معلم عزیزم روزت مبارک
معلم...
از شهدا به دختران محجه ایران
غم های یک دختر مذهبی
اقا قبول ما دختریم…
اقا قبول شهید نمی شویم
اقا قبول نمیگذارند تفنگ دستمان بگیریم و برویم مدافع حرم حضرت عشق (س) شویم….
اقا قبول راه شهادت برایمان بسته شده…..
قبول….
همه را در اوج نا امیدی قبول کردیم..
اری..
اشک میریزیم چون نمی توانیم ابراهیم باشیم نمیتوانیم محمد هادی باشیم نمیتوانیم علی باشیم
اری نمیتوانیم…هرکاری میخواهیم بکنیم می گویند شما دخترید توان کافی ندارید.
هر وقت خواستیم خلوت کنیم نگذاشتند…
پس چگونه شبیه ابراهیم هادی و هادی ذوالفقاری و علی خلیلی شویم
بنشینیم و فقط درس بخوانیم و ارزوی شهادت کنیم نمی شود….
به والله نمیشود….
شهدا بیایید بگویید این دختران دلسوخته چه کنند؟
چه کنند در این اشفته بازار فساد و بی حجابی و تنهایی مهدی فاطمه (عج) ؟
جوابم را شهدا دادند…
از شهدا به دختران محجه ایران
هرکاری خواستید بکنید به یاد مهدی فاطمه باشید ان وقت خود به خود عزیز دل فاطمه می شوید ..
ان وقت است که دیگر طاقت ماندن در دنیایی که بوی گناه را می دهد نخواهید داشت
ان وقت است که وقت شهادت است..
ان وقت می فهمید که راه شهادت برای هیچکس بسته نیست
ان وقت مسیر شهادت برایتان باز میشود….
حتی اگر دختر باشید
فقط اخلاص و نگاه مهدی فاطمه را در نظر بگیرید.
در نبود ما پشت حضرت مهدی (عج) را خالی نکنید
یقه یتان را می گیریم اگر ولایت فقیه را تنها بگذارید….
اری دختران شهید نگویید شهید نمی شویم
می شود می شود …
هنوز هم میشود…..
کلیپی بسیار زیبا از مدافعان حرم حضرت زینب !
دفاع همچنان ادامه دارد ...
مقاوم معظم رهبری (مدضله العالی):
… شما افسران جوان جنگ نرم هستید .
دراین جنگ نرم کافیست هواداران جبهه حق بیدار باشند و بیکار ننشینند.
چراکه زبان حق همیشه موثرتر از زبان باطل است.
جنگ تمام نشده فقط شکل آن عوض شده است .
دفاع همچنان ادامه دارد …….
ای پارهء تن وطن من، خلیج فارس !
ای پارهء تن وطن من، خلیج فارس !
ای از تو شادی و محن من، خلیج فارس!
ای مایهء شکوه من و سرفرازی ام
جز تو کجا بود وطنِ من، خلیج فارس؟
شد رنگ لاجوردی بحرت بر آسمان
تا روز حشر طعنه زن من خلیج فارس
ورد زبان خلق شده نام نامی ات
وز تو شده ست نو سخنِ من، خلیج فارس
بر جای جای سینهء تاریخ بسته نقش
نامت عزیزِ انجمن من، خلیج فارس
شاداب با تو ساحت باغ است و بوستان
بالنده سرو و نسترن من خلیج فارس
نو گشته با شهامت دریا دلان تو
آن فخر و عزّت کهن من، خلیج فارس
ره بسته ای به هرچه حرامی ست در جهان
ای خصم دیو و اهرمن خلیج فارس
خواهم تو را همیشه سرافراز بنگرم
هست این تمام خواستن من، خلیج فارس
هرگز مباد چاک گریبانت از فراق
وز دوری تو پیرهن من، خلیج فارس
نازد ” سَهی ” مدام به نام بلند تو
ای پارهء تن وطن من خلیج فارس
پای لنگ مبارزه باقاچاق کالا!!
به مسئولین خوش بینم، منتها کارها یکجایش میلنگد، خب بگردید این شکافها را پیدا کنند! ببینند کجای این استخر شکاف دارد که هرچه آب میریزند پر نمیشود.
مسئولین میگویند تعرفه واردات را افزایش نمیدهیم تا قاچاق کالا افزایش نیابد، آیا این منطقی است؟! ..،خب جلوی قاچاق را بگیرید؛ منظور من از قاچاقچی، آن “کوله بر سیستانی” نیست، با آن کوله بر مبارزه هم نشود اشکالی ندارد!! .. منظور بنده قاچاقهای سازمان یافته و صدها و هزارها کانتینری است که دارد وارد میشود،شما دولتید خب برخورد کنید!
آمریکاییها خودشان هم بدلیل مصرف بالا، خودروی آمریکایی سوار نمیشوند،آنوقت ما برای هوس یک پولدار نوکیسه میرویم و از یک شرکت درحال ورشکستگی خودرو میخریم،این غلط است!
آخرین پرواز
آخرین عملیات پروازی خلبان شیرودی در بازی دراز صورت گرفت. عراق لشکری زرهی با 250 تانک و با پشتیبانی توپخانه و خمپاره انداز و چند فروند جنگنده روسی و فرانسوی، برای بازپس گیری ارتفاعات «بازی دراز» به سوی سر پل ذهاب گسیل می کند.
خلبانیار احمد آرش که به همراه شهید شیرودی در این عملیات پروازی شرکت داشت، درمورد چگونگی شهادت این خلبان دلاور چنین می گوید: ” بارها او را در صحنه جنگ دیده بودم که خود را با هلیکوپتر به قلب دشمن زده و حتی هنگام پرواز مسلسل به دست می گرفت. در آخرین نبرد هم جانانه جنگید و بعد از آنکه چهارمین تانک دشمن را زدیم، ناگهان گلوله یکی از تانک های عراقی به هلیکوپتر اصابت کرد و در همان حال شیرودی که مجروح شده بود با مسلسل به همان تانک شلیلک کرده و آن را منهدم نمود و خود نیز به شهادت رسید.”
من نوکر آن کسی هستم که طرفدار امام باشد
من علی اکبر شیرودی فرزند دهقان زاده شهسواری هستم . من روستا زاده افتخار می کنم که در خدمت شما هستم و این قدر هم که از من تعریف می کنید ،می ترسیم خودم را گم کنم و فکر کنم واقعا لیاقتش را ندارم .من خواهش می کنم من را بزرگ نکنید ،من لیاقت این همه بزرگی را ندارم ،من یک سرباز ساده اسلام هستم که هنوز نتوانسته ام خودم را در حد کمال قرار دهم ،یک سرباز ساده باشیم تا روزی که به شهادت برسیم و در آن روز خداوند بزرگترین درجه افتخار را به ما عنایت می فرماید .تا آن روز ما سرباز ساده ای هستیم و بهتر است که ما را بزرگ نفرمایید تا خودمان را گم نکنیم .
من نوکر آن کسی هستم که طرفدار امام باشد ،من نوکر کسی هستم که مطیع و مقلد امام است و در غیر این صورت سرور آن کس هستم.
…ما در اوایل جنگ کردستان تعدادمان کم بود ،به کمک اینها احتیاج داشتیم و آقایان لیبرال می گفتند ما درون مرزی نمی جنگیم . ما سربازیم و ارتشی و برون مرزی می جنگیم .ما برای ملت می جنگیم و اگر روزی یک کشوری خواست کشور ما را بگیرد آن وقت ما می جنگیم ،طرف فکر می کرد کردستان آن موقع جزو کشور ایران است .گفتیم خوب شما در کردستان نجنگید ،ما با بچه های سپاه در کردستان می جنگیم .شما نیایید .زمانی که جنگ مرزی شروع شد آقایانی که می گفتند ما ملی گرا هستیم در جنگ شرکت نکردند .من چند روزی اینجا بودم و بعد برگشتم و رفتم به کردستان .گفتند آی بیا به دادمان برس که عراق دارد می آید ،گفتم خوب شما که گفتید ما در منطقه مرزی می جنگیم ،بفرمایید بروید .من تو منطقه مرزی نمی جنگم ،آقایان ملی گرا ها برن تو مرز بجنگن ،من مذهبی هستم ،من داخل مرز می جنگم ،اما برای من ،تنکابن ،اصفهان ،کرمانشاه ،کردستان یا سر مرز ،برای من فرقی ندارد ،هر جا ،هر کس ،حتی درون خانه من کسی بخواهد علیه اسلام حرف بزند ،خفه اش می کنم ،هر کس در هر جایی که باشد و علیه اسلام قیام کند ،من هم او را خواهم کشت ،برای من شهر ،مکان و خانه مطرح نیست .اسلام مطرح است .
…در حال حاضر اگر تعریف نباشد فکر می کنم بالاترین ساعت پرواز جنگ در دنیا را داشته ام ( دو هفته پیش از شهادت ) تا به حال 360 بار از خطر گلوله های دشمن جان سالم به در برده ام .تیر خورده ام که البته همه آنها قابل تعمیر بوده و هم اکنون قابل استفاده اند .در حال حاضر فکر می کنم بیش از بیست هزار ماموریت انجام داده باشم و آنچه که مسلم است قدرت خداست که من تا به حال زنده ام و امیدوارم که تا روزی که اسلام به پیروزی می رسد زنده بمانم .
وقتی که پرواز می کنم حالتی دارد که یک نفر عاشق ،به طرف معشوق خود می رود . هر آن فکر می کنم که به معشوق خودم نزدیکتر می شوم و وقتی در حال برگشتن هستم هر چند که پروازم موفقیت آمیز بوده باشد ،باز مقداری غمگین هستم ،چون احساس می کنم هنوز آن طور که باید خالص نشده ام تا مورد قبول خدا قرار بگیرم.
…از شما مردم می خواهم که مواظب باشید ،مواظب شایعات باشید ،سپاه را بشناسید ،،ارتش را بشناسید و ببینید سپاهی که از قلب این ملت بر خاسته و ارتشی که این همه «حر» تحویل جامعه قهرمان پرور ایران داده تا به حال چه حماسه هایی آفریده اند …ارتشی که پشتیبانش ملت باشد حتما پیروز است ،مخصوصا وقتی که این ارتش مکتبی باشد و ما امیدواریم که تمامی پرسنل ارتش ما روزی مکتبی باشند و ما امیدواریم که تمامی پرسنل ارتش ما روزی مکتبی بشوند و آن روز ،روزی است که آمریکا باید بر خودش بلرزد ،چون یک ارتش مکتبی می تواند دنیا را به زانو در آورد .
… دوباره به همه ملتهای مسلمان جهان اعلام می کنم که من و همرزمانم سرباز اسلام هستیم و برای اسلام می جنگیم و نه برای هیچ چیز دیگر .ما برای احیای اسلام می جنگیم و من به نوبه خودم اگر برای اسلام نبود حتی اسلحه به دست نمی گرفتم .من بر می گردم به منطقه تا سنگر خالی نباشد .من برمی گردم تا آنجایی که نفس دارم بکوشم این مزدوران عراقی را از کشور عزیزمان بیرون کنیم و در عراق ساقطشان کنیم .ما به امید سقوط دادن رژیم عراق و همچنین رژیم های ظالم کشور های دیگر می جنگیم ،مکتب ما پیروز است ،مکتب ما قوی است .این مکتب است که سربازان را به جبهه می فرستد و این طور رشادت به خرج می دهند و این چنین از خودشان فقط مقداری خاکستر به جا می گذارند و اسم عزیز شان در ایران و در تاریخ کلیه جنگ ها ی جهان علیه ظلم زنده خواهد بود … از قول من به امام بگویید :« امروز در جنگ ،مکتب است که می جنگد نه تخصص.»
این قدرت خداست
12 نفر آدم با 3 هلیکوپتر در پادگان ابوذر ،سه تا لشگر را لت و پار کردیم .یک ستون سوخته در مسیر گیلان غرب است ،یک ستون سوخته در مسیر قصر شیرین و سر پل ذهاب است ،یک ستون سوخته توی دشت ذهاب است ،باید یادم باشد وقتی رفتم از آنجا عکسی بردارم .این کارها یی بود که ما درست در عرض 48 ساعت انجام دادیم .این کارهایی بود که ما با سه هلیکوپتر و فقط یک دانه آتشبار این کار را کردیم. سه تا هلیکوپتر در مقابل 120 الی 150 تا تانک عراقی فقط در جبهه سر پل ذهاب . ما اینجا را در همان 48 ساعت اول گرفتیم .شما فکر می کنید این قدرت من است ؟نه ،این قدرت خداست ،که آنجا حکمفرما یی می کند .این قدرت حق است ،اینجاست که خداوند می فرماید اگر تو حرکت کنی برکت از من است .ما حرکت کردیم و این همه برکت به دست آوردیم .12 نفر حرکت کردیم و باور کنید 12 هزار نفر را عقب راندیم ،درست یک ماه هیچ کس پیش ما نیامد ،یک ماه تنها در آنجا بودیم و من فرمانده تیپ بودم ،فرمانده تیپ ما در رفته بود چون یک زره ایمان در این مرد نبود ،که خوشبختانه الان در زندان است .خلاصه ما ماندیم و این سه لشگر را عقب زدیم و این خاک را گرفتیم و حفظ کردیم تا عزیزان پاسدار آمدند به یاری ما .تا بسیج آمد به یاری ما .