حکمت های نهج البلاغه100
حكمت 100
وَ قَالَ [عليه السلام] وَ مَدَحَهُ قَوْمٌ فِى وَجْهِهِ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَعْلَمُ بِى مِنْ نَفْسِى وَ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِى مِنْهُمْ اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا خَيْراً مِمَّا يَظُنُّونَ وَ اغْفِرْ لَنَا مَا لَا يَعْلَمُونَ .
( آنگاه كه گروهى او را ستايش كردند فرمود : )بار خدايا تو مرا از خودم بهتر مى شناسى ، و من خود را بيشتر از آنان مى شناسم ، خدايا مرا از آنچه اينان مى پندارند ، نيكوتر قرار ده ، و آنچه را نمى دانند بيامرز.
حکمت های نهج البلاغه99
حكمت 99
وَ سَمِعَ رَجُلًا يَقُولُ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ فَقَالَ إِنَّ قَوْلَنَا إِنَّا لِلَّهِ إِقْرَارٌ عَلَى أَنْفُسِنَا بِالْمُلْكِ وَ قَوْلَنَا وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ إِقْرَارٌ عَلَى أَنْفُسِنَا بِالْهُلْكِ .
( شنيد كه شخصى گفت انا لله و انا اليه راجعون )
اين سخن ما كه مى گوييم ، ما همه از آنِ خداييم ، اقرارى است به بندگى و اينكه مى گوييم ” بازگشت ما به سوى اوست ” اعترافى است به نابودى خويش.
حکمت های نهج البلاغه98
حكمت 98
وَ قَالَ [عليه السلام] اعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذَا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعَايَةٍ لَا عَقْلَ رِوَايَةٍ فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ كَثِيرٌ وَ رُعَاتَهُ قَلِيلٌ .
چون روايتى را شنيديد ، آن را بفهميد عمل كنيد ، نه فقط بشنويد و نقل كنيد ، زيرا راويان علم فراوان و عمل كنندگان آن اندكند.
حکمت های نهج البلاغه97
حكمت 97
وَ سَمِعَ [عليه السلام] رَجُلًا مِنَ الْحَرُورِيَّةِ يَتَهَجَّدُ وَ يَقْرَأُ فَقَالَ نَوْمٌ عَلَى يَقِينٍ خَيْرٌ مِنْ صَلَاةٍ فِى شَكٍّ .
(صداى مردى از حروراء را شنيد كه نماز شب مى خواند و قرآن تلاوت مى كرد.)
فرمود : خوابيدن همراه با يقين ، برتر از نمازگزاردن با شك و ترديد است.
حکمت های نهج البلاغه96
حكمت 96
وَ قَالَ [عليه السلام] إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِالْأَنْبِيَاءِ أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَاءُوا بِهِ ثُمَّ تَلَا إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الْآيَةَ (21) ثُمَّ قَالَ إِنَّ وَلِيَّ مُحَمَّدٍ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ إِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ وَ إِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ مَنْ عَصَى اللَّهَ وَ إِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ .
نزديك ترين مردم به پيامبران ، دانا ترين آنان است ، به آنچه كه آورده اند.
سپس اين آيه را تلاوت فرمود : ” همانا نزديك ترين مردم به ابراهيم آنانند كه پيرو او گرديدند ، و مؤمنانى كه به اين پيامبر خاتم پيوستند (سپس فرمود)
دوست محمد (ص) كسى است كه خدا را اطاعت كند هر چند پيوند خويشاوندى او دور باشد ، و دشمن محمد (ص) كسى است كه خدا را نافرمانى كند ، هر چند خويشاوند نزديك او باشد.
داستان روز وداع
طلبه هاى جوان نخجوانى در سالن مدرسه علمیه جمع شده بودند.قرار بود فیلم مراسم ورود آنها به ایران نمایش داده شود. اینفیلم چند ماه قبل در فرودگاه مهرآباد گرفته شده بود. طلبههاحدود 100 نفر بودند. با شروع فیلم زمزمهها قطع شد. همه بادقتبه صفحه تلویزیون چشم دوختند. فرودگاه پذیراى طلاب جوان جمهورىآذربایجان بود. گزارشگران و خبرنگاران زیادى از صدا و سیما ومطبوعات آمده بودند. در قسمتى از فیلم نماى نزدیکى از صورت وچشمان یکى از طلاب نشان داده شد. افراد حاضر در سالن با مشاهدهچشمان معیوب آن طلبه با صداى بلند خندیدند. حمزه سرش را زیرانداخت و صورتش سرخ شد. صداى دوستانش را از گوشه و کنارمىشنید. بچهها دیدین چه جورى از صورت حمزه فیلم برادرىکردن! چشماش قشنگ معلوم بود! انگار فیلم برداره باهاش لجبوده.مىخواسته او نو مسخره کنه. بچهها نگاه کنید. دوباره داره حمزه رو نشون مىده!
حمزه دیگر طاقت نیاورد. با عصبانیتازجا بلند شد. از سالن بیرون آمد. احساس حقارت مىکرد. بهحجرهاش پناه برد و در اتاق را روى خودش بست. در آن لحظات باخود اندیشید کاش هرگز به ایران نیامده بود. سرانجام تصمیمش راگرفت. باید به نخجوان بر مىگشت. لباسهایش را پوشید. نمىتوانستاینجا بماند و در زیرنگاههاى تحقیرآمیز و خندههاى تلخ دوستانشخرد شود. در اتاق را باز کرد. از مدرسه خارج شد. هنوز صداىتلویزیون از سالن مدرسه به گوش مىرسید. حمزه به حرم حضرتمعصومه سلام الله علیها رفت تابراى آخرین بار بى بى را زیارت کند. حرمخلوت بود. کنار ضریح نشست. صورتش را به شبکههاى نقرهاى آنچسباند و آرام آرام مثل بچه کوچکى شروع به گریه کرد. اىدختر باب الحوائج من این همه راه اومدم تو این شهر غریب زیرسایه شما درس بخوابم. مبلغ مذهبى بشم. اما نمىتونم این همهتحقیرو تحمل کنم. من بر مىگردم نخجوان. اومدنم از اول اشتباهبود! حمزه به یاد چند ماه قبل افتاد. روزى را به خاطر آورد کهخبردار شد گروهى از ایران به نخجوان آمدهاند تا از جوانانعلاقه مند به تحصیل علوم دینى در حوزه علمیه قم ثبت نام کنند. حمزه با پدرش به محل ثبت نام رفت. مسولان وقتى متوجه چشم معیوباو شدند از گزینش او خود دارى کردند. حمزه با ناراحتى گفت:
چرا باید من با وجود علاقه فراوان به تحصیل علوم دینى به خاطریک نقص عضو کوچک محروم بشم؟
پدرش جلو رفت و به آرامى درگوش یکى از مسولان ثبت نام چیزىگفت:
این طفل معصوم گناه داره. ما شیعه هستیم. دلم مىخواد پسرممبلغ بشه. شما رو به امام حسین قسم مىدم اگه راهى داره کمکشکنید! مسولان برخلاف شرط پذیرش اسم حمزه را در لیست نوشتند.
جوان با یاد آورى این خاطرات بیشتر دلش گرفت. از جا بلند شد.
با بى بى خدا حافظى کرد و از حرم بیرون آمد. کبوتران در آسمانحرم در حال پرواز بودند. حمزه در راه به یکى از همکلاسى هایشبرخورد. سلام کرد و جوان مثل یک ناشناس جوابش را داد و به راهخود رفت. حمزه مات و مبهوت به دنبال او دوید. حیدر صبرکن.
کجا مىرى؟ جوان ایستاد و سربرگرداند. حالادیگه به رفیقت کممحلى مىکنى. حمزه تویى؟
آره بابا خودم هستم. پس مىخواستى کى باشه؟
پس چشمات چیه توهم مىخواى مثل بقیه منو مسخره کنى نه بهخدا فقط مىخوام بگم چشمات…
چشمام چى؟
سالم سالم شده! دروغ مىگى به ارواح خاک آقام راس مىگم.
من اصلا اولش تو رو نشناختم.
حمزه با ناباورى به چشمش دست کشید.
اگه باور نمىکنى برو تو آینه نگاه کن. راستى چکار کردى خوبشدى؟ دکتر رفتى؟ آره یه دکتر خیلى خوب کدوم دکتر؟
حمزه با دستبه حرم حضرت معصومه سلام الله علیها اشاره کرد و بعد با سرعتبه سمت مدرسه علمیه دوید. جوان هاج و واج برجاى ماند. حمزه بهمدرسه که رسید یکراستبه حجرهاش رفت. آینه کوچکى پیداکرد.
مقابل صورت خود گرفت. دوچشم پرفروغ مثل دو مروارید از داخلآینه به او خیره شده بودند. امروز براى او روز وداع بود. روزخداحافظى از کریمه اهلبیت و باز گشتبه وطن. اما مثل اینکه بىبى راضى نبود او به زادگاهش برگردد.
چشمانش را بست. ندایى از ژرفاى درون درگوشش طنین انداز شد.
کبوتر کوچک به آشیانه آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم خوش آمدى.
شخصیت ممتاز فاطمه معصومه در بین دیگر فرزندان امام کاظم علیه السلام
شخصیت ممتاز فاطمه معصومه در بین دیگر فرزندان امام کاظم علیه السلام
فاطمه معصومه سلام الله علیها از جهتشخصیت فردى و کمالات روحى در بین فرزندانموسى بن جعفر علیه السلام بعد از برادرش، على بن موسى الرضا علیه السلام در والاترین رتبه جاىدارد. این در حالى است که بنا بر مستندات رجالى فرزندان دختر امام کاظم علیه السلام حداقل هجده تن بودهاند و فاطمه در بین این همه بانوى مکرمه سرآمد بوده است.
حاج شیخ عباس قمى آنگاه که از دختران موسى بن جعفر علیه السلام سخن مىگوید، دربارهفاطمه معصومه سلام الله علیها مىنویسد: «بر حسب آنچه به ما رسیده، افضل آنها سیده جلیلهمعظمه; فاطمه بنت امام موسى علیه السلام معروف به حضرت معصومه است».
اما شیخ محمد تقى تسترى در «قاموس الرجال» پا را فراتر مىنهد و فضیلت وى رانه تنها در بین دختران; بلکه پسران حضرت غیر از امام رضا علیه السلام بىنظیر مىداند ومىنویسد: «در میان فرزندان امام کاظم علیه السلام با آن همه کثرتشان، بعد از امامرضا علیه السلام ، کسى همشاءن حضرت معصومه سلام الله علیها نیست».
بىگمان این نحوه اظهارنظرها و نگرش به شخصیت فاطمه دختر موسى بن جعفر علیه السلام بربرداشتهایى استوار است که از متن روایات وارده از ائمه: به دست آمده است;روایاتى که مقامهایى را براى فاطمه معصومه سلام الله علیها برشمردهاند مقامى که نظیر آن رابراى دیگر برادران و خواهران وى ذکر نکردهاند و به این ترتیب نام فاطمهمعصومه سلام الله علیها را در شمار زنان برتر جهان قرار دادهاند.
کد جاوا تصاویر ویژه اسلامی
حکمت های نهج البلاغه95
حكمت 95
وَ قَالَ [عليه السلام] لَا يَقِلُّ عَمَلٌ مَعَ التَّقْوَى وَ كَيْفَ يَقِلُّ مَا يُتَقَبَّلُ
و درود خدا بر او ، فرمود : هيچ كارى با تقوا اندك نيست ، و چگونه اندك است آنچه كه پذيرفته شود؟
حکمت های نهج البلاغه95
حكمت 94
وَ قَالَ [عليه السلام] : وَ سُئِلَ عَنِ الْخَيْرِ مَا هُوَ فَقَالَ لَيْسَ الْخَيْرُ أَنْ يَكْثُرَ مَالُكَ وَ وَلَدُكَ وَ لَكِنَّ الْخَيْرَ أَنْ يَكْثُرَ عِلْمُكَ وَ أَنْ يَعْظُمَ حِلْمُكَ وَ أَنْ تُبَاهِيَ النَّاسَ بِعِبَادَةِ رَبِّكَ فَإِنْ أَحْسَنْتَ حَمِدْتَ اللَّهَ وَ إِنْ أَسَأْتَ اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ وَ لَا خَيْرَ فِى الدُّنْيَا إِلَّا لِرَجُلَيْنِ رَجُلٍ أَذْنَبَ ذُنُوباً فَهُوَ يَتَدَارَكُهَا بِالتَّوْبَةِ وَ رَجُلٍ يُسَارِعُ فِى الْخَيْرَاتِ .
( از امام پرسيدند “خير” چيست ؟ فرمود: )
خوبى آن نيست كه مال و فرزندت بسيار شود ، بلكه خير آن است كه دانش تو فراوان و بردبارى تو بزرگ و گران مقدار باشد و در پرستش پروردگار در ميان مردم سرفراز باشى ، پس اگر كار نيكى انجام دهى شكر خدا به جاى آورى ، و اگر بد كردى از خدا آمرزش خواهى . در دنيا جز براى دو كس خير نيست:
يكى گناهكارى كه با توبه جبران كند ، و ديگر نيكوكارى كه در كارهاى نيكو شتاب ورزد.