درسته كه اين پست تكراريه اما اگه تا قيام قيامت هم تكرار بشه بازم كمه
آیت الله جوادی آملی “حفظه الله":
رهبری نه پست است نه مقام، بلکه امام جامعه است.
چگونه است که در نماز با اقتدای چند نفر میگوییم امام جماعت…!
اما به رهبر جهان اسلام نگوییم امام؟
هرلفظی غیر از امام خامنه ای جفاست به ایشان!
بعد از رحلت امام راحل عظیم الشان عده ای افراد قدرت طلب که به برکت وجود مقدس امام زمان دستشان به کرسی ولایت فقیه نرسید چاره را در آن دیدند که این کرسی را تضعیف کنند و در اولین گام سعی کردند با نشاندن واژه مقام معظم رهبری به جای امام خامنه ای ضمن تضعیف جایگاه ولایت به آقا بفهمانند که درست است که نتوانستیم کرسی را تصاحب کنیم اما تضعیفش که می توانیم بکنیم و به رهبر انقلاب ضمن دهن کجی بگویند : آن امام امام ، امت امت گذشت حالا دیگر شما یک مقام رسمی بیشتر نیستید… آنهم از جنس مقام معظم رهبری…
و هیچ وقت نتوانستند ولایت را بفهمند و همواره سعی کردند امام خامنه ای را در نشریات و تریبونهایشان سانسور کنند
اما چه باک که خورشید پشت ابر نمی ماند و سایه ناپایدار است و آنکس را که خدا عزت بخشد کس نتواند خوار کند و آنکس که به غیر خدا چنگ زند ریسمانش پاره خواهد شد…
دوستان عزیز رسانه ای سعی کنید به این جماعت بفهمانید که برای جوانان مومن و غیور فضای مجازی تنها واژه امام خامنه ای رسمیت دارد و مقام معظم رهبری به درد همان مبتکرین این واژه می خورد که دل به صندلی دارند و از نور ولایت محرومند….
برگرفته از تمامي وبلاگ هاي ولايي
...حاج احمد! تا بهشت هم دنبال تان خواهيم آمد
…حاج احمد! تا بهشت هم دنبال تان خواهيم آمد
حاج حسن تهراني مقدم همه سعي اش را كرد كه نشان مان دهد حاج احمد يك مدير بود. او شروع كرد براي مان از صفات حاج احمد در كار گفت و خواست كه صاحب نظرها بيايند و تحقيق كنند شايد يك كتاب ناطق، قدري اين نظام خسته مديريتي كشور را تكان بدهد، حتي بعد از شهادتش.
او براي مان توضيح داد كه حاجي يك نقطه نبوده، بلكه يك جريان بوده، يعني در غيابش توانسته كارهايش را به ثمر برساند.
گفت كه حتي بعد از شهادتش درست مثل وقتي كه بود، هر روز كار را با ابلاغ او شروع مي كند. اگر اشتباه كند حاجي به او گوشزد مي كند، انگار كه هميشه هست و ما فهميديم كه مدير بايد يك جريان باشد، نه يك نقطه.
نكته بعدي كه اشاره كرد اين بود كه، جاهايي در جنگ كه حاجي حضور داشت نقطه پيروزي ما و يأس دشمن بود.
مثلاً در عمليات محرم، دست منافقان را به كلي قطع كرد و يا در كردستان عراق، ناآرامي ها را خواباند. مسائل در مرام او بايد ريشه اي حل مي شدند. ولو اين كه هر درد را موقتاً بايد با مسكن آرام كرد، ولي درد نيازمند يك درمان واقعي است، يعني در مديريت بحران كه جنگ يكي از بزرگ ترين بحران ها است، بايد علاوه بر مقطعي و ضربتي عمل كردن، ترتيباتي به طور موازي چيده شود تا همراه با رشد آرامش، پايه محكم آن تدابير بتواند اصل مرض را درمان كند. اين ترتيبات نياز به مطالعه، شناخت محيط و دانستن راهكارهاي مشابه دارد و شايد در مواقع بحران خيلي ها اينقدرها طاقت درازمدت فكر كردن را نداشته باشند و اين، يعني عين تدبير. پس مدير بايد مدبر هم باشد.
يكي از آفت هاي مديريتي، سكون مديران است. مدير وقتي بخواهد مجموعه را آن طور كه هست حفظ كند، ديگر جايي براي ايده هاي نو، پيشرفت و تحول باقي نمي ماند.
آقاي «تهراني مقدم» به ما گفت كه سردار كاظمي در هر مجموعه اي كه وارد مي شد، به تحول فكر مي كرد. تعريف مي كرد كه سردار كاظمي به من گفته بود: «مي روم شده، پادگان وليعصر(عج) را مي فروشم، پول برايت مي آورم فقط تو برو سلاحي كه جنگ ما با دشمن را نامتقارن مي كند، بساز.»
مي گفت: نتيجه آن طرز تفكر هم اين شد كه امروز نيروي هوايي سپاه، اولين هلي كوپتر تك سرنشين را كاملاً موفق ساخته، آن هم از طراحي تا توليد. در بخش هواپيماي بدون سرنشين سه مدل هواپيما ساخته است كه هركدامش در محيط رزم خود نوآوري جديدي است. در بخش پدافند موشكي زمين به هوا، ساماندهي پدافند موشكي، سيستم هاي هوشمندي طراحي و ساخته شده است و همه اينها ثمره مديريت شهيد كاظمي است؛ ثمره روح آزاديخواه و تسليم نشدني اش.
اين گونه فكر كردن خلاقيت مي خواهد و البته جرئت، آن هم جرئتي كه از يك اعتقاد مقدس سرچشمه بگيرد و در وجودت يقيني شده باشد. تنها ققنوس مي تواند در دامنه آتشفشان مسكن كند. پس مدير بايد آزاده باشد و به يك زندگي عادي تن درندهد.
سردار مقدم براي مان يك داستان تعريف كرد و گفت: در يكي از عمليات ها كه عليه منافقين بود، قرار شد منطقه اي را با موشك هدف قرار بدهيم. مي گفت، من موشك ها را آماده كرده بودم، سوخت زده با سيستم برنامه ريزي شده. موشك ها هم از آن موشك هاي مدرن نقطه زني بود. ايشان از عمق عراق تماس گرفت كه مقدم آماده اي؟ گفتم: بله. گفت: موشك ها چقدر مي ارزد؟ گفتم مگر مي خواهي بخري؟! گفت بگو چقدر مي ارزد؟ گفتم مثلاً شش هزار دلار. گفت: «مقدم نزن اينها اينقدر نمي ارزند.»
آقاي مقدم مي گفت، خيلي بعيد است شما فرمانده اي وسط عمليات گير بياوري كه اين قدر با حساب و مدبرانه عمل كند. هر كسي دوست دارد اگر كارش تمام است تير خلاص را بزند و بيايد با اين موفقيت عكس بگيرد، ولي سردار كاظمي در كوران عمليات، بيت المال و رضاي خدا را در نظر داشت. مي دانيد چرا؟ چون مولايش اميرالمومنين(ع) بود كه وقتي مي خواست كار دشمن را تمام كند، كمي صبر كرد نكند هواي نفس، حتي كمي غالب باشد و بعد براي رضاي خدا قربه الي الله دشمن را نابود كرد.
همه اين خصوصيات را كه گفتيم، شايد كم و بيش با شرح و تفسير بشود توي كتاب هاي مديريتي پيدا كرد. هر چند كه بررسي رفتارهاي مديراني چون شهيد كاظمي اين صفات را به صورت بومي براي ما ترسيم مي كند و فكر مي كنم بعضي از اين دكتر ين ها با ظرافت هاي خاص، عملياتي كردن شان را بايد در نوع ايدئولوژي و رفتارهاي چنين مديران موفقي پيدا كرد، اما هيچ كجا نمي نويسند؛ مدير بايد براي رضاي خدا كار كند، نمي نويسند مدير بايد گروه را طوري رهبري كند كه سر خط، خدا باشد و آخرش هم خدا، طوري رهبري كند كه همه يادشان باشد كه بنده خدا هستند، اما فكر مي كنم شاه كليد موفقيت مديريت شهيد كاظمي درست همين نقطه باشد، رنگ خدايي اش. كه سردار مقدم هم با آن همه صفات ريز و درشت كه گفت مبهوت همين يكي مانده بود.
اما نكته آخر اين كه شيفتگي حاج حسن به شهادت و ديدار با همرزمان شهيدش شايد بيت الغزل صحبت هاي همرزمان ديروز او باشد، اما شنيدن اين شيفتگي از زبان خود سردار، قطعاً حلاوت ديگري دارد. تك جمله اي كه به نظر مي رسد در هياهوي وداع با او نشنيده باقي ماند. روزي كه سردار مقدم در مراسم توديع همرزم شهيدش حاج احمد كاظمي از فرماندهي نيروي هوايي سپاه، پشت تريبون گفت:«حاج احمد! ما شما را رها نخواهيم كرد و حتي تا بهشت هم دنبال تان خواهيم آمد.»
منبع:پايگاه تخصصي شهيد احمد كاظمي
خواستگاري با وضو شهيد مرتضي بصيري
خواستگاري با وضو شهيد مرتضي بصيري
شهيد «مرتضي بصيري» از جمله شهداي عرفه است كه همراه با شهيد حاج احمد كاظمي به شهادت رسيد. وي خدمه هواپيمايي بود كه مركب رستگاري شهداي عرفه شد. او مسئول تجهيزات زميني فرودگاهي، مهندس پرواز هواپيماي فاكلن و چند مسئوليت ديگر بوده است. در آستانه سالگرد شهادت شهداي عرفه به برخي از خصوصيات اخلاقي اين شهيد كه توسط خانواده ايشان ذكر شده اشاره مي كنيم:
همسر شهيد مي گويد: «بسيار بزله گو و خوش خنده بود، خيلي مهربان ، مودب و صبور بود. خيلي آرام و فعال بود و هيچ وقت شاكي نمي شد كه خسته شده ام.»
وي در ادامه مي افزايد: «مرتضي فردي خستگي ناپذير بود و بسيار پركار و هميشه شاكر خداوند بود. به كارش خيلي عشق مي ورزيد. ايشان بسيار كم حرف بود. به كارهاي فني علاقه زيادي داشت. بسيار هنرمند بود و از لحظه لحظه فرصت هايش استفاده مي كرد. ايشان هيچ وقت لب به گلايه باز نمي كرد. بسيار خوش خلق بود با وجود اينكه مشغله كاري داشت، ولي در كارهاي منزل خيلي كمك مي كرد. مي گفت از ياد خدا غافل نشو، در برابر مشكلات زندگي استقامت كن، چون در قرآن هم به صبر و بردباري بسياري اشاره و تأكيد شده است.
همسر شهيد مي گويد: «زندگي ما با توكل بر خدا و با وضو و طهارت الهي آغاز شد. ايشان مراسم خواستگاري را با وضو آغاز كرد و اعتقاد داشت مراسم خواستگاري بايد با وضو باشد.»
وي مي افزايد: «مرتضي برايم تعريف كرد كه طي سفري به مشهد مقدس از آقا امام رضا(ع) خواستم كه همسري به من بدهد از خانواده خودشان باشد. چون علاقه وافري به امام رضا(ع) داشت، دوست داشت كه همسري از سادات برگزيند.
در مورد تاريخ ازدواج مان ايشان تأكيد داشت، با ميلاد ائمه اطهار(عليهم السلام) مصادف باشد و براي همين مراسم ازدواج ما در روز عيد غديرخم برگزار شد.
زندگي مان را بسيار ساده و عاري از تجملات شروع كرديم. من نيز از اين زندگي راضي بودم.»
همسر شهيد مي افزايد: «سال ها منتظر چنين لحظه اي بود. هميشه تعريف مي كرد خواب شهادت خود را ديده و هميشه قبل از پرواز هم غسل شهادت را انجام مي داد.
ما در سال 1374 ازدواج كرديم و ثمره ازدواج ما دو پسر به نام سينا و مبين است. نزديك دهمين سالگرد ازدواج مان بود كه به فيض شهادت نائل آمد. مرتضي در ماجراي زلزله بم بسيار زحمت كشيد.»
سينا فرزند شهيد نيز مي گويد: «من از دو سه سالگي با پدرم به مسجد مي رفتم و هركاري كه پدرم انجام مي داد من هم انجام مي دادم و همين شد كه من اشتياق و علاقه زيادي به نماز پيدا كردم.
پدرم به من ياد داد كه زمان خواندن نماز فقط و فقط بايد به ياد خدا باشيم. هميشه به من مي گفت: بايد خوب درس بخواني و در آينده فرد مفيدي براي كشور باشي. او مي گفت هر كدام از شما بايد جاي يك شهيد را براي اين انقلاب و كشور پر كنيد و ان شاءالله شما هم شهداي آينده باشيد.»
منبع:صبح صادق
مسلم بن عقیل(ع),زندگی نامه مسلم بن عقیل(ع),شهادت مسلم بن عقیل(ع)
زندگی نامه مسلم بن عقیل(ع)
روزشمار حرکت حضرت مسلم به کوفه تا شهادت
15 رمضان 60: رسیدن هزاران نامه دعوت به دست امام،سپس فرستادن مسلم بن عقیل به کوفه برای بررسی اوضاع
5 شوال 60: ورود مسلم بن عقیل به کوفه،استقبال مردم از وی و شروع آنان به بیعت
11 ذی قعده 60: نامه نوشتن مسلم بن عقیل از کوفه به امام حسین و فراخوانی به آمدن به کوفه
8 ذی حجه 60: دستگیری هانی،سپس شهادت او، خروج مسلم بن عقیل در کوفه با چهار هزار نفر،سپس پراکندگی آنان از دور مسلم و تنها ماندن او و مخفی شدن در خانه طوعه. تبدیل کردن امام حسین«ع» حج را به عمره در مکه، ایراد خطبه برای مردم و خروج از مکه همراه با 82 نفر از افرادخانواده و یاران به طرف کوفه.
9 ذی حجه 60: درگیری مسلم با کوفیان،سپس دستگیری او و شهادت مسلم بر بام دار الاماره کوفه
شناسنامه مسلم بن عقیل علیه السلام
جناب مسلم بن عقیل بن ابیطالب بن عبدالمطلب بن هاشم برادرزاده حضرت علی علیه السلام است. مسلم همسر رقیه دختر حضرت علی علیه السلام است که مادرش کلبیه بود. وی به سال 60 ه.ق شهید گشت و از اجله بنیهاشم و کسی است که سید الشهداء او را به لقب ثقه ملقب فرموده. وی صاحب رأی و علم و شجاعت بوده و در مکه اقامت داشت.
چون مردم کوفه اطاعت خود را نسبت به امام حسین علیه السلام اعلام داشتند. حسین بن علی او را روانه کوفه ساخت که به نام آن حضرت از اهالی کوفه بیعت بگیرد. اما یزید، عبیدالله بن زیاد را به حکومت کوفه فرستاد و عبیدالله مردم را از بیعت حسین علیه السلام منع و آنان را متفرق کرد و مسلم را به شهادت رساند.
نامه های کوفیان
زمانی که دوازده هزار نامه با بيش از بيست و دو هزار امضا از طرف کوفيان به دست امام حسين عليه السلام رسيد، آن حضرت تصميم گرفت به نامه های ايشان پاسخ دهد. از اين رو، نماينده ای از طرف خود برای بررسی اوضاع و سنجش روحيه مردم به کوفه فرستاد. به اين منظور، نامه ای برای ايشان نوشت و مسلم بن عقيل، عموزاده و شوهرخواهر خويش را به عنوان سفير و نماينده به کوفه فرستاد.
مأموريت خطير مسلم در سفر به کوفه، تحقيق درباره اين بود که آيا عموم بزرگان و خردمندان شهر، آماده پشتيبانی از امام حسين عليه السلام و عمل به نامه هايی که نوشته اند هستند يا نه؟ مسلم شبانه وارد کوفه شده، به منزل يکی از شيعيان مخلص رفت. خبر ورود مسلم در شهر طنين انداز گرديد و شيعيان نزد او رفت و آمد و با امام عليه السلام بيعت می کردند. در تاريخ آمده که دوازده، هجده و يا به نقل از ابن کثير، چهل هزار نفر با مسلم بيعت نمودند.
نامه مسلم در کوفه به امام حسین علیه السلام
مسلم پس از چهل روز بررسی اوضاع کوفه، نامه ای به اين مضمون به امام حسين عليه السلام نوشت: «آنچه می گويم حقيقت است. اکثريت قريب به اتفاق مردم کوفه آماده پشتيبانی شما هستند؛ فورا به کوفه حرکت کنيد». امام که از احساسات عميق کوفيان با خبر شده بود، تصميم گرفت به سوی اين شهر حرکت کند.
ورود ابن زیاد به کوفه
ابن زياد به همراه پانصد نفر از مردم بصره، در لباس مبدّل و با سر و صورت پوشيده وارد کوفه شد. مردم که شنيده بودند امام عليه السلام به سوی آنان حرکت کرده، با ديدن عبيداللّه گمان کردند آن حضرت وارد کوفه شده است. لذا در اطراف مرکبش جمع شده، با احساسات گرم و فراوان به او خير مقدم گفتند. پسر زياد هم پاسخی نمی داد و همچنان به سوی دارالاماره پيش می رفت تا به آنجا رسيد. نعمان بن بشير(حاکم کوفه) که گمان می کرد او امام حسين عليه السلام است، دستور داد درهای قصر را ببندند و خود از بالای قصر صدا زد: از اينجا دور شو.
من حکومت را به تو نمی دهم و قصد جنگ نيز با تو ندارم. ابن زياد جواب داد: در را باز کن. در اين لحظه مردی که پشت سر او بود صدايش را شنيد و به مردم گفت: او حسين عليه السلام نيست، پسر مرجانه است. نعمان در را گشود و عبيداللّه به راحتی وارد دارالاماره کوفه شد و مردم نيز پراکنده گشتند.
هانی بن عروه
مسلم می دانست دير يا زود عبيداللّه کوچه به کوچه و خانه به خانه به دنبال او خواهد گشت و درصدد دستگيری و قتل او بر خواهد آمد. لذا تصميم گرفت جای خود را عوض کند و به خانه کسی برود که نيروی بيشتری در کوفه دارد، تا بتواند از نفوذ و قدرت او برای ادامه کار و مبارزه با حکومت ستمگر استفاده کند. به همين منظور خانه هانی بن عروه را برگزيد و هانی نيز به رسم جوانمردی، به او پناه داد. هانی بن عروه، از بزرگان کوفه و اعيان شيعه بوده، از اصحاب پيامبر (ص) به شمار می آيد.
دستگیری هانی
پس از آنکه ابن زياد از مخفیگاه مسلم به دست غلام خود باخبر شد، درصدد برآمد با زر و زور و تزوير، ميزبان او، هانی را دستگير کرده، زمينه را برای دستگيری مسلم و ديگر بزرگان فراهم سازد. هانی که ميزبان مسلم بود، می دانست عبيداللّه قصد دستگيری او را دارد. لذا بيماری را بهانه کرده، از رفتن به مجلس او خودداری می کرد. ابن زياد چند نفر را طلبيد و نزد هانی فرستاد.
آنان سرانجام هانی را نزد ابن زياد بردند. ابن زياد با ديدن هانی به او گفت که با پای خويش به سوی مرگ آمده است و درباره مسلم از او پرسيد. هانی منکر پناه دادن به مسلم شد. در اين هنگام عبيداللّه معقل، غلام خود را صدا زد و هانی با ديدن او، دانست که انکار سودی ندارد. عبيداللّه با تازيانه بر سر و صورت هانی زد و صورت و محاسنش را از خونش رنگين نمود، سپس دستور داد او را زندانی کنند.
طوعه زنی جوانمرد
مسلم، غريب و تنها در کوچه های کوفه می گشت. نمی دانست کجا برود. افزون بر تنهايی، هر لحظه بيم آن می رفت او را دستگير کرده، به شهادت برسانند. به ناگاه در کوچه ای، زنی را ديد که بر درِ خانه ايستاده است. تشنگی بر مسلم غلبه کرد. نزد آن زن رفته، آبی طلبيد. زن که طوعه نام داشت، کاسه آبی برای مسلم آورد. مسلم بعد از آشاميدن آب همانجا نشست. طوعه ظرف آب را به خانه برد و بعد از لحظاتی بازگشت و ديد که مرد از آنجا نرفته است. به او گفت: ای بنده خدا! برخيز و به خانه خود، نزد همسر و فرزندانت برو و دوباره تکرار کرد و بار سوم، نشستنِ مسلم را بر در خانه اش حلال ندانست.
مسلم از جای خويش برخاست و چنين گفت: من در اين شهر کسی را ندارم که ياری ام کند. طوعه پرسيد: مگر تو کيستی؟ و پاسخ شنيد: من مسلم بن عقيل هستم. طوعه که از دوستداران خاندان پيامبر (ص) بود، در خانه را به روی مسلم گشود و از او پذيرايی کرد.
سخنان عبيداللّه برای دستگيری مسلم
با آنکه مسلم تنها شده بود، ولی باز عبيداللّه از ترس او و يارانش از قصر بيرون نمی آمد. لذا به افراد خويش دستور داد همه جای مسجد را بگردند تا مبادا مسلم در آنجا مخفی شده باشد. آنان نيز همه مسجد را زير و رو کردند و مطمئن شدند که مسلم و يارانش آنجا نيستند. سپس عبيداللّه وارد مسجد شد، بزرگان کوفه را احضار کرد و گفت: «هر کس که مسلم در خانه او پيدا شود و او خبر ندهد، جان و مالش بر ديگران حلال است و هر کس او را نزد ما بياورد، به اندازه ديه اش پول خواهد گرفت».
تهديد و تطميع عبيداللّه کارساز شد و بلال، فرزند طوعه، به دليل ترس و به طمع رسيدن به جايزه، صبح زود وارد قصر شده، مخفیگاه مسلم را لو داد. عبيداللّه با شنيدن اين خبر، به محمد بن اشعث دستور داد به همراه هفتاد نفر مسلم را دستگير کنند.
امان دادن به مسلم و دستگيری او
مسلم در درگيری با سربازان عبيداللّه، حدود 45 نفر از آنان را از پای درآورد تا آنکه ضربه شمشيری صورتش را دريد. با اينکه مسلم زخمی بود، باز هم کسی يارای مقابله با او را نداشت. آنان بر پشت بامها رفته و سنگ و چوب بر سر مسلم ريختند و دسته های نی را آتش زده بر روی او انداختند. ولی مسلم دست از جدال برنمی داشت و بر آنها يورش می برد.
وقتی ابن اشعث به آسانی نمی تواند مسلم را دستگير کند، دست به نيرنگ زد و گفت: ای مسلم! چرا خود را به کشتن می دهی؟ ما به تو امان می دهيم و ابن زياد تو را نخواهد کشت. مسلم جواب داد: چه اعتمادی به امان شما عهدشکنان است؟ ابن اشعث بار ديگر امان دادنش را تکرار کرد و اين بار مسلم به دليل زخمهايی که برداشته و ضعفی که در اثر آنها بر او چيره شده بود، تن به امان داد. مرکبی آورده مسلم را دست بسته بر آن سوار کردند و نزد عبيداللّه بردند.
شهادت حضرت مسلم
کشتن مسلم را به «بکربن حمران احمری» سپردند، کسی که در درگيريها از ناحيه سر و شانه با شمشير مسلم بن عقيل مجروح شده بود. مامور شد که مسلم را به بام «دارالاماره» ببرد و گردنش را بزند و پيکرش را بر زمين اندازد.
مسلم را به بالای دارالاماره می بردند، در حالی که نام خدا بر زبانش بود، تکبير می گفت، خدا را تسبيح می کرد و بر پيامبر خدا و فرشتگان الهی درود می فرستاد و می گفت: خدايا! تو خود ميان ما و اين فريبکاران نيرنگ باز که دست از ياری ما کشيدند، حکم کن!
جمعيتی فراوان، بيرون کاخ، در انتظار فرجام اين برنامه بودند. مسلم را رو به بازار کفاشان نشاندند. با ضربت شمشير، سر از بدنش جدا کردند، و… پيکر خونين اين شهيد آزاده و شجاع را از آن بالا به پايين انداختند و مردم نيز هلهله و سروصدای زيادی به پا کردند.
پیام هایی به مناسبت هفته دفاع مقدس
گلهای باغ رسالت
«خداوندا! تو خود میدانی که استکبار و امریکای جهانخوار گلهای باغ رسالت تو را پرپر نمودند.»
سلاحهای شیمیایی، جزء سلاحهای کشتار جمعی است. رژیم عراق در مناطق جنگی بارها از آنها علیه سربازان ایرانی استفاده کرد. در این میان، هولناکترین مورد استفاده از این سلاح، در منطقه کردنشین «حلبچه» بود. عمق این فاجعه به حدی بود که بسیاری از محافل رسمی و غیر رسمی بیگانه، رژیم بعث عراق را محکوم کردند. با استفاده مکرر عراق از گازهای خردل، اعصاب و سیانور، هزاران نفر از مردم مظلوم حلبچه کشته و زخمی شدند و زنان، مردان و کودکان این منطقه به ایران و ترکیه آواره شدند.
ناله های گمشده
با گذشت یازده سال از پایان جنگ تحمیلی، هنوز آثار گازهای شیمیایی را در تن رنجور جانبازان سرفراز مشاهده میکنیم؛ قهرمانانی که صبح روشن پیروزی را برای مردم خوب ایران به ارمغان آوردند.
روح بزرگ
«حتی آن بچههای کوچلو قلکهایشان را میآورند و میدهند.»
هنگامی که کمکهای مردمی را جمع آوری میکردیم، به قلک پلاستیکی کوچکی بر خوردم. با تعجّب آن را تکان دادم. میاندیشیدم که چقدر پول در آن جا میگیرد؟ 100 تومان، 200 تومان؟ یا…
قلک را شکافتم، در لابهلای سکهها برگهای را یافتم. در آن، چنین نوشته بود:
« بسم الله الرحمن الرحیم.
من کودکی هشت ساله هستم. پدر و مادرم به من قول دادهاند در ازای هر نمره 20، بیست تومان به من جایزه بدهند من هم تصمیم گرفتم بهتر درس بخوانم تا نمره 20 بگیرم و تمام جایزههایم را به شما رزمندگان هدیه کنم.»
با خواندن نامه، اشک در چشمانم حلقه زد. به خاطر روح بزرگ که در کالبد کوچک این کودک هشت ساله یافتم، از خودم خجالت کشیدم.
انتظار شهادت
انقلاب اسلامی ایران، نعمتی الهی است که به بهای ایثار و پایمردیِ شیرزنان و دلیرمردانِ بسیاری به دست آمد و حفظ شد. پزشکی که پس از شش بار اعزام به جبهه و خدمت در درمانگاه، برای هفتمین بار به سوی جبهه نبرد شتافت، اما این بار به عنوان جوشکار؛ زیرا میخواست با کارهای سخت و طاقتفرسای رزمندگان آشنا شود. پیرمرد هفتاد سالهای که با هدیه دادن چهار فرزندش خود نیز به جبهه میرود و طلبهای بیسیمچی که در زیر آتش شدید دشمن، خود را روی دستگاه بیسیم میاندازد؛ چون معتقد است اگر او ترکش بخورد، یک نفر دیگر بیسیمچی خواهد شد، اما اگر بیسیم از کار بیفتد، همه بچهها شهید میشوند.
پیام هایی به مناسبت هفته دفاع مقدس
احیای خودباوری
هر ملتی که به خودباوری نرسد، به شکوفایی نخواهد رسید و هر جامعهای که به فکر شکوفایی نباشد؛ لاجرم به دریوزگی و وابستگی تن خواهد داد.
وابستگی آغاز اسارت انسانها و فرجام حیاتِ ملتی است که از پس از آن میتواند بزرگی کند.
دفاع مقدس احیا کننده خودباوری مردمی بودو که سالیان دراز این تحفه الهی را رژیم ستمشاهی از آنها ستاینده بود و آنان بار دیگر با اعتماد به نفس، تار و پود اسارت وابستگی را گسستند تا برای عزّت و عظمت دینشان، جامعهای خود شکوفا داشته باشند.
نقش آفرینی در توسعه سیاسی
یکی از نتایج مهم دفاع مقدس، نقش آن در توسعه سیاسی بود؛ چه آنکه بنا به گفته کار آ گاهان سیاسی، ضرورت اجتنابناپذیر هر توسعهای، عبور را از بحرانها است و جنگ، با شرایط دشوارش، یکی از بحرانهایی بود که نظام ما با عبور از آن، زمینه توسعه همهگیر اجتماعی ـ سیاسی و فرهنگی را فراهم آورد.
جلوههای دفاع در فرهنگ
تأثیر جلوههای دفاع مقدس در فرهنگ ایران اسلامی نمودی آشکار دارد؛ به طوری که میتوان آن را، «ادبیات دفاع مقدس» نام نهاد. به تصویر کشاندن حماسه آفرینیها و ایثارگریهای مردان غیور ایران اسلامی، در قالبهای گوناگون ادبی، از داستان و شعر گرفته تا رمان و فیلمنامه، جملگی سبب ایجاد سبکی نو در تاریخ ادبی و نیز باعث تحوّل و تکامل در فرهنگ حماسی این مرز و بوم گردید.
دشمن در خانه
دوم مهرماه 1359 شمسی صدای مخوفی مردم اهواز را به وحشت انداخت. زمین میلرزید، گویی از هر طرف هیولای آهنین، ما را دنبال میکرد. پس از لحظهای انفجار و سقفی از آتش، صحنهای دلخراش از فریاد زنان و مردان و گریه کودکان پدیدار شد. چهارده روز پس از حمله عراق به اهواز، در شانزدهم مهر، شهر دزفول مورد حمله میگهای عراقی قرار گرفت و بسیاری از مردم بیدفاع کشته و زخمی شدند. علاوه بر این؛ بسیاری از شهرهای ایران، از جمله قصر شیرین، ارومیه، باختران، خرم آباد، مهران، اندیمشک، بهبهان، خرمشهر، سنندج، تهران و قم مورد حملات هواپیماهای عراقی قرار گرفت.
پیام هایی به مناسبت هفته دفاع مقدس
پیام هایی به مناسبت هفته دفاع مقدس
دفاع مقدس
دفاع مقدس، نامآشناترین واژه در قاموس حماسههای عزت آفرین ایران است که خاطرات دلاوریهای آن، در تاریخ شکوهمند این دیار به یادگار خواهد ماند.
زیباترین فصل این فرهنگ، خالقان این حماهس عظیماند که با صلابت اراده و نور ایمان، رهنورد راه مقدّسی شدند که پاداش آن، جاودانگی و بقا بود.
نماد استقامت
جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، تنها جنگ دو کشور نبود، بلکه جنگ ابرقدرتهای دنیا با ایران بود و اگر همان از این جنگ به عنوان حماسه بزرگ و دفاع مقدس یاد میشود، از آن جهت است که فرزندان رشید ایران اسلامی با بضاعتی ناچیز به مصاف کسانی رفتند که ماشینهای جنگی برخوردار بودند. از این رو دفاع مقدس نماد استقامت و سمبل پیروزی از پیچیدهترین عرصه رقابتهای جهانی به شمار میرود.
تسلیم ناپذیری
ایران هرگز به منظور فزونخواهی و قدرتطلبی وارد عرصه جنگ نشد، بلکه روحیه حمیت و غیرت فرزندان این آب خاک بود که به تأسی از مولا و سالارشان حضرت حسین بن علی(ع) در تحقق شعار «هیات منّا الذله» کوشیدند تا هرگز تسلیم ننگ و ذلّت و زبونی نشوند و از کیان و حیثیت اعتقادی خود دفاع کنند.
دستاوردهای دفاع مقدس
دفاع مقدس دستاوردهای بزرگ و فراوانی به دنبال داشت. یکی از مهمترین آنها، دستاوردهای سیاسی است. بسیج همگانی مردم دلاور ایران بیش از هر چیز نشان از وحدت ملی و التزام جمعیِ ایرانیان به حفظ منابع و مرزها و سرمایههای ملی بود و به دنبال مدارانی چشم طمع به گنجینههای کشور داشتند فهمانید که نمیتوانند با زر و زور و تزویر ملتی را به استشمار خود در آورند.
حماسه سرنوشتساز
سرنوشت هر ملتی به دست خود اوست. این سرنوشت ـ هر چه باشد ـ بر آینده آن ملت تأثیر خواهد گذاشت. یکی از مقاطع سرنوشتسازی که ملت رشید ایران هوشمندانه در آن حضور یافت و سهم مهمّی در رسالت تاریخی خود ایفا نمود، دوران «دفاع مقدس» بود. بی تردید این اراده خللناپذیر به عنوان یکی از افتخارات ماندگار تاریخ حماسه آفرینهای ملّت ایران به ثبت خواهد رسید.
آزمون الهی
انسجام نیروهای بسیجی و بی توقّعی و انگیزه الهی فرزندان این مرز و بوم نشان از رشد بینش سیاسی، درایت و آگاهی و نیز شعور الهی آنان بود که علیرغم هم سختیها و فشارهای ناجوانمردانه و نابرابر دشمنان دین خدا، ایستادگی و مقاومت را پیش خویش ساختند تا از این آزمون بزرگ الهی نیز سربلند بیرون آیند.
فرهنگ سازی دفاع مقدس
یکی از ثمرات بزرگ دفاع مقدس، فرهنگ سازی است. در دفاع مقدس جوانان و رزمندگان اسلام با از خودگذشتیها و ایثارگریهای خود، آیین و مرامی را بنیان نهادند که ایثار و شهادت به عنوان فرهنگی ارزشی و ارزشی فرهنگی همه جریانها و مسائل دیگر را تحت الشعاع قرار داده.
دفاع مقدس زمینه ساز فرهنگ مقدسّی شد که طریق اتّصال به ملکوت را هموار کرد.
تبلور دوباره اسلام
دفاع مقدس، اسلام را احیا کرد؛ اسلامی که در گذر زمان هماره مورد بیمهرهای ظلمتپیشگان واقع شده بود و به جای حق و حقیقت، کفر و ضلال حکمرانی میکرد؛ یکباره از مظلومیّت رهایی یافت و با حرکتی انقلابی، اسلام انقلابی و اصیل تبلوّر دوباره یافت.
ثمره جهانی
حماسه دفاع مقدس، با سختیها و نثار خونهای پاک جوانانش به ثمر نشست و از حرکت باز نایستاد. از مهمترین دستاوردهای بین المللی این حماسه، شناساندن انقلاب اسلامی است؛ انقلابی نوپا که به یکبار ره صد ساله پیمود و با ایستادگی در برابر قدرتهای بزرگ، خود را به عنوان نظامی مردمی و قدرتمند، شناساند و دفاع جانانه رزمندگان اسلام در مقابل امپریالیسم بر جدیّت و قطعیت آن، افزود.
درس عبرت
اگر چه انهدام سرمایههای ملی، آواره شدن صدها انسان بی گناه و به شهادت رسیدن رشیدترین جوانان ایران اسلامی، از نتایج تلخ جنگِ نابرابر ایران و عراق بود، امّا افشای چهره کریه دشمنان اسلام را در پی داشت. آنان با حرکات خباثتبار خود، نشان دادند که «حمایت از حقوق بشر» تنها ادعا و شعاری بیش نیست که با مستمسک قرار دادن آن، به دنبال قدرتطلبی و فزون خواهی خود میباشند.
آزمون پر تجریت
دفاع مقدس، آزمونی بزرگ بود؛ آزمونی همراه با صدها تجربت و هزاران کشف و شهود که هرگز نمیتوانست در فضای روزمره زندگی به دست آید.
رزمندگان اسلام با توکل به خدا و توسل به اهل بیت، در کارزاری وارد شدند که جز لطف و هدایت الهی نمیتوانست آنان را به پیروزی نزدیک کند و زمینه ساز این هدایت، تحوّل باطنی بود که آنها را به «انسانیت» و «خویشتن خویش» رهنمون ساخت.
فریاد بیدادگری
وجدانهای بیدار جامعه، زندگی را از بیمارزدگی و آفتهای مهلک نجات میدهند. بیهویتی و بیاهمیتی به آنچه در متن جامعه میگذرد؛ بستر را برای ورود هر نوع آلودگی فراهم میآورد و جامعهای که به بیهویّتی دچار شود؛ از مقام انسانیت خارج میشود و به جایگاه حیوانیت تنزل میکند.
حماسه دفاع مقدس، فریاد بیدادگری بود که وجدانهای آگاه و بیدار را راسختر و دلهای غبار گرفته و زنگار زده را متنبّه و جانهای پژمرده را بیدار کرد تا به حراست از کیانشان برخیزند.
متن کامل دعای عرفه
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
به نام خداوند بخشنده مهربان
اَلْحَمْدُ لله الَّذى لَيْسَ لِقَضآئِهِ دافِعٌ وَلا لِعَطائِهِ مانِعٌ وَلا كَصُنْعِهِ
سـتـايـش خـاص خـدايـى اسـت كـه نـيـسـت بـراى قضا و حكمش جلوگيرى و نه براى عطا و بخششش مانعى و نه مانند ساخته اش
صُنْعُ صانِعٍ وَهُوَ الْجَوادُ الْواسِعُ فَطَرَ اَجْناسَ الْبَدائِعِ واَتْقَنَ
ساخته هيچ سازنده اى و او است بخشنده وسعت ده كه آفريد انواع گوناگون پديده ها راو
بِحِكْمَتِهِ الصَّنائِعَ لا تَخْفى عَلَيْهِ الطَّلايِـعُ وَلا تَضيعُ عِنْدَهُ الْوَدائِعُ
بـه حكمت خويش محكم ساخت مصنوعات را طلايه ها(ى عالم وجود) بر او مخفى نيست و امانتها در نزد او ضايع نشود
جازى كُلِّ صانِعٍ وَرائِشُ كُلِّ قانعٍ وَراحِمُ كُلِّ ضارِعٍ وَمُنْزِلُ
پـاداش دهـنـده عمل هر سازنده و سامان دهنده زندگى هر قناعت پيشه و مهربان نسبت به هر نالان ، فروفرستنده
الْمَنافِعِ وَالْكِتابِ الْجامِعِ بِالنُّورِ السّاطِعِ وَ هُوَ لِلدَّعَواتِ سامِعٌ
هـر سـود و بهره و آن كتاب جامع كه فرستادش بوسيله نور آن نور درخشان و او است كه دعاها را شنواست
وَلِلْكُرُباتِ دافِعٌ وَلِلدَّرَجاتِ رافِعٌ وَلِلْجَبابِرَةِ قامِعٌ فَلا اِلهَ غَيْرُهُ وَلا
و گـرفتاريها را برطرف كند و درجات را بالا برد و گردنكشان را ريشه كن سازد پس معبودى جز او نيست و
شَىْءَ يَعْدِلُهُ وَلَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ وَهُوَ السَّميعُ الْبَصيرُاللَّطيفُ الْخَبيرُ
چيزى با او برابرى نكند و چيزى همانندش نيست و او شنوا است و بينا و دقيق و آگاه
وَهُوَ عَلى كُلِّشَىْءٍ قَديرٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَرْغَبُ إِلَيْكَوَاَشْهَدُ بِالرُّبُوبِيَّةِ لَكَ
و او بر هرچيز توانا است خدايا من بسوى تو اشتياق دارم و به پروردگارى تو گواهى دهم
مُقِرّاً بِاَنَّكَ رَبّى وَ اِلَيْكَ مَرَدّى اِبْتَدَاْتَنى بِنِعْمَتِكَ قَبْلَ اَنْ اَكُونَ
اقـرار دارم بـه ايـنـكه تو پروردگار منى و بسوى تو است بازگشت من آغاز كردى وجود مرا به رحمت خود پيش از آنكه باشم
شَيْئاً مَذْكُورا وَخَلَقْتَنى مِنَ التُّرابِ ثُمَّ اَسْكَنْتَنِى الاَْصْلابَ آمِناً
چيز قابل ذكرى و مرا از خاك آفريدى آنگاه در ميان صلبها جايم دادى و ايمنم ساختى
لِرَيْبِ الْمَنُونِ وَاخْتِلافِ الدُّهُورِ وَالسِّنينَ فَلَمْ اَزَلْ ظاعِناً مِنْ
از حوادث زمانه و تغييرات روزگار و سالها و همچنان همواره از
صُلْبٍ اِلى رَحِمٍ فى تَقادُمٍ مِنَ الاَْيّامِ الْماضِيَةِ وَالْقُرُونِ الْخالِيَةِ لَمْ
صلبى به رحمى كوچ كردم در ايام قديم و گذشته و قرنهاى پيشين
تُخْرِجْنى لِرَاْفَتِكَ بى وَلُطْفِكَ لى وَاِحْسانِكَ اِلَىَّ فى دَوْلَةِ اَئِمَّةِ
و از روى مـهـر و راءفـتـى كه به من داشتى و احسانت نسبت به من مرا به جهان نياوردى در دوران حكومت پيشوايان
الْكُفْرِ الَّذينَ نَقَضُوا عَهْدَكَ وَكَذَّبُوا رُسُلَكَلكِنَّكَ اَخْرَجْتَنى لِلَّذى
كـفـر آنـان كـه پـيـمان تو را شكستند و فرستادگانت را تكذيب كردند ولى در زمانى مرا بدنيا آوردى كه
سَبَقَلى مِنَ الْهُدَى الَّذى لَهُ يَسَّرْتَنى وَفيهِ اَنْشَاءْتَنى وَمِنْ قَبْلِ ذلِكَ
پـيـش از آن در علمت گذشته بود از هدايتى كه اسبابش را برايم مهيا فرمودى و در آن مرا نشو و نما دادى و پيش از
رَؤُفْتَ بى بِجَميلِ صُنْعِكَ وَسَوابِـغِ نِعَمِكَ فابْتَدَعْتَ خَلْقى مِنْ مَنِىٍّ
ايـن نـيـز بـه مـن مـهـر ورزيدى بوسيله رفتار نيكويت و نعمتهاى شايانت كه پديد آوردى خلقتم را از منى
يُمْنى وَاَسْكَنْتَنى فى ظُلُماتٍ ثَلاثٍ بَيْنَ لَحْمٍ وَدَمٍ وَجِلْدٍ لَمْ
ريخته شده و جايم دادى در سه پرده تاريكى (مشيمه و رحم و شكم ) ميان گوشت و خون و پوست
تُشْهِدْنى خَلْقى وَلَمْ تَجْعَلْ اِلَىَّ شَيْئاً مِنْ اَمْرى ثُمَّ اَخْرَجْتَنى لِلَّذى
و گـواهـم نـسـاخـتـى در خـلقتم و واگذار نكردى به من چيزى از كار خودم را سپس بيرونم آوردى بدانچه
سَبَقَ لى مِنَ الْهُدى اِلَى الدُّنْيا تآمّاً سَوِيّاً وَحَفِظْتَنى فِى الْمَهْدِ طِفْلاً
در عـلمـت گـذشـتـه بـود از هـدايـتـم بـسـوى دنـيـا خـلقـتـى تـمـام و درسـت و در حال طفوليت و خردسالى
صَبِيّاً وَرَزَقْتَنى مِنَ الْغِذآءِ لَبَناً مَرِيّاً وَعَطَفْتَ عَلَىَّ قُلُوبَ
در گـهـواره مـحـافـظـتـم كـردى و روزيـم دادى از غـذاهـا شـيـرى گـوارا و دل پرستاران را
الْحَواضِنِ وَكَفَّلْتَنى الاُْمَّهاتِ الرَّواحِمَ وَكَلاَْتَنى مِنْ طَوارِقِ الْجآنِّ
بر من مهربان كردى و عهده دار پرستاريم كردى مادران مهربان را و از آسيب جنيان
وَسَلَّمْتَنى مِنَ الزِّيادَةِ وَالنُّقْصانِفَتَعالَيْتَ يا رَحيمُ يا رَحْمنُ حتّى
نـگـهـداريـم كـردى و از زيـادى و نقصان سالمم داشتى پس برترى تو اى مهربان و اى
بخشاينده تا
اِذَا اسْتَهْلَلْتُ ناطِقاً بِالْكَلامِاَتْمَمْتَ عَلَىَّ سَوابغَ الاِْ نْعامِ وَرَبَّيْتَنى
آنگاه كه لب به سخن گشودم و تمام كردى بر من نعمتهاى شايانت را و پرورشم دادى
زايِداً فى كُلِّ عامٍ حَتّى إ ذَا اكْتَمَلَتْ فِطْرَتى وَاعْتَدَلَتْ مِرَّتى اَوْجَبْتَ
هـرسـاله زيـادتـر از سـال پـيـش تـا آنـگـاه كـه خـلقـتـم كامل شد و تاب و توانم به حداعتدال رسيد واجب كردى
عَلَىَّ حُجَتَّكَ بِاَنْ اَلْهَمْتَنى مَعْرِفَتَكَ وَرَوَّعْتَنى بِعَجائِبِ حِكْمَتِكَ
بـر مـن حـجـت خود را بدين ترتيب كه معرفت خود را به من الهام فرمودى و بوسيله عجايب حكمتت به هراسم انداختى
وَاَيْقَظْتَنى لِما ذَرَاْتَ فى سَمآئِكَوَاَرْضِكَ مِنْ بَدائِعِ خَلْقِكَ
و بيدارم كردى بدانچه آفريدى در آسمان و زمينت از پديده هاى آفرينشت
وَنَبَّهْتَنى لِشُكْرِكَ وَذِكْرِكَ وَاَوجَبْتَ عَلَىَّ طاعَتَكَ وَعِبادَتَكَ
و آگاهم كردى به سپاسگزارى و ذكر خودت و اطاعت و عبادتت را بر من واجب كردى
وَفَهَّمْتَنى ما جاَّءَتْ بِهِ رُسُلُكَ وَيَسَّرْتَ لى تَقَبُّلَ مَرْضاتِكَ وَمَنَنْتَ
و آنـچـه رسـولانـت آورده بودند به من فهماندى و پذيرفتن موجبات خوشنوديت را برايم آسان كردى
عَلَىَّ فى جَميعِ ذلِكَ بِعَونِكَ وَلُطْفِكَ ثُمَّ اِذْ خَلَقْتَنى مِنْ خَيْرِ الثَّرى لَمْ
و در تـمام اينها به يارى و لطف خود بر من منت نهادى سپس به اينكه مرا از بهترين خاكها آفريدى
تَرْضَ لى يا اِلهى نِعْمَةً دُونَ اُخرى وَرَزَقْتَنى مِنْ اَنواعِ الْمَعاشِ
راضـى نشدى اى معبود من كه تنها از نعمتى برخوردار شوم و از ديگرى منع گردم بلكه روزيم دادى
وَصُنُوفِ الرِّياشِ بِمَنِّكَ الْعَظيمِ الاَْعْظَمِ عَلَىَّ وَاِحْسانِكَ الْقَديمِ
از انواع (نعمتهاى ) زندگى و اقسام لوازم كامرانى و اين بواسطه آن نعمت بخشى بزرگ و بزرگترت بود بر من و آن احسان ديرينه ات بود
اِلَىَّ حَتّى اِذا اَتْمَمْتَ عَلَىَّ جَميعَ النِّعَمِ وَصَرَفْتَ عَنّى كُلَّ النِّقَمِ
نـسـبـت بـه من تا اينكه تمام نعمتها را بر من كامل كردى و تمام رنجها و بلاها را از من دور ساختى
لَمْ يَمْنَعْكَ جَهْلى وَجُرْاءَتى عَلَيْكَ اَنْ دَلَلْتَنى اِلى ما يُقَرِّبُنى
باز هم نادانى و دليرى من بر من جلوگيرت نشد از اينكه راهنماييم كردى بدانچه مرا به تو نزديك كند
اِلَيْكَ وَوَفَّقْتَنى لِما يُزْلِفُنى لَدَيْكَ فَاِنْ دَعَوْتُكَ اَجَبْتَنى وَاِنْ سَئَلْتُكَ
و موفقم داشتى بدانچه مرا به درگاهت مقرب سازد كه اگر بخوانمت پاسخم دهى و اگر بخواهم از تو
اَعْطَيْتَنى وَاِنْ اَطَعْتُكَ شَكَرْتَنى وَاِنْ شَكَرْتُكَ زِدْتَنى كُلُّ ذلِكَ
به من عطا كنى و اگر اطاعتت كنم قدردانى كنى و اگر سپاسگزاريت كنم بر من بيفزايى و همه اينها
اِكْمالٌ لاَِنْعُمِكَ عَلَىَّ وَاِحْسانِكَ اِلَىَّ فَسُبْحانَكَ سُبْحانَكَ مِنْ مُبْدِئٍ
بـراى كـامـل سـاختن نعمتهاى تو است بر من و احسانى است كه نسبت به من دارى پس منزهى تو، منزه از آن رو كه آغازنده
مُعيدٍ حَميدٍ مَجيدٍ تَقَدَّسَتْ اَسْمآؤُكَ وَعَظُمَتْ الاَّؤُكَ فَاءَىَُّ نِعَمِكَ ي ا
نعمتى و بازگرداننده و ستوده و بزرگوارى بسى پاكيزه است نامهاى تو و بزرگ است نعمتهاى تو پس اى
اِلهى اُحْصى عَدَداً وَذِكْراً اءَمْ اَىُّ عَطـاياكَ اءَقُومُ بِها شُكْراً وَهِىَ يا
مـعـبـود مـن كـدامـيـك از نعمتهايت را بشماره درآورده و ياد كنم يا براى كداميك از عطاهايت به سپاسگزارى اقدام كنم در صورتى كه آنها
رَبِّ اَكْثَرُ مِنْ اَنْ يُحْصِيَهَا الْعآدّوُنَ اءَوْ يَبْلُغَ عِلْماً بِهَا الْحافِظُونَ ثُمَّ
اى پروردگار من بيش از آن است كه حسابگران بتوانند آنها را بشمارند يا دانش حافظان بدانها رسد سپس اى خدا
ما صَرَفْتَ وَدَرَاءْتَ عَنّى اَللّهُمَّ مِنَ الضُرِّ وَالضَّرّآءِ اءَكْثَرُ مِمّا ظَهَرَ لى
آنـچـه را از سختى و گرفتارى از من دور كرده و باز داشتى بيشتر بوده از آنچه برايم آشكار شد
مِنَ الْعافِيَةِ وَالسَّرّآءِ وَاَنـَا اَشْهَدُ يا اِلهى بِحَقيقَةِ ايمانى وَعَقْدِ
از تـنـدرسـتـى و خـوشى و من گواهى دهم خدايا به حقيقت ايمان خودم و بدانچه تصميمات يقينم بدان بسته است
عَزَماتِ يَقينى وَخالِصِ صَريحِ تَوْحيدى وَباطِنِ مَكْنُونِ ضَميرى
و توحيد خالص و بى شائبه خود و درون سرپوشيده نهادم
وَعَلائِقِ مَجارى نُورِ بَصَرى وَاَساريرِ صَفْحَةِ جَبينى وَخُرْقِ
و رشته هاى ديد نور چشمانم و خطوط صفحه پيشانيم
مَسارِبِ نَفْسى وَخَذاريفِ مارِنِ عِرْنينى وَمَسارِبِ سِماخِ سَمْعى
و رخنه هاى راههاى تنفسم و پرده هاى نرمه بينيم و راههاى پرده گوشم
وَما ضُمَّتْ وَاَطْبَقَتْ عَلَيْهِ شَفَتاىَ وَحَرَكاتِ لَفْظِ لِسانى وَمَغْرَزِ
و آنـچـه بـچـسـبـد و روى هـم قـرار گـيـرد بـر آن دو لبـم و حـركـتـهـاى تـلفظ زبانم و محل پيوست كام
حَنَكِ فَمى وَفَكّى وَمَنابِتِ اَضْراسى وَمَساغِ مَطْعَمى وَمَشْرَبى
(فـك بـالاى ) دهـان و آرواره ام و مـحـل بـيـرون آمـدن دنـدانـهـايـم و محل چشيدن خوراك و آشاميدنيها
يموَحِمالَةِ اُمِّ رَاءْسى وَبُلُوعِ فارِغِ حَباَّئِلِ عُنُقى وَمَا اشْتَمَلَ عَليْهِ تامُورُ
و رشـتـه و عصب مغز سرم و لوله (حلق ) متصل به رگهاى گردنم و آنچه در برگرفته آن را
صَدْرى وَحمائِلِ حَبْلِ وَتينى وَنِياطِ حِجابِ قَلْبى وَاءَفْلاذِ حَواشى
قفسه سينه ام و رشته هاى رگ قلبم و شاهرگ پرده دلم و پاره هاى گوشه و كنار
كَبِدى وَما حَوَتْهُ شَراسيفُ اَضْلاعى وَحِقاقُ مَفاصِلى وَقَبضُ
جگرم و آنچه را در بردارد استخوانهاى دنده هايم و سربندهاى استخوانهايم و انقباض
عَوامِلى وَاَطرافُِ اَنامِلى وَلَحْمى وَدَمى وَشَعْرى وَبَشَرى
عضلات بدنم و اطراف سر انگشتانم و گوشتم و خونم و موى بدنم و بشره پوستم
وَعَصَبى وَقَصَبى وَعِظامى وَمُخّى وَعُرُوقى وَجَميعُِ جَوارِحى وَمَا
و عصبم و ساقم و استخوانم و مغزم و رگهايم و تمام اعضاء و جوارحم و آنچه بر اينها
انْتَسَجَ عَلى ذلِكَ اَيّامَ رِضاعى وَما اَقلَّتِ الاَْرْضُ مِنّى وَنَوْمى
بافته شده از دوران شيرخوارگيم و آنچه را زمين از من بر خود گرفته و خوابم
وَيَقَظَتى وَسُكُونى وَحَرَكاتِ رُكُوعى وَسُجُودى اَنْ لَوْ حاوَلْتُ
و بيداريم و آرميدنم و حركتهاى ركوع و سجود من (گواهى دهم ) كه اگر تصميم بگيرم
وَاجْتَهَدْتُ مَدَى الاَْعصارِ وَالاَْحْقابِ لَوْ عُمِّرْتُها اَنْ اءُؤَدِّىَ شُكْرَ
و بكوشم در طول قرون و اعصار بر فرض كه چنين عمرى بكنم و بخواهم شكر
واحِدَةٍ مِنْ اءَنْعُمِكَ مَا اسْتَطَعْتُ ذلِكَ اِلاّ بِمَنِّكَ الْمُوجَبِ عَلَىَّ بِهِ
يـكى از نعمتهاى تو را بجا آورم نخواهم توانست جز به لطف خود كه آن خود واجب كند بر من
شُكْرُكَ اَبَداً جَديداً وَثَنآءً طارِفاً عَتيداً اَجَلْ وَلوْ حَرَصْتُ اَنـَا
سپاسگزاريت را دوباره از نو و موجب ستايشى تازه و ريشه دار گردد آرى و اگر حريص باشم من
وَالْعآدُّونَ مِنْ اَنامِكَ اءَنْ نُحْصِىَ مَدى اِنْعامِكَ سالِفِهِ وَ انِفِهِ ما
و حسابگران از مخلوقت كه بخواهيم اندازه نعمت بخشيهاى تو را از گذشته و آينده
حَصَرْناهُ عَدَداً وَلا اَحْصَيناهُ اَمَداًهَيْهاتَ اءنّى ذلِكَ وَاَنْتَ الْمُخْبِرُ فى
بـه حساب درآوريم نتوانيم بشماره درآوريم و نه از نظر زمان و اندازه آنرا احصاء كنيم ! هيهات ! كجا چنين چيزى ميسر است
كِتابِكَ النّاطِقِ وَالنَّبَاءِ الصّادِقِ وَاِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ الله لا تُحْصُوها
و تو خود در كتاب گويا و خبر راست و درستت خبر داده اى كه ((اگر بشماريد نعمت خدا را احصاء نتوانيد كرد))
صَدَقَ كِتابُكَ اْللّهُمَّ وَاِنْبآؤُكَ وَبَلَّغَتْ اَنْبِيآؤُكَ وَرُسُلُكَ ما اَنْزَلْتَ
خـدايـا كـتـاب تو و خبرى كه دادى راست است و رساندند پيمبران و رسولانت هرچه را بر ايشان از وحى خويش فروفرستادى
عَلَيْهِمْ مِنْ وَحْيِكَ وَشَرَعْتَ لَهُمْ وَبِهِمْ مِنْ دينِكَ غَيْرَ اءَنّى يا اِلهى
و آنچه را تشريع كردى براى آنها و بوسيله آنها از دين و آيين خود جز اينكه معبودا
اَشْهَدُ بِجَُهْدى وَجِدّى وَمَبْلَغِ طاعَتى وَوُسْعى وَاءَقُولُ مُؤْمِناً
من گواهى دهم به سعى و كوششم و به اندازه رسائى طاعت و وسعم و از روى ايمان
مُوقِناً اَلْحَمْدُ لله الَّذى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً فَيَكُونَ مَوْرُوثاً وَلَمْ يَكُنْ لَهُ
و يقين مى گويم ستايش خدايى را سزاست كه نگيرد فرزندى تا از او ارث برند و نيست برايش
شَريكٌ فى مُلْكِهِ فَيُضآدَُّهُ فيَما ابْتَدَعَ وَلا وَلِىُّ مِنَ الذُّلِّ فَيُرْفِدَهُ فيما
شـريـكـى در فـرمـانـروايـى تـا بـا او ضدّيت كنند در آنچه پديد آورد و نه نگهدارى از خوارى دارد تا كمكش كند در آنچه
صَنَعَ فَسُبْحانَهُ سُبْحانَهُ لَوْ كانَ فيهِما الِهَةٌ اِلا الله لَفَسَدَتا وَتَفَطَّرَتا
بوجود آورد پس منزه باد منزه كه اگر بود در آسمان و زمين خدايانى جز او هر دو تباه مى شدند و از هم متلاشى مى گشتند
سُبْحانَ الله الْواحِدِ الاَْحَدِ الصَّمَدِ الَّذى لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ
منزه است خداى يگانه يكتاى بى نيازى كه فرزند ندارد و فرزند كسى نيست و نيست
لَهُ كُفُواً اَحَدٌ اَلْحَمْدُ لله حَمْداً يُعادِلُ حَمْدَ مَلاَّئِكَتِهِ الْمُقَرَّبينَ وَاَنْبِي آئِهِ
برايش همتايى هيچكس ستايش خداى را است ستايشى كه برابر ستايش فرشتگان مقرب او و پيمبران
الْمُرْسَلينَ وَصَلَّى الله عَلى خِيَرَتِهِ مُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبِيّينَ وَآلِهِ
مـرسـلش بـاشـد و درود خـدا بـر بـهـتـريـن خـلقـش مـحـمـد خـاتـم پـيـمـبـران و آل
الطَّيـِبـيـنَ الطـّاهـِريـنَ الْمـُخـلَصـيـنَ وَسـَلَّمَ
پاك و پاكيزه و خالص او باد و سلام
پـس شـروع فـرمـود آن حـضـرت در سـؤ ال و اهتمام نمود در دُعا و آب از ديده هاى
مبارَكَش جارى بود پس گفت :
اَللّهُمَّ اجْعَلْنى
خدايا چنانم
اَخْشاكَ كَانّى اَراكَ وَاَسْعِدْنى بِتَقويكَ وَلا تُشْقِنى بِمَعْصِيَتِكَ
ترسان خودت كن كه گويا مى بينمت و به پرهيزكارى از خويش خوشبختم گردان و به واسطه نافرمانيت بدبختم مكن
وَخِرْلى فى قَضآئِكَ وَبارِكْ لى فى قَدَرِكَ حَتّى لا اءُحِبَّ تَعْجيلَ ما
و در سـرنـوشـت خود خير برايم مقدر كن و مقدراتت را برايم مبارك گردان تا چنان نباشم كه تعجيل آنچه را
اَخَّرْتَ وَلا تَاْخيرَ ما عَجَّلْتَ اَللّهُمَّ اجْعَلْ غِناىَ فى نَفْسى وَالْيَقينَ
تـو پـس انـداخته اى بخواهم و نه تاءخير آنچه را تو پيش انداخته اى خدايا قرار ده بى نيازى در نفس من و يقين
فى قَلْبى وَالاِْخْلاصَ فى عَمَلى وَالنُّورَ فى بَصَرى وَالْبَصيرَةَ فى
در دلم و اخلاص در كردارم و روشنى در ديده ام و بينايى در
دينى وَمَتِّعْنى بِجَوارِحى وَاجْعَلْ سَمْعى وَبَصَرى اَلْوارِثَيْنِ مِنّى
ديـنـم و مـرا از اعـضـا و جوارحم بهره مند كن و گوش و چشم مرا وارث من گردان (كه تا دم مرگ بسلامت باشند)
وَانْصُرْنى عَلى مَنْ ظَلَمَنى وَاَرِنى فيهِ ثارى وَمَـاءرِبى وَاَقِرَّ بِذلِكَ
و ياريم ده بر آنكس كه به من ستم كرده و انتقام گيرى مرا و آرزويم را درباره اش به من بنمايان
عَيْنى اَللَّهُمَّ اكْشِفْ كُرْبَتى وَاسْتُرْ عَوْرَتى وَاْغْفِرْ لى خَطيَّئَتى
و ديده ام را در اين باره روشن كن خدايا محنتم را برطرف كن و زشتيهايم بپوشان و خطايم بيامرز
وَاخْسَاءْ شَيْطانى وَفُكَّ رِهانى وَاْجَعْلْ لى يا اِلهى الدَّرَجَةَ الْعُلْيا فِى
و شـيـطـان و اهـريـمـنـم را از مـن بران و ذمه ام را از گِرو بِرَهان و قرار ده خدايا براى من درجه والا در
الاْ خِرَةِ وَالاُْوْلى اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ كَما خَلَقْتَنى فَجَعَلْتَنى سَميعاً
آخرت و در دنيا خدايا حمد تو را است كه مرا آفريدى و شنوا
بَصيراً وَلَكَ الْحَمْدُ كَما خَلَقْتَنى فَجَعَلْتَنى خَلْقاً سَوِيّاً رَحْمَةً بى وَقَدْ
و بـيـنا قرارم دادى و ستايش تو را است كه مرا آفريدى و از روى مهرى كه به من داشتى
خلقتم را نيكو آراستى در
كُنْتَ عَنْ خَلْقى غَنِيّاً رَبِّ بِما بَرَاءْتَنْى فَعَدَّلْتَ فِطْرَتى رَبِّ بِما
صورتيكه تو از خلقت من بى نياز بودى پروردگارا به آنطور كه مرا پديدآوردى و در خلقتم اعتدال بكار بردى پروردگارا به آنطور
اَنْشَاءْتَنى فَاَحْسَنْتَ صُورَتى رَبِّ بِما اَحْسَنْتَ اِلَىَّ وَفى نَفْسى
كـه بـوجـودم آوردى و صـورتـم را نـيـكـو كردى پروردگارا به آنطور كه به من احسان كردى و
عافَيْتَنى رَبِّ بِما كَلاَْتَنى وَوَفَّقْتَنى رَبِّ بِما اَنـَعْمَتَ عَلَىَّ فَهَدَيْتَنى
عـافـيـتـم دادى پـروردگـارا آنـچـنـانـكـه مـرا مـحـافظت كردى و موفقم داشتى پروردگارا آنچنانكه بر من انعام كرده و هدايتم فرمودى
رَبِّ بِما اَوْلَيْتَنى وَمِنْ كُلِّ خَيْرٍ اَعْطَيْتَنى رَبِّ بِما اَطْعَمْتَنى
پـروردگارا چنانچه مرا مورد احسان قرار داده و از هر خيرى به من عطا كردى پروردگارا آنچنانكه مرا خوراندى
وَسَقَيْتَنى رَبِّ بِما اَغْنَيْتَنى وَاَقْنَيْتَنى رَبِّ بِما اَعَنْتَنى وَاَعْزَزْتَنى
و نـوشـانـدى پـروردگـارا آنـچـنـانـكـه بـى نـيازم كردى و سرمايه ام دادى پروردگارا آنچنانكه كمكم دادى و عزتم بخشيدى
رَبِّ بِما اَلْبَسْتَنى مِنْ سِتْرِكَ الصّافى وَيَسَّرْتَ لى مِنْ صُنْعِكَ
پروردگارا آنچنانكه مرا از خلعت باصفايت پوشاندى و از مصنوعاتت به حد
الْكافى صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَاَعِنّى عَلى بَواَّئِقِ الدُّهُورِ
كـافـى در اخـتـيـارم گـذاردى (چـنانكه اين همه انعام به من كردى ) درود فرست بر محمد و آل محمد و كمكم ده بر پيش آمدهاى ناگوار روزگار
وَصُرُوفِ اللَّيالى وَالاَْيّامِ وَنَجِّنى مِنْ اَهْوالِ الدُّنْيا وَكُرُباتِ
و كشمكشهاى شبها و روزها و از هراسهاى دنيا و اندوههاى
الاْ خِرَةِوَاكْفِنى شَرَّ ما يَعْمَلُ الظّالِمُونَ فِى الاَْرْضِ اَللّهُمَّ ما اَخافُ
آخـرت نـجـاتم ده و از شر آنچه ستمگران در زمين انجام دهند مرا كفايت فرما خدايا از آنچه مى ترسم
فَاكْفِنى وَما اَحْذَرُ فَقِنى وَفى نَفْسى وَدينى فَاحْرُسْنى وَفى سَفَرى
كفايتم كن و از آنچه برحذرم ، نگاهم دار و خودم و دينم را
فَاحْفَظْنى وَفى اَهْلى وَمالى فَاخْلُفْنى وَفيما رَزَقْتَنى فَبارِكْ لى
حـفـظ كـن و در سفر محافظتم كن و در خانواده و مالم جانشين من باش و در آنچه روزيم كرده اى بركت ده و مرا
وَفى نَفْسى فَذَلِّلْنى وَفى اَعْيُنِ النّاسِ فَعَظِّمْنى وَمِنْ شَرِّ الْجِنِّ
در پيش خودم خوار كن و در چشم مردم بزرگم كن و از شر جن
وَالاِْنْسِ فَسَلِّمْنى وَبِذُنُوبى فَلا تَفْضَحْنى وَبِسَريرَتى فَلا تُخْزِنى
و انس بسلامتم بدار و به گناهان رسوايم مكن و به انديشه هاى باطنم سرافكنده ام مكن
وَبِعَمَلى فَلا تَبْتَلِنى وَنِعَمَكَ فَلا تَسْلُبْنى وَاِلى غَيْرِكَ فَلا تَكِلْنى
و به كردارم دچارم مساز و نعمتهايت را از من مگير و بجز خودت به ديگرى واگذارم مكن
اِلهى اِلى مَنْ تَكِلُنى اِلى قَريبٍ فَيَقْطَعُنى اَمْ اِلى بَعيدٍ فَيَتَجَهَّمُنى اَمْ
خـدايا به كه واگذارم مى كنى آيا به خويشاوندى كه از من بِبُرَد يا بيگانه اى كه مرا از خود دور كند يا به كسانى كه
اِلَى الْمُسْتَضْعَفينَ لى وَاَنْتَ رَبّى وَمَليكُ اَمْرى اَشْكُو اِلَيْكَ غُرْبَتى
خوارم شمرند و تويى پروردگار من و زمامدار كار من بسوى تو شكايت آرم از غربت خود
وَبُعْدَ دارى وَهَوانى عَلى مَنْ مَلَّكْتَهُ اَمْرى اِلهى فَلا تُحْلِلْ عَلَىَّ
و دورى خـانـه ام و خواريم نزد كسى كه زمامدار كار من كردى خدايا پس خشم خود را بر من مبار
غَضَبَكَ فَاِنْ لَمْ تَكُنْ غَضِبْتَ عَلَىَّ فَلا اُبالى سُبْحانَكَ غَيْرَ اَنَّ
و اگـر بـر مـن خـشـم نـكـرده بـاشـى بـاكـى نـدارم ـ مـنـزهـى تـو ـ جـز ايـنـكـه در عـيـن حال
عافِيَتَكَ اَوْسَعُ لى فَاَسْئَلُكَ يا رَبِّ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذى اَشْرَقَتْ لَهُ
عافيت تو وسيعتر است براى من پس از تو خواهم پروردگارا به نور ذاتت كه روشن شد بدان
الاَْرْضُ وَالسَّمواتُوَكُشِفَتْ بِهِ الظُّلُماتُ وَصَلَُحَ بِهِ اَمْرُ الاَْوَّلينَ
زمين و آسمانها و برطرف شد بدان تاريكيها و اصلاح شد بدان كار اولين
وَالاْ خِرينَ اَنْ لا تُميتَنى عَلى غَضَبِكَ وَلا تُنْزِلَْ بى سَخَطَكَ لَكَ
و آخـريـن كـه مـرا بـر حـال غـضـب خـويـش نـمـيـرانـى و خـشـمـت را بـر مـن نازل مفرمايى
الْعُتْبى لَكَ الْعُتْبى حَتّى تَرْضى قَبْلَ ذلِك لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ رَبَّ الْبَلَدِ
مؤ اخذه و بازخواست حق تو است تا گاهى كه پيش از آن راضى شوى معبودى جز تو نيست كه پروردگار شهر
الْحَرامِ وَالْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَالْبَيْتِ الْعَتيقِ الَّذى اَحْلَلْتَهُ الْبَرَكَةَ وَجَعَلْتَهُ
مـحـتـرم و مـشـعـر الحـرام و خـانـه كـعـبـه اى آن خـانـه اى كـه بـركـت را بـدان نازل كردى و آنرا براى
لِلنّاسِ اَمْناً يا مَنْ عَفا عَنْ عَظيمِ الذُّنُوبِ بِحِلْمِهِ يا مَنْ اَسْبَغَ النَّعْمآءَ
مردمان خانه امنى قرار دادى اى كسى كه از گناهان بزرگ به بردبارى خود درگذرى اى كه نعمتها را
بِفَضْلِهِ يا مَنْ اَعْطَى الْجَزيلَ بِكَرَمِهِ يا عُدَّتى فى شِدَّتى يا
بـه فـضل خود فراوان گردانى اى كه عطاياى شايان را به كرم خود بدهى اى ذخيره ام در سختى اى
صاحِبى فى وَحْدَتى يا غِياثى فى كُرْبَتى يا وَلِيّى فى نِعْمَتى يا
رفيق و همدمم در تنهايى اى فريادرس من در گرفتارى اى ولى من در نعمتم اى
اِلـهى وَاِلـهَ آبائى اِبْراهيمَ وَاِسْماعيلَ وَاِسْحقَ وَيَعْقُوبَ وَرَبَّ
معبود من و معبود پدرانم ابراهيم و اسمعيل و (معبود) اسحاق و يعقوب و پروردگار
جَبْرَئيلَ وَميكائيلَ وَاِسْرافيلَ وَربَّ مُحَمَّدٍ خاتِمِ النَّبِيّينَ وَ الِهِ
جـبـرئيـل و مـيـكـائيـل و اسـرافـيـل و پـروردگـار مـحـمـد خـاتـم پـيـمـبـران و آل
الْمُنْتَجَبينَ وَمُنْزِلَ التَّوريةِ وَالاِْ نْجيلِ وَالزَّبُورِ وَالْفُرْقانِ وَمُنَزِّلَ
بـرگـزيـده اش و فـروفـرسـتـنـده تـورات و انـجـيـل و زبـور و قـرآن و نازل كننده
كـهيَّعَّصَّ وَطـه وَيسَّ وَالْقُرآنِ الْحَكيمِ اَنْتَ كَهْفى حينَ تُعْيينِى
كهيعص و طه و ((يس و قرآن حكمت آموز)) تويى پناه من هنگامى كه درمانده ام كنند
الْمَذاهِبُ فى سَعَتِها وَتَضيقُ بِىَ الاَْرْضُ بِرُحْبِها وَلَوْلا رَحْمَتُكَ
راهها با همه وسعتى كه دارند و زمين بر من تنگ گيرد با همه پهناوريش و اگر نبود رحمت تو
لَكُنْتُ مِنَ الْهالِكينَ وَاَنْتَ مُقيلُ عَثْرَتى وَلَوْلا سَتْرُكَ اِيّاىَ لَكُنْتُ
بـطور حتم من هلاك شده بودم و تويى ناديده گير لغزشم و اگر پرده پوشى تو نبود مسلما
مِنَ الْمَفْضُوحينَ وَاَنْتَ مُؤَيِّدى بِالنَّصْرِ عَلى اَعْدآئى وَلَوْلا نَصْرُكَ
مـن از رسـواشـدگـان بودم و تويى كه به يارى خود مرا بر دشمنانم يارى دهى و اگر نبود يارى تو
اِيّاىَ لَكُنْتُ مِنَ الْمَغْلُوبينَ يا مَنْ خَصَّ نَفْسَهُ بِالسُّمُوِّ وَالرِّفْعَةِ
من مغلوب شده بودم اى كه مخصوص كرده خود را به بلندى و برترى
فَاَوْلِيآئُهُ بِعِزِّهِ يَعْتَزُّونَ يا مَنْ جَعَلَتْ لَهُ الْمُلوُكُ نيرَ الْمَذَلَّةِ
و دوستانش بوسيله عزت او عزت يابند اى كه پادشاهان در برابرش طوق خوارى
عَلى اَعْناقِهِمْ فَهُمْ مِنْ سَطَواتِهِ خائِفُونَ يَعْلَمُ خائِنَةَ الاَْعْيُنِ وَما
بـه گردن گذارند و آنها از سَطَوَتَش ترسانند مى داند حركت (يا خيانت ) چشمها و آنچه را سينه ها
تُخْفِى الصُّدُورُ وَ غَيْبَ ما تَاْتى بِهِ الاَْزْمِنَةُ وَالدُّهُورُ يا مَنْ لا يَعْلَمُ
پنهان كنند و حوادثى كه در كمون زمانها و روزگارها است اى كه نداند
كَيْفَ هُوَ اِلاّ هُوَي ا مَنْ لا يَعْلَمُ م ا هُوَ اِلاّ هُوَ ي ا مَنْ لا يَعْلَمُهُ اِلاّ هُوَ ي ا
چگونگى او را جز خود او اى كه نداند چيست او جز او اى كه نداند او را جز خود او
مَنْ كَبَسَ الاَْرْضَ عَلَى الْمآءِ وَسَدَّ الْهَوآءَ بِالسَّمآءِ يا مَنْ لَهُ اَكْرَمُ
اى كه زمين را بر آب فرو بُردى و هوا را به آسمان بستى اى كه گرامى ترين
الاَْسْمآءِ يا ذَاالْمَعْرُوفِ الَّذى لا يَنْقَطِعُ اَبَداً يا مُقَيِّضَ الرَّكْبِ
نامها از او است اى دارنده احسانى كه هرگز قطع نشود اى گمارنده كاروان براى نجات
لِيُوسُفَ فِى الْبَلَدِ الْقَفْرِ وَمُخْرِجَهُ مِنَ الْجُبِّ وَجاعِلَهُ بَعْدَ الْعُبُودِيَّةِ
يـوسـف در آن جـاى بـى آب و علف و بيرون آورنده اش از چاه و رساننده اش به پادشاهى پس از بندگى
مَلِكاً يا ر ادَّهُ عَلى يَعْقُوبَ بَعْدَ اَنِ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ
اى كـه او را بـرگـردانـدى بـه يـعـقوب پس از آنكه ديدگانش از اندوه سفيد شده بود و آكنده از غم بود
كَظيمٌ يا كاشِفَ الضُّرِّ وَالْبَلْوى عَنْ اَيُّوبَ وَمُمْسِكَ يَدَىْ اِبْرهيمَ
اى برطرف كننده سختى و گرفتارى از ايوب و اى نگهدارنده دستهاى ابراهيم
عَنْ ذَبْحِ ابْنِهِ بَعْدَ كِبَرِ سِنِّهِ وَفَنآءِ عُمُرِهِ يا مَنِ اسْتَجابَ لِزَكَرِيّا
از ذبـح پـسـرش پـس از سـن پـيـرى و بـسـرآمدن عمرش اى كه دعاى زكريا را به اجابت رساندى
فَوَهَبَ لَهُ يَحْيى وَلَمْ يَدَعْهُ فَرْداً وَحيداً يا مَنْ اَخْرَجَ يُونُسَ مِنْ
و يـحـيى را به او بخشيدى و او را تنها و بى كس وامگذاردى اى كه بيرون آورد يونس را از
بَطْنِ الْحُوتِ يا مَنْ فَلَقَ الْبَحْرَ لِبَنىَّ اِسْرآئي لَ فَاَنْجاهُمْ وَجَعَلَ
شـكـم مـاهـى اى كـه شـكـافـت دريـا را بـراى بـنـى اسرائيل و (از فرعونيان ) نجاتشان داد
فِرْعَوْنَ وَجُنُودَهُ مِنَ الْمُغْرَقينَ يا مَنْ اَرْسَلَ الرِّياحَ مُبَشِّراتٍ بَيْنَ
و فرعون و لشكريانش را غرق كرد اى كه فرستاد بادها را نويد دهندگانى پيشاپيش
يَدَىْ رَحْمَتِهِ يا مَنْ لَمْ يَعْجَلْ عَلى مَنْ عَصاهُ مِنْ خَلْقِهِ يا مَنِ
آمدن رحمتش اى كه شتاب نكند بر (عذاب ) نافرمانان از خلق خود اى كه
اسْتَنْقَذَ السَّحَرَةَ مِنْ بَعْدِ طُولِ الْجُحُودِ وَقَدْ غَدَوْا فى نِعْمَتِهِيَاْكُلُونَ
نـجـات بـخـشـيد ساحران (فرعون ) را پس از سالها انكار (و كفر) و چنان بودند كه متنعّم به نعمتهاى خدا بودند
رِزْقَهُ وَيَعْبُدُونَ غَيْرَهُ وَقَدْ حاَّدُّوهُ وَناَّدُّوهُ وَكَذَّبُوا رُسُلَهُ يا اَلله يا اَلله
كـه روزيـش را مـى خـوردنـد ولى پـرستش ديگرى را مى كردند و با خدا دشمنى و ضديت داشتند و رسولانش را تكذيب مى كردند اى خدا
يا بَدىَُّ يا بَديعُ لا نِدَّلَكَ يا دآئِماً لا نَفادَ لَكَ يا حَيّاً حينَ لا حَىَّ يا
اى خـدا اى آغـازنـده اى پـديـدآورنـده اى كـه هـمـتـا نـدارى اى جـاويـدانـى كـه زوال ندارى اى زنده در آنگاه كه زنده اى نبود
مُحْيِىَ الْمَوْتى يا مَنْ هُوَ قآئِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ يا مَنْ قَلَّ لَهُ
اى زنده كن مردگان اى كه مراقبت دارى بر هركس بدانچه انجام داده اى كه سپاسگزارى من برايش اندك است
شُكْرى فَلَمْ يَحْرِمْنى وَعَظُمَتْ خَطيَّئَتى فَلَمْ يَفْضَحْنى وَرَ انى عَلَى
ولى محرومم نكند و خطايم بزرگ است ولى رسوايم نكند و مرا بر
الْمَعاصى فَلَمْ يَشْهَرْنى يا مَنْ حَفِظَنى فى صِغَرى يا مَنْ رَزَقَنى
نـافـرمـانـى خويش بيند ولى پرده ام ندرد اى كه مرا در كودكى محافظت كردى اى كه در بزرگى روزيم دادى
فى كِبَرى يا مَنْ اَياديهِ عِنْدى لا تُحْصى وَنِعَمُهُ لا تُجازى يا مَنْ
اى كه اندازه مرحمت هايى كه به من كردى بشماره نيايد و نعمتهايش را تلافى ممكن نباشد اى كه
عارَضَنى بِالْخَيْرِ وَالاِْحْسانِ وَعارَضْتُهُ بِالاِْسائَةِ وَالْعِصْيانِ يا مَنْ
روبرو شد با من به نيكى و احسان ولى من با او به بدى و گناه روبرو شدم اى كه
هَدانى لِلاْ يمانِ مِنْ قَبْلِ اَنْ اَعْرِفَ شُكْرَ الاِْمْتِنانِ يا مَنْ دَعَوْتُهُ
مـرا بـه ايـمـان هـدايـت كـرد پـيـش از آنـكـه بشناسم طريقه سپاسگزارى نعمتش را اى كه خواندمش
مَريضاً فَشَفانى وَعُرْياناً فَكَسانى وَجـائِعاً فَاَشْبَعَنى وَعَطْشانَ
در حـال بـيمارى و او شفايم داد و در برهنگى و او مرا پوشاند و در گرسنگى و او سيرم كرد و در تشنگى
فَاَرْوانى وَذَليلاً فَاَعَزَّنى وَجاهِلاً فَعَرَّفَنى وَوَحيداً فَكَثَّرَنى وَغائِباً
و او سـيـرابـم كـرد و در خـوارى و او عـزتـم بخشيد و در نادانى و او معرفتم بخشيد و در تنهايى و او فزونى جمعيت به من داد
فَرَدَّنى وَمُقِلاًّ فَاَغْنانى وَمُنْتَصِراً فَنَصَرَنى وَغَنِيّاً فَلَمْ يَسْلُبْنى
و در دورى از وطـن و او بـازم گـردانـد و در نـدارى و او دارايـم كـرد و در كـمك خواهى و او ياريم داد و در ثروتمندى و او از من سلب نفرمود
وَاَمْسَكْتُ عَنْ جَميعِ ذلِكَ فَابْتَدَاَنى فَلَكَ الْحَمْدُ وَالشُّكْرُ يا مَنْ
و (هـنـگـامـى كـه ) از هـمـه ايـن خواسته ها دم بستم تو آغاز كردى پس از آن تو است حمد و سپاس اى كه
اَقالَ عَثْرَتى وَنَفَّسَ كُرْبَتى وَاَجابَ دَعْوَتى وَسَتَرَ عَوْرَتى وَغَفَرَ
لغـزشـم را ناديده گرفت و گرفتگى را از من دور كرد و دعايم را اجابت فرمود و عيبم را پوشاند و گناهانم را آمرزيد
ذُنُوبى وَبَلَّغَنى طَلِبَتى وَنَصَرَنى عَلى عَدُوّى وَاِنْ اَعُدَّ نِعَمَكَ
و به خواسته ام رسانيد و بر دشمنم يارى داد و اگر بخواهم نعمتها
وَمِنَنَكَ وَكَرائِمَ مِنَحِكَ لا اُحْصيها يا مَوْلاىَ اَنْتَ الَّذى مَنَنْتَ اَنْتَ
و عـطـاهـا و مـراحم بزرگ تو را بشمارم نتوانم اى مولاى من اين تويى كه منت نهادى و اين تويى
الَّذى اَنْعَمْتَ اَنْتَ الَّذى اَحْسَنْتَ اَنْتَ الَّذى اَجْمَلْتَ اَنْتَ الَّذى
كـه نـعـمـت دادى ايـن تـويى كه احسان فرمودى اين تويى كه نيكى كردى اين تويى كه فزونى
اَفْضَلْتَ اَنْتَ الَّذى اَكْمَلْتَ اَنْتَ الَّذى رَزَقْتَ اَنْتَ الَّذى وَفَّقْتَ اَنْتَ
بـخـشيدى اين تويى كه كامل كردى اين تويى كه روزى دادى اين تويى كه توفيق دادى اين تويى
الَّذى اَعْطَيْتَ اَنْتَ الَّذى اَغْنَيْتَ اَنْتَ الَّذى اَقْنَيْتَ اَنْتَ الَّذى اوَيْتَ
كـه عـطـا كردى اين تويى كه بى نياز كردى اين تويى كه ثروت بخشيدى اين تويى كه ماءوى دادى اين
اَنْتَ الَّذى كَفَيْتَ اَنْتَ الَّذى هَدَيْتَ اَنْتَ الَّذى عَصَمْتَ اَنْتَ الَّذى
تـويـى كـه كفايت كردى اين تويى كه هدايت كردى اين تويى كه نگهداشتى اين تويى كه
سَتَرْتَ اَنْتَ الَّذى غَفَرْتَ اَنْتَ الَّذى اَقَلْتَ اَنْتَ الَّذى مَكَّنْتَ اَنْتَ
پوشاندى اين تويى كه آمرزيدى اين تويى كه ناديده گرفتى اين تويى كه قدرت و چيرگى دادى اين تويى
الَّذى اَعْزَزْتَ اَنْتَ الَّذى اَعَنْتَ اَنْتَ الَّذى عَضَدْتَ اَنْتَ الَّذى
كه عزت بخشيدى اين تويى كه كمك كردى اين تويى كه پشتيبانى كردى اين تويى كه
اَيَّدْتَ اَنْتَ الَّذى نَصَرْتَ اَنْتَ الَّذى شَفَيْتَ اَنْتَ الَّذى عافَيْتَ اَنْتَ
تـاءيـيـد كـردى اين تويى كه يارى كردى اين تويى كه شفا دادى اين تويى كه عافيت دادى اين تويى
الَّذى اَكْرَمْتَ تَبارَكْتَ وَتَعالَيْتَ فَلَكَ الْحَمْدُ دآئِماً وَلَكَ الشُّكْرُ
كـه اكـرام كـردى بـزرگـى و بـرتـرى از تـو اسـت و ستايش هميشه مخصوص تو است و سپاسگزارى دائمى و جاويد
واصِباً اَبَداً ثُمَّ اَنـَا يا اِلهىَ الْمُعْتَرِفُ بِذُنُوبى فَاغْفِرْها لى اَنـَا الَّذى
از آن تواست و اما من اى معبودم كسى هستم كه به گناهانم اعتراف دارم پس آنها را بيامرز و اين منم كه
اَسَاْتُ اَنـَاالَّذى اَخْطَاْتُ اَنـَاالَّذى هَمَمْتُ اَنـَاالَّذى جَهِلْتُ اَنـَاالَّذى
بد كردم اين منم كه خطا كردم اين منم كه (به بدى ) همت گماشتم اين منم كه نادانى كردم اين منم كه
غَفَلْتُ اَنـَا الَّذى سَهَوْتُ اَنـَا الَّذِى اعْتَمَدْتُ اَنـَا الَّذى تَعَمَّدْتُ اَنـَا
غفلت ورزيدم اين منم كه فراموش كردم اين منم كه (به غير يا به خود) اعتماد كردم اين منم
الَّذى وَعَدْتُ وَاَنـَاالَّذى اَخْلَفْتُ اَنـَاالَّذى نَكَثْتُ اَنـَا الَّذى اَقْرَرْتُ اَنـَا
كـه (بـه كـاربـد) تـعمّد كردم اين منم كه وعده دادم واين منم كه خلف وعده كردم اين منم كه پيمان شكنى كردم اين منم كه به بدى اقراركردم
الَّذِى اعْتَرَفْتُ بِنِعْمَتِكَ عَلَىَّ وَعِنْدى وَاَبوُءُ بِذُنُوبى فَاغْفِرْها لى يا
ايـن مـنـم كـه بـه نـعـمـت تـو بـر خـود و در پـيـش خـود اعـتراف دارم و با گناهانم بسويت بازگشته ام پس آنها را بيامرز اى
مَنْ لا تَضُرُّهُ ذُنُوبُ عِبادِهِ وهُوَ الَغَنِىُّ عَنْ طاعَتِهِمْ وَالْمُوَفِّقُ مَنْ
كـه زيـانش نرساند گناهان بندگان و از اطاعت ايشان بى نيازى و تو آنى كه هركس از بندگان
عَمِلَ صالِحاً مِنْهُمْ بِمَعُونَتِهِ وَرَحْمَتِهِ فَلَكَ الْحَمْدُ اِلـهى وَسَيِّدى
كردار شايسته اى انجام دهد به رحمت خويش توفيقش دهى پس تو را است ستايش اى معبود و آقاى من
اِلـهى اَمَرْتَنى فَعَصَيْتُكَ وَنَهَيْتَنى فَارْتَكَبْتُ نَهْيَكَ فَاَصْبَحْتُ لا ذا
خـدايـا بـه من دستور دادى و من نافرمانى كردم و نهى فرمودى ولى من نهى تو را مرتكب شدم و اكنون به حالى افتاده ام كه
بَر آءَةٍ لى فَاَعْتَذِرَُ وَلاذا قُوَّةٍ فَاَنْتَصِرَُ فَبِاءَىِّ شَىْءٍ اَسْتَقْبِلُكَ يا
نـه وسـيـله تبرئه اى دارم كه پوزش خواهم و نه نيرويى دارم كه بدان يارى گيرم پس به چه وسيله با تو روبرو شوم
مَوْلاىَ اَبِسَمْعى اَمْ بِبَصَرى اَمْ بِلِسانى اَمْ بِيَدى اَمْ بِرِجْلى اَلـَيْسَ
اى مولاى من آيا به گوشم يا به چشمم يا به زبانم يا به دستم يا به پايم آيا
كُلُّها نِعَمَكَ عِندى وَبِكُلِّها عَصَيْتُكَ يا مَوْلاىَ فَلَكَ الْحُجَّةُ وَالسَّبيلُ
همه اينها نعمتهاى تو نيست كه در پيش من بود و با همه آنها تو را معصيت كردم اى مولاى من پس تو حجت و راه مؤ اخذه
عَلَىَّ يا مَنْ سَتَرَنى مِنَ الاْ باءِ وَالاُْمَّهاتِ اَنْ يَزجُرُونى وَمِنَ
بر من دارى اى كه مرا پوشاندى از پدران و مادران كه مرا از نزد خود برانند و از
الْعَشائِرِ وَالاِْخْوانِ اَنْ يُعَيِّرُونى وَمِنَ السَّلاطينِ اَنْ يُعاقِبُونى وَلَوِ
فاميل و برادران كه مرا سرزنش كنند و از سلاطين و حكومتها كه مرا شكنجه كنند و اگر
اطَّلَعُوا يا مَوْلاىَ عَلى مَا اطَّلَعْتَ عَلَيْهِ مِنّى اِذاً ما اَنْظَرُونى
آنـها مطلع بودند اى مولاى من بر آنچه تو بر آن مطلعى از كار من در آن هنگام مهلتم نمى دادند
وَلَرَفَضُونى وَقَطَعُونى فَها اَنـَا ذا يا اِلـهى بَيْنَ يَدَيْكَ يا سَيِّدى
و از خود دورم مى كردند و از من مى بريدند و اينك خدايا اين منم كه در پيشگاهت ايستاده اى آقاى من
خاضِعٌ ذَليلٌ حَصيرٌ حَقيرٌ لا ذُو بَر آئَةٍ فَاَعْتَذِرَُ وَلا ذُو قُوَّةٍ فَاَنْتَصِرَُ
بـا حـال خـضوع و خوارى و درماندگى و كوچكى نه وسيله تبرئه جويى دارم كه پوزش طلبم و نه نيرويى كه يارى جويم
وَلا حُجَّةٍ فَاَحْتَجَُّ بِها وَلا قائِلٌ لَمْ اَجْتَرِحْ وَلَمْ اَعْمَلْ سُوَّءاً وَما عَسَى
و نـه حـجـت و بـرهانى كه بدان چنگ زنم و نه مى توانم بگويم كه گناه نكرده ام و كجا مى تواند انكار ـ فرضا كه انكار كنم
الْجُحُودَ وَلَوْ جَحَدْتُ يا مَوْلاىَ يَنْفَعُنى كَيْفَ وَاَنّى ذلِكَ وَجَوارِحى
اى مولاى من ـ سودم بخشد! چگونه ؟ و كجا؟ با اينكه تمام اعضاى من
كُلُّها شاهِدَةٌ عَلَىَّ بِما قَدْ عَمِلْتُ وَعَلِمْتُ يَقيناً غَيْرَ ذى شَكٍّ اَنَّكَ
گواهند بر من به آنچه انجام داده و به يقين مى دانم و هيچگونه شك و ترديدى ندارم كه تو از كارهاى بزرگ از من
سآئِلى مِنْ عَظايِمِ الاُْمُورِ وَاَنَّكَ الْحَكَمُ الْعَدْلُ الَّذى لا تَجُورُ
پرسش خواهى كرد و تويى آن داور عادلى كه ستم نكند و همان عدالتت
وَعَدْلُكَ مُهْلِكى وَمِنْ كُلِّ عَدْلِكَ مَهْرَبى فَاِنْ تُعَذِّبْنى يا اِلـهى
مرا هلاك كند و از تمام عدالت تو مى گريزم اگر عذابم كنى خدايا
فَبِذُنُوبى بَعْدَ حُجَّتِكَ عَلَىَّ وَاِنْ تَعْفُ عَنّى فَبِحِلْمِكَ وَجُودِكَ
بـواسـطـه گـنـاهـان مـن اسـت پـس از آنـكه حجت بر من دارى و اگر از من درگذرى پس به بردبارى و بخشندگى و
وَكـَرَمـِكَ لا اِلهَ اِلاّ اَنـْتَ سـُبـْح انـَكَ اِنـّى كـُنـْتُ مـِنَ الظّ الِمـيـنَ لا اِل هَ اِلاّ
بزرگوارى تو است معبودى جز تو نيست منزهى تو و من از ستمكارانم معبودى جز تو
اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الْمُسْتَغْفِرينَ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْح انَكَ
نيست منزهى تو و من از آمرزش خواهانم معبودى جز تو نيست منزهى تو
اِنّى كُنْتُ مِنَ الْمُوَحِّدينَ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ
و من از يگانه پرستانم معبودى نيست جز تو منزهى تو و من از
الْخـاَّئِفـيـنَ لا اِلهَ اِلاّ اَنـْتَ سـُبـْح انـَكَ اِنـّى كـُنـْتُ مـِنَ الْوَجـِليـنَ لا اِل هَ اِلاّ
ترسناكانم معبودى جز تو نيست منزهى تو و من از هراسناكانم معبودى جز تو نيست
اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الرَّاجينَ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْح انَكَ اِنّى
منزهى تو و من از اميدوارانم معبودى نيست جز تو منزهى تو و
كُنْتُ مِنَ الرّاغِبينَ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْح انَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الْمُهَلِّلينَ لا
مـن از مـشـتـاقـانـم مـعـبـودى جـز تـو نـيـسـت مـنـزهـى تـو و مـن از تهليل (لااله الاالله ) گويانم
اِلهَ اِلاّ اَنـْتَ سـُبـْح انـَكَ اِنـّى كـُنـْتُ مـِنـَالسـّـ اَّئِليـنَ لا اِل هَ اِلاّ اَنْتَ سُبْح انَكَ
معبودى جز تو نيست منزهى تو و من از خواهندگانم معبودى جز تو نيست منزهى تو
اِنّى كُنْتُ مِنَ الْمُسَبِّحينَ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْح انَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ
و من از تسبيح گويانم معبودى جز تو نيست منزهى تو و من از تكبير
الْمُكَبِّرينَ لااِلهَاِلاّ اَنْتَ سُبْح انَكَ رَبّى وَرَبُّ اب اَّئِىَ الاَْوَّلينَ اَللّ هُمَّ
(الله اكـبـر) گـويانم معبودى نيست جز تو منزهى تو پروردگار من و پروردگار پدران پيشين من خدايا
هذا ثَنائى عَلَيْكَ مُمَجِّداً وَاِخْلاصى لِذِكْرِكَ مُوَحِّداً وَاِقْرارى
اين است ستايش من بر تو در مقام تمجيدت و اين است اخلاص من بذكر در مقام يكتاپرستيت و اقرار من
بِـالائِكَ مُعَدِّداً وَاِنْ كُنْتُ مُقِرّاً اَنّى لَمْ اُحْصِها لِكَثْرَتِها وَسُبُوغِها
بـه نـعـمتهايت در مقام شماره آنها گرچه من اقرار دارم كه آنها را نتوانم بشماره درآورم از بسيارى آنها و فراوانى
وَتَظاهُرِها وَتَقادُمِها اِلى حادِثٍ ما لَمْ تَزَلْ تَتَعَهَّدُنى بِهِ مَعَها مُنْذُ
و آشـكـارى آنـهـا و پيشى جُستن آنها از زمان پيدايش من كه همواره در آن عهد مرا بوسيله آن نعمتها يادآورى مى كردى
خَلَقْتَنى وَبَرَاْتَنى مِنْ اَوَّلِ الْعُمْرِ مِنَ الاِْغْنآءِ مِنَ الْفَقْرِ وَكَشْفِ
از آن سـاعـت كـه مرا آفريدى و خلق كردى از همان ابتداى عمر كه از ندارى و فقر مرا به توانگرى درآوردى
الضُّرِّوَتَسْبيبِ الْيُسْرِ وَدَفْعِ الْعُسْرِ وَتَفريجِ الْكَرْبِ وَالْعافِيَةِ فِى
و گرفتاريم برطرف كردى و اسباب آسايش مرا فراهم ساختى و سختى را دفع نموده و اندوه را زدودى و تنم را تندرست و
الْبَدَنِ وَالسَّلامَةِ فِى الدّينِ وَلَوْ رَفَدَنى عَلى قَدْرِ ذِكْرِ نِعْمَتِكَ جَميعُ
دينم را بسلامت داشتى و اگر ياريم دهند به اندازه اى كه نعمتت را ذكر كنم تمام
الْعالَمينَ مِنَ الاَْوَّلينَ وَالاْ خِرينَ ما قَدَرْتُ وَلاهُمْ عَلى ذلِكَ
جهانيان از اولين و آخرين نه من قدرت ذكرش را دارم نه آنها منزهى تو
تَقَدَّسْتَ وَتَعالَيْتَ مِنْ رَبٍّ كَريمٍ عَظيمٍ رَحيمٍ لا تُحْصى الاَّؤُكَ وَلا
و بـرتـرى از اينكه پروردگارى هستى كريم و بزرگ و مهربان كه مهرورزى هايت به شماره درنيايد
يُبْلَغُ ثَنآؤُكَ وَلا تُكافى نَعْمآؤُكَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ
و سـتـايـشـت بـه آخـر نـرسـد و نـعـمـتـهـايت را تلافى نتوان كرد درود فرست بر محمد و آل محمد
وَاَتْمِمْ عَلَيْنا نِعَمَكَ وَاَسْعِدْنا بِطاعَتِكَ سُبْحانَكَ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ اَللَّهُمَّ
و كـامـل گـردان بـر مـا نعمتهايت را و بوسيله اطاعت خويش سعادتمندمان گردان منزهى تو معبودى جز تو نيست خدايا
اِنَّكَ تُجيبُ الْمُضْطَرَّ وَتَكْشِفُ السُّوَّءَوَتُغيثُ الْمَكْرُوبَ وَتَشْفِى
تـويـى كـه اجـابـت كـنـى دعـاى درمانده را و برطرف كنى بدى را و فريادرسى كنى از گرفتار و شفا دهى
السَّقيمَ وَتُغْنِى الْفَقيرَ وَتَجْبُرُ الْكَسيرَوَتَرْحَمُ الصَّغيرَ وَتُعينُ الْكَبيرَ
بـه بـيـمـار و بـى نـيـاز كـنـى فـقـيـر را و مـرمـت كـنى شكستگى را و رحم كنى به كودك خردسال و يارى دهى به پير كهنسال
وَلَيْسَ دُونَكَ ظَهيرٌ وَلا فَوْقَكَ قَديرٌ وَاَنْتَ الْعَلِىُّ الْكَبيرُ يا مُطْلِقَ
و جز تو پشتيبانى نيست و نه فوق (توانايى ) تو توانايى و تويى والاى بزرگ اى
الْمُكَبَّلِ الاَْسيرِ يا رازِقَ الطِّفْلِ الصَّغيرِ يا عِصْمَةَ الْخآئِفِ
رهـاكـنـنـده اسـيـر در كـُنـد و زنـجـيـر اى روزى دهـنـده كـودك خردسال اى پناه شخص ترسانى
الْمُسْتَجيرِ يا مَنْ لا شَريكَ لَهُ وَلا وَزيرَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ
كـه پـنـاه جـويـد اى كـه شـريـك و وزيـرى بـراى او نـيـسـت درود فـرسـت بـر مـحـمـد و آل
مُحَمَّدٍ وَاَعْطِنى فى هذِهِ الْعَشِيَّةِ اَفْضَلَ ما اَعْطَيْتَ وَاَنـَلْتَ اَحَداً مِنْ
محمد و عطا كن به من در اين شام بهترين چيزى را كه عطا كردى و دادى به يكى از
عِبادِكَ مِنْ نِعْمَةٍ تُوليها وَ الاَّءٍ تُجَدِّدُه ا وَبَلِيَّةٍ تَصْرِفُه ا وَكُرْبَةٍ
بندگانت چه آن نعمتى باشد كه مى بخشى و يا احسانهايى كه تازه كنى و بلاهايى كه مى گردانى و غم و اندوهى كه
تَكْشِفُها وَدَعْوَةٍ تَسْمَعُها وَحَسَنَةٍ تَتَقَبَّلُها وَسَيِّئَةٍ تَتَغَمَّدُها اِنَّكَ
برطرف كنى و دعايى كه اجابت كنى و كار نيكى كه بپذيرى و گناهانى كه بپوشانى كه براستى
لَطيفٌ بِما تَشاَّءُ خَبيرٌ وَعَلى كُلِّشَىْءٍ قَديرٌ اَللَّهُمَّ اِنَّكَ اَقْرَبُ مَنْ
تو بهر چه خواهى دقيق و آگاهى و بر هرچيز توانايى خدايا تو نزديكترين كسى هستى كه
دُعِىَ وَاَسْرَعُ مَنْ اَجابَ وَاَكْرَمُ مَنْ عَفى وَاَوْسَعُ مَنْ اَعْطى وَاَسْمَعُ
خـوانـنـدت و از هـركـس زودتـر اجـابـت كـنـى و در گـذشـت از هـركـس بزرگوارترى و در عطابخشى عطايت از همه وسيعتر
مَنْ سُئِلَ يا رَحمنَ الدُّنْيا وَالاْ خِرَةِ وَرحيمَهُما لَيْسَ كَمِثْلِكَ مَسْئُولٌ
ودراجـابـت درخـواسـت ازهمه شنواترى اى بخشاينده دنيا و آخرت و مهربان آن دو براستى كسى كه مانند تو از او درخواست شود
وَلا سِواكَ مَاْمُولٌ دَعَوْتُكَ فَاَجَبْتَنى وَسَئَلْتُكَ فَاَعْطَيْتَنى وَرَغِبْتُ
نـيـسـت و جـز تـو آرزو شده اى نيست خواندمت و تو اجابت كردى و درخواست كردم و تو عطا كردى و به درگاه تو ميل كردم
اِلَيْكَ فَرَحِمْتَنى وَوَثِقْتُ بِكَ فَنَجَّيْتَنى وَفَزِعْتُ اِلَيْكَ فَكَفَيْتَنى اَللّهُمَّ
و تـو مـرا مورد مهر خويش قرار دادى و به تو اعتماد كردم و تو نجاتم دادى و به درگاه تو ناليدم و تو كفايتم كردى خدايا
فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ وَنَبِيِّكَ وَعَلى الِهِ الطَّيِّبينَ
درود فـرسـت بـر مـحـمـد بـنـده و رسـول و پـيـامـبـرت و بـر آل پاك
الطّاهِرينَ اَجْمَعينَ وَتَمِّمْ لَنا نَعْمآئَكَ وَهَنِّئْنا عَطآئَكَ وَاكْتُبْنا لَكَ
و پـاكيزه اش همگى و نعمتهاى خود را بر ما كامل گردان و عطايت را بر ما گوارا كن و نام ما را در زمره
شاكِرينَ وَلاِ لاَّئِكَ ذ اكِرينَ امينَ امينَ رَبَّ الْع الَمينَ اَللّ هُمَّ ي ا مَنْ
سپاسگزارانت بنويس و هم جزء يادكنندگان نعمتهايت آمين آمين اى پروردگار جهانيان خدايا اى كه
مَلَكَ فَقَدَرَوَقَدَرَ فَقَهَرَ وَعُصِىَ فَسَتَرَ وَاسْتُغْفِرَ فَغَفَرَ يا غايَةَ
مالك آمد و توانا، و توانا است و قاهر و نافرمانى شد ولى پوشاند و آمرزشش خواهند و آمرزد اى كمال مطلوب
الطّالِبينَ الرّاغِبينَ وَمُنْتَهى اَمَلِ الرّاجينَ يا مَنْ اَحاطَ بِكُلِّ شَىْءٍ
جويندگان مشتاق و منتهاى آرزوى اميدواران اى كه دانشش بهر چيز احاطه دارد
عِلْماً وَوَسِعَ الْمُسْتَقيلينَ رَاْفَةً وَرَحْمَةً وَحِلْماً اَللّهُمَّ اِنّا نَتَوَجَّهُ اِلَيْكَ
و راءفـت و مـهـر و بـردبـاريش توبه جويان را فرا گرفته خدايا ما رو به درگاه تو آوريم
فى هذِهِ الْعَشِيَّةِ الَّتى شَرَّفْتَها وَعَظَّمْتَها بِمُحَمَّدٍ نَبِيِّكَ وَرَسُولِكَ
در اين شبى كه آنرا شرافت و بزرگى دادى بوسيله محمد پيامبرت و فرستاده ات
وَخِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ وَاَمينِكَ عَلى وَحْيِكَ الْبَشيرِ النَّذيرِ السِّراجِ
و برگزيده ات از آفريدگان و امين تو بر وحيت آن مژده دهنده و ترساننده و آن چراغ
الْمُنيرِ الَّذى اَنْعَمْتَ بِهِ عَلَى الْمُسْلِمينَ وَ جَعَلْتَهُ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ
تابناك آنكه بوسيله اش بر مسلمانان نعمت بخشيدى و رحمت عالميان قرارش دادى
اَللّهُمَّ فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ كَما مُحَمَّدٌ اَهْلٌ لِذلِكَ مِنْكَ يا
خدايا درود فرست بر محمد و آل محمد چنانچه محمد نزد تو شايسته آنست اى خداى
عَظيمُ فَصَـلِّ عَلَيْـهِ وَعَلى الِهِ الْمُنْتَجَبيـنَ الطَّيِّبيـنَ الطّاهِرينَ
بزرگ پس درود فرست بر او و بر آل برگزيده پاك و پاكيزه اش
اَجْمَعينَ وَتَغَمَّدْنا بِعَفْوِكَ عَنّا فَاِلَيْكَ عَجَّتِ الاَْصْواتُ بِصُنُوفِ
همگى و بپوشان ما را به گذشت خود زيرا صداها با انواع مختلف
اللُّغاتِ فَاجْعَلْ لَنَا اَللّهُمَّ فى هذِهِ الْعَشِيَّةِ نَصيباً مِنْ كُلِّ خَيْرٍ تَقْسِمُهُ
لغـتهاشان (و هركس به زبانى ناله اش ) بسوى تو بلند است پس اى خدا براى ما قرار
ده در اين شام بهره اى از هر خيرى كه
بَيْنَ عِبادِكَ وَنُورٍ تَهْدى بِهِ وَرَحْمَةٍ تَنْشُرُها وَبَرَكَةٍ تُنْزِلُها وَعافِيَةٍ
ميان بندگانت تقسيم فرمايى و نورى كه بدان هدايت فرمايى و رحمتى كه بگسترى آنرا و بركتى كه نازلش كنى و عافيتى
تُجَلِّلُها وَرِزْقٍ تَبْسُطُهُ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ اَللَّهُمَّ اَقْلِبْنا فى هذَا
كه بپوشانى و روزى و رزقى كه پهن كنى اى مهربانترين مهربانان خدايا برگردان ما را در اين
الْوَقْتِ مُنْجِحينَ مُفْلِحينَ مَبْرُورينَ غانِمينَ وَلاتَجْعَلْنا مِنَ
هنگام پيروزمند و رستگار و پذيرفته و بهره مند و از نااميدان قرارمان مده و از
الْقانِطينَ وَلا تُخْلِنا مِنْ رَحْمَتِكَ وَلا تَحْرِمْنا ما نُؤَمِّلُهُ مِنْ فَضْلِكَ
رحـمـتـت دسـت خـاليـمـان مـفـرمـا و مـحـرومـمـان مـكـن از آنـچـه از فضل تو آرزومنديم
وَلا تَجْعَلْنا مِنْ رَحْمَتِكَ مَحْرُومينَ وَلا لِفَضْلِ ما نُؤَمِّلُهُ مِنْ عَطآئِكَ
و جزء محرومان رحمتت قرارمان مده و نه نااميدمان كن از آن زيادى عطايت كه
قانِطينَ وَلا تَرُدَّنا خائِبينَ وَلا مِنْ بابِكَ مَطْرُودينَ يا اَجْوَدَ
آرزومنديم و ناكام بازِمان مگردان و از درگاهت مطرود و رانده مان مكن اى بخشنده ترين
الاَْجْوَدينَ وَاَكْرَمَ الاَْكْرَمينَ اِلَيْكَ اَقْبَلْنا مُوقِنينَ وَلِبَيْتِكَ الْحَرامِ
بخشندگان و كريمترين كريمان ما با يقين به درگاه تو روآورديم و به آهنگ (زيارت ) خانه محترم تو (كعبه بدينجا)
امّينَ قاصِدينَ فَاَعِنّا عَلى مَناسِكِنا وَاَكْمِلْ لَنا حَجَّنا وَاعْفُ عَنّا
آمـديـم پـس كـمـك ده مـا را بـر انـجـام مـنـاسـك حـج و حـجـمـان را كامل گردان و از ما درگذر
وَعافِنا فَقَدْ مَدَدْنا اِلَيْكَ اَيْدِيَنا فَهِىَ بِذِلَّةِ الاِْعْتِرافِ مَوْسُومَةٌ اَللّهُمَّ
و تندرستمان دار زيرا كه ما بسوى تو دو دست (نياز) دراز كرده ايم و آن دستها چنان است كه به خوارى اعتراف به گناه نشاندار شده خدايا
فَاَعْطِنا فى هذِهِ الْعَشِيَّةِ ما سَئَلْناكَ وَاكْفِنا مَا اسْتَكْفَيْناكَ فَلا كافِىَ لَنا
در اين شام به ما عطا كن آنچه را از تو خواسته ايم و كفايت كن از ما آنچه را از تو كفايت آنرا خواستيم زيرا كفايت كننده اى
سِواكَ وَلا رَبَّ لَنا غَيْرُكَ نافِذٌ فينا حُكْمُكَ مُحيطٌ بِنا عِلْمُكَ عَدْلٌ
جـز تـو نـداريـم و پـروردگـارى غـيـر از تو براى ما نيست تويى كه فرمانت درباره ما نافذ و دانشت به ما احاطه دارد
فينا قَضآؤُكَ اِقْضِ لَنَا الْخَيْرَ وَاجْعَلْنا مِنْ اَهْلِ الْخَيْرِ اَللّهُمَّ اَوْجِبْ لَنا
وحـكـمى كه درباره ما فرمايى ازروى عدالت است خدايا خير و نيكى براى ما مقرر كن و از اهل خير قرارمان ده خدايا واجب گردان براى ما
بِجُودِكَ عَظيمَ الاَْجْرِ وَكَريمَ الذُّخْرِ وَدَوامَ الْيُسْرِ وَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا
از آن جـودى كـه دارى پـاداشـى بـزرگ و ذخـيـره اى گرامى و آسايشى هميشگى و بيامرز گناهان ما را
اَجْمَعينَ وَلا تُهْلِكْنا مَعَ الْهالِكينَ وَلا تَصْرِفْ عَنّا رَاْفَتَكَ وَرَحْمَتَكَ
همگى و در زمره هلاك شدگان بدست هلاكتمان مسپار و مهر و راءفتت را از ما باز مگردان
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ اَللّهُمَّ اجْعَلْنا فى هذَا الْوَقْتِ مِمَّنْ سَئَلَكَ فَاَعْطَيْتَهُ
اى مـهـربـانـتـرين مهربانان خدايا قرارمان ده در اين وقت از آن كسانى كه از تو درخواست كرده و بديشان عطا فرموده اى
وَشَكَرَكَ فَزِدْتَهُ وَتابَ اِلَيْكَ فَقَبِلْتَهُ وَتَنَصَّلَ اِلَيْكَ مِنْ ذُنُوبِهِ كُلِّها
و شـكـر تـو را بـجا آورده و تو نعمتت را بر آنها افزون كرده و بسويت بازگشته و تو پذيرفته اى و از گناهان بسوى
فَغَفَرْتَها لَهُ يا ذَاالْجَلالِ وَالاِْكْرامِ اَللّهُمَّ وَنَقِّنا وَسَدِّدْنا وَاقْبَلْ
تـو بـيـرون آمـده و تـو هـمـه را آمـرزيـده اى ، اى صاحب جلالت و بزرگوارى خدايا ما را پاكيزه و (در دين ) محكممان گردان
تَضَرُّعَنا يا خَيْرَ مَنْ سُئِلَ وَيا اَرْحَمَ مَنِ اسْتُرْحِمَ يا مَنْ لا يَخْفى
وتـضرع وزاريمان بپذير اى بهترين كسى كه ازاو درخواست شود واى مهربانترين كسى كه از او مِهر خواهند اى كه بر او پوشيده نيست
عَلَيْهِ اِغْماضُ الْجُفُونِ وَلا لَحْظُ الْعُيُونِ وَلا مَا اسْتَقَرَّ فِى الْمَكْنُونِ
بـهـم نـهـادن پـلكـهاى چشم و نه بر هم خوردن ديدگان و نه آنچه در مكنون ضمير مستقر گرديده
وَلا مَا انْطَوَتْ عَلَيْهِ مُضْمَراتُ الْقُلُوبِ اَلا كُلُّ ذلِكَ قَدْ اَحْصاهُ
و نه آنچه در پرده دلها نهفته است آرى تمام آنها را
عِلْمُكَ وَوَسِعَهُ حِلْمُكَ سُبْحانَكَ وَتَعالَيْتَ عَمّا يَقُولُ الظّالِمُونَ عُلُوّاً
دانـش تـو شـمـاره كـرده و بـردباريت همه را در برگرفته است منزهى تو و برترى از آنچه ستمكاران گويند برترى
كَبيراً تُسَبِّحُ لَكَ السَّمواتُ السَّبْعُ وَالاَْرَضُونَ وَمَنْ فيهِنَّ وَاِنْ مِنْ
بسيارى ، تنزيه كنند تو را آسمانهاى هفتگانه و زمينها و هركه در آنها است و چيزى نيست
شَىْءٍ اِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ فَلَكَالْحَمْدُ وَالْمَجْدُ وَعُلُوُّ الْجَدِّ ي ا ذَاالْجَلا لِ
جز آنكه به ستايش تو تسبيح كند پس تو را است ستايش و بزرگوارى و بلندى رتبه ، اى صاحب جلالت
وَالاِْكْرامِ وَالْفَضْلِ وَالاِْنْعامِ وَالاَْيادِى الْجِسامِ وَاَنْتَ الْجَوادُ
و بزرگوارى و فضل و نعمت بخشى و موهبتهاى بزرگ و تويى بخشنده
الْكَريمُ الرَّؤُوفُ الرَّحيمُ اَللَّهُمَّ اَوْسِعْ عَلَىَّ مِنْ رِزْقِكَ الْحَلالِ
بـزرگـوار رؤ وف و مـهـربـان خـدايـا فـراخ گـردان بـر مـن از روزى حلال خود
وَعافِنى فى بَدَنى وَدينى وَ امِنْ خَوْفى وَاَعْتِقْ رَقَبَتى مِنَ النّارِ
و عافيتم بخش در تن و هم در دينم و ترسم را امان بخش و از آتش دوزخ آزادم كن
اَللّهُمَّ لا تَمْكُرْ بى وَلا تَسْتَدْرِجْنى وَلا تَخْدَعْنى وَادْرَءْ عَنّى شَرَّ
خـدايـا مـرا بـه مكر خود دچار مساز و در غفلت تدريجى بسوى نابودى مبر و فريبم مده و شرّ
فَسَقَةِ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ
تـبـهكاران جن و انس را از من دور كن پس سر و ديده خود را بسوى آسمان بلند كرد و از ديده هاى مباركش آب مى ريخت مانند دو مشك و بصداى بلند گفت :
يا اَسْمَعَ السّامِعينَ يا
اى شـنـواتـريـن شنوندگان اى
اَبْصَرَ النّاظِرينَ وَيا اَسْرَعَ الْحاسِبينَ وَيا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ صَلِّ عَلى
بيناترين بينايان و اى سريعترين حساب رسان و اى مهربانترين مهربانان درود فرست بر
مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ السّادَةِ الْمَيامينِ وَاَسْئَلُكَ اَللّهُمَّ حاجَتِىَ الَّتى اِنْ
مـحمد و آل محمد آن آقايان فرخنده و از تو اى خدا درخواست كنم حاجتم را كه اگر آنرا به من
اَعْطَيْتَنيها لَمْ يَضُرَّنى ما مَنَعْتَنى وَاِنْ مَنَعْتَنيها لَمْ يَنْفَعْنى ما
عـطـا كـنـى ديگر هرچه را از من دريغ كنى زيانم نزند و اگر آنرا از من دريغ دارى ديگر سودم ندهد هرچه
اَعْطَيْتَنى اَسْئَلُكَ فَكاكَ رَقَبَتى مِنَ النّارِ لااِلهَ اِلاّ اَنْتَ وَحْدَكَ لا شَريكَ
به من عطا كنى و آن اين است كه از تو خواهم مرا از آتش دوزخ آزاد گردانى معبودى جز تو نيست يگانه اى كه
لَكَ لَكَ الْمُلْكُ وَلَكَ الْحَمْدُ وَاَنْتَ عَلى كُلِّشَىْءٍ قَديرٌ يا رَبُِّ يا رَبُِّ
شـريـك نـدارى از تـو اسـت فـرمـانـروايـى و از تـو است ستايش و تويى كه بر هرچيز توانايى اى پروردگار اى پروردگار
پـس مـكـرّر مى گفت يارَبُِّ و كسانى كه دور آن حضرت بودند تمام گوش داده بودند به دعاء آن حضرت واكتفا كرده بودند به آمين گفتن پس صداهايشان بلند
شـد بـه گـريـسـتـن بـا آن حـضـرت تـا غـروب كـرد آفـتـاب وبـاركـردنـد و روانه جانب مـشـعـرالحـرام شدند مؤ لف گويد كه كفعمى دعاء عرفه امام حسين (ع ) را در بلدالا مين تا اينجا نقل فرموده و علاّمه مجلسى در زاد المعاد اين دعاى شريف را موافق روايت كفعمى ايراد نموده و لكن سيّد بن طاوُس در اقبال بعد از يا رَبِّ
يا رَبِّ
اين زيادتى را ذكر فرموده : اِلـهى اَنـَا الْفَقيرُ فى غِناىَ فَكَيْفَ لا اَكُونُ فَقيراً
* * * * * * * * * * * * * * * خـدا مـن چـنـانـم كـه در حال توانگرى هم فقيرم پس چگونه فقير نباشم
فى فَقْرى اِلـهى اَنـَا الْجاهِلُ فى عِلْمى فَكَيْفَ لا اَكُونُ جَهُولاً فى
در حال تهيدستيم خدايا من نادانم در عين دانشمندى پس چگونه نادان نباشم در عين
جَهْلى اِلـهى اِنَّ اخْتِلافَ تَدْبيرِكَ وَسُرْعَةَ طَو آءِ مَقاديرِكَ مَنَعا
نـادانـى خـدايـا بـراسـتـى اخـتـلاف تـدبـيـر تـو و سـرعـت تحول و پيچيدن در تقديرات تو جلوگيرى كنند
عِبادَكَ الْعارِفينَ بِكَ عَنْ السُّكُونِ اِلى عَطآءٍ وَالْيَاءْسِ مِنْكَ فى بَلاَّءٍ
از بـنـدگـان عـارف تـو كـه بـه عـطايت دل آرام و مطمئن باشند و در بلاى تو ماءيوس و نااميد شوند
اِلهى مِنّى ما يَليقُ بِلُؤْمى وَمِنْكَ ما يَليقُ بِكَرَمِكَ اِلهى وَصَفْتَ
خـدايـا از مـن هـمـان سـرزنـد كـه شايسته پستى من است و از تو انتظار رود آنچه شايسته بزرگوارى تو است خدايا تو
نَفْسَكَ بِاللُّطْفِ وَالرَّاءْفَةِ لى قَبْلَ وُجُودِ ضَعْفى اَفَتَمْنَعُنى مِنْهُما بَعْدَ
خـود را بـه لطـف و مـهـر بـه مـن تـوصـيف فرمودى پيش از آنكه ناتوان باشم آيا پس از ناتوانيم لطف و مهرت را از من
وُجُودِ ضَعْفى اِلهى اِنْ ظَهَرَتِ الْمَحاسِنُ مِنّى فَبِفَضْلِكَ وَلَكَ الْمِنَّةُ
دريـغ مـى دارى خـدايـا اگـر كـارهـاى نـيـك از مـن سـرزنـد بـه فضل تو بستگى دارد و تو را منّتى است بر من
عَلَىَّ وَاِنْ ظَهَرَتِ الْمَساوى مِنّى فَبِعَدْلِكَ وَلَكَ الْحُجَّةُ عَلَىَّ اِلهى
و اگـر كـارهـاى بـد از مـن روى دهـد آن هـم بـسـتـگـى بـه عدل تو دارد و تو را بر من حجت است خدايا
كَيْفَ تَكِلُنى وَقَدْ تَكَفَّلْتَ لى وَكَيْفَ اُضامُ وَاَنْتَ النّاصِرُ لى اَمْ كَيْفَ
چگونه مرا وامى گذارى در صورتى كه كفايتم كردى و چگونه مورد ستم واقع گردم با اينكه
تو ياور منى يا چگونه
اَخيبُ وَاَنْتَ الْحَفِىُّ بى ها اَنـَا اَتَوَسَّلُ اِلَيْكَ بِفَقْرى اِلَيْكَ وَكَيْفَ
نـاامـيـد گـردم در صـورتـى كـه تـو نـسـبـت بـه مـن مـهـربـانـى هم اكنون به درگاه تو توسل جويم بوسيله آن نيازى كه به درگاهت دارم و چگونه
اَتَوَسَّلُ اِلَيْكَ بِما هُوَ مَحالٌ اَنْ يَصِلَ اِلَيْكَ اَمْ كَيْفَ اَشْكوُ اِلَيْكَ حالى
تـوسـل جـويـم بـوسـيـله فـقـرى كـه مـحـال اسـت پـيـرامـون تـو راه يـابـد يـا چگونه از حال خويش به درگاهت شكوه كنم با اينكه حال
وَهُوَ لا يَخْفى عَلَيْكَ اَمْ كَيْفَ اُتَرْجِمُ بِمَقالى وَهُوَ مِنَكَ بَرَزٌ اِلَيْكَ اَمْ
مـن بـر تـو پـنـهـان نـيـسـت يـا چـگـونـه بـا زبـان (قـال ) تـرجـمـه حال خود كنم در صورتى كه آنهم از پيش تو بُرُوز كرده به نزد خودت يا
كَيْفَ تُخَيِّبُ امالى وَهِىَ قَدْ وَفَدَتْ اِلَيْكَ اَمْ كَيْفَ لا تُحْسِنُ اَحْوالى
چـگـونه آرزوهايم به نوميدى گرايد با اينكه به آستان تو وارد شده يا چگونه احوالم را نيكو نكنى
وَبِكَ قامَتْ اِلهى ما اَلْطَفَكَ بى مَعَ عَظيمِ جَهْلى وَما اَرْحَمَكَ بى مَعَ
بـا اينكه احوال من به تو قائم است خدايا چه اندازه به من لطف دارى با اين نادانى عظيم من و چقدر به من مهر دارى
قَبيحِ فِعْلى اِلهى ما اَقْرَبَكَ مِنّى وَاَبْعَدَنى عَنْكَ وَما اَرْاَفَكَ بى فَمَا
بـا ايـن كـردار زشـت مـن خـدايـا چـقـدر تـو بـه مـن نـزديـكـى و در مقابل چقدر من از تو دورم و با اينهمه كه تو نسبت به من مهربانى
الَّذى يَحْجُبُنى عَنْكَ اِلهى عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الاَّْثارِ وَتَنقُّلاتِ
پس آن چيست كه مرا از تو محجوب دارد خدايا آن طورى كه من از روى اختلاف آثار و تغيير و تحول
الاَْطْوارِ اَنَّ مُرادَكَ مِنّى اَنْ تَتَعَرَّفَ اِلَىَّ فى كُلِّشَىْءٍ حَتّى لا اَجْهَلَكَ
اطـوار بـدسـت آورده ام مـقـصـود تـو از مـن آنـسـت كـه خـود را در هرچيزى (جداگانه ) به من بشناسانى تا من
فى شَىْءٍ اِلهى كُلَّما اَخْرَسَنى لُؤْمى اَنْطَقَنى كَرَمُكَ وَكُلَّما ايَسَتْنى
در هـيـچ چـيـزى نـسـبـت بـه تـو جـاهـل نـبـاشـم خـدايـا هـر انـدازه پـسـتـى مـن زبـانـم را لال مى كند كرم تو آنرا گويا مى كند و هراندازه
اَوْصافى اَطْمَعَتْنى مِنَنُكَاِلهى مَنْ كانَتْ مَحاسِنُهُ مَساوِىَ فَكَيْفَ
اوصـاف من مرا ماءيوس مى كند نعمتهاى تو به طمعم اندازد خدايا آنكس كه كارهاى خوبش كار بد باشد
لا تَكُونُ مَساويهِ مَساوِىَ وَمَنْ كانَتْ حَقايِقُهُ دَعاوِىَ فَكَيْفَ لا
پـس چـگـونـه كـار بدش بد نباشد و آنكس كه حقيقت گويى هايش ادعايى بيش نباشد پس چگونه
تَكُونُ دَعاويهِ دَعاوِىَ اِلهى حُكْمُكَ النّافِذُوَمَشِيَّتُكَ الْقاهِرَةُ لَمْ
ادعاهايش ادعا نباشد خدايا فرمان نافذت و مشيت قاهرت براى هيچ گوينده اى فرصت
يَتْرُكا لِذى مَقالٍ مَقالاً وَلا لِذى حالٍ حالاً اِلهى كَمْ مِنْ طاعَةٍ بَنَيْتُها
گفتار نگذارد و براى هيچ صاحب حالى حس و حال به جاى ننهد خدايا چه بسيار طاعتى كه (پيش خود) پايه گذارى كردم
وَحالَةٍ شَيَّدْتُها هَدَمَ اعْتِمادى عَلَيْها عَدْلُكَ بَلْ اَقالَنى مِنْها فَضْلُكَ
و چـه بـسـيـار حـالتـى كـه بـنـيـادش كـردم ولى (يـاد) عـدل تـو اعـتـمـادى را كـه بـر آنـهـا داشـتـم يـكـسـره فـروريـخـت بـلكـه فضل تو نيز اعتمادم را بهم زد
اِلهى اِنَّكَ تَعْلَمُ اَنّى وَاِنْ لَمْ تَدُمِ الطّاعَةُ مِنّى فِعْلاً جَزْماً فَقَدْ دامَتْ
خدايا تو مى دانى كه اگر چه طاعت تو در من بصورت كارى مثبت ادامه ندارد ولى
مَحَبَّةً وَعَزْماً اِلهى كَيْفَ اَعْزِمُ وَاَنْتَ الْقاهِرُ وَكَيْفَ لا اَعْزِمُ وَاَنْتَ
دوستى و تصميم بر انجام آن در من ادامه دارد خدايا چگونه تصميم گيرم در صورتى كه تحت قهر توام و چگونه تصميم نگيرم با اينكه
الاْ مِرُ اِلهى تَرَدُّدى فِى الاْ ثارِ يُوجِبُ بُعْدَ الْمَزارِ فَاجْمَعْنى عَلَيْكَ
تو دستورم دهى خدايا تفكر (يا گردش ) من در آثار تو راه مرا به ديدارت دور سازد پس كردار مرا با خودت
بِخِدْمَةٍ تُوصِلُنى اِلَيْكَ كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِما هُوَ فى وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ
بـوسـيـله خـدمـتـى كـه مـرا بـه تـو بـرسـانـد چـگـونـه استدلال شود بر وجود تو به چيزى كه خود آن موجود در هستيش نيازمند
اِلَيْكَ اَيَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَيْسَ لَكَ حَتّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ
بـه تـو اسـت و آيـا اسـاساً براى ما سواى تو ظهورى هست كه در تو نباشد تا آن وسيله ظهور تو
لَكَ مَتى غِبْتَ حَتّى تَحْتاجَ اِلى دَليلٍ يَدُلُّ عَليْكَ وَمَتى بَعُدْتَ حَتّى
گـردد تـو كـِى پـنـهان شده اى تا محتاج بدليلى باشيم كه به تو راهنمائى كند و چه وقت دور مانده اى تا
تَكُونَ الاْ ثارُ هِىَ الَّتى تُوصِلُ اِلَيْكَ عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَراكَ عَلَيْها
آثار تو ما را به تو واصل گرداند كور باد آن چشمى كه تو را نبيند كه مراقب
رَقيباً وَخَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصيباً اِلهى اَمَرْتَ
او هـسـتـى و زيـان كـار بـاد سوداى آن بنده كه از محبت خويش به او بهره اى ندادى خدايا فرمان دادى
بِالرُّجُوعِ اِلَى الاْ ثارِ فَارْجِعْنى اِلَيْكَ بِكِسْوَةِ الاَْنْوارِ وَهِدايَةِ
كـه بـه آثـار تـو رجـوع كنم پس بازم گردان بسوى خود (پس از مراجعه به آثار) به پوششى از انوار و راهنمايى
الاِْسْتِبصارِ حَتّى اَرْجِعَ اِلَيْكَ مِنْها كَما دَخَلْتُ اِلَيْكَ مِنْها مَصُونَ
و از بينش جوئى تا بازگردم بسويت پس از ديدن آثار هم چنانكه آمدم بسويت از آنها كه نهادم
السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ اِلَيْها وَمَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الاِْعْتِمادِ عَلَيْها اِنَّكَ عَلى
از نـظـر بـه آنها مصون مانده و همتم را از اعتماد بدانها برداشته باشم كه براستى تو بر هر
كُلِّشَىٍْ قَديرٌ اِلهى هذا ذُلّى ظاهِرٌ بَيْنَ يَدَيْكَ وَهذا حالى لا يَخْفى
چـيـز تـوانـائى خـدايـا ايـن خـوارى مـن اسـت كـه پـيـش رويـت عـيـان و آشـكـار اسـت و ايـن حال (تباه ) من است
عَلَيْكَ مِنْكَ اَطْلُبُ الْوُصُولَ اِلَيْكَ وَبِكَ اَسْتَدِلُّ عَلَيْكَ فَاهْدِنى
كـه بـر تـو پوشيده نيست از تو خواهم كه مرا به خود برسانى و بوسيله ذات تو بر تو دليل مى جويم
بِنُورِكَ اِلَيْكَ وَاَقِمْنى بِصِدْقِ الْعُبُودِيَّةِ بَيْنَ يَدَيْكَ اِلهى عَلِّمْنى مِنْ
پـس بـه نـور خـود مـرا بر ذاتت راهنمائى فرما و به يادآر مرا با بندگى صادقانه در پيش رويت خدايا بياموز به من
عِلْمِكَ الْمَخْزُونِ وَصُنّى بِسِتْرِكَ الْمَصُونِ اِلهى حَقِّقْنى بِحَقائِقِ اَهْلِ
از دانش مخزونت و محفوظم دار به پرده مصونت خدايا مرا به حقائق نزديكان درگاهت
الْقُرْبِ وَاسْلُكْ بى مَسْلَكَ اَهْلِ الْجَذْبِ اِلهى اَغْنِنى بِتَدْبيرِكَ لى
بـياراى و به راه اهل جذبه و شوقت ببر خدايا بى نياز كن مرا به تدبير خودت در باره
امعَنْ تَدْبيرى وَبِاخْتِيارِكَ عَنِ اخْتِيارى وَاَوْقِفْنى عَلى مَـراكِـزِ
از تدبير خودم و به اختيار خودت از اختيار خودم و بر جاهاى
اضْطِرارى اِلـهى اَخْرِجْنى مِنْ ذُلِّ نَفْسى وَطَهِّرْنى مِــنْ شَكّـى
بـيـچارگى و درماندگيم مرا واقف گردان خدايا مرا از خوارى نفسم نجات ده و پاكم كن از شك
وَشِرْكى قَبْلَ حُلُولِ رَمْسى بِكَ اَنْتَصِرُ فَانْصُرْنى وَعَلَيْكَ اَتَوَكَّلُ فَلا
و شـرك خـودم پـيـش از آنكه داخل گورم گردم به تو يارى جويم پس تو هم ياريم كن و بر تو توكل كنم پس
تَكِلْنى وَاِيّاكَ اَسْئَلُ فَلا تُخَيِّبْنى وَفى فَضْلِكَ اَرْغَبُ فَلا تَحْرِمْنى
مـرا وامـگـذار و از تـو درخـواسـت كـنـم پـس نـاامـيـدم مـگـردان و در فضل تو رغبت كرده ام پس محرومم مفرما
وَبِجَنابِكَ اَنْتَسِبُ فَلا تُبْعِدْنى وَبِبابِكَ اَقِفُ فَلا تَطْرُدْنى اِلهى
و بـه حـضـرت تـو خـود را بسته ام پس دورم مكن و به درگاه تو ايستاده ام پس طردم مكن خدايا
تَقَدَّسَ رِضاكَ اَنْ يَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ فَكَيْفَ يَكُونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنّى
مـبـرّا اسـت خـوشـنودى تو از اينكه علت و سببى از جانب تو داشته باشد پس چگونه ممكن است من سبب آن گردم
اِلـهى اَنْتَ الْغَنِىُّ بِذاتِكَ اَنْ يَصِلَ اِلَيْكَ النَّفْعُ مِنْكَ فَكَيْفَ لا تَكُونُ
خـدايـا تـو بـه ذات خـود بـى نـيـازى از ايـنـكه سودى از جانب خودت به تو برسد پس چگونه از من بى نياز نباشى
غَنِيّاً عَنّى اِلهى اِنَّ الْقَضآءَ وَالْقَدَرَ يُمَنّينى وَاِنَّ الْهَوى بِوَثائِقِ
خدايا براستى قضا و قدر مرا آرزومند مى كنند و از آن سو هواى نفس مرا به بندهاى
الشَّهْوَةِ اَسَرَنى فَكُنْ اَنْتَ النَّصيرَ لى حَتّى تَنْصُرَنى وَتُبَصِّرَنى
شهوت اسير كرده پس تو ياور من باش تا پيروزم كنى و بينايم كنى
وَاَغْنِنى بِفَضْلِكَ حَتّى اَسْتَغْنِىَ بِكَ عَنْ طَلَبى اَنْتَ الَّذى اَشْرَقْتَ
و بـوسـيـله فـضل خويش بى نيازم گردانى تا بوسيله تو از طلب كردن بى نياز شوم توئى كه تاباندى
الاَْنْوارَ فى قُلُوبِ اَوْلِيآئِكَ حَتّى عَرَفُوكَ وَوَحَّدُوكَ وَاَنْتَ الَّذى
انوار (معرفت ) را در دل اوليائت تا اينكه تو را شناختند و يگانه ات دانستند و توئى كه
اَزَلْتَ الاَْغْيارَ عَنْ قُلُوبِ اَحِبّائِكَ حَتّى لَمْ يُحِبُّوا سِواكَ وَلَمْ يَلْجَئُوا
اغيار و بيگانگان را از دل دوستانت براندى تا اينكه كسى را جز تو دوست نداشته و به غير تو پناهنده و ملتجى
اِلى غَيْرِكَ اَنْتَ الْمُوْنِسُ لَهُمْ حَيْثُ اَوْحَشَتْهُمُ الْعَوالِمُ وَاَنْتَ الَّذى
نشوند و توئى مونس ايشان در آنجا كه عوالم وجود آنها را به وحشت اندازد و توئى كه
هَدَيْتَهُمْ حَيْثُ اسْتَبانَتْ لَهُمُ الْمَعالِمُ ماذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَمَا الَّذى
راهـنـمـائيـشان كنى آنگاه كه نشانه ها برايشان آشكار گردد چه دارد آنكس كه تو را گم كرده ؟ و چه ندارد
فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ لَقَدْ خابَ مَنْ رَضِىَ دُونَكَ بَدَلاً وَلَقَدْ خَسِرَ مَنْ بَغى
آنكس كه تو را يافته است براستى محروم است آنكس كه بجاى تو بديگرى راضى شود و بطور حتم زيانكار است كسى كه
عَنْكَ مُتَحَوِّلاً كَيْفَ يُرْجى سِواكَ وَاَنْتَ ما قَطَعْتَ الاِْحْسانَ وَكَيْفَ
از تـو بـه ديـگـرى روى كـنـد چـسـان مى شود بغير تو اميدوار بود در صورتى كه تو احسانت را قطع نكردى و چگونه
يُطْلَبُ مِنْ غَيْرِكَ وَاَنْتَ ما بَدَّلْتَ عادَةَ الاِْمْتِنانِ يا مَنْ اَذاقَ اَحِبّآئَهُ
از غـيـر تو مى توان طلب كرد با اينكه تو تغيير نداده اى شيوه عطابخشيت را اى خدائى كه به دوستانت
حَلاوَةَ الْمُؤ انَسَةِ فَقامُوا بَيْنَ يَدَيْهِ مُتَمَلِّقينَ وَيا مَنْ اَلْبَسَ اَوْلِيائَهُ
شـيرينى همدمى خود را چشاندى و آنها در برابرت به چاپلوسى برخاستند و اى خدائى كه پوشاندى براولياء خودت
مَلابِسَ هَيْبَتِهِ فَقامُوا بَيْنَ يَدَيْهِ مُسْتَغْفِرينَ اَنْتَ الذّاكِرُ قَبْلَ
خـلعـتـهـاى هـيبت خود را پس آنها در برابرت به آمرزش خواهى بپاخواستند توئى كه ياد كنى پيش از آنكه
الذّاكِرينَ وَاَنْتَ الْبادى بِالاِْحْسانِ قَبْلَ تَوَجُّهِ الْعابِدينَ وَاَنْت
يـاد كـنـنـدگـان يـادت كـنـنـد و تـوئى آغـازنـده بـه احـسـان قبل از آنكه پرستش كنندگان بسويت توجه كنند و توئى
الْجَوادُ بِالْعَطآءِ قَبْلَ طَلَبِ الطّالِبينَ وَاَنْتَ الْوَهّابُ ثُمَّ لِما وَهَبْتَ لَنا
بـخشنده عطا پيش از آنكه خواهندگان از تو خواهند و توئى پربخشش و سپس همان را كه به ما بخشيده اى از ما
مِنَ الْمُسْتَقْرِضينَ اِلـهى اُطْلُبْنى بِرَحْمَتِكَ حَتّى اَصِلَ اِلَيْكَ
بـه قـرض مـى خـواهـى خـدايـا مـرا بـوسـيـله رحـمـتـت بـطـلب تـا مـن بـه نـعـمـت وصالت نائل گردم
وَاجْذِبْنى بِمَنِّكَ حَتّى اُقْبِلَ عَلَيْكَ اِلـهى اِنَّ رَجآئى لا يَنْقَطِعُ عَنْكَ
و بوسيله نعمتت مرا جذب كن تا به تو رو كنم خدايا براستى اميد من از تو قطع نگردد و اگرچه
وَاِنْ عَصَيْتُكَ كَما اَنَّ خَوْفى لا يُزايِلُنى وَاِنْ اَطَعْتُكَ فَقَدْ دَفَعَتْنِى
نافرمانيت كنم چنانكه ترسم و از تو زائل نشود و گرچه فرمانت برم همانا جهانيان مرا بسوى تو رانده اند
الْعَوالِمُ اِلَيْكَ وَقَدْ اَوْقَعَنى عِلْمى بِكَرَمِكَ عَلَيْكَ اِلهى كَيْفَ اَخيبُ
و آن علمى كه به كرم تو دارم مرا به درگاه تو آورده خدايا چگونه نوميد شوم
وَاَنْتَ اَمَلى اَمْ كَيْفَ اُهانُ وَعَلَيْكَ مُتَّكَلى اِلـهى كَيْفَ اَسْتَعِزُّ وَفِى
و تـو آرزوى مـنـى و چـگـونه پست و خوار شوم با اينكه اعتمادم بر تو است خدايا چگونه عزت جويم با اينكه در
الذِّلَّةِ اَرْكَزْتَنى اَمْكَيْفَ لا اَسْتَعِزُّ وَاِلَيْكَ نَسَبْتَنى اِلـهى كَيْفَ لا اَفْتَقِرُ
خـوارى جايم دادى و چگونه عزت نجويم با اينكه به خود مُنْتَسِبَم كردى خدايا چگونه نيازمند نباشم
وَاَنْتَ الَّذى فِى الْفُقَرآءِ اَقَمْتَنى اَمْ كَيْفَ اَفْتَقِرُ وَاَنْتَ الَّذى بِجُودِكَ
بـا ايـنـكـه تـو در نـيـازمـندانم جاى دادى يا چگونه نيازمند باشم و توئى كه به جود و بخششت
اَغْنَيْتَنى وَاَنْتَ الَّذى لا اِلهَ غَيْرُكَ تَعَرَّفْتَ لِكُلِّ شَىْءٍ فَما جَهِلَكَ
بـى نـيـازم كـردى و تـوئى كـه مـعبودى جز تو نيست شناساندى خود را به هر چيزو هيچ چيزى نيست كه تو را نشناسد
شَىْءٌ وَاَنْتَ الَّذى تَعَرَّفْتَ اِلَىَّ فى كُلِّشَىْءٍ فَرَاَيْتُكَ ظاهِراً فى
و توئى كه شناساندى خود را به من در هر چيز و من تو را آشكار در
كُلِّ شَىْءٍ وَاَنْتَ الظّاهِرُ لِكُلِّ شَىْءٍ يا مَنِ اسْتَوى بِرَحْمانِيَّتِهِ فَصارَ
هـر چـيـز ديـدم و تـوئى آشـكار بر هر چيز اى كه بوسيله مقام رحمانيت خود (بر همه چيز) احاطه كردى
الْعَرْشُ غَيْباً فى ذاتِهِ مَحَقْتَ الاْ ثارَ بِالاْ ثارِ وَمَحَوْتَ الاَْغْيارَ
و عرش در ذاتش پنهان شد توئى كه آثار را به آثار نابود كردى و اغيار را
بِمُحيطاتِ اَفْلاكِ الاَْنْوارِ يا مَنِ احْتَجَبَ فى سُرادِقاتِ عَرْشِهِ عَنْ
به احاطه كننده هاى افلاك انوار محو كردى اى كه در سراپرده هاى عرشش محتجب شد
اَنْ تُدْرِكَهُ الاَْبْصارُ يا مَنْ تَجَلّى بِكَمالِ بَهآئِهِ فَتَحَقَّقَتْ عَظَمَتُهُ [مِنَ]
از ايـنـكـه ديـده هـا او را درك كـنـنـد اى كـه تـجـلى كـردى بـه كمال زيبائى و نورانيت و پابرجا شد عظمتش از
الاِْسْتِوآءَ كَيْفَ تَخْفى وَاَنْتَ الظّاهِرُ اَمْ كَيْفَ تَغيبُ وَاَنْتَ الرَّقيبُ
استوارى چگونه پنهان شوى با اينكه تو آشكارى يا چگونه غايب شوى كه تو نگهبان
الْحاضِرُ اِنَّكَ عَلى كُلِّشَىْءٍ قَديرٌ وَالْحَمْدُ لله وَحْدَهُ
چکیده هایی از اندیشه های آیت الله العظمی بهجت (رحمة الله علیه)
چکیده هایی از اندیشه های آیت الله العظمی بهجت (رحمة الله علیه)
15-ائمه اطهار(علیه السلام) هم ترس از جهنم داشتند و هم طمع به بهشت؛ ولی عبادت را برای خوف و طمع نمی کردند.
16- اگر مساله امام شناسی بالا رود، خداشناسی هم بالا می رود؛ زیرا چه آیتی بالاتر از امام (علیه السلام)؟! امام آینه ای است که حقیقت تمام عالم را نشان می دهد.
17- ائمه (علیه السلام) از حال ما غافل نیستند؛ اگرچه ما ازآنها غافل باشیم.
18- هربلائی که به ما می رسد، در اثر دوری از اهل بیت (علیه السلام) و روایات ماثوره از ایشان است.
19- نجات برای کسی است که اهل بیت (علیه السلام) را در همه جا مورد تخاطب و حاضر ببیند.
20- پا جای پای معصومین (علیه السلام) بگذارید نه جای پای دیگران! ملازم علما باشید! وهمیشه روشن باشید؛ و با مطالب مفید، حیات بخش و آموزنده سروکار داشته باشید!
21- حرم مطهر امام رضا (علیه السلام) نعمت بزرگ و گرانقدری است که در اختیار ایرانی هاست؛ عظمتش را خدا می داند!
22- توفیق زیارت، ربطی به داشتن پول ندارد.
23- ایرانی ها باید حرم امام رضا(علیه السلام) را که زیارت آن برایشان فراهم است، مغتنم بشمارند!
24- خدا کند این توجه و ارادت وَ محبت به اهل بیت (علیه السلام) در دلهای ما باقی بماند و با محبت آنها از دنیا برویم.
25- چرا ما شیعیان هر روز به پای منبر امیرالمومنین و ائمه هُدی و رسول الله (ص) نمی رویم و به حِکَم، آداب و معارفی که الی ماشاء الله در اخبار آنها نهفته است گوش فرا نمی دهیم؟!
26- انسان اگر هریک از مشاهد مشرّفه را طواف کند، همه مشاهد را در همه جا زیارت کرده است و برای او مفید است.
27- توسلات، خیلی نافع است.به این امام زاده ها زیاد سر بزنید! این بزرگواران همچون میوه ها که هرکدام یک ویتامین خاصی دارند، هرکدامشان خواص و آثاری دارند.
28- از محبت اهل بیت (علیه السلام) نباید دست برداشت؛ همه چیز توی محبت است، اگر چیزی داریم از محبت است.
29- در شب عید غدیر و شب های مثل آن…باید فضیلت این شب ها و روزها و صاحب آنها و مطاعن دشمنان ایشان و احادیث وارده در زمینه ولایت، با اقامه دلیل و برهان ذکر شود تا موجب تقویت عقاید مذهبی مستمعین گردد، نه اینکه اینگونه مجالس، به خنده و لهو و لعب گذرانده شود.
30- یکی از کرامت های شیعه، قبور و مزارهای امامزادگان است؛ لذا نباید از زیارت آنها غافل باشیم و خود را اختیارآ محروم سازیم!
31- خدا می داند رحمت اهل بیت (علیه السلام) و خاندان رسالت چفدر وسیع است! رحمت اینها، تابع رحمت واسعه الهی است!
32- اهّم آداب زیارت این است که بدانیم: بین حیات معصومین (علیه السلام) و مماتشان، هیچ فرقی وجود ندارد!
33- اگر کسی بخواهد تشنگی و عطش دیدار آنها [معصومین] را در وجود خود تخفیف دهد، زیارت مشاهده مشرّفه، به منزله ی ملاقات آنه و دیدار حضرت غایب(عج) است.آنها در هرجا حاضر و ناظرند.
34- دیده و شنیده است که اشخاصی در مشاهده مشرّفه به امامی که صاحب ضریح است سلام کرده و جواب سلام را شنیده اند!
35- بُکاء بر مصائب اهل البیت(علیه السلام) و به خصوص سیّدالشهدا(علیه السلام) شاید ازآن فبیل مستحباتی باشد که مستحبّی افضل از آن نیست! بکاء مِن خَشیَةِ الله “گریه ازترس از خداوند"، آن همم همین جور است؛شاید افضل از آن نباشد!
36- محبت صادقانه این است که محبت مخالف در آن نباشد.هرکس به هرکدام از این چهارده معصوم(علیه السلام) محبت داشته باشد، کارش تمام است.فقط شرطش این است که محبتش راست باشد.
37- به هر اندازه از بیانات اهل بیت(علیه السلام) دور باشیم از خود ایشان دوریم.
38- یک دست شما قرآن، و دست دیگر عترت باشد! عترت، معارفش در مثل “نهج البلاغه” است؛ اعمالش در مثل “صحیفه سجادیه” است؛اعمال تکلیفیّه اش در مثل همین “رساله های علمیه ” است.
39- مگر ثواب زیارت سیدالشهداء را ما می دانیم چه خبر است؟! مگر می دانیم روایاتی که درباره زیارت سیدالشهداء وارد شده، به کجا رسیده؟!
هیچ می توانیم بگوییم: کان کمن زار الله فی عرشه"زیارت امام حسین (ع) در شب جمعه مانند کسی است که خدا را در عرشش زیارت کند"یعنی چه؟
آیا ما از این ها می فهمیم؟!
یا همین بکاء بر سیدالشهداء ثوابش چه اندازه است؟
آیا می توانیم حدّی برایش بگوییم که دیگر از آن بالاتر نیست؟
آیت الله العظمی بهجت (رحمة الله علیه)
منبع : کتاب جرعه وصال
چکیده هایی از اندیشه های آیت الله العظمی بهجت (رحمة الله علیه)
چکیده هایی از اندیشه های آیت الله العظمی بهجت (رحمة الله علیه)
1-ذکرُالله که حدی ندارد، اعم از ذکرقلبی و لسانی، بلکه اعم از ذکر بدنی است.چون تمام طاعات و همه ی آنچه مرضیّ خداست، ذکر الله است.
2- باید دستگیری وتوفیق از ناحیه ی خدا باشد، تا با اعمال اختیار و اراده ازناحیه ی بنده، کارهای اختیاری انجام گیرد.
3- خداوند در قرآن و غیرقرآن، به حدّی بهشت و بهشتیان را در توصیف بالا برده که اگر کسی ازشوق شنیدن آن وفات کند، استبعاد ندارد! آیات جهنم نیزاینگونه است…که اگر انسان معاصی خود را در نظر بگیرد و بمیرد، مستبعد نیست!
4- آیا خوبست به ذاتی که موت و حیات و مرض و صحّت و غنا و فقر به دست او است، مراجعه کنیم و رابطه دوستی داشته باشیم، یا کسی که خود محتاج و ناتوان و بیچاره است؟!
5- معرفة الله اعظمُ العبادات است و همه ی تکالیف، مقدمه ی معرفت خدا هستند.
6- منظور از اَسماء در آیه ی: وَعَلُّمَ آدَمَ الاَسمَاء کُلَّهَا [سوره بقره،آیه 31] “و تمامی اسماء را به حضرت آدم آموخت"علم به حقایق است که موجب امتیاز انسان از حیوانات بلکه فرشتگان می گردد.
7- نتیجه خلق و مخلوق درحدیث قدسی : خَلَقتُ الاَشیاءَلِاَجلِکَ وَخَلَقتُکَ لِاَجلی"تمام اشیاء را برای تو وتو را برای خودم آفریدم"، علم و معرفت است.
8- ما را شناخته اند، اعمال ما محفوظ است، و عکس برداری شده است…آیا شهادت دست و پا و دیگر اعضا و جوارح شوخی است؟
9- سبحان الله! خداوند آیات قهّاریتش را با خواب به ما نشان می دهد.موجودیّت ما، اختیارات ما بواسطه خواب باطل می شود.خواب، آیت تکوینیّه است برای لا اختیاریّتِ ما، بفرما: لاشیئیّتِ ما.
10- اگر قلم تکوین و اراده ی تکوینیه خدا نباشد، هیچ قدرتی ولوبُختُ النّصر[یکی از پادشاهان جبّار و ستمگر تاریخ] نمی تواند ضرری برساند.
11- آن عالم [عالم برزخ و ملکوت]، عالَم اَوسعی است، همه حضور است، مثل این جهان چهار دیواری نیست، ماضی و حال و آینده درآنجا یکی است.
12- ملائکه، صدای مارا ضبط می کنند، هم از گفتار ما، هم از اصل و نیّت گفتار ما که به داعی الهی صادر شده است، یا نفسانی و شیطانی، عکس برداری می کنند.
13- نسبت این دنیا و عالم آخرت، مثل شکم مادر و عالم رَحم با این عالم است وَالمَوتُ وِلادةُ الرّوح [مرگ، تولد روح است].
14- مراتب بهشت، مانند لباس های قامت های انسان هاست که هیچ تحاسدی [حسد ورزی] از کسی که کوتاه قد است، نسبت به لباس بلندِ انسان بلند قامت، پیدا نمی شود.
آیت الله العظمی بهجت (رحمة الله علیه)
منبع : کتاب جرعه وصال