حوزه علمیه فاطمیه سلاماللهعلیها شهرکرد


هلاكت شعبده باز
زراره، حاجب متوكل نقل مىكند: : مردى شعبده باز از هند به دربار متوكل آمد و با حقهها شعبده بازى مىكرد،
در كار خود ماهر و كم نظير بود، متوكل بازيگر بود و از اين كارها خوشش مىآمد، روزى خواست امام هادى (ع) را خجل كند، به شعبده باز گفت: اگر بتوانى او را خجل كنى، هزار دينار خوب به تو خواهم داد.
شعبده باز گفت: بگو نانهاى نازك بپزند و در سفره بگذارند، مرا هم در كنار على بن محمد بنشان. متوكل چنان كرد، و امام (ع) را به سر سفره دعوت كرد، شعبده باز نيز در كنار امام نشست، متوكل يك عدد پشتى داشت كه به آن تكيه مىكرد و در روى آن صورت شيرى نقش شده بود.
امام خواست يكى از نانها را بردار، شعبده باز كارى كرد كه نان به هوا رفت، امام دست به طرف نان ديگرى برد، آن نيز به هوا رفت، حاضران از اين جريان خنديدند. امام صلوات الله عليه بر آشفت، و دست به نقش شير زد و فرمود: اين شعبده باز را بگير.
آن صورت در دم شير شد و شعبده باز را بلعيد. و بعد به حال اول برگشت، حاضران از اين جريان هوش از سرشان رفت، امام (ع) كه همچنان برآشفته بود برخاست و قصد رفتن كرد.
متوكل با اصرار گفت: مىخواهم بنشينى و آن مرد را برگردانى. امام فرمود: والله ديگر او را نخواهى ديد، دشمنان خدا را بر دوستان خدا مسلط مىكنى؟!! آنگاه از مجلس متوكل بيرون رفت. نگارنده گويد: نظير اين ماجرا در حالات حضرت رضا صلوات الله عليه گذشت، آن از مصاديق ولايت تكوينى است كه امامان (ع) از طرف خدا داشتند وآن نظير اژدها شدن عصاى موسى است كه به قدرت خدا چنان شد.
خبر ازقتل متوكل
ابوالقاسم بغدادى گويد: زراره دربان متوكل عباسى به من گفت: روزى متوكل خواست على بن محمد بن رضا (ع) نيز در روز سلام، مانند ديگران راه برود، وزيرش به او گفت: اين كار را نكن خوب نيست، پشت سرت بد ميگويند. متوكل گفت: لابد بايد اين كار عملى شود.
وزيرش گفت: حالا كه چنين است بگذار اول، فرماندهان و اشراف در مقابل تو راه روند، آنگاه او بيايد تامردم گمان نكنند كه تو فقط او را در اين كار قصد كردهاى، متوكل چنين كرد، امام (ع) در آن راه رفتن شركت كرد و به زحمت افتاد، فصل تابستان بود، آن حضرت را ديدم كه عرق كرده است .
با دستمالى عرق او را پاك كرده و گفتم: عموزادهات (متوكل) در اين كار تنها شما را قصد نكرده بود، دلگير نباشيد، امام (ع) فرمود: ساكت باش «تمتّعوا فى داركم ثلثة ايام ذلك و عدٌ غيرُ مكذوب» .
زراره گويد: نزد من معلمى بود از شيعه كه گاهى اوقات با او درباره اين مذهب شوخى و مزاح مىكردم، وقت شب كه از دربار به منزل آمدم به آن معلم گفتم: اى رافضى! بيا تا به تو خبر دهم از چيزى كه امروز از امامتان شنيدهام، گفت: چه چيز شنيدهاى؟
گفتم: درباره متوكل چنين گفت، آن مرد گفت: نصيحت مرا قبول كن، اگر على بن محمد (ع) اين سخن را ؟فته باشد، احتايط كن هر چه مال و نقدينه دارى پنهان كن، متوكل بعد از سه روز يا مىميرد و يا كشته مىشود، در آن صورت ممكن است خليفه بعدى اموال تو را توقيف نمايد. من ازگفته او برآشفتم و او را فحش داده طردش كردم، او از پيش من رفت.
چون خودم تنها ماندم به فكرم رسيد: چه ضررى دارد، احتياط را از دست ندهم اگر جريانى پيش آيد برنده خواهم بود و گرنه اين كار ضررى بر من نخواهد داشت؛ لذا به خانه متوكل آمده هر چه در آن جا داشتم خارج نموده و هرچه در خانه داشتم به دست اقوام خود سپردم. در منزلم فقط حصيرى ماند كه روى آن مىنشستم.
چون شب چهارم رسيد متوكل (توسط پسرش و عدهاى از اتراك) كشته شد. من و اموالم در اين جريان سلامت مانديم، اين پيشامد سبب شد كه من مذهب شيعه را اختيار كرده و به خدمت امام رسيدم و ملازم خدمتش شدم و خواستم كه براى من دعا كند، و براستى تحت ولايت او درآمدم.
زندان و قتل متوكل
ثقه جليل القدر حسن بن محمد بن جمهور گويد: برادرم حسين بن محمد به من نقل كرد و گفت: دوستى داشتم كه مربى فرزندان «بغا» بود، او به من گفت: روزى امير قشون خليفه «بغا» كه از خانه متوكل به منزل آمد، گفت: اميرالمؤمنين اين مرد را كه «ابن الرضا» گويند زندانى كرد و به دست على بن كركر سپرد.
او بوقت زندان رفتن مىگفت: «اَنا اكرمُ علَى اللّه من ناقةِ صالح تمتّعُوا فى داركم ثلاثة ايام ذلك وعدٌ غيرُمكذوب»، ، معنى اين سخن چيست؟ گفتم: خدا تو را عزيز كند، كلامش تهديد است، سه روز منتظر باشد ببين چه پيش خواهد آمد.
فرداى آن روز متوكل آن حضرت را آزاد كرد و از وى عذرخواهى نمود، روز سوم ياغز و يغلون و تامش و جماعتى ديگر متوكل را كشتند و پسرش منتصر را به جاى او به خلافت برگزيدند. (بحار: ج 50 ص 189).
ناگفته نماند: متوكل عباسى عليه لعنة الله از دشمنان سرسخت على و آل على (ع) بود و در عداوات آنها آرامى نداشت، در مجلس عمومى به اميرالمؤمنين صلوات الله عليه اهانت مىكرد، پسرش منتصر كه از معلم شهيدش ابن سيكّيت رضوان الله عليه دوستى خاندان وحى را آموخته بود از جسارتهاى پدرش رنج مىبرد، در سفينة البحار نقل شده: روزى منتصر شنيده كه پدرش به فاطمه زهرا سلام الله عليها ناسزا مىگويد، از مردى حكم اين كار را پرسيد، او گفت: چنين كسى واجب القتل است، ولى هر كه پدر خود را بكشد عمرش كوتاه مىشود.
گفت: اگر در طاعت خدا پدرم را بكشم از كمى عمرم چه باك، لذا پدرش را كشت و بعد از او فقط شش ماه زنده ماند و نيز هر موقع كه پدرش به على (ع) جسارت مىكرد عداوت پدرش در سينهاش فرون مىگشت.
مسعودى از بحترى نقل كرده: شبى متوكل از كثرت مستى بى اختيار شده بود، سه ساعت از شب گذشته در مجلس او بوديم ناگاه ديدم «ياغز» با ده نفر از تركها داخل مجلس شدند، آن ده نفر همه لثام بسته و صورتهاى خويش را پوشانده بودند، شمشيرها در دستشان برق مىزد، آنها بر اهل مجلس هجوم آوردند، «ياغز» با يك نفر ديگر بالاى تخت رفته و از پهلوى راست متوكل چنان زد كه تا خاصره پهلوى او را شكافت، آنگاه از پهلوى چپ او زد و او از تخت برانداخت، خودم نعره متوكل را شنيدم.فتح بن خاقان وزير متوكل فرياد كشيد: واى بر شما! اين پيشواى شماست، يكى از اتراك با نوك شمشير چنان بر شكم او زد كه از پشتش خارج شد، فتح بن خاقان خود را بر روى متوكل انداخت و هر دو را كشته و در بساطى پيچيدند، منتصر پس از رسيدن به خلافت فرمان دفن آن دو را صادر كرد.
كرامتى عجيب از امام هادی صلوات الله عليه
يحيى بن هرثمه گويد: متوكل عباسى مرا خواست و گفت: سيصد مسلح برادر و از طريق باديه به مدينه برويد و على بن محمد بن رضا را محترمانه به سامرآء بياوريد.
در پى فرمان او، من با افرادم به كوفه آمده و از آن جا راه مدينه را در پيش گرفتيم، در بين نفرات من فرماندهى بود از خوارج و حسابدارى بود از شيعه، در اثناى راه آن خارجى با آن شيعه مباحثه مىكرد، من نيز براى آن كه خستگى راه را احساس نكنم به مباحثه آن دو گوش مىدادم و من در مذهب حشويه بودم.
چون به وسط راه رسيديم، خارجى به آن حسابدار گفت: آيا نمىگوييد كه امامتان على بن ابى طالب گفته: در زمين بقعهاى نيست مگر آنكه قبر است و يا قبر خواهد بود: «ليس من الارض بقعة الا و هى قبر أو سيكون قبرا؟» اين بيابان وسيع را بنگر، كيست كه در اينجا بميرد تا خدا آن را پر از قبر كند.؟!
من به آن حسابدار شيعه گفتم: آيا شما چنين مىگوييد؟ گفت: آرى، گفتم: پس اين خارجى راست مىگويد، كيست كه در اين بيابان پهناور بميرد تا پر از قبر شود؟ او در مقابل ما جوابى نداشت، مدتى بر محكوم شدن او خنديديم.
وقتى كه به مدينه رسيديم، من به منزل ابى الحسن على بن محمد بن رضا (ع) آمدم، چون نامه متوكل را خواند، فرمود: از طرف من مانعى نيست،چند روز استراحت كنيد تا برويم، فردا كه محضر او رفتم ديدم خياطى در نزد او از پارچه بسيار ضخيم، لباسى پالتو مانند براى او و غلامانش قطع مىكند، وسط تابستان بود، حرارت بيداد مىكرد. امام به خياط فرمود: تو بتنهايى نمىتوانى، عدهاى از خياطان را جمع كن، تا امروز آنها را دوخته، فردا پيش من بياورى، بعد به من فرمود: يحيى! كارتان را امروز تمام كنيد، فردا در همين وقت بياييد تا حركت كنيم.
من از نزد آن حضرت خارج شدم و از آن لباسها تعجب مىكردم و پيش خود مىگفتم: مادر وسط تابستان و حرارت حجاز هستيم، از اين جا تا عراق ده روز راه است، اين شخص اين لباسهاى ضخيم را چه مىكند؟
بعد گفتم: اين شخصى است كه مسافرت نديده، فكر مىكند كه در هر سفر به اين گونه لباسها احتياج پيدا ميشود، تعجب از رافضيها كه اين شخص را امام مىگويند ؟! فردا به محضر او آمدم، لباسها آماده بود، به غلامانش فرمود: براى من و خودتان از اين لبادهها و «برنسها» برداريد، بعد فرمود: يا يحيى! حركت كنيد.
من به خودم گفتم: اين ديگر عجيبتر!! آيا مىترسد كه در بين راه زمستان فرا رسد تا اين لباده و كلاهها را با خود بر مىدارد؟! از مدينه بيرون آمديم، من در نظر خود فهم او را كوتاه مىشمردم.
به راه رفتن ادامه داديم تا رسيديم به آن بيابان كه خارجى با شيعه مناظره كرده بود، ناگاه در هوا ابرى پيدا شد، سياه و ضخيم بود، با رعد و برق عجيبى مىآمد تا بالاى سر ما رسيد، آنگاه تگرگى كه مانند سنگها بود، بشدت شروع به باريدن گرفت .
امام و يارانش لبادهها را پوشيده و كلاهها را به سر گذاشتند، فرمود: يك لباده هم به يحيى بدهيد و يك كلاه به آن حسابدار، ما همان طور زير تگرگ مانديم تا هشتاد نفر از ياران من كشته شدند، بعد ابر و تگرگ و رعد و برق رفت، و حرارت هوا با شدت شروع شد.
امام فرمود: يا يحيى! فرود آى تا ياران باقى ماندهات مردگان را دفن كنند، خداوند اين چنين بيابان را با قبرها پر مىكند«فقال لى يا يحيى أنزل من بقى من اصحابك ليدفن من قدمات من اصحابك فهكذا يملاء الله البرية قبوراً»
من كه مناظره خارجى و شيعى در يادم بود، خودم را از مركب به زير انداخته و ركاب و پاى مبارك امام را مىبوسيدم و گفتم: «اشهد ان لا اله الاالله و ان محمدا عبده و رسوله و انكم خلفاء الله فى ارضه» من كافر بودم ولى الان بر دست شما اى مولاى من! اسلام آوردم.
يحيى گويد: من با ديدن اين معجزه به مذهب شيعه اعتقاد پيدا كردم و در خدمت امام بودم تا از اين دنيا رحلت فرمودند. (بحار: ج 50 ص 143 از خرائج راوندى) نگارنده گويد: اين كار از كارهاى عادى امامان صلوات الله عليهم اجمعين است، آنها از جانب پروردگار همه گونه مواهب را داشتند.
يحيى بن هرثمة بن اعين چنان كه گذشت از حشويه بود وآن نظر اخبارى در شيعه است كه به ظاهر حديث اكتفاء كرده و در آن تحقيق و بررسى نمىكنند.
نصرانى و زن مسلمان
جعفر بن رزق الله نقل كرده: يك نفر نصرانى را پيش متوكل آوردندكه با زنى مسلمان زنا كرده بود، متوكل خواست به او اقامه حد كند، كه اسلام آورد، در اين باره مسألهاى پيش آمد كه آيا حد بزنند يا نه؟
يحيى بن اكثم قاضى گفت: حد از او ساقط شد، زيرا ايمان آوردن شرك و زناى او را از بين برده است، بعضى گفتند: بايد به او سه حد زد، و بعضى فتواى ديگرى دادند، متوكل گفت: مسأله را از ابى الحسن عسكرى بپرسيد، در اين خصوص به امام نامهاى نوشتند.
امام در جواب نامه مرقوم فرمودند: مىزنند تا بميرد. يحيى بن اكثم و ساير فقهاء آن را قبول نكرده و به متوكل گفتند: يا اميرالمؤمنين! از علت اين فتوا بپرس، چون چنين چيزى در كتاب و سنت نيامده است .
متوكل به آن حضرت نوشت: فقهاء اين فتوا راقبول نكرده و گفتند: روايتى در اين باره نقل نشده و آيهاى در قرآن يافته نيست. بفرماييد چرا فرمودهايد: مىزنند تا بميرد؟ امام (ع) در جواب نوشت: «بسم الله الرحمن الرحيم فلمّا راوا بأسنا قالوا آمنّا باللّه وحدَه و كفرنا بما كُنّابه مشركين فلم يكُ يَنفَعُهُم ايمانُهم لما راوا بأسنا…» (مؤمن: 84 و 85).
متوكل با ديدن آن جواب دستور داد: او را زدند تا مرد.ناگفته نماند: اين استفاده بخصوصى است كه امام صلوات الله عليه از آيه شريفه كرده است يعنى همانطور كه ايمان مشركان عذاب خدا را از آنها باز نداشت، اسلام آوردن اين نصرانى نيز حد را ساقط نمىكند
نامه امام به محمد بن فرج
ثقه جليل القدر، محمد بن فرج رخّجى گويد: امام هادى صلوات الله عليه نامهاى به من نوشت: يا محمد! كارهايت را بكن و با احتياط باش، او پس از مدتى به رفيقش على بن محمد نوفلى گفت: من كارهايم را جمع و جور كردم ولى نمىدانستم منظور امام از اين نامه چيست .
در آن بين مأمورى از جانب خليفه آمد تمام اموال مرا توقيف كرد و خودم را به زنجير كشيد و از مصر بيرون آورد و به زندان انداخت، هشت سال در زندان ماندم، روزى باز نامهاى از امام (ع) در زندان به من رسيد، فرموده بود: يا محمد بن فرج! در ناحيه غرب فرود نياى.
پيش خود گفتم: امام (ع) به من اينطور مىنويسد با آن كه من در زندانم و اين عجيب است، چند روز نگذشته بود كه زنجير از من برداشتند و مرا از زندان آزاد كردند، پس از آزاد شدن به امام (ع) نوشتم كه دعا بكنيد تا خدا اموال مرا به من باز گرداند.
در جواب نوشتند: به زودى ضيعه و مالت به خودت بر مىگردد و اگر بر نگردد بر تو ضررى نيست، على بن محمد نوفلى گويد: نامه امام به او نرسيده بود كه از دنيا رفت. (ارشاد: ص 311
مفيد عليه الرحمة: از ثقه جليل القدر، خيران اسباطى نقل كرده گويد: در مدينه خدمت ابوالحسن هادى (ع) رسيدم، فرمود: از واثق چه خبر دارى؟ گفتم: فدايت شوم، او را در سامراء سلامت گذاشتم و من ده روز است كه او را ديدهام، فرمود: اهل مدينه مىگويند كه او مرده است. گفتم: من از همه نسبت به او قريب العهد هستم، فرمود: مردم مىگويند كه: او مرده است، من دانستم كه مراد آن حضرت از «مردم» خودش است.
بعد فرمود: جعفر در چه حالى است؟ گفتم: او دربدترين حال در زندان است، فرمود: او صاحب حكومت (بعد از واثق است، بعد فرمود: ابن زيات (محمد بن عبدالملك زيات وزير معتصم) در چه حالى است؟ گفتم: مردم با او هستند و فرمان، فرمان اوست، فرمود: كارش بر او شوم است .
امام صلوات الله عليه ساكت شد، بعد فرمود: بايد مقدرات و احكام خدا جاى خود را بگيرد، يا خيران! واثق عباسى از دنيا رفت، متوكل عباسى در جاى او نشست، ابن زيات كشته شد. گفتم: فدايت شوم، اين كارها كى واقع گرديد؟ فرمود: شش روز بعد از خروج تو. (ارشاد مفيد: ص 309)
ناگفته نماند: محمد بن عبدالملك زيات در زمان معتصم عباسى به وزارت رسيد، در زمان واثق نيز وزير و همه كاره بود .او متوكل برادر واثق را بسيار اذيت كرد، او تنور كوچك و تنگى از چوب ساخته بود، همه جاى آن ميخ بود، سرميخها به داخل تنور بود، هر وقت مىخواست كسى را شكنجه كند در آن تنور مىكرد و او بعد از مدتى مىمرد.
متوكل دستور داد او را در تنور و شكنجهگاهى كه خود ساخته بود انداختند چند روز در تب و تاب بود، نامهاى در آنجا براى متوكل نوشت كه اين دو شعر در آن بود:
«هى السبيل فمن يومٍ الى يومٍ
كانّه ما تُريك العينُ فى نوم»
«لا تجزعنّ رويداً انّهادُولٌ
دنيا تُنقل من قومٍ الى قومٍ»
يعنى: زندگى دنيا مانند راه رفتن است از روزى به روزى، گويى كه آن مانند خيالاتى است كه در خواب مىبينى، جزع و بى تابى مكن، كمى صبر كن، زندگى داراى دورانهاست كه از قومى به قومى منتقل مىشود.
متوكل چون نامه را خواند، دلش به حال او سوخت، دستور آزادى او را صادر كرد، فرستاده براى خلاصى او به زندان آمد، ولى ديد كه در همان جا مرده است
وعده و اطمينان
على بن جعفر از اهل «همينيا» از توابع بغداد، وكيل امام هادى (ع) بود، از وى پيش متوكل عباسى سعايت كردند، متوكل وى را به زندان انداخت زندان او به طول انجاميد، سرانجام قول داد كه به عبدالرحمان بن خاقان سه هزار دينار بدهد تا درباره آزادى او فعاليت كند، در نتيجه عبيدالله بن يحيى بن خاقان وزير متوكل درباره او پيش متوكل شفاعت كرد.
متوكل گفت: يا عبيدالله! اگر درباره تو مشكوك بودم مىگفتم كه رافضى هستى چه مىگويى؟! على بن جعفر وكيل على بن محمد (امام هادى) است و من تصميم دارم كه او را اعدام كنم!!
اين خبر در زندان به على بن جعفر رسيد، او كه بشدت ترسيده بود، نامهاى به محضر امام هادى (ع) نوشت كه: «يا سيدى اللّه اللّه فىّ فقد واللّه خفتُ ان أَرتابَ» خدا را خدارا درباره من فكرى بكنيد، به خدا قسم مىترسم در امر امامت به شك بيفتم.
امام (ع) در ذيل نامه او نوشتند: اگر كارت به آن جا كشد درباره تو از خدا كمك مىخواهم و آن وقت شب جمعه بود.
فرداى آن روز متوكل عباسى را تب گرفت و بقدرى شدت كرد كه تا روز دوشنبه خانوادهاش بر وى گريسته و به فرياد درآمدند، او بدنبال آن مرض شديد گفت لا همه زندانيان را كه اساميشان به وى عرضه شده آزاد كنند، آنگاه على بن جعفر را ياد آورد، به وزيرش عبيدالله گفت: چرا نام او را به من عرضه نكردى؟!
عبيدالله گفت: من ديگر درباره او سخنى نخواهم گفت، متوكل گفت: همين الآن او را آزاد كن و بگو: مرا حلال كند، عبيدالله او را آزاد كرد و او به دستور امام هادى (ع) به مكه رفت و مجاور شد، بدنبال اين جريان متوكل صحت يافت.(رجال كشى: ص 505 رقم 503
فرازهای فضیلت
شب اول ماه رجب بسیار شریف است و از حضرت رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) روایتشده که هر که درک کند این ماه را، و در اول، وسط و آخر آن غسل کند، از گناهان بیرون میآید، زیارت حضرت امام حسین (علیه السّلام) هم توصیه شده و نیز اقامه بیست رکعت نماز، بعد از نماز مغرب به ترتیبی که در کتب ادعیه ذکر شده نیز مورد تاکید قرار گرفته و شیخ طوسی در «مصباح المتهجد» روایت کرده است از ابوالبختری وهب بن وهب از امام صادق (علیه السّلام) از جدش حضرت علی (علیه السّلام) که آن امام را خوش میآمد که خود را در چهار شب در حال احیاء نگه دارد که یکی از آن شبها، اولین شب رجب بود، خواندن دعاهای ویژه به هنگام دیدن ماه رجب چیزی است که درباره آن سفارش شده است، بجاست که سالک طریق حق در این دعا شعبان و رمضان را هم به یاد آورد و از خداوند بخواهد تا او را آمادگی و توانایی بدهد تا آن دو ماه را به شایستگی پذیرا شود و حق آنها را ادا کند . روزه گرفتن در اولین روز این ماه نیز ثواب بسیاری دارد و روایتشده که حضرت نوح (علیه السّلام) در این روز به کشتی سوار گردید و دستور داد کسانی که با او همراهند روزه بگیرند، علاوه بر آن به جای آوردن نماز سلمان و خواندن دعاهایی ویژه که در کتاب «اقبال الاعمال» آمده است، از مهمترین اعمال این روز است .
اگر نخستین شب رجب، شب جمعه باشد «لیلة الرغائب» نام دارد که سزاوار است اعمال آن به جای آورده شود، از مصطفای پیامبران حضرت محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) روایتشده که آن حضرت فرمودند از نخستین شب جمعه رجب غافل نمانید که فرشتگان آن را لیلةالرغائب نامیدهاند، آنگاه که یک سوم این شب سیر میشود ملائکه در کعبه و اطرافش اجتماع میکنند در این حال خداوند بدانان فرماید: فرشتگان من چه خواستهای دارید؟ جواب میدهند: تقاضای ما این است که بر روزه داران رجب ببخشایی، خداوند میفرماید: بخشیدم . رجب طلایهدار انس و محبتبا خدای یکتاست و حضرت امام محمد باقر (علیه السّلام) طلیعه آن ماه خجسته، آفتاب دین ودانش از مطلع رجب جان افسردگان خاکی را گرمی روحانی میافزاید، کیست که با ماه رجب انسی داشته باشد و پنجمین فروغ امامت را نشناسد و کیست که امام رجب را اقتدا کرده باشد و ماه امام را درنیافته باشد، در روز جمعه نخستین روز ماه رجب سال 57 هجری کودکی در مدینه دیده به جهان گشود که او را محمد نامیدند و ابوجعفر کنیه و باقرالعلوم لقبش بود و به هنگام تولد او هالهای از شکوه و عظمت این نوزاد نورانی را فرا گرفت .
در روز سوم رجب سال 254 هجری حضرت امام هادی (علیه السّلام) پس از 33 سال مجاهدت علمی و فرهنگی و صیانت از دیانت در حالی که 41 سال و چند ماه از عمر بابرکتش میگذشتبا دسیسه معتز عباسی توسط سم به شهادت رسید و پس از آن که امام عسکری (علیه السّلام) بر پدر خود نماز گذارد پیکر پاک آن حضرت در خانهاش در سامرا دفن گردید که بارگاه مبارکشان در نهایتبلندپایگی و درخشندگی تا امروز به آسمان فخر میفروشد .
نسیم صبح جمعه دهم رجب سال 195 هجری میوزد و مشعلی دوباره در راهبری عاشقان ولایت گشوده میشود، حیاتی سراسر بخشش و کرامت جهان را در بر میگیرد و جوادالائمه آن چراغ عالمافروز تقوا و احسان بر عرصه جهان قدم مینهد، گویی که تمام کائنات به این وجود ملکوتی حسرت میبرند و ملائکه برای تماشای سیمای سرشار از معنویت او صف بستهاند، جلوهای از اشراق انوار هدایتبر طالبان کمال پرتو افشانی میکند چه این که نوری از درون نوری دیگر پدید آمده است و توسط آن منازل معرفت الهی گشوده میشود حضرت امام رضا (علیه السّلام) خطاب به شیعیان پس از ولادت فرزندشان فرمودند: خداوند فرزندی نصیبم کرد که همچون موسی بن عمران شکافنده دریاهاست و مادرشان به سان مادر عیسی پاک و مقدس است ولی او به ظلم کشته میشود، به طوری که فرشتگان آسمان بر او میگریند و خداوند بر دشمن او و هر کس که به وی ستم نماید غضب میکند و به عذاب الیم گرفتار مینماید .
مستحب است در شب سیزدهم رجب انسان دو رکعت نماز بخواند که در هر رکعت آن حمد یک مرتبه و سوره یاسین و تبارک الملک و توحید بخواند . روز جمعه سیزدهم رجب، سال سی بعد از حادثه عامالفیل فاطمه بنت اسد در خانه کعبه فرزندی را به دنیا آورد که عرشیان و قدسیان از این بابت در موجی از شعف و شادی فرو رفتند و اهل زمین در حیرت قرار گرفته، نوزادی که شیوه ولادتش نقطه عطفی در سیر تاریخی بشر پدید آورد و خداوند در آن حد برایش اعتبار قائل گردید که در حریم مطهر خود او را پاک به دنیا آورد ولیاقت آن را داشت که از خدا نیز نامی گیرد و «علی» نامیده میشود . شان و شکوه و حق و حقوق هر روز با میزان ظهور الطاف و عنایات الهی در آن سنجیده میشود و در سیزده رجب با ولادت حضرت علی (علیه السّلام) لطف الهی در پایهای تجلی کرده که به راستی توصیف آن بلکه درک و دریافت آن از توان ما بیرون است زیرا ولایت آن بزرگوار رکن ایمان بلکه روح ایمان است، پس بجاست که شیعیان روز تولد آن پیشوای پرهیزگاران و تقسیم کننده بهشت و دوزخ و پناه محرومان را عید بزرگ خود بشمارند و بالاترین شان و شکوه را برای آن قائل شوند و خداوند را در برابر چنین نعمتی سپاس گویند . خوشا به حال کسانی که در چنین ایام پربرکتی در کنار کعبه یعنی زادگاه حضرت علی (علیه السّلام) به انجام مراسم عمره توفیق یابند و در زادروز مولود کعبه به نشانه ارج نهادن بر پایمردی قهرمان توحید، پروانه وار بر گرد سمبل توحید طواف کنند .
روز سیزدهم رجب نخستین روز از «ایام البیض» است که تا روز پانزدهم ادامه دارد و چون ماه از آغاز تا پایان این ایام به درستی میدرخشد بدین عنوان شهرت یافته است . ثواب بسیاری برای روزهداری در ایام البیض وارد شده و اگر کسی بخواهد عمل ام داوود را به جای آورد باید این روز را صائم باشد، اعتکاف در این سه روز فضیلت دارد و رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودهاند: هر کس از روی ایمان و برای رسیدن به ثواب معتکف شود، گناهانش آمرزیده میگردد .
در کتاب «اقبال الاعمال» آمده استحضرت آدم از خداوند پرسید خدایا محبوبترین روزها و گرامیترین زمانها نزد تو کدامند؟ خداوند به وی وحی کرد: محبوبترین روزها نزد من پانزدهم رجب است، ای آدم در این روز بکوش تا با قربانی کردن، میهمانی دادن، روزه داشتن، نیایش کردن، بخشش خواستن و لا اله الا الله گفتن به من تقرب جویی، چنین تقدیر کردهام که فرزندی از احفاد تو را به پیامبری برانگیزم و روز نیمه رجب را به او و امتش اختصاص دهم که در آن روز چیزی از من نخواهند جز آن که بدانان ببخشم . . . حال که نیمه رجب چنین شکوهی دارد بر سالک عاقل است که به خود آید و چنین فرصتخوبی را برای درمان گناهان گذشتهاش و برای جبران اوقات از دست رفتهاش غنیمتبشمرد و آن را به آسانی از دست ندهد و بکوشد تا با اخلاص در یک روز خرابیهای عمر را بازسازد . خواندن دعای استفتاح (عمل ام داوود) با همه شطر و شرطهایش، زیارت امام حسین، به جای آوردن چهار رکعت نمازی که حضرت امیر (علیه السّلام) در این روز به جای میآورد و پس از آن خواندن دعای یا مذل کل جبار و سپس نیازهای خود را از خدا خواستن، به جای آوردن نیمه دوم نماز سلمان، صلوات بر پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرستادن، روز مذکور را با توسل به اولیای الهی به پایان بردن از جمله اعمال این زمان است .
ناگفته نماند که 15 رجب آغاز مهاجرت مسلمانان مکه به حبشه در سال پنجم بعثت است و در همین روز بود که قبله مسلمانان از بیتالمقدس به جانب بیت الله الحرام و خانه کعبه تغییر یافت . در 15 رجب سال 62 هجری حضرت زینب کبری (س) رحلتیافت همان بانویی که استوار و مقاوم به دفاع از حق و تهاجم به ستم پرداخت و ناروایی امویان را افشا نمود و با تازیانه کلماتش در دل کارگزاران یزید هراس افکند، کوله بار اسارت را بر دوش کشید و کاروانی را که لطف خدا بدرقه آن بود از شهری به شهری دیگر هدایت کرد و در صیانت از نهضت عاشورا کوشید بانویی که به هیچ ذلتی تن نداد و نمونه آشکاری از انسانیت و پرهیزگاری گشت و در رسانیدن پیام امام سوم کوتاهی نکرد .
در روز 25 رجب سال 183 ه . ق هفتمین فروغ امامت توسط هارون - خلیفه عباسی - به شهادت رسید و بدین گونه فروغی فروزان پس از سالهای متمادی تحمل حبس و شکنجه و فشارهای سیاسی و مجاهدتهای ارزشمند در مسیر انسان سازی جامعه اسلامی، عبد صالحی با چنگال انسان فاجری در بارگاه قدس و ملکوت آرام گرفت .
شب و روز بیست و هفتم رجب یکی از شبها و روزهای بسیار ارجمند و بلکه ارزشمندترین شب و روز سال در کتاب «اقبال الاعمال» از امام جواد روایتشده است که آن حضرت فرمود: در رجب شبی است که برای مردم از هر چه آفتاب بر آن تابیده بهتر است و آن شب بیست و هفتم این ماه است که فردای آن روز بعثت پیامبر روی داد و به جای آوردن اعمال ویژه آن پاداش برابر شصتسال عبادت دارد .
در روز 27 رجب نفخهای آسمانی همراز روحی گشته که با عالم ملکوت انس دارد، ستارهای که با طلوعش آتشکدهها را به دست فنا سپرد و کنگرههای کاخ استبداد کسری را فرو ریخت، اینک پیام رسالت را نجوا میکند راهی از نور در امتداد آسمان تا زمین مکه و افق تا افق فرشتگان صف در صف ایستادهاند و غار حرا در هالهای از نور با خورشیدی در میان، جبرئیل آرام بر زمین گام میگذارد، نبض زمان تند میزند، شب میگریزد و چلچراغ دستی به استقبال میگشاید . سرانجام روز موعود فرارسید و وعدههای الهی تحقق یافت، بعثت پیامبر اسلام همچون آذرخشی کویر منحط و خفقان گرفته انسانیت را پرتو افشانی نمود و طلیعه وحی با فرمان قاطع «اقرا» نمودار گشت و موجی از نور الوهیت در غار حرا برخاست و جام جان پیامبراکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را لبریز از معنویت و روانش را از انوار معرفت مبتهج نمود . در کتب ادعیه اعمالی از قبیل روزه داری، غسل کردن، زیارت حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و حضرت علی (علیه السّلام) و به جای آوردن دوازده رکعت نماز قبل از ظهر، خواندن دعای: «یا من امر بالعفو و التجاوز . . .» توسل به معصومین برای این روز ذکر شده است که به جای آوردن آن ثوابی عظیم دارد . در آخرین روز ماه رجب ضرورت دارد که سالک طریق عبودیت اعمال و عبادات یک ماهه خودش را به خدای واگذارد و عذرخواهانه زبان به پوزش بگشاید و از پیشگاه پیامبران و امامان توسل جوید و آنان را شفیع خویش سازد و نیمه سوم نماز سلمان را به جای آورد .
نگين انگشتر
ثقه جليل، كافور خادم مىگويد: در محل سكونت امام هادى (ع) در سامراء، عدهاى از صنعتگران بودند و آنجا روستايى بود، از جمله مردى بنام يونس نقاش كه محضر امام مىآمد و خدمت مىكرد.
روزى يونس محضر امام آمد و بشدت مىلرزيد، گفت: مولاى من! خانوادهام را به شما مىسپارم، امام فرمود: قضيه چيست؟ گفت: مىخواهم از اين محل بروم، حضرت در حال تبسم گفت: چرا يونس؟ گفت: موسى بن بغا نگينى به من فرستاد كه بتراشم و سوار انگشتر كنم، وقت تراشيدن آن را شكستم، نگين را نمىشود قيمت گذاشت تا از عهده غرامت برآيم، صاحبش هم موسى بن بغاست يا هزار تازيانه به من مىزند و يا مىكشد.
امام فرمود: تا فردا برو به خانهات جز خير نخواهد بود، فردا اول روز آمد و بشدت مىلرزيد، گفت: يابن رسول الله! فرستادها موسى آمده تا نگين را ببرد، امام فرمود: برو جز خير نخواهى ديد، گفت: مولاى من در جواب او چه بگويم؟! امام بحالت تبسم فرمود: برو پيش او ببين چه مىگويد، جز خير نخواهد بود.
او با ترس و لرز برگشت، بعد از ساعتى، خندان پيش امام آمد، گفت: مولاى من! فرستاده موسى گفت: شب كنيزان امير دعوا كرده و هر يك گفته است انگشتر مال من خواهد بود، امير گفت: اگر بتواند او را دو تكه كرده، دو تا نگين كند، تا هر يك يكى را بر دارد و دعوا نكنند، اجرتش هر چه باشد خواهيم داد.
امام صلوات الله عليه با شنيدن اين سخن گفت: «اللهّم لك الحمُد اذ جعلْتَنا ممن يحمُدك حقاً» بعد فرمود: خوب به فرستاده موسى چه جوابى دادى؟! گفت: گفتم: مهلت بدهيد ببينم چطور درست بكنم، فرمود: خوب گفتى.