خاطره ایی از شهیدعبدالله_باقری
10 اسفند 1394
مادر شهید می گفت عبدالله خیلی علاقه مند بود به سوریه برود و حنقیقتا من راضی نبودم و میگفتم دو تا دختر کوچک داری و باید اینها را سر و سامان بدهی.
اما عبدالله خیلی مصر بود که برود، یک روز آمد و گفت مادر جان شما پنج پسر داری بالاخره باید زکات و خمس این بچه ها را بدهی.
سوال من از شما این است که فردای محشر اگر” حضرت زهرا (س) “از شما بپرسد شما که چند پسر داشتی چرا یکی را برای دفاع از حرم دخترم نفرستادی چه جوابی داری؟
با همین جملات و حرفها دل من را به دست آورد و رضایتم را جلب کرد. همسر شهید باقری میگفت همسرم برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) خیلی مشتاق بود و اصلا نمیشد جلویش را بگیریم.
شوق عجیبی داشت تا در کنار خادمان و مدافعان حرم خدمت کند
عبدالله_باقری
تهران
برای شادی روح
همـــــــــــه ی
شهدای مدافع حرم
صـــــــــلـــــــوات
❣مدافعان حرم❣