حوزه علمیه فاطمیه سلاماللهعلیها شهرکرد


نمازگزار نماز را پاس می دارد و نماز نیز وظیفه حفظ نمازگزار را بر عهده دارد نماز انسان را از فحشاء و بدیها باز می دارد.
البته مراقبت و استمرار حفظ نماز سبب پیدایش ملکه ای نفسانی در جان نمازگزار است و ملکه نفسانی ارزشمند نیز مراقب صاحب خود هستند از این رو قرآن فرمود: اقم الصلوة انّ الصلوة تنهی عن الفحشاء و المنکر؛نماز را به پا دار که نماز انسان را از زشتی ها و منکرات باز می دارد.
این که نماز انسان را از فحشاء و منکرات باز می دارد برای این است که اولاً روح و اساس و پایه، یاد خداست که این یاد خدا خود مقدمه فکر و انگیزه عمل خواهد بود و یاد خدا باعث ترک گناهان خواهد بود و ثانیاً نماز وسیله شستشوی از گناهان و آمرزش الهی است چرا که نماز انسان را به توبه واصلاح گذشته وا می دارد و ثالثاً این عبادت سرّی در برابر گناهان آینده است زیرا نماز روح ایمان را در انسان تقویت می کند و نهال تقوا را در دل پرورش می دهد و رابعاً: از آن جایی که مهمترین عامل گناهان غرق شدن در لذائذ مادی است و فرو رفتن در لذایذ مادی سبب غفلت از خدا است، اقامه نماز در طول شبانه روز پیوسته انسان را به یاد خدا وا می دارد و با این ارتباط پیوسته به او اعلام بیدار باش می دهد و در نتیجه با غفلت که سرچشمه گناهان است مبارزه می کند و خامساً: با توجه به این که یکی از عوامل گناهان کبر و غرور و خود بینی است انسان نمازگزار با رکوع و سجده به این سرچشمه به جدال بر می خیزد و با او جهاد می کند. بنابراین اقامه نماز سرچشمه رذایل را در انسان سدّ می کند و انسانی که گرفتار غفلت و خود بینی و دیگر موارد نباشد از فحشاء و منکرات محفوظ خواهد ماند.
این که خدای سبحان از انسان ها خواسته است تا نماز را اقامه کنند و نه تنها نماز بخوانند، برای آن است که وظیفه مؤمنان برپاداشتن حقیقت نماز است.
بر پا داشتن حقیقت و روح نماز به این است که آدمی افزون بر تلفظ اذکار نماز و کلمات ذکر رکوع و سجود و تشهد و مانند آن و صرفنظر از هیئت های خاص قیام و انحنای تام و کامل و غیر کامل (رکوع) و نشستن و نظیر آن و قطع نظر از تصویر مفاهیم اذکار آن در ذهن، پیام های اصلی آن از وجود لفظی و ذهنی بیرون آید و به وجود عینی و خارجی برسد و در محدوده روح نمازگزار متمثّل گردد و سپس با سیرت و سنّت و روش مستمر او در جامعه جلوه کند و با تبلیغ و تعلیم و تزکیه نفوس مستعد و آماده دیگران. آن ها نیز با روح متمثل نماز پرورش یابند.
تناسب عمود دین بودن نماز با اقامه
در روایات از نماز به عنوان ستون و عمود دین یاد کرده است، به کار بردن اقامه و برپاداشتن، با ستون بودن نماز هماهنگ است زیرا عمود را به پا می دارند نه این که بخوانند. چون ستون با اقامه می تواند خیمه را حفظ کند، وقتی احداث نماز با اقامه است نه قرائت، حفظ آن نیز به تقویم خواهد بود نه تلاوت. زیرا قرائت نماز اولین مرحله وجوب آن است که در تمام مراتب محفوظ است و پشتوانه این تلاوت معرفت و حضور قلب و عمل به مقتضای آن خواهد بود.
اقامه نماز از حساس ترین وظایف حاکمان اسلامی
قرآن کریم نماز را یکی از حساس ترین وظائف حاکم اسلامی قرار داده است الّذین ان مکنّاهم فی الارض اقاموا الصلوة؛همان کسانی که در زمین اگر به آنها قدرت بخشیدیم نماز را بر پا می دارند.
زیرا مهم ترین عامل تعدیل خواسته های سیاسی احزاب و گروه ها همانا نماز است یعنی کسی که بر اثر اعتماد مردم به مقامی می رسد، از آسیب مانع خیر شدن بپرهیزد. و به عبارت دیگر: جامعه نمازگزار و حکومت حامی نماز، از گزند حرص و آز مصون و به حیات طیّب قناعت می رسد.
حاکمان مسلمان پس از پیروزی همچون خودکامگان و جبّاران به عیش و نوش و لهو و لعب نمی پردازند و در غرور و مستی فرو نمی روند بلکه موقعیت ها و پیروزی را نردبانی برای ساختن خویش و جامعه قرار می دهند. آن ها نماز را بر پا می دارند و با این کار هم خود را حفظ می کنند و هم زمینه حفظ جامعه را فراهم می کنند همانطور که حاکم عادل مسلمان نماز را اقامه می کند و با اقامه نماز زمینه رشد جامعه را فراهم می کند افراد ناصالحی نیز هستند که وقتی روی بیایند نماز را تباه کرده و گرفتار شهوات می شوند، چنان که فرمود: فخلف من بعد هم خلف اضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیّاً؛بعد از آن فرزندان ناشایسته ای روی کار آمدند که نماز را ضایع کردند و از شهوات پیروی نمودند که به زودی مجازات گمراهی خود را خواهند یافت.
در این آیه از کسانی یاد می کند که با ترک نماز یا تأخیر از وقت آن و یا انجام دادن اعمالی که نماز را تباه می کند، نماز را تباه ساختند و پیروی از شهوات را بر یاد خدا ترجیح دادند و جامعه را گرفتار فساد ساختند که در قیامت گرفتار عذاب خواهند شد.
احکام الهی حدود الهی هستند که مؤمنان عهده دار حفظ آن احکام و حدود می باشند، خدای متعال در وصف مؤمنان فرموده است والحافظون لحدود الله(4) یکی از اوصاف مؤمنان حفظ حدود الهی است و اگر انسانی از حدود الهی تجاوز کند ستمکار معرفی شده است.
و من یتعد حدود اللّه فاولئک هم الظالمون؛هر که از حدود الهی تجاوز کند آنان ستمگرانند.
حدود الهی همان معارف اعتقادی و اصول اخلاقی و احکام فقهی و حقوقی است.
علت این که حدود الهی شامل معارف اعتقادی و اصول اخلاقی و احکام فقهی است، آن است که صرف بیان احکام فقهی در این حد که کدام کار واجب است و کدام کار حرام، ضمانت اجرایی ندارد ولی اگر در کنار بیان حلال و حرام مسائل اخلاقی و حقوقی و معارف الهی بازگو شود، احکام فقهی ضمانت اجرا پیدا می کند. بنابراین قرآن کریم افزون بر این که به صورت جزئی به اتیان یا ترک حدود الهی فرمان داده است به شکل کلّی نیز درباره مراعات نکردن آن هشدار داده است. و فرموده از حدود الهی تعدّی نکنید زیرا تجاوز از احکام فقهی و اصول اخلاقی و معارف الهی انسان را در ردیف ظالمان قرار می دهد و انسانی که در ردیف ظالمان باشد از هدایت ویژه الهی که همانا رساندن به مقصد است نه اصل راهنمایی، محروم می سازد. و اللّه لایهدی القوم الظالمین؛خدای سبحان قوم ستمکار را هدایت نمی کند. ناگفته خدای سبحان راه صحیح را هماره به همگان نشان می دهد و آنان را هدایت می کند اما از هدایت ویژه که پاداش پذیرش هدایت الهی است محروم می سازد همانطور که مؤمنان عهده دار حفظ حدود الهی هستند و نماز نیز یکی از حدود الهی و دارای احکام و حدودی است که نمازگزار باید علاوه بر حفظ اصل نماز، حدود آن را رعایت کند از این رو در قرآن فرمود: حافظوا علی الصلوات و الصلوة الوسطی و قوموا لله قانتین؛در انجام همه نمازها (به خصوص) نماز وسطی (نماز ظهر) کوشا باشید و از روی خضوع و اطاعت برای خدا بپاخیزید، در سوره مؤمنون نیز فرمود: والّذین هم علی صلواتهم یحافظون؛مؤمنان بر نماز شان محافظت می کنند.
مسلمانان باید نمازهای پنج گانه به ویژه نماز ظهر را از نظر کمی و کیفی پاس بدارند تا از آثار و برکات فراوان این فریضه الهی برخوردار شوند.
در مرحله حدوث باید نماز را با آداب و شرایط آن انجام داد و در مرحله بقاء نیز باید آن را حفظ کرد و باید از اعمالی که به اخلاص نماز آسیب می رساند، پرهیز کرد.
همان گونه که نمازگزار نماز را پاس می دارد. نماز نیز مظهر حفظ خدای حفیظ است و انسان را از زشتی ها و شهوات حفظ می کند.
از آیات قرآن استفاده می شود که آدمی در پنج نوبت با خدا ارتباط برقرار کرده و با این ارتباط اظهار سپاس نموده و با او به نیایش و گفتگو پردازد. اقم الصلوة لدلوک الشمس الی غسق اللیل و قرآن الفجر، انّ قرآن الفجر کان مشهوداً؛ نماز را از زوال خورشید (هنگام ظهر) تا نهایت تاریکی شب(نیمه شب) برپا دار و همچنین قرآن فجر (نماز صبح) را چرا که قرآن فجر مشهود (فرشتگان شب و روز) است.
در این آیه به پنج وقت نماز یاد شده است به چهار وقت ظهر، عصر، مغرب، و عشاء که از هنگام گذشتن خورشید از دایره نصف النهار تا تاریکی شب است یعنی از نیمه روز یا نیمه شب اشاره شده است و از وقت نماز صبح به قرآن الفجر تعبیر شده است.
در آیه دیگری فرمود:فاصبر علی ما یقولون و سبّح بحمد ربّک قبل طلوع الشّمس و قبل غروبها و من آناء اللیل فسبّح و اطراف النهار لعلّک ترضی؛ پس در برابر آن چه می گویند: صبر کن، و پیش از طلوع آفتاب و قبل از غروب آن، تسبیح و حمد پروردگارت بجا آور و همچنین برخی از ساعات شب و اطراف روز پروردگارت را تسبیح گوی، باشد که از الطاف الهی خوشنود شوی.
در این آیه نیز عبادت پیش از طلوع آفتاب با نماز صبح و قبل از غروب با نماز عصر و باعث ساعت شب به نماز مغرب و عشاء و اطراف روز با نماز ظهر تطبیق شده است.
در آیه 17 و 18 سوره روم نیز فرمود: فسبحان اللّه حین تمسون و حین تصبحون و له الحمد فی السموات و الأرض و عشیّاً و حین تظهرون؛ منزّه است خداوند به هنگامی که شام می کنید و صبح می کنید و حمد و سپاس مخصوص اوست در آسمان و زمین و به هنگام عصر و هنگامی که ظهر می کنید.
در این آیه عبارت (حین تمسون) ناظر به شامگاه است و به نماز مغرب و عشاء اشعار دارد که در شب خوانده می شود و (حین تصبحون) به بامداد و نماز صبح نظر دارد و عبارت (وعشیاً) که در برابر بامداد و شامگاه آمده است، نزدیک غروب یعنی هنگام نماز عصر است و (حین تظهرون) ناظر به زمان زوال آفتاب و نماز ظهر است.
عیسی (علیه السلام) به این دلیل مسیح نامیده شد که او زمین را مسح (طی) می کرد. واژه ی مسیح، کلمه ای است بر وزن فعیل و مشتق از مصدر مسح است.
در آیه ی: «إِنَّمَا المَسِیحُ عِیسَی ابنُ مَریَمَ رَسُولُ الله؛ (1) مسیح عیسی بن مریم فقط پیامبر خداست.» اصلی واژه ی مسیح به معنای ممسوح (پاک شده) است. یعنی واژه ی مفعول به فعیل صرف شده و خداوند وی را بدین نام نامیده تا وی را از گناهان پاک کند و مجاهد گفته از گناهان و پلیدی هایی که در انسان ها وجود دارد، پاک شده است؛ همان گونه که چیزی که باعث آزار و اذیّت است از چیزی زدوده می شود.
ابوعبیده می گوید:
این کلمه عبری یا سریانی و در اصل مسیح بوده که به عربی درآمده و مسیح خوانده شده است؛ همان گونه که نام سایر پیامبران چون اسماعیل، اسحاق، موسی و عیسی در «قرآن» به عربی درآمده اند.
برخی گفته اند:
این همانند آن نیست؛ زیرا اسماعیل، اسحاق و امثال آنها، اسمند نه صفت و مسیح، صفت است و جایز نیست که عرب ها و دیگر اقوام در توصیف چیزی، مورد خطاب سخنی قرار گیرند که آن وصف را درک نمی کنند. بنابراین این کلمه عربی است.
و گفته شده:
عیسی، مَسیح نامیده شد، چون با برکت، مَسح و لمس شده است.
ابوالعبّاس گفت:
او مسیح نامیده شد؛ چون زمین را می پیمود.
و از ابن عبّاس روایت شده است:
او (مسیح) هرگز بر معیوب یا معلولی دست نمی کشید؛ مگر شفا می یافت و گفته شده: مسیح نامیده شده است؛ چون کف پایش صاف بوده و فرورفتگی نداشته است.
و گفته شد، بدین علّت او مسیح نامیده شده که هنگام تولّد، بدنش روغن مالی شده بود و در مورد فرموده ی خداوند متعال: «بِكَلِمَةٍ مِّنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ؛ (2) به کلمه ای از جانب خود که نامش مسیح، عیسی بن مریم است»، ابومنصور گفت:
خداوند آغاز کارش را کلمه نامید؛ چون خداوند، کلمه را به او القا کرد و سپس کلمه را به صورت بشر درآورد و کلمه به معنای فرزند است و معنایش این است خداوند به تو ای مریم! بشارت فرزندی به نام مسیح را می دهد. عیسی (علیه السلام) به دلیل گشت و گذارش در زمین برای پند آموزی و عبرت، مسیح نامیده شده است. بنابراین عیسی (علیه السلام)، مسیح هدایت و دجّال، مسیح ضلالت و گمراهی است. (3)
پیام مقام معظم رهبری به همایش پنجاهمین سالگرد شهادت سیدمجتبی نواب صفوی و یارانش
بسمالله الرحمن الرحیم
كار بسیار به جا و بر حقی انجام میگیرد كه از شخصیت شهید نواب و فداییان اسلام تجلیل میشود. فرق آنها با شهدای زمان ما این است كه آنها در دوران غربت محض قیام كردند و نام حكومت اسلامی و حاكمیت احكام قرآنی را كه كمتر به گوش كسی رسیده بود بلند كردند.
مرحوم نواب در زمانی حكومت اسلامی را مطرح كرد كه هیچ یك از بزرگان، علما و دیگران یا به فكر نبودند یا اگر بودند ابراز نمیكردند ولی مبارزینی بودند كه با رضاخان بر سر قضیه كشف حجاب و در قضایای دیگر مبارزه كردند اما هیچكدام از اینها شعارشان و مكتبشان و هدفشان ایجاد حكومت اسلامی نبود، این مرد بینظیر كه در آن دوران یك جوان بیست و چند ساله بود مساله حاكمیت اسلام را مطرح كرد و آنچنان با حرارت و شور این قضیه را به میان آورد كه توانست جمعی را به دور خود جمع كند.
با همه اختناقی كه وجود داشت و با همع ترسی كه بود چه قبل از كودتا و چه بعد از آن، این علم را برافراشته نگاه داشت و عدهای از جوانها از روحانیون از طلاب، از فضلا حتی فضلای حوزه قم و بعضی از علما را به خودش جذب كرد، من یادم نمیرود سال 23 بود كه ایشان به مشهد آمد من آنوقت 14 یا 15 ساله بودم اسم ایشان را شنیده بودم حتی از اسم ایشان احساس هیجان می كردم رفتم دیدن ایشان، ایشان در مهدیه مرحوم عابدزاده (ره) وارد شد مردم و طلاب به دیدنش میرفتند از علمای مشهد آقا شیخ غلامحسین تبریزی رفت دیدن مرحوم نواب ایشان خودش هم جزو مبارزین دوره مشروطیت بود و در تبریز هم مبارزه كرده بود و درمشهد تبعید بود.
مردم، طلاب و جوانها اصلاً مثل آهنربا جذب نواب میشدند، من خودم یكی از اینها بودم، من طلبه مدرسه سلیمان خان بودم نواب مدرسه به مدرسه به بازدید طلاب میرفت، آمد بازدید مدرسه سلیمان خان.
من آن روز را یادم نمیرود هیجانی در بین طلبهها بود كه یك مدرس كوچكی داشتیم ریختند این مدرس را جارو كردند بعد ایشان وارد مدرسه شدند.
این جوانهای فداییان اسلام دور و برش با آن كلاههای مخصوص برای ما بچهها و نوجوانها خیلی جذاب بودند، اینها چنان داغ بودند در اهدافشان كه آدم مبهوت میماند كه اینها چه میگویند، چه هستند؟ مثل اینكه از یك دنیای دیگری آمدهاند طوفانی در عالم طلاب در دل افراد از جمله دل خود بنده به پا كردند و رفتند.
یعنی نواب احساس مبارزه و آن میل به مبارزه را و فهم اینكه باید مبارزه كرد را در دل من زنده كرد یعنی اولین كسی كه در ذهن من تاثیر گذاشت ایشان بود بعد او آمد به مدرسه از كلمات آن سخنرانی هنوز یادم است نه اینكه همهاش هم درباره سیاست حرف بزند نه، نصیحت میكرد، همه را به یاد خدا به یاد قیامت و به یاد مواخذه الهی میخواند، من این منظره را فراموش نمیكنم از مهدیه راه افتاده بود میآمد به طرف مدرسه نواب، دو طرفش یك صفی بسته شده بود كه چون همه میخواستند او را ببینند این صف به طور طبیعی به صورت نیمدایره درست شده بود. پشت سرش هم شاید صدنفر جمعیت حركت میكرد.
همین طور كه راه میرفت سخنرانی میكرد، یك لحظه ساكت نبود دائم در حال حركت به افراد خطاب میكرد بعضیها كراوات داشتند میگفت: این بند اجانب را از گردنت بازكن بعضی كلاه شاپو داشتند میگفت: این كلاهی كه اجانب به سرت گذاشتند از سرت بردار نواب از لحاظ انگیزش و احساس درونی یك كانون جوشان بینهایت بود مثل آتشفشان دائم در حال انفجار بود حرفی كه میزد حرف خدا بود، حرف دین بود و حرف اسلام و حرف حاكمیت اسلام بود.
جزوهای هم كه منتشر كرد انسان امروز هم كه به آن نگاه میكند میبیند همین مبانی حكومت اسلامی است منتهی در سطحی كه بعداً در طول زمان به دست متفكرین مذهبی و اسلامی عمق پیدا كرده است.
مرحوم نواب یك چنین شخصیتی بود یارانش هم انصافاً یاران صادق و خوبی بودند مثل سید عبدالحسین واحدی، مرحوم سیدمحمد واحدی و دیگرانی كه با ایشان بودند، اینها شخصیتهای برجستهای بودند، انسانهای بزرگی بودند و بعد هم با غربت شهید شدند یعنی شهادتی كه آنها داشتند با شهادت در میدان جنگ فرق میكند در دوران اختناق محض زن و بچه در تحقیر و در سفرند همه زندگیش در سفر است آرامش ندارد هر شب یك جا میخوابد او را گرفتند و بردند.
ماهها او را شكنجه كردند و با بدترین شكنجهها خودش و نزدیكترین یارانش را بردند و اعدام كردند و او در تمام این مدت كه زیر شكنجه بود همان هیجان و همان روحیه را حفظ كرد.
رهبر معظم انقلاب در ادامه این بیانات به خانواده شهید نواب می فرمایند: این شخصیت نباید فراموش شود البته نواب دشمنان زیادی داشت هم كسانی كه وابسته به آن رژیم بودند دشمن او بودند هم كسانی كه تحت نام ملیگرایی با اصل اسلام و اسم قرآن و حاكمیت اسلام مخالف بودند با یك عنصر تنها و بدون تجهیزات و بدون ساز و برگ مخالفت داشتند بعد از شهادتش هم مخالفت كردند برایش موانع گذاشتند، جنبههای مثبت و برجسته و تحسینبرانگیزش را به كلی پوشاندند لذا هر چه از نواب تجلیل شود انصافاً جا دارد منتهی سعی كنید كارهای مبالغه آمیز بیمحتوا و بیعمق انجام نگیرد و كارهای واقعی همان كه بود.
آن اخلاص آن صفا آن شجاعت بینظیر آن اثرگذاری باز هم بینظیر روی دلها و روی جانها و ابعاد مختلف قضیه را صاحبان اطلاع اطلاعاتشان گرفته شود و روی اینها كار شود، مقاله نوشته شود و الا جلسه درست كردن بدون اینكه یك عمق و محتوایی داشته باشد این اثر مطلوب را نخواهد بخشید. ما در این مقطع تاریخ خودمان این شخصیت را داریم این را بایسیتی همانگونه كه بود در جایگاه خودش زنده كنیم.
سلام و صلوات خدا بر روح آن بزرگوار و بزرگوارانی كه با او شهید شدند و بركات خدا بر دوستان و یاران او و شماها كه در این زمینه فعالیت میكنید.
نگاهى به فعاليتها و مبارزات فدائيان اسلام
1. همپيمانى با آيةالله كاشانى و آزاد كردن او
در اواسط سال 1324 ه . ش آيةالله كاشانى كه مدت 18 ماه بود در زندان انگليسيها به سر مىبرد، به تهران آمد. نواب صفوى كه ايشان را فردى با عظمت و اسلام شناس مىديد، ارتباط با وى را راه رسيدن به مقاصد خود تشخيص داد.
از اين رو، به ديدار ايشان رفت و گفت: «در راه اجراء احكام اسلام و رسيدن به هدف دينى خود، با نقشه و تدبير كافى، با مشورت و همكارى شما حاضرم تا آخرين نفس استقامت كنم و از آزار دشمن نهراسم.»
اين ارتباط زمينه وقايعى گرديد؛ در سال 1325 ه . ش آيةالله كاشانى از سوى حكومت، در حالى كه به زيارت مشهد مقدس عازم بود، دستگير و به قزوين تبعيد شد. نواب كه در آن هنگام براى شركت در مراسم چهلم «آيةالله قمى رحمهالله » عازم نجف شده بود، پس از پايان منبر ختم، به خطيب گفت كه منبر را خاتمه ندهد تا او سخنان ضرورى خودش را عنوان كند. آنگاه چنين گفت: «دولت ايران به نام اينكه يك روحانى بزرگ از دنيا رفته است، تسليت مىگويد؛ ولى در همين ايام يك روحانى بزرگ ديگر را بازداشت و تبعيد نموده است و اهانت به روحانيت كرده. بازداشت آيةالله كاشانى و عرض تسليت متناقض است و منافات دارد. يا بايستى اين عمل حمل بر اغراض شود و يا هر چه زودتر آقاى كاشانى آزاد شوند.»اعضاى هيئت دولت كه به نمايندگى رژيم از ايران آمده بودند، به پاسخ گويى پرداخته و در نهايت مجاب شده، مجبور شدند آيةالله كاشانى را پس از بازگشت به ايران آزاد نمايند.
2. مبارزه با بىحجابى
در پاييز سال 1326 ه . ش زمزمههايى در مجلس مبنى بر تغيير قانون اساسى در راستاى افزايش قدرت شاه به گوش رسيد كه سعى در نشان دادن وجهه اسلامى براى نظام حاكم داشت. اين خبر، حساسيت محافل مذهبى و به ويژه فدائيان اسلام را برانگيخت. آنان براى مقابله با اين حركت رژيم، اقداماتى از قبيل: مبارزه با فرهنگ بىحجابى و بىبندوبارى را آغاز كردند و جلوى درب «مسجد سلطانى» پردهاى آويختند كه بر آن نوشته شده بود: «ورود زنان بىحجاب به مسجد اكيدا ممنوع!» اين طرح در مسجد شاه و بازار نيز اجرا شد و تأثير ژرفى بر بازار گذاشت. بيشتر مغازهها، آگهيهايى زده بودند مبنى بر اينكه از فروختن اجناس و ارائه خدمات به زنان بىحجاب معذورند و از سويى به زنان با حجاب تخفيف ده درصدى مىدهند. اين موضوع، سبب شد تا زنان براى رفتن به بازار چادر به سركنند. رژيم به اين مسئله حساسيت نشان داد، اما با مقاومت مردم روبهرو شد.
3. طرح اتحاد ملل اسلامى
در واپسين ماههاى سال 1326 ه . ش شهيد نواب صفوى به همراه سيد حسين امامى و سيد عبد الحسين واحدى براى ديدار با سران ايل هزاره در افغانستان، راهى مرز خراسان شد. ايل هزاره در نواحى مرزى ايران و افغانستان واقع شده و نواب صفوى شنيده بود كه اكثريت افراد اين ايل را شيعيان متعهد تشكيل مىدهد. بدين منظور، جهت پارهاى مذاكرات با سران ايل، در راستاى وحدت و همدلى عازم آن منطقه گرديد؛ چرا كه بين اين ايل دو دستگى و درگيرى وجود داشت و اين درگيرى سبب از بين رفتن اتحاد بين شيعيان آن منطقه شده بود. او توانست در ديدار با سران ايل به مخاصمات و درگيريهاى آنان خاتمه دهد. اين موفقيت، او را بر آن داشت تا طرح خود را به صورت طرح جامعى براى اتحاد مسلمانان اعم از شيعه و سنى تعميم دهد. از اين رو، با سفيران كشورهاى اسلامى به رايزنى پرداخت و طرح مكتوب خود را مبنى بر وحدت ملل اسلامى تسليم آنان كرد. «فريد خانى» سفير سوريه و «رحيمالله خان» سفير افغانستان از طرح او استقبال شايانى كردند، اما برخى حوادث بعدى مانع پىگيرى آن گرديد.
4. حمايت از مردم فلسطين
هنگامى كه جنگ فلسطين بين اعراب و يهود به خطرناكترين مراحل خود رسيده بود، اجتماع عظيمى با برنامهريزى نواب صفوى در منزل آيةالله كاشانى رحمهالله تشكيل شد. و سپس به همت اين دو بزرگوار روز جمعه، سى و يكم ارديبهشت 1327 ه . ش مسجد سلطانى شاهد پرشكوهترين اجتماع مردمى به منظور حمايت از آوارگان فلسطينى گرديد و از آنجا تظاهرات پرشورى در خيابانها عليه رژيم اشغالگر قدس صورت پذيرفت و در پايان نيز قطعنامهاى مبنى بر اظهار همدردى با مردم زخم ديده فلسطين قرائت گرديد. پس از آن، محلهايى جهت ثبت نام داوطلبين جنگ با صهيونيستهاى اشغالگر در نظر گرفته شد و جمعيتى بالغ بر پنج هزار نفر آمادگى خود را اعلام نمودند. آنگاه اعلاميهاى از سوى جمعيت فدائيان اسلام منتشر شد كه خواستار اعزام داوطلبين توسط دولت به فلسطين شده بودند.
شهيد نواب صفوى در اعلاميه خود كه به همراه نام او درج شده بود، نگاشت: «نصر منالله و فتح قريب. خونهاى پاك فدائيان اسلام در حمايت از برادران فلسطين مىجوشد. پنج هزار نفر از فدائيان رشيد اسلام عازم كمك به برادران فلسطينى هستند و با كمال شتاب از دولت ايران اجازه حركت سريع به سوى فلسطين را مىخواهند و منتظر پاسخ سريع دولت مىباشند.»
دولت دست نشانده، با اعزام آنان مخالفت كرد؛ اما نواب ساكت ننشست و خود به اراضى اشغالى سفر كرد. او به نوار مرزى اردن و فلسطين رفت و از «ملك حسين» خواست تا به يارى مظلومان فلسطينى بشتابد. او روزى در كنار سيم خاردارى كه بين اردن و اسرائيل كشيده شده بود، ايستاد و پس از نگاهى عميق به افق، از سيم خاردار گذشت و وارد خاك اسرائيل شد و فرياد كشيد: «اين ننگآور نيست كه جز با اجازه اسرائيل ما مسلمانان نتوانيم قدم به خاك فلسطين بگذاريم؟»
5. مخالفت با مجلس فرمايشى
در 19 اسفند 1327 ه . ش دربار، فرمان تشكيل مجلس مؤسسان را صادر كرد و فرمان سركوبى هرگونه حركت مخالف با آن را نيز داد. اين دستور براى پارهاى تغييرات در قانون اساسى صادر شد كه مهمترين مفاد آن عبارت بود از: سپردن فرماندهى كل قوا به شاه، تشكيل مجلس سنا و سپردن قدرت قانونى انحلال مجلسين به شاه.
در اين زمان، نواب صفوى پانزده نامه را با جوهر قرمز به پانزده وكيل انتصابى مجلس نوشت كه در آن مخالفت صريح خود را با لوايح و مفاد مذكور اعلام مىداشت و وكلاى انتصابى را كه نمايندگان مجلس مؤسسان بودند، در صورت رأى مثبت دادن، تهديد به مرگ مىكرد.
6. اعدام انقلابى هژير
پس از برگزارى انتخابات مجلس مؤسسان، شاه دستور برگزارى انتخابات دوره شانزدهم مجلس ملى را صادر كرد و احزاب شروع به فعاليت كردند. فدائيان اسلام نيز نامزدهاى انتخاباتى خود را معرّفى كردند؛ اما به دليل ترس رژيم از نتيجه انتخابات، به ربودن برخى صندوقها اقدام كردند و به مغشوش نمودن آراء و دستكارى نتيجه همه پرسى پرداختند؛ به نحوى كه نام همگى نامزدهاى جمعيت فدائيان اسلام در شمار آخرين افراد قرار گرفت. از اين رو، فدائيان به همراه مردم به واكنش پرداختند و در برابر كاخ شاه تجمع كردند.
در هر حال، انتخابات به سود مليون و با برنده شدن آنان و كنار رفتن مذهبيون خاتمه يافت و انگشت اتهام به سوى «عبدالحسين هژير» نخست وزير وقت و وزير دربار نشانه رفت. او از مهرههاى بنام انگليس بود. فدائيان اسلام و آيةالله كاشانى خواستار بركنارى او و باطل اعلام كردن انتخابات شدند؛اما مخالفت هژير و اقتدار او مانع مىشد.
فدائيان او را خائن به دين و ملت دانسته، با اعتقاد به اينكه دفاع از ضروريات دين واجب است، توسط يكى از اعضاى پركار و فعال جمعيت، به نام «سيد حسين امامى» او را اعدام انقلابى كردند. انتخابات نيز باطل اعلام شد، ولى رژيم براى انتقام، در يك دادگاه نظامى سيد حسين امامى را محكوم به مرگ نمود و به شهادت رسانيد؛ اما كانديداهاى جمعيت، آيةالله كاشانى رحمهالله و دكتر مصدق، به عنوان نماينده به مجلس راه يافتند.
7. مخالفت با دفن رضا خان در ايران
رضا خان در شهريور 1320 به جزيره «موريس» تبعيد شد و پسرش محمد رضا به قدرت رسيد. پس از گذشت نه سال، محمد رضا كه به تدريج بر اوضاع داخلى تسلط يافته و جاى پاى خود را تا حدى محكم كرده بود، براى اعاده حيثيت از خاندان خود و به منظور ارتقاء دادن شأن خانوادگى خويش، مقبرهاى براى پدرش در شهر رى ساخت و در 9 ارديبهشت سال 1329 تصميم گرفت جنازه پدرش را كه در مصر به امانت گذارده بود، به ايران انتقال دهد. فدائيان اسلام با شنيدن اين خبر، به مقابله پرداختند تا هيچگونه تجليلى از او به عمل نيايد. بدين منظور، شهيد نواب در تهران، عبد الحسين واحدى در قم و شيخ محمد رضا نيكنام در رى مسئوليت بسيج نيروها را بر عهده گرفتند تا كوچكترين احترامى به عمل نيايد؛ زيرا قرار بود ابتدا جنازه را به قم آورده، در حرم حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام طواف دهند و سپس به رى برده، در جوار حضرت عبد العظيم حسنى به خاك سپارند.07خ-00
نواب صفوى به قم نيز رفت و در سخنرانىاى پرشور پس از درس آيةالله بروجردى رحمهالله گفت: «ارواح مطهر شهداى ما منتظر آن روزى هستند كه ما بتوانيم انتقام خون آنها را حداقل از بازمانده او بگيريم. اين كار را نكرديم هيچ، حال ناظر آوردن جنازه او هم باشيم و ادعا كنيم كه سرباز امام زمان عليهالسلام هم هستيم. بر شما طلاب جوان فرض است كه حداكثر فعاليت را بكنيد و آن امكاناتى كه در اختيار داريد، به كار ببنديد و جلوگيرى كنيد از آوردن جنازه به قم.»
در نتيجه تلاشهاى آنان بر خلاف انتظار رژيم، جنازه با سردى و بدون حضور مردم دفن شد و حتى يك نفر واعظ هم پيدا نشد كه در اين مراسم سخنرانى كند. واعظان دربارى هم از ترس فدائيان اسلام جرأت چنين كارى نيافتند.
8. اعدام انقلابى دكتر برجيس
پزشكى يهودى در كاشان به نام دكتر برجيس بود كه بهائى شده بود و تبليغ بهائيت مىكرد. او حتى به مسلمانانى كه بر ضد بهائيت اقدام مىكردند، داروى اشتباهى تجويز مىكرد، تا آنان را از ميان بردارد. او فساد داخلى شديدى نيز داشت و به عنوان طبابت به ناموس مردم تعدى مىكرد. هشت تن از فدائيان اسلام كاشان از جمله «رسولزاده» و «رضا گلسرخى» به رهبرى «تربتى واعظ» به مطب او رفته، او را كشتند و سپس خود را به شهربانى كاشان معرّفى كردند. گروههاى مختلف مردم و علماى كاشان نيز در حمايت از عمل آنان، خود را شريك جرم معرّفى كردند و آزادىشان را خواستار شدند. پرونده به تهران رفت و آيةالله كاشانى و آيةالله بروجردى رحمهماالله نيز در اين جريان دخالت كردند. دادگاه تشكيل شد و شهيد نواب به همراه واحدى در دادگاه حضور يافت. با ورود اعضاى گرداننده جمعيت به داخل دادگاه، جلسه به هم ريخت و دادگاه به تعطيلى كشيده شد. فرداى آن روز، دادگاه با حضور جمع عظيمى از اعضاى جمعيت فدائيان اسلام تشكيل شد و در پايان، دادگاه رأى به تبرئه آن هشت نفر داد.
9. تلاش براى ملى كردن صنعت نفت
از مهمترين اقدامات جمعيت فدائيان اسلام، تلاش براى ملى كردن صنعت نفت بود. مصدق كه نمايندهاى اقتدار يافته از تلاشهاى فدائيان اسلام بود، طرح ملى شدن صنعت نفت را عنوان كرد؛ اما با مخالفت جدى «رزم آرا» نخست وزير وقت روبهرو شد. او براى جلوگيرى از تصويب اين لايحه در مجلس گفت: «هنوز ما لياقت لولهنگسازى را نداريم. پنجاه سال است كه فرم لولهنگ كه داريم مىسازيم، هيچ فرقى نكرده، چطور ما مىتوانيم خودمان صنعت نفتمان را اداره كنيم.» او حتى براى جلوگيرى از تصويب لايحه به شاه نيز فشار آورد و تهديد به تعطيلى مجلس نمود و گفت اگر لازم باشد، مسجد شاه، دفتر آيةالله كاشانى رحمهالله و مجلس را بر سر اقليت خراب مىكند.
در اين دوره، فدائيان اسلام به فعاليت خود شدت بخشيدند. آنان به رزمآرا اخطار دادند و در مسجد شاه سخنرانى كردند؛ عبدالحسين واحدى، طى يك سخنرانى 3 ساعته مواضع آشكار فدائيان اسلام را مبنى بر لزوم ملى شدن صنعت نفت بيان كرد و در پايان، قطعنامه تنظيم شده توسط جمعيت را قرائت كرد و چنين اخطار داد: «اگر يك نفر از شما در مواقعى كه لايحه ملى شدن صنعت نفت در مجلس مطرح مىشود، يك رأى مخالف بدهيد، با يك رأى ملت از بين خواهيد رفت.» و بعد هم رئيس دولت را تهديد كرد كه «اگر بيشتر از اين بخواهى پافشارى كنى و جلوگيرى نمايى، مصون از دست انتقام فرزندان اسلام نخواهى ماند.»
اما روز بعد، رزمآرا در مجلس با لحنى تند خطاب به نمايندگان گفت: «ما به آنجايى رسيدهايم كه حرفهايى كه ديروز زدهايم، امروز عملى كنيم (درب مجلس را خواهيم بست).» تهديد رزمآرا، سبب وحشت اقليت طرفدار لايحه شد و باعث اندكى درنگ در روند كار گرديد.
رزمآرا، نوكر سرسپرده اجانب شناخته شد و جمعيت فدائيان تصميم به قتل او گرفت. در اسفند ماه 1329، «خليل طهماسبى» عمليات اعدام انقلابى رزمآرا را بر عهده گرفت. او جوانى 26 ساله، مؤمن، متعهد، كم حرف و محجوب به حياء بود.
به مناسبت درگذشت آيةالله العظمى فيض رحمهالله ، از مراجع عالىقدر قم، مراسم ختمى در 16 اسفند در مسجد شاه منعقد گرديد. رزمآرا در حالى كه چهار دژبان از او حراست مىكردند، از اتومبيلش پياده شد و وارد حياط مسجد گرديد و خليل طهماسبى با شليك 3 گلوله او را به قتل رسانيد. طهماسبى دستگير شد و خود را «فداى اسلام، نابود كننده دشمنان اسلام و ايران، عبدالله، موحد و رستگار» معرّفى كرد. در روز 20 اسفند «حسين علاء» نخست وزير شد و در روز 29 اسفند دولت مجبور به تصويب لايحه ملّى شدن نفت گرديد. خليل طهماسبى نيز با تصويب لايحهاى كه از مجلس گذشت، از زندان آزاد شد؛ زيرا نمايندگان اقدام او را خواست ملت قلمداد كرده بودند.
بىگمان جمعيت فدائيان اسلام و به خصوص شهيد نواب صفوى در تصويب ملى شدن صنعت نفت، نقش اساسى داشتند و اگر فداكارى و جانفشانى آنان نبود، اين لايحه تصويب نمىشد.
10. انتشار كتاب «راهنماى حقايق»
شهيد نواب صفوى در اواخر سال 1328 ه . ش براى نشر انديشههاى جمعيت فدائيان اسلام به فكر چاپ و نشر كتابى درباره حكومت اسلامى افتاد. «نواب احتشام رضوى» برادر زن شهيد نواب، در اين باره مىگويد: «من يك دفعه به آقاى نواب پيشنهاد كردم كه مردم خيال مىكنند شما تروريست هستيد و اين ريشههاى فاسدى را كه شما بر مىداريد، اينها به حساب ديگرى مىآورند و گمانشان اين است كه شما فقط برنامهتان اين است كه اشخاص را از بين ببريد. شما بايست در كنار اين كارها، هدفتان را ارائه بدهيد كه مردم بدانند در كنار اين كارها، شما چه مىخواهيد و شهيد نواب به فكر افتادند.»
او شروع به نوشتن كتاب كرد، اما به دليل محدوديتهاى مالى، چاپ كتاب يك سال به تأخير افتاد. وى پس از چاپ، كتابها را به مخفيگاهى انتقال داد و چند نفر از دوستان او كه صحافى بلد بودند، آنها را صحافى كردند و مخفيانه آن را در دسترس مردم قرار دادند.اين كتاب داراى بخشهاى گوناگونى است؛ در فصل اوّل آن، نگاهى به مسائل و آسيبهاى اخلاقى، فساد، فحشا و ابتذال دارد و در فصل بعد، به شيوه اصلاح طبقات گوناگون جامعه و بررسى برنامههاى حكومت اسلامى پرداخته و در فصلى ديگر، به جايگاه ويژه و مهم نهاد روحانيت و تقليد و مرجعيت اشاره كرده و به بيان راهكارهايى در شيوه اداره حكومت بر اساس ديدگاههاى حكومت دينى پرداخته است.
شهيد از زبان همسرش
خانم «نيرالسادات احتشام رضوي» چنين مي گويد:
«… خدا رحمت كند، مادرش مي فرمود: نواب يك استعداد خاصي داشت… اين قدر استعدادش فوق العاده بود كه سالي دو كلاس مي خواند.
بعد از اين كه دوران ابتدايي تمام مي شود در دبيرستان صنعتي «ايران – آلمان» شروع به درس خواندن مي كند… و در همان دوران تحصيل به نفع اسلام و عليه پهلوي مبارزه مي كند. او يك حالت مبارزه و يك روح با شهامتي داشت كه عجيب بود. در همان زمان، مجلس قانوني را تصويب مي كند كه نواب مخالفت مي كند و 1500 و 1600 نفر از دانش آموزان را جمع مي كند و تظاهراتي را جلوي مجلس راه مي اندازد كه رژيم را وا مي دارد تا درخواست فوق را بپذيرد. اما نواب و همراهانش پذيرش زباني را كافي ندانسته، درخواست پذيرش مكتوب موضوع را مي كنند. لكن عوامل رژيم به جاي پاسخ مثبت اقدام به تيراندازي مي كنند كه در نتيجه يك نفر به شهادت مي رسد…
بعد از اين كه ديپلم مي گيرد به آبادان مي رود وارد شركت نفت مي شود. آن جا كه كار مي كنند يكي از متخصصين انگليسي به يكي از كارگرها سيلي مي زند. آقاي نواب بسيار برانگيخته مي شود و مي گويد:
واي بر شما كه يك كارگر ايراني را يك انگليسي بزند و همه سكوت كنند، در حالي كه آنان در كشور ما هستند و از منافع ما استفاده مي كنند، و يك عده كارگر را عليه آنان جمع مي كند. آن متخصص انگليسي مي آيد و عذر خواهي مي كند، ولي شهيد نواب مي گويد، نه خير بايد قصاص بشود، كه اين امر منجر به شورش مي گردد. آن گاه تصميم مي گيرند نواب را از بين ببرند كه دوستان نواب او را مخفيانه از بصره به عراق مي فرستند.
نامه ي شهيد نواب صفوي به دكتر مصدق
شهيد قبل از كودتاي 28 مرداد 1332، در نامه اي به دكتر مصدق او را از سقوط دولت با خبر و به وي جهت اجراي احكام الهي هشدار مي دهد.
«هو العزيز
آقاي دكتر محمد مصدق نخست وزير
پس از سلام،
شما و مملكت در سخت ترين سراشيب سقوط قرار گرفته ايد. چنانچه احساس كرده و معتقد شده باشيد كه نجاتبخش شما مملكت، اجراي برنامه ي مقدس پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله مي باشد و پس از تمام جريانات گذشته آماده ي اجراي احكام مقدس اسلام باشيد، قول مي دهم كه شما و مملكت را به ياري خداي توانا و به بركت اجراي احكام و تعاليم عاليه ي اسلام از هر بدبختي و سقوط و فسادي حفظ نموده، به منتهاي عزت و سعادت معنوي و اقتصادي برسانم.»
8 شوال المكرم ه.ق 1372
30 خرداد ماه ه.ق 1332
پايان كار فداييان اسلام
فداييان اسلام از راه تشكيل جلسات تفسير قرآن و اسلام شناسي بر اساس مكتب تشيع، به فعاليت خود ادامه مي دادند و پرچم سبز و سفيد خود را با كلمات زيباي «لا اله الا الله، محمد رسول الله و علي ولي الله» آراسته بودند.
در آن موقع در دولت حسين علاء پيوستن ايران به پيمان بغداد مطرح بود كه در حقيقت ايران يكي از اقمار منطقه ي انگليس و امريكا مي شد. فداييان اسلام در 25 آبان كه علاء براي شركت در ختم مرحوم سيد مصطفي كاشاني وارد مسجد امام (شاه سابق) شد توسط مظفر ذوالقدر هدف قرار گرفت اما گلوله به او اصابت نكرد و جان سالم به در برد.
در اول آذر 1334، نواب و خليل طهماسبي و عبدالحسين واحدي و جمعي ديگر از فداييان اسلام دستگير شدند و در يك محاكمه ي فرمايشي نواب، سيد محمد واحدي و مظفر ذوالقدر محكوم به اعدام و همگي در حالي كه اذان مي گفتند، تيرباران شدند.
جمعيت فداييان اسلام و بخصوص رهبر آن، نواب صفوي و معاون او، سيد عبدالحسين واحدي در تقويت و روي كار آمدن جبهه ي ملي و تصويب ملي شدن صنعت نفت ايران و انتخاب اعضاي جبهه ي ملي به نمايندگي مجلس بازگشت آيت الله كاشاني از تبعيد، نقش اساسي داشتند و اگر قيام مسلحانه ي آن ها نمي بود و رژيم پهلوي از اين جمعيت حساب نمي برد، هيچ يك از موارد ياد شده عملي نمي شد.