کتک مبارک !
28 شهریور 1394
خاطره از زبان حاج آقا قرائتی
کتک مبارک !
مرحوم پدرم اصرار زیادی داشت که من محصل روحانی شوم و من مخالف بودم و به دبیرستان رفتم .
روزی گزارش چند نفر از همکلاسی هایم را به مدیر دادم که اینها در مسیر راه اذیت می کنند، مدیر هم آنها را تنبیه کرد. آنها هم در مسیر برگشت کتک مفصّلی به من زدند که سر و صورتم سیاه شد و بی حال روی زمین افتادم و به سختی خود را به منزل رساندم . پدرم گفت : محسن چی شده ؟ گفتم : هیچی ، می خواهم بروم حوزه علیمه و طلبه شوم .
راستی چه خوب شد آن کتک را خوردم!