تنهايي شاه
شاه در اواخر حکومت خود به اقرار دوستانش تنها مانده بود، بدين دليل که تمام اطرافيان وي احساس مي کردند که حکومت او سرنگون خواهد شد و از آنجا که هر کدام از آنها از اموال بيت المال در کشورهاي غربي صاحب خانه و ويلا شده بودند، درصدد فرار از کشور برآمدند تا مبادا پس از سقوط رژيم، پاسخگوي اعمال خود باشند.
شاهي که در طول حکومت خود، بويژه پس از کودتاي 28 مرداد 1332 سعي فراوان داشت که روحيه ارادت سالاري و نوعي پرستش شاه را در ميان اطرافيان خود پرورش دهد، در سالهاي آخر حکومت تنها مانده بود و از ارادت و تعظيمهاي خدايگاني خبري نبود.
داريوش همايون يکي از وزيران شاه در اين باره مي گويد: « خيلي ها شروع به خالي کردن دور و بر شاه کردند… و در اين شرايط طبيعي است کسي براي شاه سينه سپر نکند.» ( انقلاب ايران به روايت راديو بي بي سي، ص 272)
کساني که با شاه ارتباط داشتند اذعان مي نمايند که شاه تصور مي کرد که عده اي بي شمار در زمان حکومت وي تحصيل کرده اند و جزو طبقات متوسط جامعه شده اند و از آنجا که خود را وامدار شاه مي دانند تا آخرين نفس و قطره خون از او و آرمانهاي وي حمايت خواهند کرد ولي شاه مشاهده کرد که همان عده جزو اولين گروه هايي بودند که چمدانها را بسته و عازم اروپا و آمريکا شدند.
ويليام سوليوان آخرين سفير آمريکا در ايران در اين باره چنين اظهار مي کند: «شاه تصور مي کرد و چندين بار هم به من گفته بود که طبقه متوسط جوان که بيشترشان در دوره او تحصيل کرده و بار آمده بودند، نفعشان در بقاي اين رژيم است و بنابراين از او و نظام سلطنتي حمايت خواهند کرد تا حرکت ايران را در جهت ترقي و پيشرفت حفظ کنند. اما بعد معلوم شد که اين گروه بيشتر هواي خودشان را دارند و سرشان گرم بيرون بردن پول و دارايي شان به خارج از کشور است.»(همان، ص 273)
بسياري از جواناني هم که در دوره وي تحصيل کرده بودند، جزو مخالفان سرسخت رژيم محسوب مي شدند، جمعيت جوان و تحصيلکرده شهري يکي از عوامل اضمحلال رژيم پهلوي بودند. کساني که در بُعد روان شناسي شاه کار کرده بودند، اذعان داشتنند که شخص شاه با وجود داشتن استعداد، يک فرد ترسو و کم اراده بود. شاه در اواخر حکومت خود همواره منتظر ارايه راهکار از سوي ديگران، بويژه آمريکا بود. علاوه بر ويليام سوليوان سفير آمريکا در ايران، سرآنتوني پارسونز سفير وقت انگلستان يکي از کساني بود که شاه همواره با وي درباره مسايل ايران و آينده خود مشورت مي کرد.
پارسونز درباره آينده تاريک شاه و حکومت وي مي گويد: «يادم هست که در اوايل آبان که اعتصابات تازه شروع شده بود و مردم دولت را ضعيف مي ديدند و درخواست افزايش حقوق و دستمزد داشتند، همان موقع من به شاه گفتم که اعليحضرت من احساس بدي دارم که اينها راه مقابله با شما را ياد گرفته اند و بزودي خواهد گفت فقط به شرط رفتن شما به سرکار باز خواهند گشت. به شاه گفتم اعليحضرت وقتي اين اتفاق بيفتد من يکي نمي دانم چه مي توانيد بکنيد.»(همان، ص 275)
آغاز محرم و صفر 1357، فرصتي به انقلابيون داد که تا به هيأتها و مجالس عزاداري بهتر سامان دهند و با شعارهاي انقلابي در مساجد و از فراز بامها شهرها را تکان دهند، شعارهايي که به اعتراف خود شاه، به گوش وي نيز مي رسيد. تظاهرات و اعتصابات سرانجام به درماندگي شاه منجر شد و به قول ويليام سوليوان «… اعتماد به نفسش را داشت از دست مي داد و خيلي احساس درماندگي مي کرد.» اين احساس درماندگي سرانجام در دي ماه به خروجش از ايران منجر گرديد.