امام حسن عسكرى علیه السلام و منحرفان فكرى 1
آگاه ساختن فیلسوف عراق
مورخان نوشتهاند: در زمان امام حسن عسكرى علیهالسلام فیلسوفى در عراق مىزیست به نام «اسحاق كِندى». وى به خیال این كه در قرآن تناقض وجود دارد، در خانه نشست و مشغول تدوین و تألیف كتابى در تناقض قرآن شد. ابن شهرآشوب مىنویسد:
روزى یكى از شاگردان اسحاق كِندى به محضر امام حسن عسكرى علیهالسلام وارد شد. امام به وى فرمود: آیا در بین شما فرد توانایى پیدا نمىشود كه استادتان كِندى را در آنچه كه آغاز كرده، رد كند و او را از این كار باز دارد؟!
او گفت: ما همه از شاگردان او هستیم و چگونه مىتوانیم در این خصوص یا در دیگر مسائل بر استاد خود اعتراض كنیم؟!
حضرت فرمود: آیا آنچه را كه به تو بیاموزم، به او مىرسانى؟
عرض كرد: آرى.
امام فرمود: به نزد او برو و نخست با وى معاشرت نیكى داشته باش و به هر چه نیاز دارد، كمكش كن. هنگامى كه با او انس گرفتى، به او بگو: سؤالى به ذهنم رسیده است كه دوست دارم آن را از تو بپرسم. او خواهد گفت: سؤال كن. پس به او بگو: اگر گوینده (آورنده) این قرآن نزد تو بیاید و از تو بپرسد: آیا احتمال وجود دارد كه مقصود خداوند از این گفتار، غیر از آن باشد كه شما پنداشتهاى و در پى آن هستى؟ او به تو خواهد گفت: آرى، این احتمال وجود دارد. زیرا انسان هنگام شنیدن، بهتر متوجه معانى مىشود و آنها را درك مىكند. چون چنین گفت، به او بگو: شما چه مىدانى شاید منظور گوینده كلمات قرآن غیر از چیزى باشد كه شما تصور كردهاى و او الفاظ قرآن را در غیر معانى خود استعمال كرده باشد.
آن مرد از حضور امام حسن عسكرى علیهالسلام مرخص شده و به سوى استاد خود، فیلسوف عراقى، رهسپار گردید و مدتى به دستور آن حضرت با او به نیكى رفتار كرد و سرانجام در فرصت مناسب، سؤال پیشنهادى امام را از او پرسید.
كِندى گفت: یك مرتبه دیگر این سخن را برایم بیان كن.
وى بار دیگر سخن امام را بیان نمود. كِندى درنگى كرده و مقدارى فكر كرد و دریافت كه هم از نظر لغت و هم از نظر علمى این امر كاملاً محتمل است و در نظرش این سخن كاملاً صحیح آمد. از این روى به شاگردش گفت: تو را سوگند مىدهم كه بگویى این سخن را از كجا آموختى و چه كسى آن را به تو گفته است؟
راوى مىگوید: گفتم: این، چیزى بود كه بر قلبم گذشت؛ لذا از شما پرسیدم.
گفت: هرگز!فردیهمانند تو محال است بر چنین چیزى دست پیدا كند و به این مرتبه از این سخن برسد! حال به من بگو كه این سخن را از كجا آوردى؟
گفتم: این، دستورى بود كه ابومحمّد ـ عسكرى علیهالسلام ـ به من یاد داده است.
گفت: درست گفتى، چرا كه چنین سخنانى تنها از همان خاندان صادر مىشود.
سپس آتشى درخواست كرده و هر آنچه را كه نوشته بود، در آتش سوزاند.(2)