حوزه علمیه فاطمیه سلاماللهعلیها شهرکرد





چه بگويم! خرمشهر يا خونين شهر!
چه بگويم! خرمشهر يا خونين شهر! شهري در آسمان، شهري سبز اما به قدمت سرخي خون بيگناهان،سرخ!
صورت خرمشهر هنوز از زخمهايي كه از جنگ برداشته بود، چاك چاك بود.
كم نيستند ساختمانهايي كه يك وجب از پيكرهاش را پيدا نميكني كه تركشي به آن اصابت نكرده باشد؛ به خصوص بعضي مناطق شهر كه هنوز بازسازي نشده و يا جزء آثار جنگ باقي مانده بودند.
منازل و ساختمانها چون بدن شهداي خرمشهر زخمي و تكه پاره بود. در شهر كه حركت ميكني نگاهت ميدانها و خيابانهاي كنوني را نميبيند! آنچه بياختيار ميبيند، چهره خونين شهري زخم خورده است كه هنوز از درد به خود ميپيچد.
در اينجا يكي از ميادين شهر، «مقاومت» نام گرفته است.
در اين باره ميگويند:
وقتي دژخيمان عراقي به چهره خرمشهر، ناجوانمردانه سيلي زدند و گامهاي منحوس خويش را بر سينه پاكش نهادند، عدهاي از هموطنان خرمشهري در همين مكان در برابر آنها مردانه ايستادگي و جانفشاني كردند و امروز خون مطهر آن فرزندان ايران زمين، كه با خون دل خونين شهر و خاك پاكش يكي شده است، در وجود «ميدان مقاومت» به يادگار مانده است؛ پس اگر بگويم صورت خونين شهر را با خون شهيدان شستهاند، گزاف نگفتهام، و به همين خاطر است كه از وقتي پا به خاك خونين شهر ميگذاري، تا هر وقت كه ميهمانش باشي، دلت راضي نميشود كه حتي لحظهاي هم بدون وضو به سر بري.
از نمايشگاه هشت سال دفاع مقدس هم ديدن كرديم؛ غبار اندوه دوران اسارت خرمشهر از عكسها پيدا بود.
ايد باور كنيد كه در همان نيم روز اول بازديد، احساس كردم پر شدهام و ديگر ظرفيت ديدن بقيه آثار و توان شنيدن ديگر حماسهها را ندارم؛ آخر، خونين شهر چيز ديگري است!
در ادامه سفر، توفيقي ديگر يارمان شد؛ برادري كه راوي دردهاي خونين شهر بود به اتوبوس ما آمد.
آه كه چه ميگفت، واي كه چگونه ميگفت! از عشق، از ايمان، از دفاع مقدس و از درد و عشق خودش! دردي كه درد بودن و عشقي كه عشق رفتن بود. او يادگاري بر جاي مانده از دوران عشقبازي عشاق در مناطق نبرد حق عليه باطل بود. همرزمانش ميگفتند: تركشي در سرش به يادگار مانده است؛ تركشي دوست داشتني! از روزهاي خوش شيدايي.
درد دلهايش چنان وجودم را به آتش ميكشيد كه با هر كلامش دلم بي اختيار به التهاب ميافتاد. ميگفت، خاك شلمچه شفا ميدهد و داده بود.
اصلاً نميدانم چرا خاطره خرمشهر را اين طور روايت ميكنم! قلم پريشان و سرگردان است. هر كاري ميكنم كه به ترتيب وقوع حوادث بنگارم، نميتوانم! قلم، خود پيش ميرود و از هر چه كه وجودش را بيشتر بسوزاند مينويسد.
«شلمچه» ديار از دنيا بريدگان و به يار پيوستگان، با مرزهاي آبي و خاكي با عراق. راوي كاروان ميگفت:
وقتي حزب بعث از اين مرزها به طرف شهر حملهور شد، همه مردم از كوچك و بزرگ با چوب و بيل و هر چه كه در دسترس بود به مصاف دشمن رفتند و از غيرت و شرف خرمشهر دفاع كردند.
در آن نبرد نابرابر بيش از 200 نفر شهيد دادندو شب كه با بدنهاي خسته بازگشتند تا دمي در خرمشهر بياسايند، تازه نفرت و كينه خفته دشمن بيدار شد و شبانه مردم بيپناه را از دو مرز آبي و خاكي زير آتش سنگين گرفت.
صبح آنان كه از شعله آتش كين دشمن درامان مانده بودند، پارههاي تن عزيزان خود را از پشت بامها و كوچه و يابان جمع كردند.
رزمنده ديگري از خيانتهاي بنيصدر ملعون كه به زخماب تن خرمشهر نمك پاشيده بود سخن گفت.
آري! آنان كه بوئي از انسانيت نبردهاند چه ميدانند كه اين وارثان خونين شهر چه ميگويند! .وقتي آن رزمنده حرف ميزد، داغي نفسش دلها را ميسوزاند. ميسوخت و ميگفت! ميگفت و ميسوزاند! او هم شهيدي است كه تنها جسمش در اين دنيا باقي مانده و روحش سالها بود كه پرواز كرده بود.
دلم به حالش ميسوخت كه مجبور بود در فراق ياران بسوزد و در جمع ما بيخبران بسازد. يادگار جنگ بود و گرنه برايش دعا ميكردم كه زودتر از اين دنياي خاكي برود. فقط او نبود كه چنين حال و روزي داشت. خودش ميگفت، چند نفري از بچههاي مقاومت 45 روزه در خرمشهر باقي ماندهاند كه آنها هم دلشان ميخواست مثل ديگر همسنگران كه در راه گشودن زنجير بازوان خرمشهر و يا در عملياتي ديگر به ابديت كوچ كرده بودند، بروند.
يسطرون هم رفت و مانون ماندهايم
بعد ليلي باز مجنون ماندهايم
فاتحان رفتند و پاي برجها
در تكاپوي شبيخون ماندهايم
بعد اتمام بيابانها هنوز
ما بيابانگرد و مجنون ماندهايم
چقدر سخت است كه كسي از جا ماندن خودش غمگين باشد و هر روز ببيند كه هنوز نفس ميكشد. كسي كه در چنين ستيزي با خويشتن خويش دست و پنجه نرم ميكند، جانيترين دشمن خود را نفس خويش ميبيند و اين جدال در فضاي بسته درون كشنده است، كشنده!

خرمشهر شقايقي خون رنگ است كه داغ جنگ بر سينه دارد…. داغ شهادت.
ويرانه هاي شهر را قفسي در هم شكسته بدان كه راه به آزادي پرندگان روح گشوده است تا بال در فضاي شهر آسماني خرمشهر باز كنند، زندگي زيباست، سلامت تن زيباست، اما پرنده عشق، تن را قفسي مي بيند كه در باغ نهاده باشند، ومگر نه آن كه گردنها را باريك آفريده اند تا در مقتل كربلاي عشق آسانتر بريده شوند؟ و مگر نه آنكه از پسر آدم، عهدي ازلي ستانده اند كه حسين را از سر خويش بيش تر دوست داشته باشد؟ و مگر نه آن كه خانه تن راه فرسودگي مي پيمايد تا خانه روح را آباد شود؟ و مگر اين عاشق بي قرار را بر اين سفينه سرگردان آسماني ، كه كره زمين باشد، براي ماندن در اصطبل خواب و خور آفريده اند؟ و مگر از درون اين خاك اگر نردباني به آسمان نباشد، جز كرم هايي فربه و تن پرور برمي آيد؟ پس اگر مقصد را نه اين جا، در زير سقف هاي دل تنگ و در پس اين پنجره هاي كوچك كه به كوچه هايي بن بست باز مي شوند نمي توان جست، بهتر آن كه پرنده روح دل در قفس نبندد، پس اگر مقصد پرواز است، قفس ويران بهتر، پرستويي كه مقصد را در كوچ مي بيند، از ويراني لانه اش نمي هراسد. زندگي زيباست، اما از مجيد خياط زاده باز پرس كه زندگي چيست.
اگر قبرستان جايي است كه مردگان را در آن خاك سپرده اند، پس ما قبرستان نشينان عادات و روز مرگي ها را كي راهي به معناي زندگي هست؟ اگر مقصد پرواز است، قفس ويران بهتر، پرستويي كه مقصد را در كوچ مي يابد از ويراني لانه اش نمي هراسد… سيد صالح موسوي نمي توانست شهادت مجيد را ببيند و نديد، خبر شهادت او را در پرشن هتل آبادان به سيد صالح رساندند… اما تو مي داني كه هر تعلقي، هر چند بزرگ، در برابر آن تعلق ذاتي كه جان را به صاحب جان پيوند مي دهد كوچك است.
پيكر مجيد را برادرش رضا غسل داد كه اكنون خود او نيز به قبيله كربلاييان الحاق يافته است.
اينجا زمزمي از نور پديد آمده است…. و در اطراف آن قبيله اي مسكن گزيده اند كه نور مي خورند و نور مي آشامند، زمزم نور در عمق خويش به اقيانوسي از نور مي رسد كه از ازل تا ابد را فرا گرفته است و بر جزاير هميشه سبز آن جاودان حكومت دارند.
اين نامها كه بر زبان ما مي گذرند، تنها كلماتي نگاشته بر شناسنامه هايي كه بر آن مهر « باطل شد» خورده است، نيستند، ما جز با صورتي موهوم از عوالم راز آميز مجردات سروكار نداريم و از درون همين اوهام سراب مانند نيز تلاش مي كنيم تا روزني به غيب جهان بگشاييم، و توفيق اين تلاش جز اندكي بيش نيست.
پروانه هاي عاشق نوربال در نفس گل هايي مي گشايند كه بر كرانه سبز اين چشمه ها رسته اند و نور در اين عالم، هر چه هست، از آن نور اللانوار تابيده است كه ظاهرتر و پنهان تر از او نيست، و مگر جز پروانگان كه پرواي سوختن ندارند، ديگران را نيز اين شايستگي هست كه معرفت نور را به جان بيازمايند؟ و مگر براي آنان كه لذت اين سوختن را چشيده اند، در اين ماندن و بودن جز ملالت و افسردگي چيزي هست؟
كتابخانه مسجد امام جعفر صادق (علیه السلام ) بر تقوا اساس گرفته بود و اين است زمزم نور، و اينانند قبيله نور خواران و نور آشامان، و قوام اين عالم اگر هست در اينان است و اگر نه، باور كنيد كه خاك ساكنان خويش را به يكباره فرو مي بلعيد، مسجد جامع خرمشهر قلب شهر بود كه مي تپيد و تا بود، مظهر ماندن و استقامت بود و آن گاه نيز كه خرمشهر به اشغال متجاوزان درآمد و مدافعان ناگريز شدند كه به آن سوي شط خرمشهر كوچ كنند، باز هم مسجد جامع مظهر همه آن آرزويي بود كه جز در باز پس گيري شهر برآورده نمي شد، مسجد جامع، همه خرمشهر بود.
خرمشهر از همان آغاز خونين شهر شده بود، خرمشهر خونين شهر شده بود تا طلعت حقيقت از افق غربت و مظلوميت رزم آوران وبسيجيان غرقه در خون ظاهر شود، و مگر آن طلعت را جز از منظر اين آفاق مي توان نگريست؟ آنان در غربت جنگيدند وبا مظلوميت به شهادت رسيدند و پيكر هاشان زير شني تانكهاي شيطان تكه تكه شد وبه آب و باد و خاك و آتش پيوست اما…. راز خون آشكار شد، راز خون را جزء شهدا در نمي يابند. گردش خون در رگهاي زندگي شيرين است. اما ريختن آن در پاي محبوب شيرين تر است و نگو شيرين تر، بگو بسياربسيار شيرين تر است. راز خون در آنجا ست كه همه حيات به خون وابسته است، اگر خون يعني همه حيات و از ترك اين وابستگي دشوارتر هيچ نيست، پس بيش ترين ازآن كسي است كه دست به دشوارترين عمل بزند، راز خون در آنجاست كه محبوب، خود را به كسي مي بخشد كه اين راز را دريابد، و آن كس كه لذت اين سوختن را چشيد، در اين ماندن و بودن جز ملالت و افسردگي هيچ نمي يابد. آنان را كه از مرگ مي ترسند از كربلا مي رانند، مردان مرد، جنگاوران عرصه جهادند كه راه حقيقت وجود انسان را از ميان هاويه آتش جسته اند. آنان ترس را مغلوب كرده اند تا فتوت وكربلاييان پاي در آزموني دشوار می گذارند.
كربلا مستقر عشاق است و شهيد محمد علي جهان آرا چنين كرد تا جز شايستگان كسي در آن كربلا استقرارنيايد. شايستگان آنانند كه قلبشان را عشق تا آنجا انباشته است كه ترس از مرگ جايي براي ماندن ندارد.
شايستگان جاودانانند ؛حكمرانان جزاير سرسبز اقيانوس بي انتهاي نور كه پرتوي از آن همه كهكشان هاي آسمان دوم را روشني بخشيده است.
اي شهيد، اي آنكه بر كرانه ازلي و ابدي وجود بر نشسته اي، دستي بر ار و ما قبرستان نشينان عادات سخيف را نيز از اين منجلاب بيرون كش.
نويسنده: سيد مرتضي آويني

وزیر خارجه آمریکا خطاب به دیپلماتهای این کشور گفت:
به نوههای خود بگوئید که چطور با آقای ظریف در یک اتاق نشستید و چه قدرت متقاعد کنندهای داشتید که موجب تسلیم او شد.
جناب آقای جان کری-وزیر امورخارجه کشور به ظاهر متمدن آمریکا- لطفا در کنار مطلب فوق مطالب زیر را هم به نوه هایتان گوشزد کنید.
به آنها از تحریمهای ظالمانه ای که علیه مردم و ملت ایران اعمال کردید و از پیشرفتهای ملت ما علی رغم وجود فشارها و تهدیدهایتان هم بگوئید .
از بد عهدیهایتان بعد از مذاکرات و تصمیم به سرقت 2 میلیارد دلاری امول مردم ایران هم بگوئید .
به آنها از استقامت مردم و ملت و دولتهای ایرانی در طول 30سال ظلم و دشمنی تان هم بگوئید.
به آنها از کودتای 28 مرداد، از غارت نفت و سرمایه های این کشور، از پناه دادن به شاه فراری و ظالم پهلوی، ازکمکهایتان در جنگ 8 ساله به رژیم دیکتاتوری صدام هم بگوئید.
به آنها از جنگهایی که در گوشه و کنار دنیا از یمن و بحرین و افغانستان تا سوریه و لبنان و ویتنام به راه انداختید بگوئید.
از به خاک مالیده شدن بینی تان در قضایای طبس ،فتح خرمشهر،9دی 88-انتخاباتهای مکرر در جمهوری اسلامی هم برایشان تعریف کنید.
لطفا دستانتان را که به خون هزاران کودک یمنی و فلسطینی و افغانی و سوری آلوده است ، به نوهایتان نشان داده و بگوئید که چه انسانهای شجاعی هستید .
ازخفت و خواری ملوانانتان در خلیج فارس بگوئید و از عصبانیت دولتمردانتان و اخراج فرمانده آنها هم بگوئید .
از تلاش برای کودتا و سرنگونی دولتهای مردمی سایر کشورها برایشان بگوئید .
اینها را و هرچه که از تاریخ افتخارات کشورتان به یاد دارید برای آنها بگوئید تا نسل بعدی شما اجداد خود را بهتر شناخته و معنای شعار مرگ بر آمریکا را بهتر درک کند .
عارف مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی در بیانی، معنای غیبت حضرت ولی عصر(عج) را اینگونه تشریح میکنند:
سوال شد امام زمان (عج) غایب است یعنی چه؟ گفتم غایب؟ کدام غایب؟ بچه دستش را از دست پدر رها کرده و گم شده می گوید: پدرم گم شده است. ما مثل بچهای هستیم که پدرش دست او را گرفته است تا به جایی ببرد و در طول مسیر از بازاری عبور میکنند.
بچه جلب ویترین مغازهها میشود و دست پدر را رها میکند و در بازار گم میشود و وقتی متوجه میشود که دیگر پدر را نمیبیند، گمان میکند پدرش گم شده است. در حالی که در واقع خودش گم شده است. انبیاء و اولیاء پدران خلق اند و دست خلائق را میگیرند تا آنها را به سلامت از بازار دنیا عبور دهند. غالب خلائق جلب متاعهای دنیا شدهاند و دست پدر را رها کرده و در بازار دنیا گم شدهاند. امام زمان (عج) گم و غایب نشده است ما گم شدیم و محجوب گشتهایم. امام غایب نیست، تو نمی بینی آقا را. او حاضر است. چشمت رو که اسیر دنیا شده اگر از دنیا دست بردارد، آقا را می بیند. خلاصه نگو آقا غایب است. تو نمی بینی.
برگرفته از کتاب « امام زمان (عج) در کلام اولیای ربانی/مهدی لک علی آبادی/ ص 30
/6262
امام مهدی(علیه السلام) عصاره خلقت، خاتم اوصیا و وارث همه انبیا و اولیای پیشین است. چنان که در یکی از زیارات حضرت صاحب الامر(علیه السلام) خطاب به ایشان عرض می کنیم:
السَّلامُ عَلی وارِثِ الانبیاءِ وَ خَاتَمِ الاوصیاءِ.. المُنتَهَی اِلَیهِ مَواریثُ الانبیاءِ وَ لَدَیهِ مَوجُودٌ اثارُ الاصفِیاءِ. (1)
سلام بر وارث پیامبران و خاتم اوصیا… آن که میراث تمام پیامبران بدو رسیده و آثار همه برگزیدگان در نزد او موجود است.
آن حضرت چنان مقامی در نزد پیامبر اکرم(صلی الله علیه و اله) و ائمه معصومین(علیهم السلام) دارند که خطاب به ایشان از تعبیر «پدر و مادرم به فدای او» استفاده کرده اند. از جمله در روایات زیر که از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و امام علی(ع) نقل شده،آمده است:
بِاَبی وَ اُمِّی سَمِیّی وَ شَبیهی وَ شَبیهُ مُوسَی بنِ عِمرانِ، عَلَیهِ جُیوبُ (جَلابیبُ) النُّورِ یَتَوَقَّدُ مِن شُعاعِ القُدسِ. (2)
پدر و مادرم به فدای او که همنام من، شبیه من و شبیه موسی پسر عمران است، بر او جامه هایی از نور است که از پرتو قدس روشنایی می گیرد.
بِاَبِی اِبنِ خِیَرَهِ الاِماءِ … . (3)
پدرم به فدای فرزند بهترین کنیزان … .
امام راحل نیز در بیان جایگاه و شأن بی مانند امام مهدی(علیه السلام) در عالم هستی می فرماید:
من نمی توان اسم رهبر روی ایشان بگذارم، بزرگتر از این است. نمی توانم بگویم که شخص اول است، برای اینکه دومی در کار نیست. ایشان را نمی توانیم با هیچ تعبیری تعبیر کنیم، الّا همین که مهدی موعود(علیه السلام) است. آنی است که خدا ذخیره کرده است برای بشر. (4)
با توجه به همین مقام و مرتبت رفیع امام عصر(علیه السلام) است که در روایات سفارش شده برای عرض سلام و ارادت به پیشگاه آن حضرت از کلمات و عبارت های خاصی استفاده کنیم. از جمله در روایتی که از امام محمد باقر(علیه اللسلام) نقل شده، می خوانیم:
مَن ادرَکَ مِنکُم قائِمَنا فَلیَقُل حینَ یَراهُ «السَّلاُم عَلَیکُم یا اهلَ بَیتِ النُّبُوَّهِ وَ مَعدِنَ العِلمِ وَ مَوضِعَ الرُّسالَهِ». (5)
هر کس از شما که قائم ما(علیه السلام) را دریابد، پس باید به هنگام دیدار با او بگوید: «سلام بر شما ای خاندان نبوت و معدن علم و جایگاه رسالت».
در روایت دیگری کیفیت سلام دادن مردم به آن حضرت در زمان ظهور چنین بیان شده است.
لا یُسَلَّمُ عَلَیهِ مُسَلَّمُ الّا قالَ: «السَّلاُم عَلَیک یا بَقیَّهَ اللهِ فِی ارضِهِ.» (6)
هیچ سلام دهنده ای بر آن حضرت سلام نمی دهد، مگر این که می گوید: «سلام بر تو ای باقی مانده خدا در زمین».
مطالعه سیره و اقوال علما و بزرگان نیز نشان می دهد که آن ها نهایت ادب و احترام را نسبت به حضرت صاحب الامر(علیه السلام) رعایت و از هر سخن و عملی که در آن اندک شائبه بی توجهی به جایگاه و شأن آن حضرت وجود داشت، پرهیز می کردند. در این باره حکایت زیر که از مرجع عالی قدر حضرت آیه الله العظمی الصافی گلپایگانی در زمینه ادب و احترام حضرت آیه الله العظمی بروجردی نسبت به امام عصر(علیه السلام) نقل شده، بسیار خواندنی است:
یک روز در منزل شان مجلسی بود، در آن مجلس شخصی با صدای بلند گفت: برای سلامتی امام زمان و آیه الله بروجردی، صلوات! در همان حال، ایشان که در حیاط قدم می زد، با شتاب و ناراحتی به طرف در بیرونی آمد و با عصا محکم به در زد، به طوریکه آقایانی که در بیرون بودند، ترسیدند که نکند اتفاقی افتاده باشد. چندین نفر به طرف در اندرونی رفتند که ببینند چه خبر است. آیت الله بروجردی گفتند: «این که بود که اسم مرا در کنار نام مبارک امام زمان(علیه السلام) آورد؟ این مرد را بیرون کنید و به خانه راهش ندهید.» (7)
بر اساس آنچه گفته شد، بر همه مبلغان فرهنگ مهدوی، اعم از نویسندگان، سخنرانان، شاعران، مدیحه سرایان و … لازم است که در نوشته ها، گفته ها ، سرودها و به تعبیر عام تر در کلیه فعالیت های تبلیغی و ترویجی خود، نکات زیر را مورد توجه جدی قرار دهند.
1. خودداری از به کار بردن کلمات و تعابیری که شایسته جایگاه و شأن رفیع امام عصر(علیه السلام) نیست؛
2. رعایت نهایت ادب و احترام به هنگام بر زبان راندن نام آن حضرت و یاد کردن از ایشان؛
3. ذکر سلام و صلوات پس از نام بردن از آن حضرت و برخاستن به هنگام بیان نام خاص ایشان؛
4. رعایت ساحت قدسی آن امام و پرهیز از تعمیم اوصاف و ویژگی های خاص ایشان به دیگران.
پی نوشت ها :
1. شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، زیارت حضرت صاحب الامر به نقل از سیدبن طاوس.
2. محمد باقر المجلسی، مرأة العقول، ج 36، ص 337، ح 200.
3. همان، ج 51، ص 121.
4. صحیفه نور (مجموعه رهنمودهای امام خمینی، قدس ره)، ج 12، ص 208.
5. محمد باقر المجلسی، مرأة العقول، ج 52، ص 331، ح 5.
6. همان، ج 24، ص 212.
7. روزنامه جمهوری اسلامی، ویژه بزرگداشت آیه الله بروجردی و شیخ شلتوت.
امام غايب (عج) از نگاه هانري کُربَن
براي اينکه خوانندگان به اهميت وجود امام غايب در جهان بيني تشيع پي برند، به نقل قول پروفسور هانري کربن - مستشرق فرانسوي - در ملاقاتي که با علامه طباطبائي داشته، مي پردازيم:
«به عقيده من مذهب تشيع تنها مذهبي است که رابطه هدايت الهيه را ميان خدا و خلق، براي هميشه، نگهداشته و بطور استمرار و پيوستگي ولايت را زنده و پا برجا مي دارد. تنها مذهب تشيع است که نبوت را با حضرت محمد صلي الله عليه وآله و سلم - ختم شده مي دارند، ولي ولايت را که همان رابطه هدايت و تکميل مي باشد، بعد از آن حضرت و براي هميشه زنده مي داند. رابطه اي که از اتصال عالم انساني به عالم الوهي کشف نمايد، به واسطه دعوت هاي ديني قبل از موسي و دعوت موسي وعيسي و محمد - صلوات الله عليهم- و بعد از حضرت محمد، بواسطه ولايت و جانشينان وي ( به عقيده شيعه) زنده بوده و هست و خواهد بود، او حقيقتي است زنده که هرگز نظر علمي نمي تواند او را از خرافات شمرده از ليست حقايق حذف نمايد. آري تنها مذهب تشيع است که به زندگي اين حقيقت، لباس دوام و استمرار پوشانيده و معتقد است که اين حقيقت ميان عالم انساني و الوهي، براي هميشه، باقي و پا برجاست ” يعني با اعتقاد به امام حي غايب».
کربن، اعتقاد به مهدويت را درتفکر شيعه، عامل حيات و پويايي جوامع شيعي مي دانست. وي در آثار خويش، خود را معنوي مي دانست و در بحث از تشيع بزرگان عرفان همچون اسفرايني، علاءالدوله سمناني وغيره، با تعقيب و اعتقاد راسخ آنان را شيعه مي دانست. درباره تشيع خود کربن، از علامه طباطبايي چنين نقل شده است: در تهران جلسه داشتم با مهمان بزرگواري به نام «هانري کربن» که فرانسوي، مسلمان و اماميه بود. از زبان مترجمش اظهار داشت که مسلمانم و شيعه اثني عشري هستم و به سرّ اماميه اعتقاد دارم. پرسيدم؛ آيا تبار و دودمان آقا در پاريس از طايفه ي اماميه اند؟ در جوابم گفت: خير من با مطالعه کتب اديان و مذاهب و ملل و نحل و تحقيقات شخصي خودم به دين اسلام رسيدم و مسلمان شدم و از اسلام به اماميه و مذهب جعفري که حتي به سرّ اماميه هم معترف و معتقدم.
پرسيدم: مرادش از سرّ اماميه چيست؟ در پاسخم گفت: وجود امام زمان، مهدي موعود (عج) به عقيده کربن، مفهوم ولايت در اين دوران طولاني انتظار، همان هدايت ارشادي امام است که « اسرار» اصول عقايد را مي آموزد. اين مفهوم از سويي، شامل مفهوم معرفت است و از سوي ديگر، واجد معناي محبت؛ يعني معرفتي که في نفسه متمرکز و نيرومند است.
کربن در بخشي از کتاب تاريخ فلسفه اسلامي ضمن نقل روايتي مشهور از پيامبر اکرم (ص) که مي گويد:
اگر تنها يک روز به پايان جهان باقي مانده باشد، خداوند آن روز را چندان طولاني خواهد کرد تا مردي از ذرّيه من که نامش نام من و کنيه اش کنيه من خواهد بود، ظهور کند. او زمين را از هماهنگي و عدل پر خواهد ساخت چنان که تا آن هنگام از خشونت وجور پرشده است. به تفسير اين روايت پرداخته و مي نويسد: روزي که چنين طولاني خواهد شد، زمان غيبت است و اين حديث صريح طنين خود را در همه قرون و در تمام مراتب شعور و ضمير شيعه منعکس ساخته است.
کربن پس از اذعان به اين نکته که امامان همه نور و حقيقت واحدي هستند که در دوازده شخص متمثل شده اند، مي نويسد:
وقتي نسبت لاهوت و ناسوت را در شخص امامان در نظر بگيريم، مي بينيم مسأله به هيچ روي شبيه به اتحاد اقنومي در طبيعت نيست، امامان، ظهورات و تجليات الهي هستند، قاموس فني زبان، کلمات (ظهور و مظهر) را پيوسته به مقابله با عمل آيينه باز مي گرداند، پس بدين گونه امامان هم چون ظهورالهي، بي هيچ کم و بيش «اسماءالله » مي باشند و به اين عنوان از دو مهلکه تشبيه و تعطيل مصونند.
انتظار مسأله اي است که متفکراني چون شهيد مطهري درباره اش نکته هاي فراواني دارند
در روزگاري که نگاه به مفهوم مهدويت و انتظار نتيجه اش کارهايي مثل ساختن هستند« ظهور بسيار نزديک است» است که صداي اعتراض علما و مراجع را هم در مي آورد. مرور نگاه آدم هايي چون شهيد مرتضي مطهري حکم تنفس يک هواي تازه را دارد. نگاهي که در چند اثر ارزشمند ايشان که به بررسي مسأله مهدويت و انتظار پرداخته اند، به خوبي پيداست. شهيد مطهري از منظري به انتظار نگاه مي کند که سستي و رخوت در آن جايي ندارد و پويايي و حرکت به سمت ارزش ها را نتيجه اين انتظار مي داند. خب چه کسي بهتر از مطهري مي تواند نکات علمي و عقلي اين کلمه را باز کند؟
از مفهوم «انتظار» در طول تاريخ انديشه اسلامي برداشت هاي متفاوتي شده است. هر بار کسي به تناسب فهم و درک خود دستي بر اين واژه کشيده و به اين درک خودش خشنود شده و هميشه حق را همان درک خودش پنداشته و بعد هم به تعبير زيباي قرآن «کل حزب بمالديهم فرحون» (هر فرقه اي بدان چه نزد آنهاست دلخوش شدند؛ سوره روم، آيه 32) استاد مطهري در اين باره مي گويد:« معلوم است که بدعت در دين خاتم هم امکان پذير است چنان که ما هم که شيعه هستيم و اعتقاد داريم به وجود مقدس حضرت حجت بن الحسن، مي گوييم ايشان که مي آيند «ياتي بدين جديد». تفسيرش اين است که آن قدر تغييرات و اضافات در اسلام پيدا شده است که وقتي او مي آيد و حقيقت دين جدّش را مي گويد به نظر مردم مي رسد که اين دين غير از ديني است که داشته اند و حال اين اسلام حقيقي هماني است که آن حضرت مي آورد.»(اسلام و مقتضيات زمان، جلد اول، ص 377، انتشارات صدرا)
انتظار؛ هم سازنده، هم ويرانگر
شهيد مطهري درباره ي مفهوم انتظار هم متناسب با برداشت هاي متفاوت، اين انديشه را منشأ رشد و پويايي يا رکورد و عقب ماندگي دانسته است: «انتظار فرج و آرزو و اميد و دل بستن به آينده دو گونه است، انتظاري که سازنده و نگهدارنده، تعهدآور، نيروآفرين و تحرک بخش است. به گونه اي که مي تواند نوعي عبادت و حق پرستي شمرده شود و انتظاري که گناه است، ويرانگر، اسارت بخش و فلج کننده و نوعي اباحي گري بايد محسوب شود. اين دو نوع انتظار فرج، معلول دو نوع برداشت از ظهور عظيم مهدي موعود است و اين دو نوع برداشت به نوبه ي خود، از دو نوع بينش درباره تحولات در انقلاب هاي تاريخي ناشي مي شود.» (قيام و انقلاب مهدي از ديدگاه فلسفه ي تاريخ، صص7 و 8، انتشارات صدرا)
نگاه ويرانگر
در نگاه انتظار ويرانگر و منفي هر اصلاحي در جامعه محکوم است چرا که بايد ظلم و تباهي رواج داشته باشد و حق و حقيقت هيچ طرفداري نداشته باشد، باطل يکه تاز ميدان شود، تا انفجاري رخ دهد و انتظار به سرآيد.(از نگاه شهيد مطهري، تعبير ظهور به انفجار نادرست است، چرا که مسأله قابليت پيدا کردن جامعه براي پذيرش است و شرايط آن کمال نهايي را فراهم آوردن مثل رسيده شدن ميوه در شرايط نامطلوب) بنابراين هر اصلاحي محکوم است، زيرا هر اصلاح يک نقطه روشن است. تا در صحنه اجتماع نقطه روشني هست دست غيب ظاهر نمي شود، برعکس، هر گناه و فساد و هر ظلم، تبعيض و حق کشي و هر پليدي اي به حکم اينکه مقدمه صلاح کلي است و انفجار را قريب الوقوع مي کند رواست، زيرا «الغايات تبرّر المبادي» هدف ها وسيله هاي نامشروع را مشروع مي کنند. پس بهترين کمک به تشريع در ظهور و بهترين شکل انتظار ترويج و اشاعه فساد است. اينجاست که گناه هم فال است و هم تماشا، هم لذت و کامجويي است و هم کمک به انقلاب مقدس نهايي!» (قيام و انقلاب مهدي از ديدگاه فلسفه ي تاريخ، ص 62 به بعد)
نگاه سازنده
در انديشه آرمان گرايانه استاد مطهري، انتظار در معناي اوّلش بزرگ ترين محرک اجتماعي است که انسان را براي حاکميت ارزش ها و محو ضد ارزش ها تشويق مي کند. براي همين انتظار به اين معنا را با فضيلت ترين عبادات دانسته اند: «افضل الأعمال إنتظار الفرج» (مجلسي،بحار الانوار، ج 52، ص122)شهيد مطهري با استناد به آيات 5 سوره قصص، 105 سوره انبيا و آيات ديگري چنين نتيجه گيري مي کند:«از اين آيات استفاده مي شود که ظهور مهدي موعود حلقه اي از حلقه هاي مبارزه اهل حق و اهل باطل است که به پيروزي نهايي اهل حق منتهي مي شود. سهيم بودن يک فرد در اين سعادت موقوف به اين است که آن فرد عملاً در گروه اهل حق باشد. آياتي که بدان ها در روايات استناد شده است، نشان مي دهد که مهدي موعود (ع) مظهر نويدي است که به اهل ايمان و عمل صالح داده شده است. مظهر پيروزي نهايي اهل ايمان است.»(قيام و انقلاب مهدي از ديدگاه فلسفه تاريخ، ص 64) بنابراين هر مبارزه حق گرايانه اي، حلقه اي از حلقه هاي مبارزه جهاني و هر پيروزي، جلوه اي از پيروزي آن انقلاب بزرگ است.
نویسنده : حجتالاسلام والمسلمین سید محمدمهدی میرباقری*
از طرفی مقوله انتظار فرج، در روایات معصومین، راهبرد عصر غیبت شمرده و از طرف دیگر، نقش زنان به عنوان نیمی از جامعه اسلامی و شیعه، غیر قابل انکار است. آنچه در ذیل میخوانید گفتاری از استاد میرباقری برای تبیین جایگاه و مسئولیت زنان منتظر در عصر غیبت با توجه به تهاجم فرهنگ غرب میباشد که توسط ایشان مورد دقت و باز کاوی قرار گرفته است.
ضرورت هدف گذاری صحیح برای بانوان منتظر
براي اينكه بتوانيم الزامات انتظار را در حوزه مسئوليت و مأموريت جامعه بانوان درك كنيم، باید به چند نكته توجه نمود. نخست آنکه ما چه اهدافي را در انتظار ظهور امام زمان(عجل الله تعالی فرج الشریف) دنبال ميكنيم، چرا که مأموريت ما به اندازة هدف ماست؛ اگر هدف ما كوچك تعريف شد، مسئوليت و مأموريتهاي ما هم مسئوليتهاي كوچكي خواهند بود. ولي اگر هدف بزرگي را در نظر گرفتیم، به همان اندازه، مأموریتی كه بر دوش ما است، تعريف جديدي پيدا ميكند. برای پیبردن به این مقصود باید دید، كه در عصر ظهور اتفاق خواهد افتاد، چه گسترهای دارد؟ آيا در عصر ظهور، تنها حوزه زندگي خصوصي و شخصي انسانها متحول شده و معنويّت در زندگي خصوصي انسانها وارد خواهد شد. در این صورت، انتظار فرج، تلاش برای ايجاد يك تحول معنوي در حوزه زندگي خصوصي افراد است. ولی اگر آن دگرگونی، یک فراگير در حوزه زندگی خصوصي و اجتماعي انسانها در مقياس جامعه جهاني است و انقلابی در مجموعه حيات بشر اتفاق ميافتد، مسأله به گونهای دیگر است.
انتظار یعنی حرکت در مسیر تحول جهانی
در حيات طيّبهاي كه ما مدعي وقوع آن در عصر ظهور هستيم، كلّ جامعه جهاني به مرحله جديدي از حيات، زندگي، احساس، درك و مطالبه ميرسد. در این صورت، مراد از انتظار، حركت در مسير چنين تحوّل عظيمي است، طبيعتاً در هر حوزهاي كه بخواهيم اقتضائات اين انتظار را دنبال كنيم، بايد برنامهاي براي دگرگونی همه جانبه تنظیم كنيم. زیرا معقول نیست که انسان منتظر، در انتظار يك تحول عظيم و همه جانبه در همه عرصههاي جهان باشد، ولي اقداماتش معطوف به حوزه خصوصي و زندگي شخصي خودش شود، البته در این میان، حتماً بايد خودسازي كنيم و برای تحقّق ظهور، گسترش و بسط ولايت الهی در حيات خودم، باید مناسبات و اقتضائاتش را در زندگي خصوصي خود ايجاد كنيم. اما باید دانست مأموريت ما گستردهتر از ايجاد يك دگرگونی در حوزه زندگي خصوصي است. بلکه بايد متناسب با تصویری كه از عصر ظهور داريم، يك تغییر همه جانبه در زندگي خصوصي و اجتماعي ايجاد و آن را دنبال کنیم.
مروری بر شکلگیری و تسلط فرهنگ ضد دینی غرب
آنچه در غرب اتفاق افتاده، يك تحوّل همه جانبه در زندگي اجتماعي و خصوصي انسانها بر محور ارزشهاي بنيادين حاكم بر جريان تجدد در غرب است.
ارزشهايي كه تمدن جدید غرب بر محور آن شكل گرفته، عبارت است از انسانمحوري، آزاديهاي فردي و اجتماعي، البته از نوع آزادي از تقيّدات معنوي و امثال آن. دانشمندان غرب بر محور اين ارزشها، فلسفه، دانش، علم، عقلانيّت، تكنولوژي و فناوري را تولید و انقلاب علمي و صنعتي ايجاد كردند؛ آنها همه ساختارها و حتي مفاهيمي را كه در زندگي اجتماعي انسانها جاري است، تحت تأثير همان مفاهيم ارزشي خودشان بازتوليد و در جهان منتشر کردند به طوری که شما الآن به هر زاويهاي از زواياي زندگي خودتان كه بنگیرید حتي زندگي مسلمانها و موحدين و شيعيان ـ به روشنی ميبينيد که تحت تأثير آن فرهنگ هستند. الآن الگوي خوراك و پوشاك و مسكن ما به شدت، تحت تأثير آن موج جهاني است؛ حتی نحوه رضايتمندي ما از زندگي دقيقاً بر محور طراحي و مديريت غرب بعد از رنسانس، شكل گرفته است. بنابراين میبینید که آنها ارزشهاي خودشان را به نوع زندگي ما و به ارزشهايي تبديل كردند كه ما در عرصه زندگيمان به آن پایبند هستيم. حتی شرافت و تحقير انسان بر مبناي آنها تعريف ميشود.
آنها نه فقط ارزشها، بلکه حتي ذائقه و ذهنیت ما را هم تغيير دادند؛ الآن بسياري از چيزهايي كه در ذهن ما ارزش دارد، ارزشهايي است كه بعد از رنسانس توليد و بعد در جامعه جهاني گسترش داده شده و هم اکنون الآن هم دنبال گسترش بيشتر و جهاني سازي همان ارزشها هستند.
بعد از ماجراي 11 سپتامبر ـ كه غرب يك جنگ نظامي تمام عيار را عليه دنياي اسلام شروع كرد ـ متفكرين غرب نامه نوشتند و از اقدامات نظامي بوش دفاع كردند، چرا که استدالال آنها اين بود كه ما بايد ارزشهاي امريكايي را در جهان، تعميم و توسعه بدهيم و در همین راستا اگر جايي هم لازم باشد براي گسترش اين ارزشها جنگ نظامي به راه میاندازیم. از نظر آنها حتي جنگیهای نظامی ـ كه به كشتارهاي جمعي بر اساس استفاده از سلاحهاي غير متعارف، مثل سلاح شيميايي و اتمي منتهي بشود ـ كاملاً امري اخلاقي است.
غربیها به شدت دنبال اين مطلب هستند كه ارزشهاي خودشان را در همه عرصههاي زندگي ما وارد کنند حتی در تعیین رنگ لباس، مدل راه رفتن، مدل درست كردن مو و آرايش ظاهري، اما باید بدانیم آنها وقتي میتوانند مدل لباس يك جوان، يا زيباشناسياي كه از نوع آرايش شخصي یک نفر را تغییر دهند که قبلاً فكر و روح او را تصرف کرده باشند.
از اين گستردهتر مدلهايي است كه براي زندگيِ ما درست کردهاند. فرض كنيد مدل مطلوبي كه بانوان بايد در زندگي اجتماعي خودشان دنبال كنند، چه مدلی است؟ چقدر بايد درس بخوانند و چگونه درس بخوانند؟ اشتغال و پوشششان چگونه باید باشد؟ ارتباطشان با اقشار ديگر چگونه باید تعریف شود؟ روابط عاطفي و فيزيكيشان با مردها چطور بايد باشد؟
سیاستمداران غربی، همه اينها را ارزش سازي و به جامعه جهاني منتقل کردهاند و الآن بسياري از چيزهايي كه ما ارزش ميدانيم همان بازتوليد شده ارزشهاي محوري در حوزه حقوق بانوان است. آنها ارزشها را به حقوق، ساختارهای اجتماعي، هنر و زيباشناسي و زيباپسندي و امثال اينها تبديل کردهاند؛ حتی نوع تحصيل بانوان دنياي اسلام نیز بر این محور استوار شده است. باید بدانیم اصلاً مسئله اين نيست كه بانوان تحصيل كنند يا نه؟ معلوم است که عالِم و آگاه بودن، خوب است؛ اما مسئله این است که نگاه ما به علم، تعليم و تعلّم و نیز مأموريت ما در حوزه آگاهي يافتن، آموزشها و به كارگيريِ اين آموزشها و حرفهها در زندگي اجتماعي و فردي، تابع يك سری ارزشها و به تبع آن، برنامهريزي خاصی است كه تمام آن مبتني بر فرهنگ مدرن غرب است.
لزوم انتظار برنامهریزی شده
اگر شما در مقابل این فرهنگ، هم معنويت، توحيد، عدالت و تعالي انسان را دنبال ميكنيد بايد اين تعالي و عدالت معنوي و ارزشهاي معنوي را به يك شبكه ارزشها تبديل و بعد آن را به برنامهاي براي زندگي اجتماعي و خصوصيِ همه ما و از جمله برای بانوان تبديل كنيد؛ ببينيد نظریه پردازان غرب، چگونه زنان را از حوزه زندگي خصوصي به زندگي اجتماعي وارد کردهاند! اين وضعيتي كه شما در ارتباط زن و مرد در غرب شاهد هستيد، پوشش، فرهنگ، ارتباطات و مراوداتشان، يك امر ديرپايي نيست؛ اگر سه چهار قرن به عقب برويد در خود غرب واقعاً پوشش و حجاب و مسائلي از اين دست در روابط اجتماعيِ زنان غربي وجود داشته است. بعد از رنسانس، ارزشهایی را محور قرار داده و بر اساس آن انتظارات اجتماعي را ايجاد و تبدیل به اخلاق اجتماعي كردند، و آنها را متناسب با رشد تكنولوژي، تغيير دادند. الآن شما ميبينيد که چگونه جامعه بانوان را اداره ميكنند. البته این امر مختص به جامعه بانوان هم نيست، آنها براي همه انسانها و براي همه ساعات زندگيشان برنامهريزي نمودند كه بايد چطور و در كجا متولد شود؟ چطور از اين مادر در دوران بارداري تغذیه شود و بعد چگونه بايد به مهدكودكها تحويل و محل پرورش اجتماعي كودكان داده شود؟ از كجا اين كودك بايد وارد عرصه آموزش و تعليم بشود؟ در كجا استخدام شود و چطور زندگي كند؟ چند سال كار كند و بازنشستگياش چگونه باشد؟ براي شصت، هفتاد سال، برنامهريزي کردهاند و هيچ لحظهای را خالي نگذاشتهاند. واقعاً نوع زندگي بانوان در غرب كاملاً مديريت و ارزشسازي ميشود. در ذهن آنها ايجاد انتظارات شده و سپس، بر آن اساس برنامهريزي ميشود. قرن غرب، ارزشها را با اختلافات و تغييراتي كه اقتضاي مناطق، اقوام و ملل مختلف است، جاري نموده و هم اکنون براي حل بحران مشروعيّت و مشكلاتي كه در برخورد و تحقير فرهنگهاي ديگر داشتند، به دنبال تنوّع فرهنگي و ايجاد يك همگرايي در بين فرهنگهاي مختلف بر اساس ارزشهاي بنيادين غربي هستند و در عين اينكه تنوّع فرهنگها را در اين برنامهريزي جديد ملاحظه ميكنند، ميخواهند همه اين فرهنگها به فرهنگ خُرده تبديل شود و بر محور ارزشهاي بنيادين غرب ساماندهي شود.
ما نیز باید در مقابل غرب همین گونه عمل کنیم، يعني اگر منتظر يك تحوّل همه جانبه و فراگير در همه ابعاد حيات انسان هستيم، بايد بتوانيم ارزشهایی را که منتظر تحققش هستيم، مديريت كنيم تا آرام آرام وارد زندگي ما شده و به مدل زندگي ما تبديل شوند؛ يعني الگوي خوراك، پوشاك، مسكن، ارتباطات، اشتغال، خانهداري، حضور در محيط اجتماعي و… را بر اساس آن ارزشها شكل دهيم.
ضرورت بازنگری مفهوم انتظار
بنابراين اگر واقعاً ميخواهيم بانوان منتظر تربیت كنيم، باید مفهوم انتظار را ـ به خصوص در زمينه مسئولیتهایی كه بر دوش بانوان است ـ بازتوليد و اين را در همه ابعاد زندگيشان جاری کنیم. ارزشها و مفاهیم و ساختارهاي اجتماعي كه متناسب با آن توليد ميشود، همه اينها بايد از نو، بر محور مفاهيم و ارزشهاي اصلي ـ كه شما در دوره ظهور آن را ميخواهيد محقّق ببينيد ـ بازتوليد شود و مديريتي اتفاق بيفتد كه اين مفاهيم توليد شده آرام آرام تبديل به نوع زندگي بانوان شوند. به همین علت باید يك پژوهش جامع و بعد از آن يك برنامهريزي کامل صورت گیرد. البته منظور از اين «بعد»، بعد رُتبي نيست، بلكه ترتّب منطقي بينشان است.
فرهنگ انتظار و تدوین نظام جامع
آنچه كه غفلت از آن مانع رسيدن به مقصد ميشود، این است که در توليد فرهنگ زندگي و تبدیل آن به برنامه باید در مقياس كلان، برنامهريزي شود. وقتی که ميدان درگيريِ ما با فرهنگ مدرن و ارزشهاي مدرنيته ـ كه به يك برنامه و فرهنگ براي همه ساحتهاي زندگي تبدیل شده ـ يك ميدان درگيريِ بزرگ است؛ پس بايد نقشه ما جامع باشد و لو مقياس عمل، كوچك باشد.
اگر شما در ميداني بجنگید كه دشمن با يك نقشه كلان و از زواياي مختلف، شما را در معرض تهديد و هجوم قرار داده، برنامهریزی شما براي فتح يك سنگر و يك ضلع، بدون توجه به هجوم همه جانبه، قطعاً ناكارآمد خواهد بود. اتفاقاً يكي از نكات ضعف برخورد ما با تهاجم فرهنگيِ غرب همين است كه نقشه آنها جامع، فراگير، دورنگرانه و برای همه عرصههاي حيات است و ميخواهند يك توسعه پايدار و همه جانبه را در مقياس جامعه جهاني مديريت كنند، اما ما در مواجهه با آن، در مقياس خُرد، برنامهريزي ميكنيم. مثلاً آنها وقتی براي تغيير اخلاق و فرهنگِ تأمين غرائز انسان برنامهريزي ميكنند، میخواهند نگاه انسان را به اين غريزه و كارآمدي و نوع بهرهمندي و فعالسازياش و نوع ارتباط اقشار و اخلاق و عاطفهاي كه بايد در اين زمينه حاكم باشد، تغيير دهند. بر این اساس، هم مبانياش را توليد ميكنند و هم آن را از طریق هنر به محصولات فرهنگي تبدیل کرده و بعد هم در زندگي بشر جاري ميكنند؛ ارتباط اقشار و مفهوم ارتباط زن و مرد و ارتباطات عاطفي و غريزي آنها را تغيير ميدهند؛ معناي نيازمندي انسان را در اين عرصه عوض ميكنند و مقياس احساس نياز را به شكل مغالطه آميزي بالاتر ميبرند تا همه افرادي را كه تشكيل خانواده دادهاند دچار بحران کرده و به این وسیله مفهوم خانواده را عوض كنند. آنها این طور عمل میکنند ولی ما ميخواهيم با وام ازدواج اين مشكل را حل كنيم! نه اینکه اين اقدام نشود، اگر اين اقدام درون يك نقشه جامع و تعريف شده باشد، بسيار خوب است؛ ولي اگر ما خيال کنیم كه خطر دشمنی که با هجوم فرهنگي و در قالب جنگ نرم به سراغ ما آمده را ميتوانيم فقط با وام ازدواج، رفع كنيم؛ نگاهی کوتهبینانه است! دشمن، اخلاق را به صورت نسبي، تابع تكامل و تكنولوژي تعريف ميكند و به دنبال تغيير مفهوم اخلاق و ارزشها با يك برنامهريزي جامع است، اما ما ميخواهيم اين را از طريق يك برنامهريزي خُرد حل كنيم.
اگر ما مأموريت خودمان را بازتوليد حقيقت انتظار و لوازم آن در حوزه فرهنگ و اقتصاد و همه عرصههاي حيات بانوان بدانيم و بخواهيم اين مفهوم و ارزشهايي را ـ كه نمايانگر انتظار هستند و در دل يك انسان منتظر به عنوان ارزشهاي محوري دنبال ميشوند ـ محقق كنيم، نبايد فقط در حوزه خصوصي خودمان برايش برنامهریزی كنيم. اینکه یک آدمِ اخلاقي بشويم، كافي نيست. ما بايد براي تحقق اين ارزشها در عرصه حيات اجتماعي و فردي و همه ساحتها و زمانهاي زندگي، از طفوليت تا هنگام مرگ، تلاش و برنامهریزی کنیم و در اين بازتوليد، در يك نقشه جامع عمل نماییم.
حاصل سخن
نمیتوان مسئله ارتباط اقشار، مأموريتهاي زن در خانواده، نوع تحصيل و نوع حضور اجتماعي را جداي از بقيه مسائل برنامهريزي نمود. البته در برنامهريزي براي تغيير نوع نگاه بانوان به زندگي و آرمانها و روابطشان باید در مقياس ممكن و كوچكي عمل كنيم. اين امر بايد درون حلقههایی از يكسری اقدامات تعريف شده در يك برنامه جامع که به سمت تحقق ارزشهاي انتظار در حوزه زندگي خصوصي و جمعي بانوان میرود دنبال شود كه این امر، نياز به تفكر و پيگيري دارد. اين مأموريت را باید بر روي دوش خود بانوان گذاشت؛ يعني خود آنها هستند كه بايد بسياري از مسائل خودشان را با دنياي غرب ـ كه در صدد استحاله انسان و منحل کردن روح انسانیت و هويّت جمعي انسانها در فرهنگ سرمايهداري است و به انسان به عنوان يك منبع توليد سرمايه و ثروت نگاه ميكند و تمام برنامهريزياش روي انسان به عنوان يك منبع ثروت است ـ حل کنند.
خود بانوان هستند كه بايد با اين سيطره فرهنگ غرب بر زندگي و هويّت جمعي آنها به شدت مبارزه كنند؛ خودشان مفاهيم را بازتوليد و براي تحقّق و عملياتي و اجرايي شدنش در همه عرصههای زندگي، تلاش كنند.