بی باوری؛ آفت دانش و دانشگاه
در آغاز انقلاب وقتی سخن از دانشگاه اسلامی و یا اسلامی شدن دانشگاه ها پیش آمد، ظاهراً اولین پیشنهاد تفکیک کلاس های درسی بانوان از آقایان بود. کار به قدری با بی سلیقگی آغاز شد که برخی سعی کردند با کشیدن نئوپان در میان کلاس ها، محل نشستن دانشجویان دختر را از دانشجویان پسر جدا کنند. گویا وقتی گزارش این کار را به حضرت امام دادند، ایشان بسیار عصبانی شده بودند. بعد تصمیم گرفته شد مدتی دانشگاه ها بسته شده و انقلابی فرهنگی رخ دهد؛ اما ظاهراً این کار هم نتیجه نداد. اکنون بعد از سی و چند سال، باز هم همان دغدغه ها تکرار می شود. واقعاً موضوع عجیبی است؛ چرا پس از سی سال هنوز دانشگاه های ما اسلامی نشده اند؟ مشکل کار کجاست؟
به نظر می رسد، اشکال اساسی از عدم توجه به ریشه های این معضل است؛ یعنی به جای آن که با پرداختن به شاخ و برگ ها، بخواهیم دانشگاه ها را اصلاح کنیم، می بایست به عمق ریشه های این معضل پرداخت. باید دید این مشکل از کجا نشأت گرفته است؟ چه ثمری دارد که کلاس ها را تفکیک کنیم یا حتی دانشگاه ها را جدا نماییم؟ وقتی آموزه هایی که به ذهن دانشجویان تزریق می کنیم، انبوهی از تردیدها و نظریه های سست بنیاد است و بذر تردید در جان مخاطب می نشاند، تفکیک دختر و پسر یا…. چه اثری دارد؟ این سخن ادعایی از طرف یک مخالف علوم جدید نیست. هر دانشجویی، با عمق جان، با این معنا آشناست. از همان ابتدای تحصیل، دانشجویان ما یاد گرفته اند به چیزی یقین نکنند. آنچه می شنوند نظریه ای است که مدتی کاربرد دارد مدتی نه چندان طولانی؛ زیرا خیلی زود نظریه ای مخالف آن مطرح خواهد شد. بلکه دانشجوی ما، به طور هم زمان، چندین نظریه ی مخالف را می شنود و در انبوهی از سؤالات و تردیدهای ایمن شکن، گم می شود. لازم نیست راه دوری برویم همین فیزیک را نگاه کنید. علمی که استحکامش مثال زدنی است. اکثر مسائل فیزیک را به صورت ریاضی حل می کنند. امروزه اگر کسی با ریاضیات آشنا نباشد، علم فیزیک را نیز درک نخواهد کرد؛ اما علمی که این همه با ریاضیات آمیخته است، در همین چند قرن اخیر، چندین بار دچار تحول شده و مکاتب مختلفی را پشت سر گذاشته است. فیزیک نیوتنی با هیمنه ای شگفت انگیز انقلاب صنعتی اروپا را به ارمغان آورد. همین امر موجب قوت آن و یقینی انگاشتن گزاره ها و قوانین اش شد. یقین موجود در فیزیک نیوتنی به قدری پررنگ بود، که فیلسوفی همچون کانت را وادار کرد فکری به حال متافیزیک بکند و قفل راز تردیدهای موجود در متافیزیک را با توجه به یقین فیزیکی بگشاید؛ اما طولی نکشید که همین فیزیک سراسر یقین نیوتنی، با طرح نظریه ی فیزیک کوانتوم، با چالش های جدی مواجه شد. اکنون از فیزیک نیوتن جز مجموعه ای از تئوری های علمی، که تا حدودی در عرصه ی موجودات ماکروسکپی کاربرد دارند، چیزی باقی نمانده است فیزیک کوانتوم نیز سرنوشتی بهتر از فیزیک نیوتنی نداشت. تئوری های رقیب هر روز سربرمی آورند و آن را به چالش می کشند. وقتی حال و روز علوم تجربی، ناظر به طبیعت بی جان این است، وای به حال علوم انسانی که سرو کارش با روح آرام ناپذیر انسان است؟!
چرا ما دانشجوی خود را تخطئه می کنیم، درحالی که وقتی او پا به عرصه ی یادگیری علوم می گذارد، مجبور است دست از یقین بشوید؟ مگرنه این است که جان آدمی با یقین سکون می یابد؟ دانش معاصر، آرامش را از وجود انسان زدوده است. حکایت جالبی یکی از دانشجویان رشته ی فلسفه می گفت: روز اول درس، استاد پرسید برای چه این رشته را انتخاب کردید؟ هرکس چیزی گفت و ایشان گفته بود من با یادگیری فلسفه آرامشی می یابم که با علوم دیگر نیافته ام. استاد با تعجب پرسیده بود، مگر می شود؟ هرکس فلسفه بخواند آرامش خود را از دست می دهد. فلسفه تردید در همه چیز را در دل انسان می نشاند و با این وجود، چگونه می توان با خواندن فلسفه به آرامش رسید؟ همان دانشجو می گفت: وقتی استاد از همه پرسید چند نفر از اعضای کلاس واقع گرا هستند؟ بیش از هفتاد درصد اعضای کلاس منکر آن بودند.
این حکایت برای بنده چندان هم عجیب نیامد؛ زیرا دانش غربی، چیزی جز تردید به انسان هدیه نمی دهد و تردید نیز چیزی جز دلهره و پریشانی به ارمغان نمی آورد. این همان راز سربه مهری است که دانش ما و دانشگاه های ما دامن گیر آن شده اند و تا از آن رها نشویم، این کشتی به گل نشسته، به ساحل امن نخواهد رسید.