اهمیت کتاب
تعدد زوجات در میان عرب جاهلی
نظام تعدد زوجات در میان اعراب جاهلی شایع بود و نظر مشهور این است که هیچ قانونی تعدد زوجات را در میان آنها محصور نمیکرد و آنها ازدواج با هر تعداد از زنان را که مایل بودند، از حقوقشان محسوب میکردند. در عین حال، برخی دیگر نیز بر این باورند که تعدد زوجات به ده زن محدود بود که این مسئله با نقلهای متفاوت بیان شده است.
روایت کردهاند که مرد در جاهلیت با ده زن یا کمتر از ده زن ازدواج میکرد. نقل شده است قریش با ده زن یا کمتر ازدواج میکردند.
شاید بتوان از اقوال نتیجه گرفت که در هنگام ظهور اسلام بیشتر از ده زن اختیار نمیکردند. آوردهاند اهل حرم اولین کسانی بودند که تعدد زوجات را بنا کردند، ولی آنها محدودیتی در کنیز نداشتند و با هر تعداد کنیزی که میخواستند ازدواج میکردند؛ زیرا کنیز خریداری میشد و ملک مرد به حساب میآمد. البته کنیز از حقوق زوجه برخوردار نبود و برای مرد همسر محسوب نمیشد، مگر اینکه مالک او را آزاد و بعداً با او ازدواج کند.
از جمله مردانی که در هنگام ظهور اسلام در قبیلهی ثقیف ده زن داشتند عبارتند از: مسعودبن معقب، عروة بن مسعود، سفیان بن عبدالله، ابوعقیل مسعودبن عامر و غیلان بن سلمه. زمانی که غیلان، سفیان و ابوعقیل اسلام آوردند، زنان خود را به چهار عدد محدود کردند و شش زن دیگر را کنار گذاشتند؛ یا حارث بن قیس هشت زن داشت که به دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از چهار نفر آنها صرف نظر کرد. همچنین عبدالمطلب بنهاشم، ابی سفیان بن حرب و صفوان بن امیه شش زن داشتند.
اعراب جاهلی در بین زنان خود عدالت را رعایت نمیکردند و بعضی را بر بعض دیگر تفضیل میدادند.
آنچه دربارهی تعدد زوجات گفته شد، بدین معنا نیست که همه مردان عرب همسران متعدد داشتند، بلکه برخی از آنها به یک زن اکتفا میکردند؛ چنان که در ضرب المثلهای آنها نیز آمده: «خیر الرجال الذی یکرم الحرة و لا یجمع الضرّة؛ بهترین مرد آن کسی است که زن آزاد را تکریم کند و زنان متعدد نداشته باشد».
برخی از دختران نیز در زمان خواستگاری با مرد شرط میکردند که زن دیگری نگیرد.
عدی بن زید در این باره میگوید:
بنات کرام لم یُرَبن بضَرّة *** دُمّی شرقاتٍ بالعبیر روادعا
صورتهایی که از اشک پر شده در حالی که به بوی خوش آغشته است.
وقتی حاتم طایی از ماویه دختر عفرز خواستگاری کرد، وی بعد از اینکه حاتم را از میان خوستگاران متعدد برای ازدواج انتخاب نمود، شرط ازدواج را طلاق زن حاتم قرار داد، و چون حاتم این کار را انجام نداد، آن دو بعد از فوت همسر اول حاتم با همدیگر ازدواج کردند؛ یا حَرقُفه بلویه با خواستگارش مُرَّةبن عوف شرط کرد که با کس دیگری ازدواج نکند. او نیز قسم خورد که غیر از او با کس دیگری ازدواج ننماید.
روابط بین هووها
- با وجود اینکه تعدد زوجات شایع بود، روابط بین هووها همراه با حسد و بغض بود و این مسئله بیشتر به سبب نفرتی بود که همسر اول از هووی خود داشت. در بیشتر مواقع زن اولی با دومی به نزاع و خصومت میپرداخت. آوردهاند ورثه دختر ثعلبه همسر ذمل بن شیبان، وقتی همسرش با زنی ازدواج کرد، ورثه زن دوم را زد و او را از این کار بازداشت و وقتی دوباره همسرش با رقاش دختر عمرو ازدواج کرد، ورثه با او نیز به نزاع پرداخت، ولی رقاش مغلوب شد و تحمل کرد و همسر ذمل شد.
یا ویح نفسی الیوم أدرکنی الکبر *** اابکی علی نفسی العشیة او أذر؟
فوالله لوادرکت فیَّ بقیة *** للاقیت مالاقی صواحبک الأخر
در مواقعی نیز مردها همسران را به سبب هووها تأدیب و تنبیه میکردند. سخن طهوی به خوبی بیانگر این مطلب است:
لقد خشیت أن یقوم قابری *** و لم تمارسک من الضرائر
ذاتُ شذاة جَمَّة الصراصر *** حتی اذا جرَّس کلُّ طائر
قامت تُغنظی بک سمع الحاضر *** تُصرُّاصرار العقاب الکاسر
آنچه گذشت بیانگر دو امر است: اولاً تعدد زوجات به صورت نامحدود نبود بلکه بیشترین تعدادی که ازدواج میکردند، ده زن بود و این مسئله حداقل در میان دو قبیلهی قریش و ثقیف با دقت نظر در نمونههایی که گذشته، به خوبی روشن است؛ ثانیاً تعدد زوجات امر شایعی بود ولی از ارزشهای آن جامعه محسوب نمیشد و امری پست در اذهان بود.
حدیث
قال رسول الله صلى الله عليه وآله:
خَيرُ الدُّنيا وَالآخِرَةِ مَعَ العِلمِ وَشَرُّ الدُّنيا وَالآخِرَةِ مَعَ الجَهلِ ؛
خير دنيا و آخرت با دانش است و شرّ دنيا و آخرت با نادانى.
(بحارالانوار، ج79، ص170)
******
قال رسول الله صلى الله عليه وآله :
طَلَبُ العِلمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُسلِمٍ أَلا إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ بُغاةَ العِلمِ؛
طلب دانش بر هر مسلمانى واجب است. خداوند جويندگان دانش را دوست دارد.
(مصباح الشریعه،ص13)
******
قال على عليه السلام :
زَكاةُ العِلمِ بَذلُهُ لِمُستَحِقِّهِ وَإجهادُ النَّفسِ فِى العَمَلِ بِهِ؛
زكات دانش، آموزش به كسانى كه شايسته آنند و كوشش در عمل به آن است.
(غرر الحکم و درر الکلم،ص391
******
قال على عليه السلام :
اَلعِلمُ کَنزٌ عَظیمٌ لایَفنی؛
علم گنج بزرگی است که با خرج کردن تمام نمی شود.
(غرر الحکم و درر الکلم،ص66)
******
پيامبر صلى لله عليه و آله :
اَلْعِلْمُ رَأسُ الْخَيْرِ كُلِّهِ، وَ الْجَهْلُ رَأسُ الشَّرِّ كُلِّهِ ؛
دانايى سرآمد همه خوبىها و نادانى سرآمد همه بدى هاست.
(بحارالأنوار، ج74، ص 175)
******
امام على عليه السلام :
رَأْسُ الْعِلْمِ التَّمْييزُ بَيْنَ الاْخْلاقِ وَ اِظْهارُ مَحْمودِها وَ قَمْعُ مَذْمومِها؛
بالاترين درجه دانايى، تشخيص اخلاق از يكديگر و آشكار كردن اخلاق پسنديده و سركوب اخلاق ناپسند است.
(غررالحکم و دررالکلم،ص378)
******
پيامبر صلى لله عليه و آله :
اَلْعِلمُ إمامُ الْعَمَلِ وَالْعَمَلُ تابِعُهُ يُلهَمُ بِهِ السُّعَداءُ وَ يُحْرَمُهُ الأْشقياءُ؛
دانش پيشواى عمل و عمل پيرو آن است. به خوشبختان دانش الهام مىشود و بدبختان از آن محرومند.
(امالى طوسى، ص 488)
******
پيامبر اكرم(صلی الله عليه و آله):
مَن عَمِلَ بِما يَعلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلمَ ما لَم يَعلَم.
هر كس به آنچه می داند عمل كند، خداوند دانش آنچه را كه نمی داند به او ارزانى می دارد.
(مرآة العقول ج3،ص286)
******
امام صادق (سلام الله علیه) :
لَستُ اُحِبُّ أن أرَى الشّابَّ مِنكُم إلاّ غادِياً في حالَينِ: إمّا عالِماً أو مُتَعَلِّماً.
دوست ندارم جوانى از شما [شيعيان] را جز بر دو گونه ببينم: دانشمند يا دانشجو.
(امالی طوسی ص303)
******
امام علی (سلام الله علیه) :
لا عَمَلَ كَالتَّحقيِقِ.
هيچ عملى مانند پژوهش نيست.
(غررالحكم ودررالكم - ص768)
*******
امام على عليه السلام :
أَعقَلُ النّاسِ أَبعَدُهُم عَن كُلِّ دَنيَّةٍ؛
عاقل ترين مردم كسى است كه از همه پَستى ها دورتر باشد.
(تصنیف غررالحکم و دررالکلم،ص197)
******
امام على عليه السلام:
زكوةُ العَقلِ احتِمالُ الجُهّالِ؛
زكات عقل تحمّل نادانان است.
(تصنیف غررالحکم و دررالکلم،ص56)
******
:امام على عليه السلام:
رَدعُ النَّفسِ عَن زَخارِفِ الدُّنيا ثَمَرَةُ العَقلِ؛
دورى از تجمّلات دنيا ميوه عقل است.
(تصنیف غررالحکم و دررالکلم،ص241)
******
امام صادق عليه السلام:
لا يَسْتَيْقِنُ الْقَلْبُ اَنَّ الْحَقَّ باطِلٌ اَبَدا وَ لا يَسْتَيقِنُ اَنَّ الْباطِلَ حَقٌّ اَبَدا؛
هرگز دل به باطل بودن حق و به حق بودن باطل يقين نمى كند.
تفسير العياشى، ج 2، ص 53
*******
پيامبر صلى الله عليه و آله:
اَمّا عَلامَةُ التّائِبِ فَاَرْبَعَةٌ: اَلنَّصيحَةُ لِلّهِ فى عَمَلِهِ وَ تَرْكُ الْباطِلِ وَ لُزومُ الْحَقِّ وَ الْحِرْصُ عَلَى الْخَيْرِ ؛
نشانه توبه كننده چهار است: عمل خالصانه براى خدا، رها كردن باطل، پايبندى به حق و حريص بودن بر كار خير.
تحف العقول، ص 20
*******
امام صادق علیه السلام:
اِیّـاکُـم اَن یَحسُـدَ بَعضُکـُم بَعضـاً فَـاِنَّ الکُفـرَ اَصلُه الحَسَـد؛
از حسـد ورزى به یکـدیگـر بپـرهیزیـد، زیـرا ریشه کفـر، حسـد است..
کافی(ط-الاسلامیه) ، ج8 ، ص8 - تحف العقول، ص 315
*******
امام صادق عليه السلام:
إنَّ مِمّا يُزَيِّنُ الاسلامَ الاخلاقُ الحَسَنَةُ فيما بَينَ النّاسِ؛
خوش اخلاقى در بين مردم زينت اسلام است.
مشکات الانوار فی غرر الاخبارص240
*******
امام صادق عليه السلام:
اثافى الاسلامِ ثَلاثَةٌ: الصَّلوةُ وَ الزَّکوةُ وَ الوِلایة،لا تَصِحُّ واحِدَةٌ مِنهُنَّ اِلا بِصاحِبَتَیها؛
سنگهاى زیربناى اسلام سه چیز است: نماز، زکات و ولایت که هیچ یک از آنها بدون دیگرى درست نمى شود.
کافى(ط-الاسلامیه)، جلد2، ص 18
******
امام صادق عليه السلام:
سِتَّةٌ لاتَكونُ فِى المُؤمِنِ: اَلعُسرُ وَالنَّكَهُ وَالحَسَدُ وَاللَّجاجَةُ وَالكَذِبُ وَالبَغىُ؛
شش (صفت) در مؤمن نيست: سخت گيرى، بى خيرى، حسادت، لجاجت، دروغگويى و تجاوز.
وسایل الشیعه ،ج15 ،ص349 - تحف العقول، ص 377
******
امام على عليه السلام:
عِلمُ الْمُنافِقِ في لِسانِهِ وَعِلْمُ الْمُؤْمِنِ في عَمَلِهِ؛
دانش منافق در زبان او و دانش مؤمن در كردار اوست.
شرح آقا جمال الدین خوانساری بر غرر الحکم و درر الکلم، ج 4 ، ص 350، ح 6288 و ح 6289
*******
امام موسی کاظم علیه السلام:
أفضَلُ العِبادَةِ بَعدِ المَعرِفَةِ إِنتِظارُ الفَرَجِ؛
بهترین عبادت بعد از شناختن خداوند، انتظار فرج و گشایش است.
تحف العقول ص 403 - بحارالانوار(ط-بیروت) ج 75 ، ص 326 ، ح
*******
امام کاظم علیه السلا م:
فَقَّهُوا فی دینِ اللّه، فَاءنَّ الفقهَ مفتاحُ البصیرَةِ وَ تَمامُ العِبادَة
در دین خدا دانا شوید،همانا دین شناسی و فقه ،کلید بصیرت و کمال عبادت است.
مسند الامام الکاظم لیه السلام:ج3،ص249
*******
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
خَصلَتانِ ليسَ فَوقَهُما مِنَ البِرِّ شَيءٌ الإيمانُ بِاللّه و النَّفعُ لِعبادِ اللّه
دو خصلت است كه هيچ كار خوبى بالاتر از آن دو نيست : ايمان به خدا و سود رساندن به بندگان خدا.
تحف العقول ص 35 - نهج الفصاحه ص 457 ، ح 1446 - بحار الانوار(ط-بیروت) ج 74 ، ص 137 ، ح 2
*******
رسول اكرم صلى الله عليه و آله:
اَصدَقُ القَولِ و َاَبلَغُ المَوعِظَةِ و َاَحسَنُ القَصَصِ كِتابُ اللّه ؛
راست ترين سخن، رساترين پند و زيباترين حكايت، كتاب خدا (قرآن) است.
بررسي زيارت اربعين امام حسين عليه السلام 10
فراز دهم:
صلوات بر اهل بيت عليهم السلام
- صلواتُ اللهِ علـَيکـُم و علي ارواحِکـُم وَ اجسادِکُم؛ صلوات خدا بر شما، بر ارواح مقدستان، بر پيکر پاک شما.
- وَ شاهـِدِکـُم و غائبـِکـُم وَ ظاهـِرِکـُم و باطنکم؛ و حاضر شما و غائب شما و آشکار شما و نهانتان .
- امينَ ربَّ العالمين؛ به اجابت رسان، اي پروردگار جهانيان .
بررسي زيارت اربعين امام حسين عليه السلام 9
فراز نهم:
اعتقادات شيعه
- و اشهـَدُ انّي بـِکُم مؤمِنٌ وَ بايابِکُم مُوقن بـِشرايع ِ ديني و خـَواتيم ِ عَمـََلي؛ شهادت مي دهم که من به شما و رجعت شما يقين دارم و در انجام کارهايم بر طبق دستورات دين عمل مي کنم .
- وَ قـَلبي لـِقـَلبـِکـُم سـِلم ؛ و قلبم با قلب شما آميخته است .
- و اَمري لامرِکـُم مـُتـَّبـِع وَ نُصرَتي لـَکُم مُعدَّة ، حتي ياذنَ اللهُ لـَکـُم ؛ و در هر کارِ خود پيرو دستورات شما هستم و آماده ياري و نصرت شما مي باشم، تا اين که خدا به شما اجازه ظهور دهد.
- فمعکم لا مع عدوکم؛ و من با شما هستم نه با دشمنان شما.
بررسي زيارت اربعين امام حسين عليه السلام 8
فراز هشتم:
توصيف فرزندان امام حسين عليه السلام
- و اشهـَدُ انَّ الائِمَة َ مِن وُلدِکَ کـَلِمَة ُ التـَّقوي ؛ و گواهي مي دهم که اماماني که از اولاد و ذريه تو مي باشند، کلمه تقوا هستند.
- و اعلامُ الهُدي وَ العـُروَة ُ الوثـقي وَ الحُجَّة ُعلي اَهلِ الدُّنيا؛ و نشانه هاي هدايت و حلقه محکم تر و حجت، بر همه اهل دنيا هستند.
بررسي زيارت اربعين امام حسين عليه السلام 7
فراز هفتم:
اصالت خاندان امام حسين عليه السلام
- اشهَدُ انـَّکَ کـُنتَ نوراً في الاَصلابِ الشـّامِخة والارحامِ المـَطهَّرة ؛ گواهي مي دهم که تو نوري بودي در اصلاب پدران بزرگوارت و ارحام مادران پاک.
- لم تـُنَجـِّسک الجاهلية ُ بانجاسِها؛ دوران جاهليت تو را به پليدي هاي خود، آلوده نکرد.
- و لم تـُلبـِسکَ المُدلَهمـّاتُ مِن ثيابـِها ؛ و( دوران جاهليت) جامه هاي درهم و برهم خود را بر تن تو نکرد.
- و اشهـَدُ انـَّکَ مِن دَعائم ِ الدّين ِ وَ ارکان ِ المـُسلمين ومَعقــِلِ المـَؤمنين؛ و گواهم که تو از ستون هاي دين، ارکان مسلمين و دژ محکم مؤمنين هستي.
- و اشهـَدُ انـَّکَ الامامُ البـِرُّ التـَّقي ِ الرَّضي الزَّکي ِالهادي المهدي ؛ و شهادت مي دهم که تو پيشوايي نيکو رفتار، پرهيزکار، پسنديده و پاک، هدايت گر و هدايت شده هستي.
بررسي زيارت اربعين امام حسين عليه السلام 6
فراز ششم:
تجديد بيعت با سرور شهيدان حسين بن علي عليهما السلام
- اللهم انّي اُشهـِدُکَ اَنّي وَليٌ لِمَن والاهُ ؛ خدايا! من تو را گواه مي گيرم که هر آن که حسين(علیه السلام) را دوست دارد، دوست مي دارم .
- و عـَدُوٌ لـِمَن عاداهُ ؛ و دشمنم با هر کسي که دشمن اوست.
- بِابي انتَ وَ اُمّي يابنَ رَسولِ الله ؛ پدر و مادرم به فدايت اي فرزند پيغمبر اکرم.
اين اذکار يعني پيروي ما از آن بزرگواران در حدي است که در مقابل دوستان آنان، حقيقت “صلح” و در برابر دشمنان آنان حقيقت “جنگ و محاربه” هستيم و در حقيقت اين مطلب است ، که در تمام شدايد و سختي ها و گرفتاري ها و همچنين در تمام شادي ها و آرامش ها با شما ، بلکه عين شما هستيم.
مگر ممکن است پيرو حقيقي، در صلح و آرامش با اهل بيت بوده و در جنگ و محاربه، بي تفاوت و يا رو در روي آنها باشد و مگر ممکن است شيعه راستين، در جنگ با آن بزرگواران بوده و در صلح به مخالفت با آنان برخيزد، هرگز اين چنين نيست؛ زيرا معناي حقيقي شيعه، پيروي در تمام چهره ها است و پيرو واقعي، روحش با امام خود، يکي مي شود، لذا صلح امام صلح او، جنگ امام، جنگ او مي شود ، چنانکه پيغمبر صلي الله عليه و آله پس از آن که خامس آل عبا را تحت کساء جمع نمود ، فرمود: “اللّهم انّ هؤلاء اهل بيتي و خاصّتي و حامّتي ، لحمهم لحمي و دمهم دمي، يؤلمني ما يؤلمهم و يُحرجني ما يُحرجهم ، انا حربٌ لمن حاربهم و سلمٌ لمن سالمهم و عدوٌّ لمن عاداهم و محبٌّ لمن احبّهم، انّهم مني و انا منهم… ؛ پس آن زماني که تمامي آنان (پنج تن) گرد آمدند و تعداد کامل شد، رسول خدا طرفين عبا را گرفتند و با دست راست خود به سوي آسمان اشاره فرمودند: پروردگارا اينان اهل بيت و خاصان و ياوران منند، گوشت آنان گوشت من و خون آنان خون من است، آنچه که ايشان را بيازارد مرا آزرده است و آنچه که آنان را به زحمت افکند، مرا به زحمت افکنده، هر که با آن بجنگد، با من جنگيده و هر که با آنان در سلم و صلح باشد با من در سلم و صلح است و هر که با آنان دشمني ورزد با من دشمني ورزيده و هر که آنان را دوست بدارد مرا دوست داشته است. من از آنانم و آنان از من. پس پروردگارا صلوات و برکات و رحمت و آمرزش خود را بر من و آنان قرار بده و پليدي را از آنان زدوده، و پاکشان گردان… .”
يعني نتيجه را بيان مي داريم، که نزديکي و اتصال من در حدي است که گويي حقيقت سازش شده ام با کساني که با شما در صلحند و حقيقت جنگ و دشمني شده ام با کساني که با شما در جنگند.
بابي انت و امّي : پدر و مادر من فداي تو باد.
باء، در “بابي” براي تفديه (فدا و قرباني شدن) است. و ابي، به معناي پدر من و امي، مادر من است.
اين جمله “بابي انت و امي” در اصل براي دعاي تفديه آمده است، معناي آن چنين است: اگر بلايي يا آفتي بر تو وارد شود، خداوند، جان پدر و مادر مرا فديه و نگهدار تو کند و در حقيقت اين دعا براي احترام به جلالت و بزرگي طرف مقابل است ، همانند الفاظي که در زمان ما براي احترام بيان مي شود ، مثل فداي تو شوم، قربانت گردم، دورت بگردم و … در آن زمان نيز اين لفظ را براي احترام و ادب به کار مي بردند والا چه بسا پدر و مادر ما زنده نباشند.
از طرفي اين لفظ در مورد مخاطب زنده استعمال مي گردد، در حالي که ظاهرا “امام” از دنيا رفته است؛ ولي به نظر ما اولا امام حداقل زنده به حيات ابدي، همانند اموات است، ثانياً، در بسيار از موارد فدا شوند مرده است، چنانکه گاهي ما در مورد فلان کس که از دنيا رفته مي گوييم، فدايش گردم، پس استعمال اين لفظ در اين مقام اشکالي نداشته و معناي آن چنين است که: تو چنان هستي که اگر پدر و مادرم زنده بودند فداي تو مي کردم.
از طرف ديگر، به کار بردن اين لفظ در مورد امام مي تواند ، معناي بالاتري داشته باشد و آن اين که ما نهايت اتصال وحدت خود را با حضرت بيان مي داريم تا حدّي که کشته شدن آن حضرت ، مردن ما و پدر و مادر ما است. يعني وقتي آن بزرگوار کشته شد؛ من و پدر و مادرم و هر کس که با من است ، هزاران مرتبه کشته و زنده شديم ، چنانکه خود ابي عبدالله فرمود: اليوم مات جدّي رسول الله ، امروز ، جدم رسول خدا کشته شده است و اين در حالي است که در عالم ظاهر پيغمبر صلي الله عليه وآله مدتها قبل ، از دنيا رفته است؛ و ليکن همه معاني بيانگر اين نکته است، که سلسله خداپرستان در رضا و غضب، مردن و زندگي، خوشحالي و ناراحتي، صلح و جنگ و … يکي هستند.
بررسي زيارت اربعين امام حسين عليه السلام 5
فراز پنجم:
عبرت آموزي از سالار شهيدان
- اشهَدُ انـَّکَ اَمينُ الله وابنُ امينهِ؛ گواهي مي دهم که تو امانت دار خدا و پسر امانت دار او هستي.
- عِشتَ سَعيداً وَ مَضَيتَ حَميداً وَ متَّ فـَقيداً مـَظلوُماً شهيداً؛ گواهي مي دهم که سعادتمند زندگي کردي و ستوده در گذشتي، و هنگامي که رحلت کردي از وطن خود دور بودي و در حالي که ستم ديده بودي، به شهادت رسيدي.
- و اشهـَدُ انَّ الله مـُنجـِزٌ ما وَعـَدَکَ ؛ و گواهم که خدا وفا کند بدان چه تو را وعده داد.
- و مُهلِکٌ مَن خـَذلـَکَ و مُعـَذبٌ مَن قتلکَ؛ و ( خدا) هلاک کند هر آن کس که تو را رها کرده و ترک گفته وعذاب کند کسي که تو را کشت.
- و اشهـَدُ انـَّکَ وَفيتَ بِعَهدِ الله؛ و گواهي مي دهم که به عهد خدا وفا کردي .
- و جاهـَدتَ في سـَبيلِهِ حتي اتيکَ اليـَقينُ ؛ و در راه (خدا) ، تا رسيدن لحظه مرگ جهاد کردي .
آن حضرت به دليل موقعيت خاصّي که برايش پيش آمده، درس هاي زيادي به طور عملي به تمام انسان هاي تاريخ و جوامع بشري داده است که به اختصار بيان مي کنيم:
الف - فضايل شخصي و فردي:
1- توحيد و عرفان.
2- عبادت و بندگي.
3- ترک از خودبيگانگي در برابر دنيا و خواسته هاي آن.
4- تسليم در برابر رضاي خداوند.
5- آگاهي و شناخت به تمام ارزش هاي الهي و انساني.
6- شجاعت و مروّت.
7- استقامت و پايداري در برابر ناملايمات و سختي ها.
8- عزّت نفس و مناعت طبع.
9- عفو و بخشش.
10- نترسيدن از مرگ و شهادت و استقبال نمودن از آن.
و ديگر ويژگي هاي فردي که در کتب ديگر مطرح است
ب - اجتماعي و سياسي:
1- ايثار و از خودگذشتگي.
2- وفاداري.
3- برابري و نفي تبعيضات ناروا.
4- عزّت سياسي.
5- امر به معروف و نهي از منکر.
6- نبودن پيروزي حقيقي در اکثريت.
7- قرباني کردن مصلحت در پاي حقيقت؛ يعني ترک سياست هاي محافظه کارانه، براي اثبات حقيقت.
8- مبارزه با زور و استبداد، و بيعت نکردن با مستبدان و مستکبران.
9- جدا نبودن سياست حقيقي از ديانت و يکي بودن حماسه و عرفان.
اين درس ها و پيام ها ، قطره اي است از درياي بي کران از عالي ترين نمونه انسانيّت. حال چگونه مي شود، کسي خود را هماهنگ آن امام کرده باشد، وجيه و آبرومند نزد خداوند نبوده و عاقبت به خير نشده باشد. و چگونه ممکن است، انساني در دنيا با آن حضرت، همگون و هم عقيده و هم جهت (فردي، اجتماعي، سياسي) باشد و در آخرت از مقام قرب، رحمت و مغفرت به دور باشد، اصولاً تضمين آخرت و سعادت در آنجا بستگي، به سعادت در دنيا دارد، پس حال که دانستيم در همراهي با حسين عليه السلام چه ارزشي نهفته است، جاي آن دارد که با تمام خضوع و خشوع از خداي متعال خواستار وجاهت و مقبوليت نزد خودش به واسطه همراهي با حسين عليه السلام باشيم.
بررسي زيارت اربعين امام حسين عليه السلام 4
فراز چهارم:
قاتلان امام حسين عليه السلام
- وَ قـَد تـَوازَرَ عـَلـَيه مَن غـَرَّته الدُنيا؛ کساني بر عليه او( امام) همدست شدند که دنيا آنها را فريب داد.
- و باعَ حـَظـَّهُ بالاَرذَلِ الاَدني وشَري اخِرَتـَهُ بالثـَّمَنِ الاَوکـَس ِ؛ و بهره هستي خود را به بهاي ناچيز و پستي فروختند و آخرت خود را به بهاي کمي دادند.
- و تـَغـَطرَسَ وتـَرَدّي في هواه؛ گردن فرازي کرده و خود را در پرتگاه هوس انداختند.
- و اَسخَطَکَ و اَسخَطَ نـَبيکَ ؛ و تو و پيغمبر تو را به خشم آوردند .
- و اَطاعَ مِن عِبادِکَ اهلَ الشـِّقاق ِ وَ النفاق؛ و آن( دنيا پرستان) پيروان بنده هايت شدند که خلاف انگيز و نفاق انگيز بودند.
- و حـَمـَلـَة َ الاوزارِ المـُستوجبينَ النار؛ و بار گناه به دوش کشيده و به آتش سزاوار شدند.
- فـَجاهدهُم فيکَ صابراً مُحتـَسـباً؛ پس ( امام) جهاد کرد با آنها درحالي که شکيبا بود.
- حتي سُفـِکَ في طاعـَتِکَ دمه؛ تا اين که در ( راه) طاعت تو خونش ريخته شد.
- وَ استـُبيحَ حَريمَهُ ؛ هتک حرمت به حرم امام مباح شد.
امام صادق عليه السلام در اين فراز از زيارت به توصيف قاتلان مي پردازد که ما در اين اينجا به عرض از آنان را معرفي مي نماييم.
عمربن سعد بن ابي وقاص يکي از افرادي از که در جريان حادثه کربلا نقش بسزايي را ايفا مي نمايد. سعد پدر عمر از مسلماناني است که در سالهاي نخست بعثت رسول اکرم صلوات الله عليه مسلمان شد و در راه دين، شکنجه و محروميت ديده بود که فتح ايران و بناي کوفه به دست او انجام شد؛ ولي مانند بسياري از ياران رسول خدا(صلی الله علیه واله) علاقه به دنيا بر او غالب گشته و در ماجراي خلافت حضرت علي عليه السلام با آن حضرت بيعت نکرد و در سال 55 يا 58 از دنيا برفت . عمربن سعد؛ اگرچه به خاطر شخصيت معروف پدرش نام درخشاني داشت؛ اما مرد دنياپرست و بُزدلي بود که بر طبق روايات رسيده، رسول اکرم(صلی الله علیه واله) و اميرالمؤمنين عليه السلام او را مذمت کردند، به همين جهت پدرش هم از او راضي نبود، به طوري که او را از ارث محروم نمود.
نقش عمربن سعد در کربلا، بسيار اساسي بود؛ زيرا او فرمانده کل و جنگ در کربلا، از طرف ابن زياد بود که پيش از ورود امام حسين عليه السلام به سرزمين کربلا، مأموريت يافته بود که با چهار هزار نفر از مردم کوفه براي بازپس گرفتن يکي از شهرهاي استان همدان برود و فرمان حکومت “ري” را نيز به نام او صادر کرده بود.
“شمربن ذي الجوشن” يکي ديگر از سران و فرماندهان در حادثه کربلا بود. وي در زمان حضرت علي عليه السلام جزو شيعيان و طرفداران حضرت به شمار مي آمد، او در جنگ صفين از افراد تحت فرمان اميرمؤمنان بود و در جنگ با معاويه شرکت داشت و شجاعت زيادي از خود نشان داد.
وي علي رغم اين که در زمره ياران حضرت علي عليه السلام بود؛ ولي همانند بسياري از دوستان حضرت، عاقبت به خير نشد؛ چرا که بر اثر گرفتاري نفساني، در رديف دشمنان حضرت و وطرفداران بني اميه قرار گرفت.
اينها نمونه هايي از قاتلان امام حسين عليه السلام بودند که به وسيله حبّ دنيا و مقام وسوسه شده و با فرزند پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله جنگيدند و امام را به شهادت رساندند.
دلائلي نقلي و تاريخي متذکر اين نکته است که عامل دنياپرستي و منفعت طلبي در حادثه کربلا نقش اساسي داشته است. فرزدق شاعر مي گويد: من در سال شصت هجري که با مادرم از کوفه عازم مکه و انجام مراسم حج بودم با امام حسين عليه السلام ملاقات نمودم، حضرت از من سؤال کرد: از کوفه چه خبر داري؟ گفتم: قلوب النّاس معک و سيوفهم مع بني اميّه و …؛ مردم دلهاشان با توست ، ولي شمشيرهاشان با بني اميه است و … سپس حضرت امام حسين عليه السلام در طي بيان مطالبي فرمودند: “انّ النّاس عبيد الدّنيا و الدّين لعقٌ علي السنتهم يحوطونه مادرّت معائشهم فاذا محصوا باالبلاء قلّ الدّيّانون؛ به راستي که مردم، بندگان دنيا هستند و دين و دينداري بر سر زبان و لقلقه آنهاست و دين را فقط زماني مي خواهند که وسيله اي براي تأمين دنياي آنان شود؛ اما وقتي که به گرفتاري و بلا مورد آزمايش قرار مي گيرند ، دينداران حقيقي ، بسيار اندک هستند".
هميشه در طول تاريخ انسان ، دنيا پرستي و قدرت خواهي ، عامل انحراف بشر بوده و هست. بعضي از قاتلين حسين عليه السلام نيز گرفتار دنيا و خواسته هاي آن شدند. آنچه را به طور قطع مي توان گفت اين است که عامل دنياخواهي در رؤسا و فرماندهان لشکرها همانند عمر سعد و شمر و عاملان اصلي جنگ (يزيد و ابن زياد) نقش اساسي داشته است ؛ زيرا آنها به طور يقين به مقام حسين عليه السلام و حقانيت او آگاهي داشتند؛ وليکن به خاطر منافع دنيوي و رسيدن به قدرت ، راضي به قتل آن حضرت شدند ، چنانکه عامربن مجمع بعيدي به امام گفت: “امّا رؤساؤهم فقد اعظمت رشوتهم و ملئت غرائزهم ؛ اما رؤساي آنها که رشوه فراوان به آنان داده شده و خورجين هاشان پر شده است، لذا همه يکدست عليه تواند.” علاوه بر رؤسا تعدادي ديگر در لشکر دشمن بودند ، علي رغم آگاهي به حقانيت و مظلوميت حسين عليه السلام ، به خاطر از دست ندادن دنيا و زن و بچه در قتل حسين شرکت نمودند؛ البته آنها کساني بودند که واقعاً نماز مي خواندند و شهادتين مي گفتند ؛ وليکن به خاطر شکم و رياست يا ترس از دادن جان و دنياي خود ، برخلاف اعتقاد خود با حسين عليه السلام جنگيدند ، به همين جهت جنگ اصحاب ابن زياد در راه عقيده و ايمان نبوده ؛ بلکه جنگ با عقيده و خود بوده است ؛ يعني آنها کساني بودند که به خاطر شکم با اعتقادات خود جنگيدند ، به همين دليل يعني آنها کساني بودن که به خاطر شکم با اعتقادات خود جنگيدند ، به همين دليل آنها از کفّاري که در راه عقيده خود مي جنگيدند ، پست ترند ، عقاد در همين باره مي گويد: “در پستي ياوران يزيد همين بس که در کربلا به جهت اعتقادي به کرامت و حق آن حضرت داشتند از مقابله رو در رو با وي مي هراسيدند؛ ولي پس از شهادت ، لباس او و اهل بيتش را در ميان اموال غارت شده بيرون مي آوردند و اينان اگر به دين او و رسالت جدّش هم کافر بودند اين عمل آنها در مذهب مردانگي پست ترين کار بود".
البته خيانت و فاجعه به اين بزرگي را نمي توان با عامل دنيا طلبي فرموله کرد؛ زيرا غريزه منفعت خواهي، کم و بيش عامل انحراف بيشتر انسان ها مي شود؛ وليکن در بعضي از اعمال همانند قتل و کشتار بايد خبث باطن و اسارت کامل دنيوي، غرق شدن در شهوات و از خود بيگانگي کامل را عامل داشت، چنانکه عقاد مي گويد: “آنان مسخ شدگان زشت رويي بودند که سينه هايشان از کينه فرزندان آدم آکنده بود، به ويژه از کساني که اخلاق استوار و آثار نيکو داشته اند و به همين دليل تمامي کينه هاي خود را از روي دشمني با وي بر سر آنان ريختند، هر چند که از اين کار پاداش و غنيمتي نصيبشان نشد.”
پس در کربلا، دنيا چشم و دل يزيد، ابن زياد، شمر، عمر سعد و امثال آنها را کور کرده بود، به طوري که با فجيع ترين وضع ممکن، فرزند پيغمبر صلي الله عليه وآله و نور چشم فاطمه (س) را به شهادت رساندند که لعنت خداوند بر تمام آنها باد.