پیام هایی به مناسبت هفته دفاع مقدس
گلهای باغ رسالت
«خداوندا! تو خود میدانی که استکبار و امریکای جهانخوار گلهای باغ رسالت تو را پرپر نمودند.»
سلاحهای شیمیایی، جزء سلاحهای کشتار جمعی است. رژیم عراق در مناطق جنگی بارها از آنها علیه سربازان ایرانی استفاده کرد. در این میان، هولناکترین مورد استفاده از این سلاح، در منطقه کردنشین «حلبچه» بود. عمق این فاجعه به حدی بود که بسیاری از محافل رسمی و غیر رسمی بیگانه، رژیم بعث عراق را محکوم کردند. با استفاده مکرر عراق از گازهای خردل، اعصاب و سیانور، هزاران نفر از مردم مظلوم حلبچه کشته و زخمی شدند و زنان، مردان و کودکان این منطقه به ایران و ترکیه آواره شدند.
ناله های گمشده
با گذشت یازده سال از پایان جنگ تحمیلی، هنوز آثار گازهای شیمیایی را در تن رنجور جانبازان سرفراز مشاهده میکنیم؛ قهرمانانی که صبح روشن پیروزی را برای مردم خوب ایران به ارمغان آوردند.
روح بزرگ
«حتی آن بچههای کوچلو قلکهایشان را میآورند و میدهند.»
هنگامی که کمکهای مردمی را جمع آوری میکردیم، به قلک پلاستیکی کوچکی بر خوردم. با تعجّب آن را تکان دادم. میاندیشیدم که چقدر پول در آن جا میگیرد؟ 100 تومان، 200 تومان؟ یا…
قلک را شکافتم، در لابهلای سکهها برگهای را یافتم. در آن، چنین نوشته بود:
« بسم الله الرحمن الرحیم.
من کودکی هشت ساله هستم. پدر و مادرم به من قول دادهاند در ازای هر نمره 20، بیست تومان به من جایزه بدهند من هم تصمیم گرفتم بهتر درس بخوانم تا نمره 20 بگیرم و تمام جایزههایم را به شما رزمندگان هدیه کنم.»
با خواندن نامه، اشک در چشمانم حلقه زد. به خاطر روح بزرگ که در کالبد کوچک این کودک هشت ساله یافتم، از خودم خجالت کشیدم.
انتظار شهادت
انقلاب اسلامی ایران، نعمتی الهی است که به بهای ایثار و پایمردیِ شیرزنان و دلیرمردانِ بسیاری به دست آمد و حفظ شد. پزشکی که پس از شش بار اعزام به جبهه و خدمت در درمانگاه، برای هفتمین بار به سوی جبهه نبرد شتافت، اما این بار به عنوان جوشکار؛ زیرا میخواست با کارهای سخت و طاقتفرسای رزمندگان آشنا شود. پیرمرد هفتاد سالهای که با هدیه دادن چهار فرزندش خود نیز به جبهه میرود و طلبهای بیسیمچی که در زیر آتش شدید دشمن، خود را روی دستگاه بیسیم میاندازد؛ چون معتقد است اگر او ترکش بخورد، یک نفر دیگر بیسیمچی خواهد شد، اما اگر بیسیم از کار بیفتد، همه بچهها شهید میشوند.