيانتکار، فرزند خيانت پيشه به من ميگويد: چرا تو با آن شهيد، فرزند فاطمه جنگ نکردي؟
آري، پشيمانم که چرا او را ياري نکردهام؛ بلي هر شخصي که (به موقع) توفيق نيابد، پشيمان خواهد گرديد.
من از اين که از حاميانش نبودهام، حسرتي در خود احساس ميکنم که هرگز از من جدا نخواهد شد.
خدا روان کساني را که در نصرتش کمر همت بستهاند، از باران (رحمت خويش) همواره سيراب سازد.
حال که بر مزار و جايگاه آنان ايستادهام، اشکم ريزان است و نزديک است جگرم پاره شود.
عبيدالله بن حر، پس از مرگ يزيد و فرار ابنزياد از شهر کوفه، با قيام مختار همصدا شد و به همراه گروهي به مدائن رفت؛ ولي سپس درکنار مصعب بين زبير با مختار جنگيد. پس از مدتي مصعب به او مظنون شد و او را حبس کرد و مدتي بعد، با شفاعت گروهي از قبيلهي مذحج، وي را آزاد ساخت.ابنحر، پس از آزادي به عبدالملک مروان پيوست و چون به کوفه آمد، شهر را در دست کارگزاران ابنزبير ديد. او مورد تعقيب خصم قرار گرفت و با بدني مجروح بر کشتي سوار شد تا از فرات عبور کند. وي براي فرار از اسارت، خود را در آب انداخت و کشته شد. مورخان، مرگ او را درسال 68 قمري نوشتهاند. گويند مصعب بن زبير بر بدن عبيدالله بن حر را بر دروازهي کوفه آويخت.
هرثمة بن سلیم
از کـسـانـي که در کربلا با امام (ع) ملاقات داشته و از نصرت و همراهي آن حضرت خودداري کرده «هرثمة بن سليم»است که درتاریخ هرثمة بن اب مسلم هم نامش آمده است . جـريـان او در حادثه کربلا به جنگ صفين بر مي گردد، هنگامي که جز سربازان اميرالمؤمنين (ع) بـود، گـويـد وقـتـي امـيـرالمؤمنين (ع) به سرزمين کربلا رسيد، پياده شد و نماز را با آن حضرت خوانديم، بعد از نماز، مقداري از خاک کربلا را برداشت و بوييد و فرمود: «واها لک ايتها التربة! ليحشرن منک قوم يدخلون الجنة بغير حساب». «اي خاک! جمعيتي از اينجا محشور مي شوند که بدون حساب وارد بهشت مي گردند». «هرثمة» که اين خبر غيبي را شنيد، چون اعتقاد کاملي به امام (ع) نداشت، در مراجعت از صفين، بـه هـمـسـرش «جردا بنت سمير» که از شيعيان مخلص اميرالمؤمنين (ع) بود، مي گويد: «الا اعـجـبک من صديقک ابي الحسن؟، مي خواهي مطلب عجيبي را از امامت علي (ع) برايت نقل کنم و آن اين است که درباره آينده کربلا خبر غيبي را فرمود ولي او از غيب چه خبر دارد؟».
«جردا» گفت: «ان اميرالمؤمنين لم يقل الا حقا، حضرت، هرچه مي گويد حق است». بـيش از 23 سال از اين خبر غيبي گذشت تا هنگامي که «عبيداللّه بن زياد» سپاهي را براي جنگ با حسين (ع) به کربلا فرستاد و يکي از سربازان اين سپاه همين «هرثمه» است. «هـرثـمـه» مـي گـويد چون به کربلا رسيديم و حسين (ع) را ديدم به ياد آن خبر غيبي علي (ع) افـتادم، و متاسف و ناراحت شدم که چرا براي جنگ با حسين (ع) به اينجا کشيده شده ام لذا سوار بر اسـب، شـرفـياب محضر مقدس سيدالشهدا (ع) شد و سلام کرد و آنچه را از پدر بزرگوارش در اين مکان ديده و شنيده بود، براي حضرت عرض کرد. «فـقـال الحسين: معنا انت او علينا؟
فقلت: يابن رسول اللّه! لا معک و لا عليک، ترکت اهلي و ولدي اخاف عليهم من ابن زياد». «حضرت فرمود: اکنون با ما هستي يا در مقابل ما؟
عرض کردم، با هيچکدام، چون زن و بچه ام را در کوفه گذاشته ام و آمده ام و از ابن زياد بر جان آنان مي ترسم». ايـنـجـا بـود که حضرت فرمود: «فامض حيث لاتري لنا مقتلا و لا تسمع لنا صوتا، فوالذي نفس حسين بيده لا يسمع اليوم واعيتنا احد فلا يعيننا الا اکبه الله بوجهه في جهنم»؛
«پس زود از اين منطقه فرار کن و دور شو تا جنگ ما را نبيني، به خـدايـي کـه جـان پيامبر (ص) در دست اوست، سوگند که هرکس مقاتله ما را شاهد باشد اما ما را کمک نکند، خداوند او را وارد آتش مي کند»
لذا «هرثمة»مخفيانه از کربلا خارج شد
طرماح بن عدي طائي
طرماح بن عدي طائي، فرستاده اميرمؤمنان علي (ع) به سوي معاويه بود در بين قبيلهاش داراي جايگاه رفيع و شريفي بود. مرحوم شيخ او را از ياران اميرمؤمنان و فرزندش سالار شايستگان برشمرده، و رجال شناس نامدار«مامقامي» ضمن مورد اعتماد شمردن او، ميگويد:
أنه ادرک نصرة الامام و جرح و برء ثم مات بعد ذلک…او براي راهنمايي نافع بن هلال و چند نفر ديگر، از کوفه خارج شد و آنان را در منزلگاه عذيب الهجانات به امام حسين عليهالسلام رساند طرماح به امام عرض کرد: با شما ياران اندکي ميبينم و همين لشکريان حرّ در مبارزه با شما پيروزند و من يک روز پيش از آمدن از کوفه، مردم انبوهي را در بيرون شهر ديدم که آماده جنگ با شما ميشدند و من تاکنون چنين لشکر عظيمي نديده بودم، تو را به خدا سوگند! تا ميتواني به آنان نزديک مشو. طرماح آنگاه از روي خيرخواهي پيشنهادي به امام داد که : اگر ميخواهي که در مأمني فرود آيي که سنگر تو باشد تا تدبير کار خويش کني و تو را چاره کار معلوم گردد، با من بيا تا تو را در کوه اَجا فرود آورم، به خدا سوگند که اين کوه سنگر ما بوده و هست و ما را از پادشاهان غسّان و حمير و نعمان بن منذر حفظ کرد و به خدا سوگند هيچ گاه تسليم نشديم و اين خواري را به خود نخريديم، قاصدي نزد قبيله طي در کوه «اجا» و «سلمي» بفرست. ده روز نگذرد که قبيله طي سواره و پياده نزد تو آيند و تا هر زمان که خواهي نزد ما باش و اگر خداي ناکرده اتفاقي رخ دهد، من با تو پيمان ميبندم که ده هزار مرد طائي پيش روي تو شمشير زنند و تا زندهاند نگذارند دست هيچ کس به تو برسد. امام فرمود: خداوند تو و قبيلهات را جزاي خير دهد. ما و اين گروه - اصحاب حرّ - پيماني بستهايم که نميتوانم از آن باز گردم، معلوم نيست، عاقبت کار ما و آنها به کجا ميانجامد
آنگاه طرماح براي بازگشت بهانهاي آورد و او رو به امام کرد و گفت: من قدري آذوقه دارم که براي خانوادهام ميبرم. ميروم و برميگردم؛ اگر به شما رسيدم، از جملهي ياران شما هستم. امام به او فرمود: اگر خواستي بشتاب؛ خدا تو را رحمت کند.
طرماح بن عدي به نزد خانواداش رفت و پس از اندکي درنگ بازگشت و چون به منزل عذيب الهجانات رسيد، از شهادت امام حسين عليهالسلام آگاه شد.
شریح قاضی
شريح بن حارث کندي، معروف به شریح قاضی در دوران پيامبر صلي الله عليه و آله مسلمان شد. عمر، او را قاضي شهر کوفه قرار داد و شصت سال، اين منصب را عهدهدار بود. اميرمؤمنان عليهالسلام تصميم به عزل او گرفت؛ اما مردم کوفه اعتراض کرده، خواستار ابقاي او شدند. لذا وقتي امام، وي را به اين منصب گماشت، بر او شرط کرد که هيچ حکمي را اجرا نکند مگر آن که آن را بر آن حضرت عرضه کند. علي عليهالسلام يک بار بر او خشم گرفت و از کوفه بيرونش کرد. شريح، بارها در برابر امام ايستاد و بيادبيهاي از خود نشان داد؛ از جمله او در برابر مخالفت امام با نماز تراويح ايستاد و با فرياد «واسنة عمراه»، از اين بدعت عمر دفاع کرد. شريح به درخواست زياد بن ابيه، همراه چند نفر از اشراف کوفه، بر ضد حجر بن عدي گواهي داد و معاويه به اين بهانه، حجر را به شهادت رساند. .
پس از تسلط ابنزياد بر کوفه و دستگيري هاني بن عروة که از رؤساي قبيلهي مذحج بود، مذحجيان دارالاماره را محاصره کرده، خواستار آزادي صحيح هاني شدند. ابنزياد از شريح که مردم به او اطمينان داشتند، خواست که نزد معترضان رفته، به دروغ سلامتي هاني را به آنان اعلام دارد تا آنان پراکنده شوند. شريح نيز با روشي خائنانه به مردم اطمينان داد که هاني به عروة زنده است و در نتيجه مرد متفرق شدند.
شايع است که شريح به قتل امام حسين عليهالسلام فتوا داده است؛ اما در منابع معتبر، از اين امر خبري نيست .
با آمدن مختار به شهر کوفه و اقامت در آن شهر، برخي از مردم، خواهان ابقاي شريح در منصب قضا شدند که در مقابل، دوستداران اهل بيت از اين پيشنهاد برآشفتند و از عثماني بودن شريح، شهادت او بر عليه حجر و خيانتش در ماجراي هاني ياد کردند و مختار نيز از نصب او خودداري کرد. اومدت 60 سال اين شغل را داشت، جز در ايام عبدالله زبير که سه سال اين کار را ترک کرد و در ايام حجاج، دست از اين کار کشيد و خانه نشين شد تا زمان مرگش در سال 97 يا 98 هجري، که عمرش بيش از صد سال بود. .
در پستی شریح همین کافی است که او از کسانی بود که بر علیه حجر بن عدی گواهی داد و باعث قتل اوشد و در برهم زدن اتحاد مردم کوفه برعلیه عبیدالله بن زیاد در ماجرای دستگیری هانی بود.
احنف بن قيس تميمي
یکی از کسانی که باید به عنوان مردودین امتحان خواص نام برد احنف بن قيس تميمي است که نامش ضحاک يا صخر بود که به احنف اشتهار داشت او در دوران پيامبر اسلام به دنيا آمد؛ گرچه آن حضرت را نديد. او از اشراف تميمي بصره بود و به هنگام درخواست عايشه براي جنگ با اميرمؤمنان عليهالسلام،از اجابت اين خواست سرباز زد و گفت:
من هرگز با علي عليهالسلام که پسر عم و داماد اوست، جنگ نخواهم کرد. او چون به نزد اميرمؤمنان عليهالسلام رفت، حضرت از شيوهي برخورد او در جنگ جمل پرسيد که آيا «با ما موافقت داري يا نه؟» احنف در پاسخ دو کار پيشنهاد کرد و گفت: اگر ميخواهي با دويست نفر مرد ورزيده در خدمت و موافقت تو باشم و اگر ميخواهي شش هزار مرد شمشير زن از تو دفع کنم. حضرت از او کار دوم را خواست.
شيوه برخورد احنف با اميرمؤمنان عليهالسلام شفاف نبود. او از شايعهاي خبر داد که «دراقوال اهل بصره چنين است که اگر علي عليهالسلام بر ما ظفر يابد، مردان ما را بکشد و عيال و اطفال ما را برده گيرد» که امام در پاسخ به او فرمود: «هرگز از من اين کار نيايد».
احنف بن قيس گر چه در صفين در سپاه اميرمؤمنان عليهالسلام بود، اما اين سخن از وي ثبت شد است که «عرب به هلاکت رسيد»..
وي پس از خوانده شدن نامه معاويه براي مردم بصره و تشويق آنها بري جنگ با اميرمؤمنان عليهالسلام به صفبندي جبههي حق و باطل توجهي نکرد و با بيان ضربالمثلي چنين گفت «کاري به کارشان ندارم»..
به گفتهي ابناعثم کوفي، معاويه چون نظر بزرگان قبايل عرب را دربارهي ولايت عهدي يزيد جويا شد، احنف بن قيس نيز به عنوان بزرگ بصره در پاسخ چنين گفت:
تو به احوال يزيد و مداخل و مخارج او از ما عالمتري و او را بهتر از ما ميشناسي؛ اگر ميداني که تيمار خلافت چنانچه متضمن رضاي خداي تعالي است و فراغت امت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله باشد،… درکار او با هيچ کس مشورت مکن و خلافت بدو ده و اگر داني که بدين کار چنان که بايد قيام نتواند نمود، دنيا را بدو مده و خود را در عذاب آن جهان مينداز و بر ما بيش از گفتن سمعا و طاعة نباشد. معاويه از اين سخن احنف بسيار خرسند شد. .
امام حسين عليهالسلام به هنگام اقامت در مکه و پيش از حرکت به سمت عراق، به رؤساي پنجگانهي بصره و برخي از بزرگان شهر، مانند احنف بن قيس نامهاي ارسال داشت و ايشان را به بيعت خويش خواند و فرمود:
شما را به عمل به کتاب خدا و سنت پيامبر ميخوانم؛ زيرا سنت پيامبر از بين رفته و بدعت در دين ايجاد شده است.اگر به سخن من گوش فرادهيد و دستور مرا اجرا نماييد شا را به راه رشد و سعادت هدايت خواهم کرد.
احنف نامه امام حسين عليهالسلام را پنهان داشت و سپس در مرقومهاي کوتاه، امام را به صبر توصيه کرد او مردم را از جنگ بر حذر داشت و به اطرافيان خود چنين گفت:
ما خاندان ابوالحسن (اميرمؤمنان) را بارها آزمودهايم؛ در آنان نه حکومت بر ولايتي و نه مالي براي اندوختن است و در جنگ نيز اهل کيد و تزوير نيستند.
احنف بن قيس دوست عبدالله بن زبير بود و در قتل مختار به او کمک کرد او به سال 67 ق. هجري در کوفه مرد .

این محرم را زنده نگه دارید ،ما هر چه داریم از این محرم است.
اگر عشق به امام حسين و ذكر مصائب اين بزرگوار نبود، معلوم نبود كه نهضت ما با اين كيفيت به پيروزى برسد.
امام حسين (عليهالسّلام) عظيم ترين مبارز و مجاهد تاريخ اسلام است.
ماجراى امام حسين، نجات بخشى يك ملت نبود، نجات بخشى يك امت نبود، نجات بخشى يك تاريخ بود.
محبت مردم به حسين بن على (عليهالسّلام) ضامن حيات و بقاى اسلام است.
حسين بن على (عليهالسّلام) مظهر عزت راستين و نمودار كامل افتخار حقيقى است؛ هم در چشم ما مردمِ اسير در دستگاه مادى عالم، و هم براى رستگاران عالم ملكوت.
حركت امام حسين، حركت عزت بود؛ يعنى عزت حق، عزت دين، عزت امامت و عزت آن راهى كه پيغمبر ارائه كرده بود.
نوجوانها و جوانها هم دخترها هم پسرها و بقيهى اشخاص در دورههاى مختلف، طهارت و صداقت و سلامت و نشاط حسينبنعلى را الگوى خود قرار دهند.