شهيد باهنر از زبان همسرش
چند روزي است پي چهره هاي گرم و بي ادعايي مي گردم كه بشود نشان آدمها داد و گفت، هنوز هستند آنهايي كه دغدغه هايشان عميق تر از دلواپسي هاي روزمرگي است…
برخلاف هميشه كه از تاريخ گريزانم، همه كتابها را صفحه به صفحه گشته ام و تمام زندگينامه ها را براي پيدا كردن يك نقطه اصيل و شفاف زير و رو كرده ام…
از آن روزها فقط من گريه هايش به خاطرم مانده و لنز دروبينهايي كه روي چهره دوست داشتني و آرام آدمها مي نشست.
نمي خواهم اين روزها بهانه اي باشد تا هر چه صفت خوب است بگذارم روي بعضي ها به صرف اين كه يك مناسبت خاص است.
اما اين را نمي شود انكار كرد كه عمق باورها، آدمها را دوست داشتني تر مي كند و تأثيرگذارتر. درست مثل باهنرها، رجايي ها و بهشتي ها…
حقيقتاً نمي دانم در اين چند سال كه بي حضور ماديشان تمام شده است، چقدر به آنها انديشيده ايم، چقدر از آموخته هايشان آموخته ايم، چقدر وسواس اين را داشته ايم كه روي همان خط ممتدي پا بگذاريم كه آنها پا گذاشتند و راهي را برويم كه آنها عاشقانه رفتند و در تاريخ جاودانه شدند.
به قول زهرا عينكيان، همسر شهيد باهنر، شايد يادبودها نشانمان دهند كه بعضي از مكانها بهترين كلاس براي آموختن است.
اصلاً اين رويدادها و مرورشان باعث مي شود تا فهميده شود شخصيتها و اتفاقهاي متن انقلاب واقعي اند. همان اتفاقهايي كه باعث مي شود يك تاريخ از يك روز معمولي فراتر رود و جدي گرفته شود.
زهرا عينكيان كه از نزديك تب و تابهاي يك معلم، نويسنده و مبارز را درك كرده و با آنها مانوس و آشناست شرح فشرده اي از آشنايي و همراهي با شهيد باهنرست. به عبارتي، او بهترين روايتگر نيمه دوم زندگي شهيد باهنرست.
خودش تعريف مي كند: آشنايي من با «محمد جواد» از طريق خواهرم بود و آقاي برقعي. مي دانستم روحاني است و تحصيل كرده و… اين شد مقدمه ازدواج من با ايشان در سال 1344؛ خيلي ساده، بي تكلف و با هزينه دو هزار و پانصد توماني.
او مي گويد: اوايل، كتابهاي درسي(تعليمات ديني) مدارس را مي نوشت و از اين طريق دنبال كننده اهدافش بود و بعدها روشهاي ديگر هم جايگزين شد.
او توضيح مي دهد: اين تب و تابها و فعاليتهاي سياسي با تولد «نهضت» پررنگ تر شد. «نهضت» دختر بزرگمان است كه نامش را محمد جواد انتخاب كرد؛ به معناي نهضت اسلامي و تحقق انقلاب.
انگار خاطرات آن روزها براي عينكيان مرور شده باشد، مي گويد: ساواك او را ممنوع المنبر كرده بود. وضعيت اقتصاديمان اصلاً خوب نبود. گاهي شهيد مي رفت بيرون، برمي گشت، يك نان سنگك مي آورد مي خنديد و مي گفت: نان سنگك داغ با پنج ريال پنير خريده ام…
منتظر بودم از فعاليتهاي مبارزاتي شهيد بگويد. حاجيه خانم از دستگيري هاي مكرر همسرش شروع مي كند. موقعي كه در مسجد جامع بازار تهران منبر رفته بود يا زماني كه براي سخنراني به شيراز دعوت شده بود، اما از نحوه برخورد ساواك در زندان حرف نمي زد. مي گويد: شهيد خيلي از آن چيزها تعريف نمي كرده است.
با گذشت زمان، مفهوم خيلي از چيزها براي عينكيان روشن شده است؛ خيلي از روايات نامفهوم به ويژه آن روايت امام صادق(ع) كه فرموده اند: «ما صابريم و شيعيان ما از صابرانند»
اين موضوع زماني به خاطر خانم عينكيان مي آيد كه شهيد باهنر، خاطره دستگيري خواهرش را توسط ساواك تعريف مي كرده و جريان گذاشتش را توي سردخانه براي او گفته است.
اما با اين وجود هيچ وقت از هدفش دور نمانده است.
عينكيان معتقد است: شخصيت شهيد باهنر بيشتر فرهنگي بوده است.
آن هم با اشاره به هسته كانون توحيد، دفتر نشر كتابهاي درسي و…
و اين رسالت بعد از نخست وزير شدنش بيشتر شده است. مي گويد: تأكيد شهيد روي گرفتاريها و دردهاي خانواده و شهدا بوده است، هميشه و خيلي…
از روز هفتم تير مي پرسم و انفجار مركز حزب جمهوري
مي گويد: محمد جواد براي مأموريتي خارج شده بود، بعد كه ماجراي انفجار را مي فهمد و شهادت بهشتي را، گريه مي كند و بعد آرزويي كه خيلي زود به آن مي رسد…
حرفهايش كه تمام مي شود، با خودم فكر مي كنم كه شهادت هميشه وجود داشته است و آدمها براي اينكه به كمال برسند به آن محتاجند.
حالا به رجايي ها و باهنرها؛ فكر مي كنم. به آنهايي كه مشتاقانه از خاك گذشتند و به افلاك پيوستند.
چقدر دوست دارم شبيه آنها شوم. آزاد و رها!
چقدر دوست دارم بتوانم روزي پرنده شوم و رنگ آسمان حقيقت را از نزديك ببينم. بدون واسطه. دوست دارم رها شوم؛ آزاد آزاد؛ مثل باهنر، مثل رجايي .