دولت حق مهدوی
دولت حق مهدوی
اداره سرزمينى به گستردگى دنيا، كار دشوارى است كه تنها با برخوردارى از رهبرى الهى و كارگزارانى دلسوز ومعتقد به نظام الهى و حاكميت اسلام امكانپذير است. امام زمان(علیه السلام) براى اداره سرزمينها وزيرانى را مىگمارد كه پيشينه مبارزاتى داشته، در تجربه و عمل، پايدارى و قاطعيت از خود نشان دادهاند.
استاندارانى با شخصيتى قوى، اداره روش امور استانها را به عهده مىگيرند كه جز مصالح كشور اسلامى و خشنودى خداوند، به چيز ديگرى نمىانديشند. روشن است، كشورى كه مسؤولانش داراى اين ويژگىها باشند، بر دشوارىها پيروز مىشود و ويرانىهاى حكومتهاى پيشين با موفقيّت به آبادانى تبديل مىگردد و وضع به گونهاى دگرگون مىشود كه زندگان آرزوى زندگى دوباره مردگان را مىنمايند.
بايد توجّه داشت كه حضرت(علیه السلام) هنگامى زمام امور را به دست مىگيرد كه دنيا وارث انبوهى از نابسامانىهاست و ميليونها معلول و بيمار جسمى و روانى وجود دارد. هالهاى از ويرانىها بر دنيا سايه افكنده است و ناامنى همهجا را فرا گرفته است. شهرها در اثر جنگ و نبرد به ويرانهاى تبديل گشته است و نابودى كشتزارها در اثر آلودگى محيط زيست، كمبود ارزاق را به دنبال داشته است.
از سويى، مردم جهان، دولتها، احزاب و سازمانهاى بسيارى را ديدهاند كه مدّعى بودهاند، اگر زمام امور را به دست گيرند، مىتوانند به جهان و جهانيان خدمت كنند و آرامش و امنيّت و بهبودى وضع اقتصادى را به ارمغان آورند؛ ولى در عمل هر كدام از ديگرى بدتر رفتار كردند و جز فساد وكشتار و ويرانى چيزى به ارمغان نياورند.
كمونيسم متلاشى شد، مائوئيسم مغضوب سران خود قرار گرفت و دمكراسى غربى جز شعارى مردم فريب چيزى بيش نبود.
سرانجام روزگارى فرا مىرسد كه عدل و عدالت به دست تواناى مرد الهى در روى زمين مرده از ستم پياده مىشود. او آنچنان در اجراى اين شعار «يملاء الأرض قسطاً و عدلاً؛ زمين را پر از عدل و قسط مىكند». جدّى و مصمّم است كه آثار آن در همهجا نمايانمىشود.
حضرت، حكومت را به گونهاى سازماندهى مىكند و مردم را به گونهاى تربيت مىنمايد كه ديگر واژه ستم از ذهنها رخت بر مىبندد و به تعبير روايات، ديگر كسى به ديگرى ستم نمىكند؛ حتى حيوانات نيز دست از تعدّى و ستم بر مىدارند و گوسفند همنشين گرگ مىگردد.
امّ سلمه مىگويد: پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف)چنان عدالتى در جامعه برپا مىكند كه زندگان آرزو مىكنند، كاش مردگانشان زنده مىبودند و از آن عدالت بهرهمند مىگرديدند».(1)
امام باقر(علیه السلام) در تفسير آيه شريفه (واعلموا أنّ اللَّه يحيى الأرض بعد موتها(2)؛ بدانيد وآگاه باشيد كه خداوند، زمين را پس از مرگش زنده مىكند)، مىفرمايد: «خداوند زمين را با حضرت قائم(عجل الله تعالی فرجه الشریف)زنده مىگرداند. آن حضرت در زمين به عدالت رفتار مىكند و زمين را با گسترش عدالت زنده مىنمايد؛ پس از آن كه در اثر گسترش ستم مرده بود».(3)
نيز امام صادق(علیه السلام) مىفرمايد: «به خدا سوگند، بهطور حتم عدالت مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف)به درون خانهها و اتاقهاىشان نفوذ مىكند؛ همچنانكه سرما و گرما در آن وارد مىشود».(4)
از اين روايت استفاده مىشود كه با وجود خواسته گروهى و حتى مخالفت آنان، عدالت همه جهان را بدون استثنا در بر مىگيرد.
امام باقر(علیه السلام) در تفسير آيه شريفه (الّذين إن مكّنّاهم فى الأرضِ أقاموا الصلوةَ…؛(5) آنان كه وقتى در زمين حاكميتشان بخشيم نماز را بپا مىدارند و …) مىفرمايد: «اين آيه در شأن مهدى و يارانش فرود آمده است. خداوند به وسيله آنان، دين خود را آشكار مىكند و حاكم مىگرداند؛ به گونهاى كه اثرى از ستم و بدعت ديده نمىشود».(6)
امام رضا(علیه السلام) در اين باره مىفرمايد: «آنگاه كه حضرت مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف)ظهور كند، ترازوى عدالت را در جامعه برقرار مىكند و از آن پس، كسى به ديگرى ستم نمىكند».(7)
نيز اميرمؤمنان(علیه السلام) مىفرمايد: «حضرتش در ميان كشاورزان و مردم به عدالت رفتارمىكند».(8)
جابر بن عبداللَّه انصارى مىگويد: شخصى خدمت امام باقر(علیه السلام) رسيد و عرض كرد: اين پانصد درهم زكات اموالم را از من تحويل بگير! امام(علیه السلام) فرمود: «خودت آن را داشته باش و به همسايگان و بيچارگان و نيازمندان مسلمان بده». پس فرمود: «هنگامى كه مهدى ما اهل بيت قيام كند، اموال را يكسان تقسيم مىكند و به عدالت با آنان رفتار مىنمايد. پس هر كس كه از او پيروى كند، از خدا پيروى كرده است و كسى كه نافرمانى او كند، خدا را سركشى نموده است و بدين سبب نام حضرتش را مهدى گذاردهاند كه به امور و مسائلى پنهان هدايت مىشود».(9)
عدالت در روزگار مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف)چنان فراگير مىشود كه حتى اولويتهاى شرعى رعايت مىگردد و كسانى كه مىخواهند واجبات خود را انجام دهند، بر كسانىكه درصدد انجام مستحبات هستند، در بهرهگيرى از امكاناتى كه براى آن منظور است، مقدّم هستند. مثلاً در روزگار حضرت قائم(عجل الله تعالی فرجه الشریف)كه اسلام و حكومت الهى در سراسر جهان برقرار مىشود، طبيعى است كه شعاير الهى نيز با شكوهى وصف ناشدنى برگزارمىشود.
حج ابراهيمى يكى از شعاير الهى است كه بر اثر گسترش حكومت اسلامى، ديگر مانعى براى رهسپارى به سوى حج بر جاى نمىماند و مردم براى انجام حج، مانند سيلى خروشان به سوى كعبه مىشتابند و در نتيجه گرداگرد كعبه شلوغ شده، براى همه حج گزاران كفايت نمىكند. امام(علیه السلام) دستور مىدهد كه اولويت را به كسانى دهند كه حج واجب بر عهده دارند و به سخن امام صادق(علیه السلام) اين نخستين جلوهگاه عدالت مهدى موعود است.
امام صادق(علیه السلام) مىفرمايد: «نخستين چيزى كه از عدالت حضرت قائم(عجل الله تعالی فرجه الشریف)آشكارمىشود، اين است كه اعلام مىكند، كسانى كه حج يا مناسك مستحب بهجامىآورند و حجر الاسود را استلام مىكنند و طواف مستحبى انجام مىدهند، آن را به كسانىكه حج واجب دارند واگذار كنند».(10)
الف) حكومت بردلها
بديهى است، حكومتى كه در مدّتى كوتاه، بر دشوارىها چيره گردد و نابسامانىها را از بين ببرد و با برچيدن نا اميدى از دلها، بذر اميد در آنها بكارد، از پشتيبانى مردمى برخوردار خواهد شد. نظامى كه آتش جنگها را خاموش كند و امنيّت و آسايش را چنان به جامعه باز گرداند كه حتى حيوانات نيز از آن بهرهمند شوند، اينچنين حكومتى، حكومت بر دلها خواهد بود و آرزوى انسانها اين است كه در چنان حكومتى زندگى كنند. از اين رو، در روايات از پيوند مردم با امام و علاقه آنان به حكومت آن حضرت با سخنان دلپذيرى يادشدهاست.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مىفرمايد: «شما را به مهدى، مردى از قريش بشارت مىدهم كه ساكنان آسمان و زمين از خلافت و فرمانروايى او خشنودند».(11)
نيز آن حضرت مىفرمايد: «مردى از امّت من قيام مىكند كه مردم زمين و آسمان او را دوست مىدارند».(12)
صباح مىگويد: در روزگار حضرت مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف)خردسالان آرزو مىكنند كهاى كاش بزرگ بودند و بزرگسالان آرزوى كودكى و خردسالى مىنمايند».(13)
شايد براى اين آرزوى خردسالى مىكنند كه دوست دارند زمان بيشترى را در حكومت آن حضرت به سر برند و خردسالان آرزوى بزرگسالى دارند، زيرا مىخواهند مكلّف باشند و در اجراى برنامههاى حكومت الهى حضرت ولى عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف)نقش داشتهباشند و به پاداش اخروى دست يابند.
حكومت حضرت چنان تأثيرى دارد كه حتى مردگان نيز از آن بهره مىبرند.
حضرت على(علیه السلام) در اين باره مىفرمايد: «مردى از فرزندانم ظهور مىكند كه در نتيجه ظهور و حكومتش هيج مردهاى در گور نمىماند، مگر اين كه گشايش و بركاتى در گور برايش پديد مىآيد و آنان به ديدار يكديگر مىروند و قيام قائم را به يك ديگر مژدهمىدهند».(14)
در كامل الزيارات(15)، «الفرحة» به معناى شادى و خوش حالى آمدهاست و آوردن واژه ميت در روايت، شايسته دقت است؛ زيرا مىتوان نتيجه گرفت كه اين گشايش و آسايش همگانى است و ويژه گروه خاصى از ارواح نيست. اگر اين روايت را در كنار رواياتى كه مىفرمايد: «روح كافران در بدترين شرايط در زنجير و زندان به سر مىبرند» بگذاريم، معناى اين روايت روشن مىگردد؛ زيرا گويا با ظهور امام، حكم آزادى از عذاب به آنان داده مىشود و يا حالت «گشايش و رحمتى كه در رفتار فرشتگان عذاب نيست»، دگرگون شده براى مدّتى هر چند كوتاه به احترام تشكيل حكومت الهى بر روى زمين، از شكنجه روح كافران و منافقان دستمىكشند.
ب) پايتخت حكومت
ابوبصير مىگويد: امام صادق(علیه السلام) فرمود: «اى ابا محمد! گويا مىبينم كه قائم آل محمد با خانوادهاش در مسجد سهله فرود آمده است». گفتم: آيا خانه او مسجد سهله است؟ فرمود: «آرى؛ همانجا كه منزلگاه ادريس پيامبر بوده است و هيچ پيامبرى برانگيخته نشده، مگر آنكه در آن مسجد نماز گزارده است. كسى كه در آن اقامت كند، مانند كسى است كه در خيمه رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است. هيچ مرد و زن مؤمنى نيست، مگر آنكه دلش بهسوى آن مسجد است. هر شب و روزى كه مىگذرد، فرشتگان الهى به آن مسجد پناهمىبرند و خدا را مىپرستند. اى ابا محمد! اگر من هم نزديك شما بودم، هيچ نمازى را جز در آن مسجد بهجا نمىآوردم.
آنگاه كه قائم ما قيام كند، خداوند انتقام رسولش و همه ما را از دشمنان خواهد گرفت».(16)
امام صادق(علیه السلام) از مسجد سهله ياد كرد و فرمود: «آن خانه صاحب ما (حضرت مهدى) است؛ زمانى كه با خاندانش در آنجا سكونت گزيند».(17)
امام باقر(علیه السلام) مىفرمايد: «مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف)قيام مىكند و به سوى كوفه مىرود و منزلش را آنجا قرار مىدهد».(18)
نيز آن حضرت مىفرمايد: «هنگامى كه قائم ما قيام كند و به كوفه برود، هيچ مؤمنى نيست، مگر آن كه در آن شهر در كنار مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف)سكونت مىگزيند يا به آن شهر مىآيد».(19)
حضرت امير(علیه السلام) در اين باره مىفرمايد: «روزگارى فرا رسد كه اينجا (مسجد كوفه) نمازگاه و مصلاى مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف)گردد».(20)
ابوبكر حضرمى مىگويد: به امام باقر(علیه السلام) يا به امام صادق(علیه السلام) گفتم: كدام سرزمين پس از حرم خدا و حرم پيامبرش با فضيلتتر است؟ فرمود: «اى ابابكر! سرزمين كوفه كه جايگاه پاكى است و در آن مسجد سهله قرار دارد و مسجدى كه همه پيامبران در آن نماز خواندهاند و از آنجا عدالت الهى پديدار مىگردد و قائم خداوند و قيام كنندگان پس از او از همانجا خواهند بود. آنجا جايگاه پيامبران و جانشينان صالح آنان است».(21)
محمدبنفضيل مىگويد: قيامت بر پا نمىشود تا اين كه همه مؤمنان در كوفه گردآيند.(22)
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مىفرمايد: «حضرت مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف)نُه يا ده سال حكومت مىكند و خوشبختترين مردم نسبت به او مردم كوفه هستند».(23)
از مجموع روايات چنين فهميده مىشود كه شهر كوفه پايگاه اصلى فعاليّتها و مركز فرمانروايى امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)است.
ج) كارگزاران دولت مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
طبيعى است كه در حكومتى كه امام مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف)رهبرى آن را به عهده دارد، كارگزاران و مسؤولان حكومت نيز بايد از بزرگان و نيكان امّت باشند. از اين رو، مىبينيم در روايات تركيب دولت امام مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف)را از پيامبران، جانشينان آنان، تقواپيشگان و صالحان روزگار و امّتهاى پيشين و از سران و بزرگان اصحاب پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بيان مىكند كه نام برخى از آنان بدين گونه است: حضرت عيسى(ع)، هفت نفر از اصحاب كهف، يوشع وصى موسى(ع)، مؤمن آلفرعون، سلمان فارسى، ابودجانه انصارى، مالك اشتر نخعى و قبيله همدان.
از حضرت عيسى(علیه السلام) در روايات با واژههاى گوناگونى مانند وزير، جانشين، فرمانده و مسؤول در حكومت ياد شده است.
عيسى(علیه السلام) به حضرت مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف)مىگويد: همانا من به عنوان وزير فرستاده شدهام؛ نهامير و فرمانروا.(24)
حضرت عيسى(علیه السلام) وزير حضرت قائم و پرده دار و جانشين آن حضرت است.(25)
… آنگاه عيسى فرود مىآيد و مسؤول دريافت اموال حضرت قائم(عجل الله تعالی فرجه الشریف)مىشود و اصحاب كهف نيز در پشت سر او خواهند بود.(26)
امام صادق(علیه السلام) مىفرمايد: «هنگامى كه حضرت قائم آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) قيام كند، هفده تن را از پشت كعبه زنده مىگرداند كه عبارتند از: پنج تن از قوم موسى(ع)؛ آنان كه به حق قضاوت كرده وبا عدالت رفتار مىكنند، هفت نفر از اصحاب كهف، يوشع وصى موسى، مؤمن آلفرعون، سلمان فارسى، ابادجانه انصارى و مالك اشتر».(27)
در روايتى تعداد آنان بيست و هفت نفر گفته شده است و قوم موسى را چهارده نفر بيانمىكند(28) و در روايت ديگرى از مقداد نام برده شده است.(29)
حضرت على(علیه السلام) مىفرمايد: «… سپاهيان در پيشاپيش حضرت مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف)قرار مىگيرند و قبيله همدان(30) وزيران او خواهند بود».(31)
باز هم در اين باره چنين آمده است: «مردان الهى با مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف)همراه هستند؛ مردانى كه به دعوت او پاسخ گفتهاند و او را يارى مىكنند. آنان وزيران و دولتمردان اويند كه بار سنگين مسؤوليتهاى حكومت را بر دوش دارند».(32)
ابن عباس مىگويد: اصحاب كهف، ياران مهدى هستند.(33)
حلبى مىگويد: اصحاب كهف همگى از نژاد عربند و جز به عربى سخن نمىگويند. آنان وزيران مهدى هستند.(34)
از روايات و سخنان بالا نتيجه مىگيريم كه بار سنگين حكومت و اداره سرزمينهاى پهناور اسلامى را نمىتوان به دوش هر كس نهاد؛ بلكه افرادى بايد اين مسؤوليت را بپذيرند كه بارها آزمايش شده، شايستگى خود را در آزمايشهاى گوناگون به اثبات رسانده باشند. از اين رو، مىبينيم كه در رأس وزيران حكومت مهدى(عج)، حضرت عيسى(علیه السلام) قرار دارد كه يكى از پيامبران اولواالعزم است. همچنين از جمله مسؤولان برجسته حكومتى او سلمان فارسى، مقداد، ابودجانه و مالك اشتر مىباشند كه شايستگى سرپرستى كارها را در روزگار پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و اميرمؤمنان(علیه السلام) داشتهاند و قبيله همدان كه برگهاى درخشانى را در تاريخ اسلام و در روزگار حكومت على بن ابىطالب(علیه السلام) به خود اختصاص دادهاند، از مسؤولان اين حكومتند.
د) مدّت حكومت
درباره مدّت حكومت مهدى(عج)، روايات گوناگونى از طريق شيعه و اهل سنّت وجود دارد. برخى از روايات، روزگار حكومت امام(علیه السلام) را به هفت سال محدود مىكنند. برخى احاديث ديگر هشت، نُه، ده و بيست سال را يادآور مىگردند و برخى اخبار، حتى تا هزار سال را نيز يادآور گشتهاند. آنچه مسلّم است اينكه حكومت حضرت مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف)كمتر از هفت سال نيست و در برخى احاديث كه از ائمه(علیه السلام) رسيده است، بر آن تأكيد فراوانى شده است.
شايد بتوان گفت: مدّت حكومت هفت سال است؛ ولى ساليان آن با سالهاى روزگار ما متفاوت است؛ چنانكه در بعضى از روايات آمده است:
«حكومت حضرت، هفت سال است و هر سالى به مقدار ده سال از سالهاى شما مىباشد. پس ساليان حكومت آن حضرت به اندازه هفتاد سال شما خواهد بود».(35)
حضرت على(علیه السلام) مىفرمايد: «حضرت مهدى هفت سال حكومت مىكند كه هر سال آن روزگار، ده سال شما خواهد بود».(36)
حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مىفرمايد: «مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف)از ماست… و هفت سال سرپرستى كارها را به دست مىگيرد».(37)
نيز مىفرمايد: «آن حضرت هفت سال بر اين امّت حكومت مىكند».(38)
همچنين آن حضرت مىفرمايد: «مدّت عمر - حكومت - مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف)هفت سال، اگر كوتاه باشد و گرنه هشت يا نه سال خواهد بود».(39) نيز آمده است: «حضرت مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف)نُهسال در اين جهان حكومت مىكند».(40)
جابر بن عبداللَّه انصارى از امام باقر(علیه السلام) پرسيد: «امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)چند سال زندگى خواهد كرد؟ حضرت فرمود: «از روز قيام تا هنگام وفات، نوزده سال طول مىكشد».(41)
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «حضرت مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف)بيست سال حكومت مىكند و گنجها را از زمين بيرون آورده، سرزمينهاى شرك را مىگشايد».(42)
نيز مىفرمايد: «مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف)از فرزندان من است و بيست سال حكومت مىكند».(43)
همچنين آمده است: آن حضرت(عجل الله تعالی فرجه الشریف)ده سال حكومت مىكند.(44)
حضرت على(علیه السلام) در پاسخ اين پرسش كه مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف)چند سال فرمانروايى خواهد كرد؟ فرمود: «سى يا چهل سال فرمانرواى مردم خواهد بود».(45)
امام صادق(علیه السلام) فرمود: «حضرت مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف)از فرزندان من است و عمرى برابر عمر ابراهيم خليل الرحمن خواهد داشت و در هشتاد سالگى ظهور مىكند و چهل سال فرمانروايى مىنمايد».(46)
نيز آن حضرت فرمود: «مدّت فرمانروايى حضرت قائم(عجل الله تعالی فرجه الشریف)نوزده سال و چند ماه است».(47)
امام باقر(علیه السلام) مىفرمايد: «حضرت قائم(عجل الله تعالی فرجه الشریف)سىصد و نُه سال حكومت مىكند؛ چنانكه اصحاب كهف نيز در غار همين اندازه ماندند».(48)
مرحوم مجلسى(ره) مىفرمايد: رواياتى را كه درباره مدّت حكومت امام(علیه السلام) آمده است بايد به احتمالات زير توجيه كرد: برخى روايات بر تمام مدّت حكومت دلالت دارد و برخى بر مدّت ثبات و استقرار حكومت. بعضى بر طبق سالها و روزهايى است كه ما با آشناييم و بعضى احاديث ديگر بر طبق سالها و ماههاى روزگار حضرت است كه طولانى مىباشد و خداوند به حقيقت مطلب آگاه است.(49)
مرحوم آية اللَّه طبسى - پدر بزرگوارم - پس از گفتن اين روايات، روايت هفت سال را ترجيح مىدهد؛ ولى مىفرمايد: بدين معنا كه هر سالى به قدرت خدا، به اندازه ده سال از ساليان ما خواهد بود.(50)
پی نوشتها:
1. مجمع الزوائد، ج7، ص315؛ الاذاعه، ص119؛ احقاق الحق، ج13، ص294.
2. بقره (2) آيه 251.
3. كمال الدين، ص668؛ المحّجه، ص429؛ نورالثقلين، ج5، ص242؛ ينابيع المودّه، ص429؛ بحارالانوار، ج51، ص54.
4. نعمانى، غيبة، ص159؛ اثبات الهداة، ج3، ص544؛ بحارالانوار، ج52، ص362.
5. حج (22) آيه 41.
6. تفسير قمى، ج2، ص87؛ المحجّه، ص143؛ احقاق الحق، ج13، ص341.
7. كمال الدين، ص372؛ كفاية الاثر، ص270؛ اعلام الورى، ص408؛ كشف الغمّه، ج3، ص314؛ فرائد السمطين، ج2، ص336؛ ينابيع المودّه، ص448؛ بحارالانوار، ج52، ص321؛ غاية المرام، ص696؛ احقاق الحق، ج13، ص364.
8. اثبات الهداة، ج3، ص496.
9. عقد الدرر، ص39؛ احقاق الحق، ج13، ص186.
10. كافى، ج4، ص427؛ من لا يحضره الفقيه، ج2، ص525؛ بحارالانوار، ج52، ص374.
11. ينابيع المودّه، ص431؛ اثبات الهداة، ج3، ص524.
12. فردوس الاخبار، ج4، ص496؛ اسعاف الراغبين، ص124؛ احقاق الحق، ج19، ص663؛ الشيعة و الرجعه، ج1، ص216.
13. ابنحمّاد، فتن، ص99؛ الحاوى للفتاوى، ج2، ص78؛ القول المختصر، ص21؛ متقى هندى، برهان، ص86؛ ابنطاووس، ملاحم، ص70.
14. كمال الدين، ج2، ص653؛ بحارالانوار، ج52، ص328؛ وافى، ج2، ص112.
15. كامل الزيارات، ص30.
16. كافى، ج3، ص495؛ كامل الزيارات، ص30؛ راوندى، قصصالانبياء، ص80؛ التهذيب، ج6، ص31؛ اثبات الهداة، ج3، ص583؛ وسائل الشيعه، ج3، ص524؛ بحارالانوار، ج52، ص317، 376؛ مستدرك الوسائل، ج3، ص414.
17. كافى، ج3، ص495؛ ارشاد، ص362؛ التهذيب، ج3، ص252؛ طوسى، غيبة، ص282؛ وسائل الشيعه، ج3، ص532؛ بحارالانوار، ج52، ص331؛ ملاذ الاخيار، ج5، ص475.
18. راوندى، قصصالانبياء، ص80؛ بحارالانوار، ج52، ص225.
19. بحارالانوار، ج52، ص385؛ طوسى، غيبة، ص275 با اندكى تفاوت.
20. روضة الواعظين، ج2، ص337؛ اثبات الهداة، ج3، ص452.
21. كامل الزيارات، ص30؛ مستدرك الوسائل، ج3، ص416.
22. طوسى، غيبة، ص273؛ بحارالانوار، ج52، ص330.
23. فضل الكوفه، ص25؛ اثبات الهداة، ج3، ص609؛ حلية الابرار، ج2، ص719؛ اعيان الشيعه، ج2، ص51.
24. ابنطاووس، ملاحم، ص83؛ ابنحمّاد، فتن، ص160.
25. غاية المرام، ص697؛ حلية الابرار، ج2، ص620.
26. غاية المرام، ص697؛ حلية الابرار، ج2، ص620.
27. عياشى، تفسير، ج2، ص32؛ دلائل الامامه، ص274؛ مجمع البيان، ج2، ص489؛ ارشاد، ص365؛ كشف الغمّه، ج3، ص256؛ روضة الواعظين، ج2، ص266؛ اثبات الهداة، ج3، ص550؛ بحارالانوار، ج52، ص346.
28. اثبات الهداة، ج3، ص573.
29. مقداد از ياران پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و على(علیه السلام) است. در بزرگى شأن او همين بس كه طبق يكى از روايات، خداوند به سبب هفت نفر - كه يكى از آنان مقداد است - به شما رزق و روزى مىدهد و به شما يارى مىرساند و باران مىفرستد.
او در موضوع خلافت و امامت اميرالمؤمنين(علیه السلام) پافشارى داشت و كوشش فراوان كرد.
پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره او فرمود: «خداوند مرا فرمان داد تا چهار تن را دوست بدارم: على(ع)، مقداد، ابوذر و سلمان». در روايت ديگر آمده است: «بهشت مشتاق مقداد است». (معجم رجال الحديث، ج8، ص314).
او دوبار هجرت كرد و در جنگهاى گوناگونى شركت جست و در جنگ بدر به پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عرض كرد: ما سخن بنىاسرائيل به حضرت موسى را به تو نمىگوييم؛ بلكه مىگوييم در كنار تو و در ركابت با دشمن مىجنگيم. مقداد در روزگار حكومت امير(علیه السلام) جزء شرطة الخميس بود.
سرانجام مقداد در هفتاد سالگى در سرزمينى به نام «جرف» در فاصله سى ميلى از مدينه به سراى جاودانه شتافت و پيكرش را مردم بر دوش گرفته و تا بقيع تشيع كردند و در آنجا به خاك سپردند. (تنقيح المقال، ج2، ص245؛ اسدالغابه، ج4، ص409).
30. همدان قبيلهاى بزرگ در يمن است. آنان پس از جنگ تبوك، نمايندگانى را به حضور پيامبر فرستادند و حضرت در سال نهم اميرمؤمنان(علیه السلام) را به يمن فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت كند. پس از قرائت پيام پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) همه آنان اسلام آوردند. على(علیه السلام) در نامهاى خبر اسلام آوردن طايفه همدان را به پيامبر نوشت و در آن نامه سهبار بر همدان درود فرستاد و پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پس از خواندن نامه به شكرانه اين خبر، سجده شكر به جاى آورد. (كامل ابناثير، ج1، ص26، 29، 30).
على(علیه السلام) در مدح آنان چنين سروده است: «همدانيان صاحبان دين و اخلاق نيكند، دينشان، شجاعت آنان وقهرشان بر دشمنان به هنگام رويارويى، آنان را زينت بخشيده است. اگر من دربان بهشت مىبودم، به همدانيان مىگفتم: به سلامت به آن وارد شويد». (عقدالفريد، ج4، ص339؛ وقعة صفين، ص274).
آن حضرت در پاسخ به تهديدات معاويه، توانايى و نيرومندى قبيله همدان را به رخ او كشيد و فرمود: «هنگامى كه مرگرا مرگى سرخ يافتم، پس طايفه همدان را بسيج كردم و آنان نيز قبيله حمير را». (وقعة صفين، ص43).
هنگامى كه على(علیه السلام) مردم را براى جنگ با معاويه بسيج مىكرد، فردى به حضرت اعتراض كرد. و چون ممكن بود در گردآورى سپاه اختلال پديد آيد شاهدان واقعه با مشت و لگد به زندگانى او پايان دادند و حضرت ديه او را پرداخت. (همان، ص94، 95).
طايفه همدان يكى از سه طايفهاى بود كه بالاترين تعداد رزمندگان لشكر حضرت على(علیه السلام) را تشكيل مىدادند. (همان،ص290).
در يكى از پيكارهاى صفين آنان در جناح راست، پايدارى بىمانندى از خود نشان دادند؛ به ويژه هشت صد تن از جوانانهمدان كه تا پاى جان پايدارى كردند و صد و هشتاد نفر از آنان شهيد و زخمى شدند و يازده فرمانده از آنان بهشهادت رسيد. پرچم از دست هر يك از آنان كه به زمين مىافتاد، ديگرى آن را به دست مىگرفت و در پيكار با رقيب خود «اَزُد» و «بُجَيله» سه هزار از آنان را كشتند.
هنگامى كه در يكى از شبهاى جنگ صفين، معاويه با چهار هزار نفر قصد شبيخون زدن به لشكر على(علیه السلام) داشت، طايفه همدان از آن آگاهى يافت و تا صبح به صورت آماده باش به نگهبانى پرداخت. (همان، ص252، 329، 330).
روزى معاويه با لشكريانش وارد جنگ با اين طايفه شد؛ ولى او نيز با شكستى چشمگير ميدان نبرد را ترك كرد و گريخت. معاويه، طايفه «عك» را به پيكار با آنان فرستاد و همدانيان چنان بر آنان هجوم آوردند كه معاويه چارهاى جز دستور عقبنشينى نداشت. على(علیه السلام) از آنان خواست تا سپاهيان سرزمين حمص را سركوب كنند. همدانيان بر آنان يورش بردند و پس از نبردى دلاورانه آنان را شكست داده تا نزديكى جايگاه و چادر معاويه به عقب راندند.
طايفه همدان هميشه فرمانبردار آن حضرت بودند و هنگامى كه با برافراشتن قرآنها بر نيزه در ميان لشكريان على(علیه السلام) اختلاف نظر پديد آمد، فرمانده اين قبيله به حضرت گفت: ما هيچ اعتراضى نداريم و هر دستورى بدهى، اجرا مىكنيم. (همان، ص 434، 436، 437، 520).
31. عقد الدرر، ص97.
32. نورالابصار، ص187؛ وافى، ج2، ص114؛ به نقل از «فتوحات مكيّه».
33. الدر المنثور، ج4، ص215؛ متقى هندى، برهان، ص150؛ العطر الوردى، ص70.
34. السيرة الحلبيه، ج1، ص22؛ منتخب الاثر، ص485.
35. مفيد، ارشاد، ص363؛ طوسى، غيبة، ص283؛ روضة الواعظين، ج2، ص264؛ صراط المستقيم، ج2، ص251؛ الفصول المهمّه، ص302؛ الايقاظ، ص249؛ بحارالانوار، ج52، ص291؛ نورالثقلين، ج4، ص101.
36. عقدالدرر، ص224، 238؛ اثبات الهداة، ج3، ص624.
37. الفصول المهمه، ص302؛ ابنبطريق، عمده، ص435؛ دلائل الامامه، ص258؛ حنفى، برهان، ص99؛ مجمع الزوائد، ج7، ص314؛ فرائد السمطين، ج2، ص330؛ عقد الدرر، ص20، 236؛ شافعى، بيان، ص50، حاكم، مستدرك، ج4، ص557؛ كنز العمّال، ج14، ص264؛ كشف الغمّه، ج3، ص262؛ ينابيع المودّه، ص431؛ غاية المرام، ص698؛ بحارالانوار، ج51، ص82.
38. عقد الدرر، ص20؛ بحارالانوار، ج51، ص82.
39. ابنطاووس، ملاحم، ص140؛ كشف الاستار، ج4، ص112؛ مجمع الزوائد، ج7، ص314.
40. ابنطاووس، طرائف، ص177.
41. عياشى، تفسير، ج2، ص326؛ نعمانى، غيبة، ص331؛ اختصاص، ص257؛ بحارالانوار، ج52، ص298.
42. فردوس الاخبار، ج4، ص221؛ العلل المتناهيه، ج2، ص858؛ دلائل الامامه، ص233؛ اثبات الهداة، ج3، ص593؛ بحارالانوار، ج51، ص91؛ ر. ك: طبرانى، معجم، ج8، ص120؛ اسدالغابه، ج4، ص353؛ فرائد السمطين، ج2، ص314؛ مجمع الزوائد، ج7، ص318؛ لسان الميزان، ج4، ص383.
43. كشف الغمّه، ج3، ص271؛ ابنبطريق، عمده، ص439؛ بحارالانوار، ج51، ص1، ابنطاووس، ملاحم، ص142؛ فردوس الاخبار، ج4، ص6؛ دلائل الامامه، ص233؛ عقد الدرر، ص239؛ ينابيع المودّه، ص432.
44. نورالابصار، ص170؛ الشيعة و الرجعه، ج1، ص225؛ ر.ك: فضل الكوفه، ص25؛ اعيان الشيعه، ج2، ص51؛ ينابيعالمودّه، ص492.
45. ابنحمّاد، فتن، ص104؛ كنز العمّال، ج14، ص591.
46. اثبات الهداة، ج3، ص574.
47. نعمانى، غيبة، ص331؛ بحارالانوار، ج52، ص298 و ج53، ص3.
48. طوسى، غيبة، ص283؛ بحارالانوار، ج52، ص390؛ اثبات الهداة، ج3، ص584.
49. بحارالانوار، ج52، ص280.
50. الشيعة و الرجعه، ج1، ص225.