ویژگیهای شهید احمدی روشن
همسر شهید والامقام هستهای مصطفی احمدی روشن درباره ویژگیهای این دانشمند شهید میگوید.
نحوه آشنایی ما به دوران فعالیت در بسیج دانشجویی برمیگردد. مصطفی مهربان بود. اصلاً دلش نمی آمد از شهادت حرفی بزند اما برای من هیچ نقطه مبهمی در شهید شدن همسرم وجود نداشت. قبل از عقد هم خواب سنگ مزار مصطفی را که روی آن نوشته شده بود «شهید مصطفی احمدی روشن» دیده بودم که در شب اربعین تعبیر شد. مصطفی عاشق شهادت بود. هیچ گاه نشنیدم، به زبان بیان کند، هرچه بود در دلش بود. سعی نمی کرد خانواده را ناراحت کند.
اوایل زندگی به مدت ۹ ماه در کاشان زندگی کردیم اما به خاطر فشار کاری، نبودن ها، نیامدن ها و دیرآمدن های مصطفی، تصمیم گرفتم که برای زندگی به تهران بیایم.
سایت برای مصطفی حکم سنگری داشت که هرگز نباید خالی می ماند. تمام تلاشش هم جهاد فی سبیل الله و رضایت امام خامنه ای بود. شهید در سایت، کوهی از مشکلات را تحمل می کرد و بحق دشمنان هم می دانستند چه کسی را ترور کنند. همسرم اهل منیت و غرور نبود. از آنجایی که مصطفی خیلی مشتاق بود که حضرت آقا را ملاقات کند اما این اتفاق برایش نیفتاد. بعد از شهادتش آقا به منزل ما آمدند. دیدار از خانواده شهدا یکی از ویژگی های امام خامنه ای است.
مصطفی خوابی هم درخصوص آقا دیده بودند که من برای آقا تعریف کردم. همسرم خواب دیده بود: «آقای خامنه ای با دست جانبازی شان روی سرش دست می کشند.» وقتی این خواب را برای آقا تعریف کردم ایشان فرمودند: «چه دل روشنی داشته این پسر.» خیلی چهره آقا برافروخته شد. همسرم ثابت کرد برای رفع نیازهای کشور باید از جان گذشت.
از بهمن تا مصطفی . . .
شباهت وصیت شهید بهمن دُروَلی و مصطفی احمدی روشن
گاهی اوقات برخی شهدایمان در نهایت اینکه در شهرخودشان گمنامند، آوازه شان تا دوردست ها می رود.
مهندس شهید بهمن درولی را که می شناسید. همان که سال 65 وصیت کرد تا قبرش را ساده و همسطح زمین درست کنند و با اندکی سیمان روی آن بپوشانند وفقط با انگشت روی آن بنویسند: «پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی»
از بهمن تا مصطفی . . .
چند روز پیش تصویری دیدم از سنگ مزار مهندس شهید مصطفی احمدی روشن ، همان دانشمند هسته ای که سال 90 آسمانی شد.
شباهتی این وسط وجود دارد. ببینید:
از بهمن تا مصطفی . . .
مزار شهید بهمن درولی در گلزارشهدای بهشت علی دزفول / مزار شهید مصطفی احمدی روشن- تهران
گویا تر از تصویر بالا، هیچ متن و دستنوشته ای نمی شود پیدا کرد.
در مصاحبه مادر شهید احمدی روشن خواندم که:
شعرهای بسیاری در نظرم بود که روی سنگ قبر مصطفی حک کنیم. اما خودش که زمینه ترور و شهادت را به دلیل حساسیت کاری حدس میزد، وصیت کرده بود که روی سنگ قبرش بنویسند، «پر کاهی تقدیم به آستان الهی » و همین نیز بر روی مزارش حک شد.
و من این وسط مانده ام که بین وصیت مصطفی و بهمن ، رابطه ای وجود دارد یا نه؟
چه رازی این وسط وجود دارد؟
و اگر رمزی هست و رازی وجود دارد ، مصطفی چگونه با بهمن آشنا شده بود؟
"ماجرای خواستگاری شهید احمدی روشن"
کتاب “من، مادر مصطفی” که سال گذشته منتشر شد روایتی است از جنبه های پنهان و مخفی ماندهی زندگی شهید مصطفی احمدی روشن که از روایت های خانواده شهید مستند و آماده شده است. در ادامه به خاطره ای از کتاب، با عنوان “ماجرای خواستگاری شهید احمدی روشن” که حاوی نکات اخلاقی فراوانی برای نسل جوان می باشد را نقل می کنیم.
مادر مصطفی: سال سوم دانشگاه بود، بهم زنگ زد، گفت: دختر خانمی تو دانشگاهمون هست که از لحاظ اعتقادی ملاکش قابل قبوله. اگه اجازه بدین، توسط همسر دوستم؛ روح الله اکبری و در حضور ایشون می خوام تو مسجد دانشگاه با این خانم صحبت کنم، ببینم نظرش چیه.
گفتم: اشکالی نداره.
چند بار تاکید کرد: مامان جون، خودت داری اجازه میدی ها! بعدا حرف و حدیثی که نیست؟.
گفتم: نه مادر. چه حرف و حدیثی؟
صحبت های مقدماتی رو در حضور همسر آقا روح الله اکبری، تو مسجد دانشگاه شریف انجام داده بود. منم خواهر بزرگش؛ مرضیه رو فرستادم یه دیدار و صحبتی با ایشون داشته باشه و ببینه اجازه می دن بریم خونشون؟
یک سال فاصله افتاد.موکول شد به فارغ التحصیلی مصطفی.
مصطفی فارغ التحصیل شد،ولی هنوز سربازیش رو انجام نداده بود. من از پدر و مادر عروس برای فردا ساعت پنج عصر وقت گرفتم. از قضا اتوبوس همدان تهران تو راه خراب شد و من به قرار نرسیدم. وقتی وارد تهران شدیم، شب شده بود. رفتم خونه ی همین آقای روح الله اکبری. زنگ زدیم و قرار رو موکول کردیم به فردا.بعد از ظهر فردا رفتیم خدمت پدر مادر فاطمه خانم. با مادرش و مادربزرگش صحبت کردم و اونا کلیاتی رو از من سوال کردن. عروس خانم اومد، دیدمش.یه فرصت کوچولو پیش اومد که مادرش رفت تلفن جواب بده. من بهش گفتم: فاطمه خانم، مصطفی تک پسر منه. عروس یه دونه شدن خیلی سخته. میتونی؟
گفت: حاج خانم سعی می کنم که بتونم. می دوم سخته، ولی سعی می کنم که بتونم.
کل صحبتی که بین من و فاطمه خانم رد و بدل شد،همین بود. می خواستن مصطفی رو هم ببینند. ایشون تو کوچه منتظر من بود. اومدم پایین بهش گفتم: حالا که شما می خوای بیای تو، بریم گل و شیرینی بگیریم.
برگشتیم گل و شیرینی گرفتیم و رفتیم تو. صحبت مصطفی با پدر فاطمه خانم حول وحوش دو سه ساعتی طول کشید.
تو جمع خانوادگی، خیلی اهل بگو بخند بود، ولی تو جمع نامحرمی، ملاحظه می کرد. به ویژه از وقتی بزرگتر شد. تا جایی که دوستای خانومش گفته بودن: تو میخوای با این ازدواج کنی؟ این آدم اخموی بد اخلاق که همیشه سرش پایینه؟
بعد که رفته بودن پیش بچه های خوابگاه تحقیق کرده بودن، هم خوابگاهیاش گفته بودن این اصلا وارد هر اتاقی میشه بمب خندس!
بعد از آشنایی اولیه، کلی فاصله افتاد تا شد نزدیک عید غدیر. من وباباش اومدیم برای طی کردن مهر ویه انگشتری هم آوردیم.
مصطفی روی چهارده تا سکه تاکید داشت، ولی پدر فاطمه خانم می گفت: ما دختر بزرگمون مهرش خیلی بیشتر از این حرفا بوده. حالا خوب زشته، فردا این دو تا خوب خواهرن، میگن چه طوری بوده که این خواهر این طوری، اون خواهر اون طوری. حرف وحدیث پیش میاد.
پدر فاطمه خانم روی 114 تا سکه راضی بود. آقا رحیم گفت:نه.چون مهر خواهرش بالاتر بوده ،منم برام مهمه که فردا کسی نشینه حرف وحدیث درست کنه.هرچند اینا اصلا خوشبختی نمیاره.
آقا رحیم گفت:500 تا سکه.
مصطفی همون جا به فاطمه خانم گفت: فاطمه خانم،این توافق بزرگتراست. هر وقت پونصد تا سکه رو خواستی، بابام بهت میده.و لی هر وقت مهر منو خواستی، چهارده تا سکه. موافقی؟
ایشون هم گفتند: بله، موافقم.
زبوناً چهارده تا سکه و رسماً پونصد تا سکه شد.
همین آخرا بود، یه روز به مصطفی گفتم: هر طور شده باید مهریه ی ایشون رو تهیه کنی، بهش بدی.
گفت: چهارده تاست دیگه؟
گفتم: نه،500 تاست.
گفت: اونو بابا گفته!
گفتم: خوب گفته باشه. شما هم قبول کردی، زیرش رو امضا کردی. حق خانومته باید بهش بدی.
قبول کرد.
بعد از تعیین مهریه، قرار مراسم رو گذاشتیم. افتاد تو شهریور؛ میلاد امام هادی علیه السلام.
خرید ها رو ما قبل از عقد انجام داده بودیم، که مصطفی تو این فاصله وارد سایت نطنز شده بود.
خانومش به من زنگ زد گفت: حاج خانم، می دونی پسرت داره میره نطنز کار کنه؟ منم هر کارش می کنم، قبول نمی کنه که این کارو انجام نده. اون جا تشعشعات اورانیوم هست، خطرناکه. ممکنه ایشون مریض بشه. خواستم شما در جریان باشید.
من یه خورده فکر کردم، بعد با آقا رحیم مشورت کردم. حاج آقا گفت: خوب این بچه دوست داره این جا بره، چرا شما مانعش می شین؟ بهتره که ما بچگی نکنیم و اجازه بدیم هر کاری که دوست داره انجام بده.
با همسرش صحبت کردم، گفتم به نظر من خداوند یکیه و همه جا هم یکسانه. همه جا زیر نظر خداست. اگه بخواد کسی رو نگه داره، نگه می داره. اگه بخواد،شیشه رو کنار سنگ،نگه می داره. حتی این اواخر هر وقت ایشون اعتراض می کرد و می ترسید، همین رو بهشون می گفتم. می گفتم نگران نباش. خواست خواست ما نیست، خواست خداست. هر چی خدا بخواد همون میشه.
عقدشون رو تو محضر خوندیم. یه جشن کوچیک هم تو خونه ی عروس گرفتیم. چند نفری از همدان با ما اومده بودنو خواهر و مامان و داداشم از یزد. قرار عروسی افتاد سال بعد.
عروسی انجام شد. بعد از عروسی همسرش رو با خودش برد کاشان تا به محل کارش نزدیک باشه. اونجا خونه گرفتن حول وحوش نه ماهی اونجا بودن. معمولا هم چون کارش تو نطنز خیی سخت بود، خیلی کم خونه بود. همین باعث آزار و اذیت فاطمه خانم می شد.
یه روز بهش گفتم چرا شما این کار رو می کنید؟ شما یه خونه ی کوچولو نزدیک خونه ی مادر فاطمه خانم تو تهرانپارس بگیر، خانومت رو برو بذار اونجا، با خیال راحت برو سر کارت. خدا رو خوش نمیاد. شما ایشون رو گذاشتی تو خونه. این بنده خدا هم که اهل برو بیا تو کوچه و محله نیست. تحصیلش هم که تموم شده. دلتنگ میشه. گفتم گناه داره، کم کم همسرت افسرده میشه.
اومد اینجا یه خونه نزدیک خونه ی مادر خانمش پیدا کرد، خانمش رو آورد گذاشت تهران. چون جزو چهار نفری بود که غنی سازی سه درصد انجام می دادن، حول و حوش ده دوازده روز نطنز بود، یکی دو روز تهران.
بعد مشغول ساختن دستگاه سانتریفیوژ شدن که تحریم علیه ایران صورت گرفت و کار سخت تر شد. کالا هایی رو که تحریم شده بود رو با ذکاوت و درایتی که داشت تامین می کرد و نمی گذاشت که سایت برای چیزی لنگ بمونه. از لحظه ی قرار داد تا وارد شدن کالا و تست شدن وجواب نهایی، زیر نظر خودش بود.
منبع مقاله : فرهنگ نیوز
دیدار مردم قم با رهبر انقلاب
حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح دیروز (شنبه) در دیدار پرشور هزاران نفر از مردم قم، با تجلیل از قیام تاریخساز ۱۹دی ۱۳۵۶ مردم این شهر و تشریح علل و عوامل «ماندگاری انقلاب»، تأکید کردند: در پرتو حضور آگاهانه همگانی، ماندگاری انقلاب، آرامش و سکینهی ملت و پیروزی بر توطئههای دشمنان امکانپذیر خواهد شد.
رهبر انقلاب اسلامی با تجلیل از قیام تاریخی نوزدهم دی سال ۱۳۵۶ مردم قم بر ضد رژیم دیکتاتوری شاه و در حمایت از مرجعیت و روحانیت، از مردم قم به عنوان «پیشروان و پیشرانان انقلاب» یاد کردند و افزودند: سالها مبارزه و بیانات امام خمینی رحمهالله و جایگاه مرجعیت و روحانیت، در مردم زمینههای مساعدی برای مبارزه با رژیم ستمشاهی فراهم کرده بود که قیام ۱۹دی، این مبارزهی حیاتی را کلید زد.
ایشان «شجاعت و بصیرت مردم و احساس تکلیفِ بههنگام برای ورود به میدان»، را عناصر اصلی قیام ۱۹دی خواندند و افزودند: آن قیام تاریخی در دفاع از امام رحمهالله شکل گرفت و حوادث بعد از آن منجر به پیروزی انقلاب اسلامی شد.
رهبر انقلاب، پیروزی انقلاب اسلامی در شرایط حاکمیت دیکتاتوری وابسته و مورد حمایت قدرتهای استکباری را از لحاظ محاسبات مادی، غیرممکن و محال خواندند و خاطرنشان کردند: این پیروزی نشاندهندهی وجود سنن الهی یعنی قوانینی در عالم خلقت است که انسانهای مادی از درک آنها عاجزند.
ایشان تأکید کردند: در شرایط کنونی نیز نظام جمهوری اسلامی ایران با جبههی گسترده دشمنان اعم از آمریکا و رژیم صهیونیستی، ایادی و عوامل استکبار و عوامل تکفیری و داعش مواجه است که اگر به لوازم سنت الهی یعنی «ایستادگی، بصیرت و عملِ در لحظهی نیاز»، عمل کنیم قطعاً همانند پیروزی انقلاب اسلامی میتوان بر این جبههی گسترده غلبه کرد.
رهبر انقلاب اسلامی سپس به موضوع علت و چرایی «ماندگاری انقلاب اسلامی» در مقایسه با برخی حوادث مهم تاریخ معاصر ایران و جهان پرداختند.
حضرت آیتالله خامنهای با اشاره به دو حادثهی «نهضت ملی شدن صنعت نفت» و «قیام مشروطیت» گفتند: در نهضت ملی، خواست مردم، یک خواست حداقلی و عبارت از کوتاه شدن دست انگلیس از سرمایهی ملی نفت بود و در قیام مشروطیت نیز خواست مردم، حداقلی، و عبارت از محدود شدن اختیارات و قدرت مطلقهی پادشاه بود.
ایشان افزودند: این دو حادثه با اینکه دارای اهدافی حداقلی بودند و مردم هم در صحنه حضور داشتند شکست خوردند ولی انقلاب اسلامی ایران با آنکه دارای یک هدفِ حداکثری، یعنی استقلال همهجانبه و سرنگونی حکومت پادشاهی و استبدادی بود، به پیروزی رسید و ماندگار شد.
حضرت آیتالله خامنهای تأکید کردند: اگر جوانان به تحلیل درستی از این واقعیت برسند دیگر تلاش برخی برای نشاندن بذر ترس و رعب و ناامیدی در دل مردم به نتیجه نخواهد رسید و راه صحیح آیندهی کشور مشخص خواهد شد.
ایشان همچنین به تغییر مسیر انقلابهای فرانسه و شوروی و از بین رفتن آن انقلابها اشاره و خاطرنشان کردند: انقلاب اسلامی ایران تنها انقلابی است که توانسته است ماندگاری خود را براساس اصول و آرمانهای اولیه حفظ کند.
رهبر انقلاب اسلامی با تأکید بر اینکه اصلیترین هدف مراکز فکر و اندیشه در دنیای استکبار، از بین بردن عناصر ماندگاری انقلاب است، افزودند: تمام تلاش دشمنان در طول سالهای گذشته اعم از جنگ تحمیلی، محاصرهی اقتصادی و تحریمهای گستردهی اخیر، با هدف از بین بردن ماندگاری انقلاب اسلامی بوده است که البته در هر دوره، ابتکارات جدید هم انجام میدهند.
حضرت آیتالله خامنهای، خاطرنشان کردند: آمریکایی ها در سال ۸۸ بهدنبال آن بودند که تجربهی موفق خود در چند کشور را به بهانهی انتخابات در ایران نیز اجرا کنند و با برجستهسازی اقلیتی که رأی نیاورده بود و با حمایت مالی و سیاسی از آنها نتیجهی انتخابات را به هم بزنند اما انقلاب و کودتای رنگی آنها در ایران با حضور مردم، شکست خورد.
رهبر انقلاب اسلامی با اشاره به حمایت رئیسجمهور آمریکا از مخالفان نظام و انقلاب در حوادث سال ۸۸، خاطرنشان کردند: دولت آمریکا تا آنجا که توانست از آن حوادث حمایت کرد ولی حضور بهموقع مردم در صحنه، نقشهی آنان را نقش بر آب کرد.
حضرت آیتالله خامنهای، گفتند: آمریکاییها اکنون میگویند دورهی بعد از مذاکرات هستهای، دورهی سختگیری بر ایران است بهگونهای که گویا قبل از این بر ایران سخت نمیگرفتهاند، اما جوانان، مردم و مسئولان آگاهانه، هوشیارانه، امیدوارانه و با مقاومت و توکل بر خدا و تکیه بر نقاط قوت کشور، در مقابل دشمنان میایستند و این، بسیار مهم است.
رهبر انقلاب اسلامی در بخش دیگری از سخنانشان، طبیعت انتخابات را دادنِ نفسِ تازه به ملت برشمردند و افزودند: احساس مسئولیتِ مردم که در حضور در انتخابات جلوهگر میشود و دشمن را ناکام میگذارد از عناصر «ماندگاری انقلاب» است.
حضرت آیتالله خامنهای دو مسئله را در انتخابات دارای اهمیت فراوان خواندند: اول؛ «اصل شرکت در انتخابات» و دوم؛ «درست انتخاب کردن و رأی به نامزدهای اصلح».
ایشان با تأکید مجدد برضرورت شرکت همهی واجدان شرایط رأی دادن در انتخابات افزودند: همچون گذشته اصرار داریم که همه، حتی کسانی که نظام را و رهبری را قبول ندارند پای صندوقها بیایند چرا که انتخابات متعلق به ملت، ایران و نظام جمهوری اسلامی است.
حضرت آیتالله خامنهای شرکتِ همگان در انتخابات را موجب پایداری و تقویت نظام اسلامی، استمرار تأمین امنیت کامل، افزایش اعتبار و آبروی ملت در چشم جهانیان و باعث ابهّت جمهوری اسلامی ایران در نزد دشمنان خواندند.
رهبر انقلاب در تبیین اهمیت فراوان رأی دادن به نامزدهای صالح افزودند: آرا و سلایق مختلف، ایراد ندارد، مهم آن است که تلاش و دقت کنیم که انتخاب ما، انتخاب درستی باشد.
ایشان افزودند: اگر این دقت صورت گیرد حتی اگر برخی منتخبان، بعداً مطلوب از آب در نیایند، «تلاش و دقت رأیدهنده برای انتخاب نامزدهای شایسته»، مورد رضایت پروردگار خواهد بود.
حضرت آیتالله خامنهای با اشاره به جایگاه رفیع مجلس شورای اسلامی در عرصهی مسائل داخلی و بینالمللی خاطرنشان کردند: مجلس از زوایای مختلف بهویژه از لحاظ تصویب قوانین، ریلگذاری برای حرکت دولتها، و تجلی ایستادگی ملت اهمیت بینظیری دارد.
ایشان مواضع مجلس کنونی را در مسائل بینالمللی «خوب» برشمردند و افزودند: مجلسی که در قضیهی هستهای و دیگر مسائل مقابل دشمنان بایستد و شجاع، مستقل و آزاد، حرفها و مواضع ملت را بیان کند با مجلسی که در مسائل گوناگون حرفهای دشمن را تکرار میکند، از زمین تا آسمان تفاوت دارد.
رهبر انقلاب، تک تک نمایندگان مجلس را در شکلگیری حرکت و مواضع خانهی ملت، دخیل دانستند و افزودند: بههمین علت، مردم همهی استانها و شهرها، باید در انتخاب نمایندگان خود، کاملاً دقت کنند و در درستی انتخاب، به اطمینان برسند.
حضرت آیتالله خامنهای در همین زمینه افزودند: البته شناخت کاملِ یکایک نامزدها، واقعاً دشوار است اما میتوان با دقت در سوابق و مواضعِ کسانی که فهرستها و لیستهای انتخاباتی را ارائه میکنند، دربارهی لیستها تصمیم گرفت.
رهبر انقلاب اسلامی افزودند: اگر پیشنهاد دهندگانِ لیستها، مؤمن و انقلابی هستند و خط امام را واقعاً قبول دارند میتوان به لیست آنها دربارهی مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان اعتماد کرد اما اگر به انقلاب و دین و استقلال، چندان اهمیتی نمیدهند و دلشان دنبال حرفهای آمریکا و دیگر بیگانگان است، قابل اعتماد نیستند.
حضرت آیتالله خامنهای مجلس خبرگان را نیز بسیار مهم خواندند و یادآور شدند: برخلاف برخی تصورها، مجلس خبرگان برای سالی یکی دو بار جلسه و سخنرانی تشکیل نمیشود بلکه میخواهد روزی که رهبر فعلی در قید حیات نیست، «رهبر» یعنی کلیددارِ حرکت انقلاب را انتخاب کند و این مسئله بسیار مهم است.
ایشان با تأکید بر ضرورت دقت کامل در انتخاب نامزدهای مجلس خبرگان افزودند: بسته به ترکیب خبرگان، آنها ممکن است در هنگام ضرورت، شخصی را به رهبری انتخاب کنند که با توکل به خدا و با شجاعت در مقابل دشمنان بایستد و راه امام را ادامه دهد اما این احتمال نیز وجود دارد که فردی با ویژگیهای متفاوت را به رهبری برگزینند، بنابراین باید با تحقیق و دقت و شناخت و اطمینان به آنها رأی داد.
حضرت آیتالله خامنهای حضور در انتخابات و بهویژه دقت در انتخاب «نامزدهای صالح یا اصلح» را موجب تحقق دو هدف عالی خواندند: ماندگاری انقلاب و آرامش و سکینهی ملت.
ایشان در تشریح تأثیر انتخاب صحیح بر ماندگاری انقلاب افزودند: از ابتدای انقلاب ریزشها و رویشهای فروانی داشتهایم، عدهای از افراد انقلابی بهخاطر «ظلم فردی احتمالی» که به آنها شده، به ناحق از اصل انقلاب روگردان شدهاند و عدهای هم بهخاطر مسائل شخصی و خانوادگی مواضع دیگری گرفتهاند اما مهم این است که رویشهای انقلاب در زمینههای مختلف از جمله وجود نیروهای «مؤمن، انقلابی، متخصص، تحصیلکرده، فنآور و کارآمد»، بسیار بیشتر از ریزشها بوده است.
رهبر انقلاب افزودند: در مقطع کنونی نیز اگر مردم به وظایف خود در انتخاب نامزدهای صالح برای مجلس و خبرگان، درست عمل کنند «رویشهای سرسبز و پرطراوت انقلاب»، بیشتر و ماندگاری انقلاب تأمین میشود.
حضرت آیتالله خامنهای خصوصیت دوم عمل به وظیفه در باب ماندگاری انقلاب را ایجاد آرامش در دل ملت برشمردند و با استناد به آیات قرآن دربارهی نزول سکینه و آرامش بر دلهای بیعتکنندگان با پیامبر صلیاللهوعلیهوآلهوسلم افزودند: هرکس امروز با انقلاب و امام خمینی رحمهالله و راه امام بیعت کند به معنای بیعت با پیامبر صلیاللهوعلیهوآلهوسلم است و پروردگار کریم به پاداش این بیعت، دغدغه، نگرانی و نامیدی را از دل ملت میزداید و اطمینان و آرامش را جایگزین میکند.
حضرت آیتالله خامنهای در پایان سخنانشان تأکید کردند: ماندگاری انقلاب و ایستادگی امیدوارانه و پرآرامش مردم، یقیناً باعث پیروزی ملت بر آمریکا و توطئههای دشمنان خواهد شد.
مصطفي مي دانست شهيد مي شود
دوست شهيد روشن مي گفت: مصطفي مي دانست شهيد مي شود. تقريباً مصطفي هيچ وقت تهديد نشد و من به او مي گفتم که فکر مي کني زرنگ هستي که تهديدت نمي کنند؟ ولي مصطفي همه چيز را مي دانست. مصطفي را تهديد نمي کردند، چون آن کسي را که مي خواهند بکشند، تهديد نمي کنند. وقتي زنگ مي زنند و مرا تهديد مي کنند قطعاً جايگاهم از آن کسي که مي خواهند از بين ببرندش پايين تر است.
مصطفي هر چه مي توانست و از دستش بر مي آمد، براي هر کس که مي توانست کار انجام مي داد. من دوست ندارم پشت سر کسي که الان نيست، غلو کنم و بي دليل از مصطفي تعريف نمي کنم، اما مصطفي واقعاً اهل خدمت به مردم بود.
پيش هر کسي که برويد و در مورد مصطفي بپرسيد، خصوصيات اخلاقي او را مي داند؛ حتي بچه هاي بسيج دانشگاه شريف هم به خوبي مصطفي را مي شناسند.
مصطفي جسور بود، شجاع بود، باهوش بود، باسواد بود و با ايمان بود. مصطفي را هيچ وقت تهديد نکرده بودند؛ در حالي که خيلي هاي ديگر بودند و هستند که تهديد مي شوند. مصطفي از خيلي از همکارانش يک سر و گردن بالاتر بود. مصطفي اگر مي خواست يک کار پيش برود، به هر طريقي مي نشست و نقشه مي کشيد. کار سازمان براي مصطفي خيلي مهم بود و هميشه مي خواست که کار سازمان پيش برود.
شهيد روشن از زبان همسر
شهيد روشن از زبان همسر
خيلي مخلص بود. از مهم ترين ويژگي اش همين بود که مي توانستي بفهمي هفت جلد از فلان کتاب را خونده يا فلان کار را کرده. هر کاري که مي کرد، فقط براي خدا بود و اصلاً دوست نداشت کسي متوجه شود، حتي من که همسرش بودم.
* علاقه شديد به امام زمان (عج) داشت. علاقه فوق العاده زياد. ما مشکلمان اين است که فکر مي کنيم امام زمان قراره است ده سال، بيست سال، 50سال ديگر بيايد. انگار هنوز باور نکرديم امام زمانمان را، اما مصطفي اين طور نبود. اين عشق شديدش به امام زمان باعث مي شد که با انگيزه و فشرده کار کند و سختي ها را تحمل کند. دعاي فرج را هم خيلي دوست داشت. خيلي مهم فکر مي کرد، خيلي زياد. يکي از ويژگي هايش هم همين فکر کرده بود.
* مصطفي هيچ وقت تک بعدي نبود. نمي گفت فقط درس يا فقط يک چيز خاص. خيلي ابعاد زيادي داشت. به همه چيز با هم توجه داشت. به خاطر همين هم بود که هيچ وقت دل زده نمي شد. آخر آدم هاي تک بعدي خلاصه تو يک اي خسته و دل زده مي شوند، اما مصطفي با اين همه ابعادي که داشت و ياد من تازه الان دارم خيلي هايشان را درک مي کنم و با عشقي که به امام زمان داشت، هرگز خسته نمي شد. هميشه با انگيزه مشغول بود.
* خيلي خنده رو بود. خيلي شوخ طبع بود. همه مصطفي را با همان حالت شوخي و خنده هاش مي شناختند. حتي همان وقت ها هم که خوابگاه بود، مي گفتند هر اتاقي که مي رفت پر از خنده و شوخي مي شد. در عين حال سر کارش با هيچ کس شوخي نداشت. با هيچ کس. هرگز به زير دستش زور نمي گفت، شايد به رئيسش و بالا دستياش زور مي گفت، اما به زير دستانش هرگز. اين ها را که خودش نمي گفت، دوستانش تعريف مي کردند. نسبت به خانواده اش، شديداً عاطفي بود، در حدي که اگه يک وقتي عليرضا مريض مي شد و سرفه اي مي کرد، من اول بايد آقا مصطفي را جمع و جور مي کردم تا علي رضا رو.
* دوران دانشجويي اش شديداً فعال بود. تو کارهاي فوق برنامه خيلي فعال بود.
خيلي سر کلاس ها نمي رفت، ولي خيلي باهوش بود و خوب از پس امتحان ها بر مي آمد. در عين حال با استادها خيلي ارتباط خوبي داشت و استادان خيلي دوستش داشتن. خيلي فعال بود. خيلي. مثلاً تو آن برهه که هنوز اينترنت و سايت به اين شکل در اختيار نبود، مي رفتند و ايميل استادان خارجي را پيدا مي کردند و عکس هاي فلسطين را برايشان مي فرستادند.
بيشتر مطالعه شان براي دوران دبيرستان و دانشگاه بود، چون بعدش اصلاً وقت براي اين کارها نداشتند.
کتاب هاي شهيد مطهري را خيلي مطالعه مي کردند مخصوصاً مطالعه تاريخ اسلام.
* مصطفي بدون هيچ پارتي، وارد سايت شد. وقتي که فارغ التحصيل شد، آزمون داد و نه ماه منتظر شد براي ورود به سايت. در واقع، يک رونمايي کاملاً هدفمند داشت، براي زندگي و آينده اش، کاملاً برنامه ريزي شده، حاج خانوم هم هميشه به مصطفي مي گفت: «تو کلفت ترين پارتي را داري، به نام خدا».
* مصطفي خيلي متواضع بود، خيلي شايد باور کردني نباشد. اما تو خانه هميشه کف خانه را دستمال مي کشيد. هميشه مي خواست با نفس خودش مبارزه کند هرگز اهل غرور نبود. هرگز خودش را بزرگ نمي ديد.
* سهم من از «مصطفي» شدنش، فقط اين بود که جلويش را نگرفتم خيلي سخت بود. خيلي. مصطفي فقط آخر هفته خانه بود و ديگر از اين شغلش خيلي خسته شده بوديم. آخر بار ديگه گريه کردم و گفتم: خسته شدم… . ديدم جدي شد و به هم گفت: «آيت الله خوشوقت به من گفت که اين کارت تأثير زيادي در ظهور آقا دارد..» منم ديگر هيچي نگفتم. هيچي. سهم من فقط همين بود، و گرنه ديگه من هيچ کار ديگه اي نکردم. مصطفي هر چي که دارد، هشتاد- نود درصدش از مادرش هست… خيلي مشغله داشت. خيلي کارش سنگين بود. دوستانش مي گفتند که حتي چندين روز شده که پاي دستگاه خوابش برده بود. حالا اگر من و مادرم هم مي خواستيم همراهي اش نکنيم و جلويش را بگيريم و نگراني از اين طرف را هم داشته باشد، ديگه خيلي کارش سخت تر مي شد.
* من از خودم هيچي نداشتم که خدا به خاطرش مصطفي را سر راهم قرار داد. نه، من لياقتش را نداشتم. خدا به من داد،… خدا داد،… و گرنه من هيچي نداشتم، هيچي. خدا به من داد، اگر الان هم چيزي شدم از برکت خون مصطفاست، و گرنه من هيچي نبودم و نيستم.
* مصطفي شديداً تودار بود. خيلي حرف ها را نمي زد. حالا فکر مي کنم که اگر آن موقع خيلي از اين حرفها را مي زد، شايد من هيچي متوجه نمي شدم. اما حالا بعد شهادتش تازه دارم خيلي چيزها رو درک مي کنم و تازه با رفتنش من را به راه کمال کشاند.
* آرام بودنم براي شهادت است، فقط شهادت. مصطفي نمرده، شهيد شده و بين شهيد با يک آدم عادي خيلي فرق هست. خيلي زياد مصطفي واقعاً پيش ماست، فقط جسمش نيست.
* شهدا هيچ کدام از کره مريخ يا راه هاي خيلي دور نيامدن. از بين خودمان بودن. آنها هم گاهي دچار خطا و گناه مي شدند. اما يک سيري را داشتن. با نفسشان جنگيدند و تلاش کردند. فقط تلاش کردند تا سيم شان وصل شد. مصطفي هم مثل آدم هاي عادي زندگي مي کرد. گاهم هم دچار گناه مي شد، البته نه گناه کبيره، ولي وزن کارهاي خويش آن قدر زياد بود که در مقابل گناهانش به حساب نمي آمد.
هيچ وقت خودش را از چيزايي که خدا داده، محروم نمي کرد، مثل همه زندگي عادي داشت، اما در عين حال خيلي هم تلاش مي کرد تا خلاصه آن سيم وصل بشود. مطمئن باشيد حساب و کتاب فرق مي کند، به شرط اينکه همه چيز خالص براي خدا باشد. فقط براي خدا، مهم فقط آن سيم هست که خلاصه وصل شود.
* به حاج احمد متوسليان ارادت و علاقه خاصي داشت. به شهدا ارادت عجيبي داشت. يادم است اولين گردش دو نفرمون گلزار شهدا بود.
* آقا (رهبري) را خيلي دوست داشت. البته هيچ وقت اهل حرف و فقط «آقا آقا» گفتن نبود. اين علاقه اش به آقا را تو عمل واقعاً نشان مي داد.
* آقا که آمدند، با خودشان نور آوردند و وقتي هم که رفتند نور را بردند.
علي رضا به زور بغل مامان بزرگ و بابا بزرگش مي رود و اين که چه جوري آن طور بغل آقا نشسته بود را ديگر خدا مي داند. خودمان هم تعجب کرده بوديم.
* علي رضا هم مثل بابايش شديداً تودار است. از آن وقت تا حالا فقط حدود ده بار سراغ پدرش را گرفته که مادر بزرگش به او گفت: «بابا براي چه مأموريتي رفته پيش خدا. هر وقت که لازم باشد، ما هم مي رويم پيشش…» منم هر وقت که از پدرش بپرسد همين را گويم.
* مصطفي فقط دانشگاه شريف را قبول داشت. فقط همين جا را. منم بعد اذيت هايي که تو دوره کارشناسي شدم، ديگر نمي خواستم شريف بيايم، اما به اصرار مصطفي بود که دوباره آمدم اينجا. مي گفت شريف را استادهايش شريف نکردند، دانشجوهايش شريف کردند.
* دليل اينکه تو امام زاده چيذر دفن کرديم، خواست خودش بود! من شب قبلش به مصطفي گفتم امامزاده چيذر خيلي باصفاست. تا حالا نرفتيم. بيا فردا بريم اينجا. مصطفي هم گفت: «آره! فردا حتماً مي رويم اينجا…» فردا هم که اين اتفاق افتاد، احساس کردم که بايد مصطفي را همان جا ببريم. و همان يک دانه جا مانده بود که براي مصطفي شد.
* مصطفي از چند جا پيشنهاد براي رفتن داشت، اما نرفت. مي گفت بايد همين جا خدمت کرد. پس اگر خواستيد براي ادامه تحصيل خارج برويد، حتماً برگرديد و اينجا خدمت کنيد.
* طبق معمول هفت و نيم صبح بود که داشت مي رفت. هميشه قبل رفتن حمام مي رفت و اين برايم جاي سؤال داشت که چرا هميشه مصطفي قبل رفتن سرکار، اين کار را مي کرد و تازه اين روزهاست که مي فهمم حتماً هميشه قبل رفتن، غسل شهادت مي کرد و اصلاً منتظر بود. آن روز هم آماده رفتن بود که من بهش گفتم: آخر چه قدر مشکي مي پوشي! هنوز سه روز تا اربعين مونده. بسه ديگر، اين قدر مشکي نپوش مصطفي هم گفت: من اين براي امام حسين مي پوشم، و اين شد ديدار آخر و رفت.
شهيد روشن از زبان يک دوست
شرط مصطفي براي ازدواج با همسرش
شرط ازدواج مصطفي با همسرش اين بوده که اگر يک روز ازدواج کرديم و من خواستم به لبنان بروم و شهيد شوم، حق نداري جلوي مرا بگيري. مصطفي يک عموي شهيد داشت که برايش اسطوره بود.
مصطفی که بود...
مصطفي احمدي روشن در 17 شهريور 1358 به دنيا آمد.
در سال 1377 در رشته مهندسي شيمي وارد دانشگاه صنعتي شريف مي شود.
از بسيجيان فعال بود و در دوران دانشجويي به عنوان معاون فرهنگي بسيج دانشجويي دانشگاه شريف فعاليت مي کرد.
ولايت مدار و از شاگردان آيت الله خوشوقت، استاد اخلاق تهران بود.
در سال 1381 در رشته مهندسي شيمي موفق به دريافت مدرک کارشناسي شد.
دانشجوي دکتري داشنگاه صنعتي شريف و از نخبگان اين دانشگاه به شمار مي رفت. اين شهيد که در مقام استاد دانشگاه نيز فعاليت مي کرد، داراي چندين مقاله ISI به زبان هاي انگليسي و فارسي بود.
شهيد احمدي روشن، عضو هيئت مديره يکي از شرکت هاي تأمين کالاي نيروگاه هسته اي نطنز اصفهان بود که در زمينه تهيه و خريد تجهيزات هسته اي فعاليت داشت.
هنگام شهادت، معاون بازرگاني سايت نطنز بود.
شهيد احمدي روشن، صبح چهارشنبه 21 دي ماه 90، بر اثر انفجار بمبي مغناطيسي در خودروي خود در ميدان کتابي، ابتداي خيابان گل نبي تهران، به دست عوامل استکبار به شهادت رسيد.
از شهيد روشن، فرزندي به نام «علي» به يادگار مانده است.
مصطفی که بود...
مصطفي احمدي روشن در 17 شهريور 1358 به دنيا آمد.
در سال 1377 در رشته مهندسي شيمي وارد دانشگاه صنعتي شريف مي شود.
از بسيجيان فعال بود و در دوران دانشجويي به عنوان معاون فرهنگي بسيج دانشجويي دانشگاه شريف فعاليت مي کرد.
ولايت مدار و از شاگردان آيت الله خوشوقت، استاد اخلاق تهران بود.
در سال 1381 در رشته مهندسي شيمي موفق به دريافت مدرک کارشناسي شد.
دانشجوي دکتري داشنگاه صنعتي شريف و از نخبگان اين دانشگاه به شمار مي رفت. اين شهيد که در مقام استاد دانشگاه نيز فعاليت مي کرد، داراي چندين مقاله ISI به زبان هاي انگليسي و فارسي بود.
شهيد احمدي روشن، عضو هيئت مديره يکي از شرکت هاي تأمين کالاي نيروگاه هسته اي نطنز اصفهان بود که در زمينه تهيه و خريد تجهيزات هسته اي فعاليت داشت.
هنگام شهادت، معاون بازرگاني سايت نطنز بود.
شهيد احمدي روشن، صبح چهارشنبه 21 دي ماه 90، بر اثر انفجار بمبي مغناطيسي در خودروي خود در ميدان کتابي، ابتداي خيابان گل نبي تهران، به دست عوامل استکبار به شهادت رسيد.
از شهيد روشن، فرزندي به نام «علي» به يادگار مانده است.
دوست دختر عزیز تر از همسر...
خسته و کوفته از راه رسید و در خونه رو باز کرد به……
خسته و کوفته از راه رسید و در خونه رو باز کرد به امید اینکهخانمش با روی خوش به استقبال بیاد و بهش خداقوت بگه تا خستگیش گرفته بشه. اما خبری از خانمش نبود.
باز هم با دختر همسایه رفته بود بیرون. فشار روحی بدی بهش وارد شد و خستگی توی جسم وروحش موند. چند دقیقه بعد خانمش با چهره ای بزک کرده و لباس های تنگ در خونه رو باز کرد.
بجای روی خوش و چهره ایی آرامش بخش، برای شوهرش بوی عرق و خستگی و کلافگی به جا مونده از پوشیدن لباس های تنگ رو هدیه آورده بود.
مرد خونه وقتی دید همسرش مثل همیشه بجای اینکه باعث دلگرمی اون بشه باعث خوشحالی مرد های چش چرون توی خیابون شده حسابی عصبانی شد.
به فکر راه انداختن یه دعوای حسابی بود که صدای پیامک گوشی اومد. دختری که چند روز پیش باهاش آشنا شده بود پیام داده بود و نوشته بود: سلام عزیزم کجایی؟ خسته نباشی. خبر منونمی گیری؟ دلم برات تنگ شده…
لبخند رضایت بخشی به چهره مرد خونه اومد و بیخیال تمام اتفاقات و همسرش شد و مشغول اس ام اس بازی با دوست دختر محبوب دلش شد و محبت هدیه داد و محبت هدیه گرفت…
پ,ن: متأسفانه دلیل بیشتر طلاق ها و مشاجره های زوج های جوان عدم توجه به نیاز های روحی همدیگر هست و تنها چند جمله محبت آمیز از شخص دیگه ای می تونه زمینه ساز خیلی از جدایی ها باشه.
ازدواج عصر جاهلیت
روز قیامت وقتی همه به صف شده بودن خداوند فرمود : هرکیمدرک تحصیلی بالایی داره و پولداره بیاد بره بهشت تا از نعمت هایی که بهش میدم لذت ببره و هرکی اینارو نداره بیاد بره جهنم تا شدید ترین عذاب ها رو ببینه.
دهه چی شد؟ مگه خدا همچین کاری هم میکنه؟ خادم سایبری چی میگی برا خودت حالت بده ها؟ خدا و این حرف ها؟ چرا داری کفر میگی؟
- کفر کجا بود؟ خب حرف حساب می زنم دیگه. مگه نمی بینین اون خانواده هایی که ادعای خدا پرستی و مسلمانی دارن وقتی برای دخترشون خواستگار میاد بجای اینکه به دین و اخلاق خواستگار توجه کنن به مادیات و مدرک و این چیز ها توجه میکنن؟
خدای اون ها هم لابد اینجوری هست دیگه. وگرنه کتاب خدا مشخصه، دین خدا مشخصه، احادیثائمه مشخصه و اون چیزی که مشخص نیست این هست که این کفر از کجا اومده؟؟؟
متأسفانه ما برگشتیم به دوران جاهلیت، مادیات و ثروت و مدرک و خیلی چیزای دیگه که فقط برای به رخ کشیدن هستن جاش رو به انسانیت و دین و معرفت و پاکدامنی داده.
بیایم یه مقدار حرف ها و شعار های کلیشه ای رو بگذاریم کنار و خیلی رو راست در باره ازدواج حرف بزنیم. چیزی که این روز ها فکر خیلی از جوان ها رو درگیر خودش کرده.
من خودم به عنوان یک جوان مسلمان راه تکمیل شدن دین خودم رو ازدواج می دونم اما با این وضع موجود پشت دستم رو داغ کردم که سمت ازدواج برم چون چیز هایی دیدم و هم چنین تجربه کردم کهواقعاً متأسف شدم.
یک خانم چون مدرک بالایی داره یا مثلاً دانشجوی رشته پزشکی هست برای خودش عار میدونه مثلاً با یه لیسانسه که رشته غیر پزشکی هست ازدواج کنه. خب اینا ارزش جامعه ماست؟ ارزشآدم هاست؟
لپ کلامم این هست اونایی که ادعای مسلمانی دارن ادعای خدا پرستی دارن ادعای شیعه اهل بیت بودن رو دارن، اگه بخاطر مادیات ازدواج رو بهم بزنین یقین کنین که نه مسلمانین نه خدا پرستیننه شیعه هستنین.
پ,ن : برای ازدواج گوش ما پره از نصیحت کردن اما گوش خیلی ها خالیه از حرف های بالا.