علمدار جبهه ها
اصفهان، اعزام رزمندگان
طینت مردم اصفهان با حب محمد و آل محمد صلواتالله علیهم قوام گرفته است و این حقیقتی است كه در طول جنگ روز به روز بیش از پیش به اثبات رسیده است.
لشكر مقدس امام حسین(علیه السلام ) شهرت خطشكنی دارد و این نشان شجاعت و ایمان است كه بر تارك شهر اصفهان ميدرخشد. شجاعتی كه ریشه در یقین داشته باشد، شجاعت حقیقی است و در سختترین شرایط نیز از دست نميرود.
امروز بعد از یازده قرن كه از تولد آخرین حجت خدا در كرهی زمین ميگذرد، نشانههای صدق وعدههای قرآن و احادیث ظهور بیشتری یافته است. عصر جاهلیت ثانی تاریكترین روزهای خویش را نیز سپری كرده و این خود نشانهای دیگر است. مگر نه اینكه فجر صادق هنگامی سر ميرسد كه شب كامل شده باشد؟
رایحهی ظهور موعود دلِ شیفتگان حق را بيتاب كرده است و آنان را به صحنهی حضور كشانده. اگرچه هنوز جراحتی كه از شهادت علمدار بر قلب لشكر امام حسین(علیه السلام ) نشست ، تازه است، اما چه جای ماندن؟ آسمان اصفهان طلعت ستارهای دیگر را جشن گرفته است و باران نور ميبارد. آب، آب است؛ خاك، خاك و شهر، شهر. افسوس كه چشم ظاهربین راهی به سوی باطن اشیا ندارد.
منزل شهید خرازي
در قلب شهر خانهای است كه همچون قلب ميتپد و خون تازه ميسازد. اگر راهی پیدا كنی كه خود را به جذبههای حقیقی عشق بسپاری، ميبینی كه پاهای مشتاقت راه خانهی حاج حسین خرازی را ميشناسد و تو را از میان كوچهپسكوچهها به كانون جاذبه ميرساند.
چند قناری در قفسی درون یكی از اتاقهای خانه این سو و آن سو ميپرند.
قناريها سخن از حضور روح ميگویند و تو در اتاق حاج حسین، جای خالی او را باز ميیابی.
شلمچه، عملیات كربلای پنج
آخرین بار كه ما حاج حسین را دیدیم در عملیات كربلای پنج بود، در شرق ابوالخصیب.
وقتی از این كانالها كه سنگرهای دشمن را به یكدیگر پیوند ميداده است بگذری، به فرمانده خواهی رسید، به علمدار. او را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت. چه ميگویم، چهرهی ریزنقش و خندههای دلنشینش نشانهی بهتری است.
مواظب باش؛ آنهمه متواضع است كه او را در میان همراهانش گم ميكنی. اگر كسی او را نميشناخت، هرگز باور نميكرد كه با فرمانده لشكر مقدس امام حسین(علیه السلام ) روبهروست. ما اهل دنیا از فرماندههای لشكر همان تصوری را داریم كه در فیلمهای سینمایی دیدهایم. اما فرماندههای سپاه اسلام امروز همهی آن معیارها را درهم ریختهاند. حاج حسین را ببین؛ او را از آستین خالی دست راستش بشناس. جوانی خوشرو، مهربان و صمیمی، با اندامی نسبتاً لاغر و سخت متواضع.
افسوس كه چشم ظاهربین راهی به سوی باطن اشیا ندارد، اگرنه، سجدهی ملائك را در برابر عظمت او ميدیدی و آن آیهی مباركه را دیگرباره ميشنیدی: «انی اعلم ما لاتعلمون.»(١) امروز در شرق ابوالخصیب، نزدیك بصره، و ده سال پیش در مدرسهی شبانهی «نمونه». خدایا چه رخ داده است؟ چگونه ميتوان اینهمه را باور كرد؟
از مدرسهی شبانهی نمونه و امتحان طبیعی تا مدرسهی عشق و امتحان صبر و شهامت و جهاد، راهی هزارساله است كه حسین خرازی در ده سال پیمود. از شاگرد مكتب ولایت اهل بیت جز این نیز انتظار نميرود.
علمدار لشكر امام حسین (علیه السلام ) در سال هزار و سیصد و پنجاه و پنج در رشتهی علوم طبیعی دیپلم گرفت و به سربازی رفت، و در سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت با فرمان حضرت امام امت از سربازی گریخت و به خیل عظیم امت در انقلاب پیوست و از آن پس، از كردستان تا خرمشهر، از حاج عمران تا فاو، حضوری دائم و همیشگی.
فاو، منطقهی عملیاتی والفجر هشت
آنان كه دربارهی او سخن گفتهاند بر دو چیز بیش از همه تأكید ورزیدهاند: شجاعت و تدبیر. در روز دوم عملیات والفجر هشت، حضور حاج حسین در نزدیكيهای خط مقدم درگیری بسیار شگفتآور بود. اما ميدانستیم او كسی نیست كه بیهوده دل به دریا بزند. عالم محضر خداست و حاج حسین كسی نبود كه لحظهای از این حضور غفلت داشته باشد. تدبیر درست نیاز به اطلاعات درست دارد. وقتی خبردار شدیم كه دشمن با تمام نیرو اقدام به پاتك كرده است، سر وجود او را در خط مقدم دریافتیم.
فرمانده وقت سپاه، برادر محسن رضایی، خاطرهای از شهید خرازی نقل ميكند: «در عملیات فتح المبین، مسئولیت یكی از محورهای سخت را به شهید خرازی سپرده بودیم و قرار بود آنها از محور دهلران عمل كنند و جادهای را كه از دهلران به سمت دزفول ميرفت بگیرند و بعد، ارتفاعات مشرف بر آن را هم به تصرف در آورند. شهید خرازی با كمك نیروهای تحت امرش عمل كرده و ارتفاعات را گرفته بود، ولی یك جاده از دو جادهای كه تداركات از آن طریق به آنها ميرسید توسط دشمن تصرف شده بود و جادهی دیگر نیز زیر تیر مستقیمی بود كه از ٢٠٠ متری شلیك ميشد. این امر باعث نگرانی فرماندهان ارتش و سپاه شده بود كه چگونه با این شرایط، نیروها را از محاصره خارج كنیم. وقتی با بيسیم با شهید خرازی تماس گرفتیم، ایشان با روحیهای بسیار بالا گفت كه ما تا آخرین نفر ميجنگیم و وضعیت ما بسیار خوب است و دشمن هم در محاصرهی ماست. بعدها كه ما توانستیم از طریقی دیگر به آنها تداركات برسانیم متوجه شدیم كه در حقیقت او بود كه راست ميگفت و دشمن در محاصرهی ما بود.»
خاطرهای كه برادر محسن رضایی بیان كرد ميتواند بیش از همه، معرف آن روحیهای باشد كه حاج حسین خرازی را مقرب درگاه ملیك مقتدر ساخته و او را به مقام شهدا رسانده است.
یادگار حاج حسین خرازی پسری است كه بعد از شهادت او به دنیا آمده است و نامش را آنچنان كه او وصیت كرده بود مهدی گذاشتهاند. مهدی جان، پیش از آنكه تو آنهمه بزرگ شوی كه اسلحه به دست بگیری و علم پدر شهیدت را برداری، نجف و كربلا آزاد شده است. اما مهدی جان، این قرن قرنی است كه حق در كرهی زمین به حاكمیت خواهد رسید. آینده در انتظار توست.
پی نوشت ها:
١. بقره / ٣٠
خرازى به ماهر عبدالرشيد: امشب تو را در بصره ميبينم
حسين خرازي گفت:
خط اول تو را گرفتم، خط دوم تو را هم گرفتم، خط سوم تو را هم گرفتم، خط چهارم تو را هم گرفتم!! خط پنجم تو را هم گرفتم، سنگرهاى مجهز نونى تو را هم گرفتم. هيچ مانعى جلوى من نيست! امشب مىخواهم بيايم به شهر بصره در ميدان… تو را ببينم!
در منطقه شلمچه به ما مأموريت ساخت يك سنگر بزرگ با حلقههاى بتونى پيش ساخته را دادند! حلقههاى پيش ساخته بتونى را به وسيله تريلر و كمرشكن تا فاصلهاى از خط مقدم مىآوردند و ادامه راهنمايى آنها تا كنار محل سنگر را به عهده ما مىگذاشتند! به رانندهها نگفته بودند كه بايد تا خط مقدم بيايند. تا محلى كه آنها را تحويل ما مىدادند آتش دشمن وجود نداشت. اما هر چه ما آنها را به طرف عمق منطقه درگيرى مىبرديم بر تعداد گلولهها دشمن افزوده مىشد. رانندهها مىترسيدند و جلو نمىآمدند. ما با يك درد سر و مكافاتى اين رانندهها را به محل مىبرديم. هر تريلر يك حلقه بيشتر نمىآورد. بالا و پايين گذاشتن آنها هم درد سر داشت. چون ما جرثقيل نداشتيم براى بيل لودر يك قلاب ساخته بوديم و به وسيله بيل لودر آنها را پايين مىگذاشتيم!
پانزده روز طول كشيد تا ما توانستيم پانزده عدد از اين حلقههاى بتونى را به محل سنگر ببريم. محل سنگر در خاك عراق و بعد از سنگرهاى نونى شكل عراق بود! براى ساخت آن، منطقهاى را به اندازه كافى خاكبردارى كرديم. حلقهها را كنار هم در آن قرار داديم و چند متر خاك روى آن ريختيم! سنگر خوبى شد. همان سنگرى بود كه بعد! حاج حسين خرازى نزديك آن شهيد شد.
منطقه در تصرف ما بود ولى عراق حاضر به از دست دادن آن نبود. بنابراين به شدت تمام آنجا را گلوله باران مىكرد. عمليات حالت فرسايشى به خود گرفته و اين حالت فرسايشى خسارات زيادى به ما وارد كرده بود. اكثر بچهها زخمى يا شهيد شده بودند. منطقه تقريبا از نيروهاى ما خالى شده و انرژى و رمقى براى لشكر 14 امام حسين نمانده بود.
شبهاى آخر عمليات بود. يك شب من و حاج محسن حسينى در سنگر نشسته بوديم! خرازى وارد سنگر شد و از ما پرسيد:
- از بچههاى مهندسى چند نفر اينجايند؟!
- ما دو نفر در به در بيچاره!
حاجى لبخندى زد و گفت:
- امشب مىخوايم بريم جلو!!
از حرف او تعجب كرديم. ما هيچگونه امكانات پيشروى نداشتيم. پس گفتيم:
- امشب ديگه چه خوابى برامون ديدى؟! كسى ديگه را ندارى؟!
- اين حرفا چيه كه مىزنين؟! يا الله پاشين ببينم.
شهید خرازی در کلام رهبر
بسم الله الرحمن الرحیم
سردار رشید اسلام و پرچمدار جهاد و شهادت، برادر شهید، حاج حسین خرازی به لقاء الله شتافت و به ذخیره ای از ایمان و تقوا و جهاد و تلاش شبانه روزی برای خدا و نبردی بی امان با دشمنان خدا، در آسمان شهادت پرواز كرد و بر آسمان رحمت الهی فرود آمد. او كه در طول 6 سال جنگ قله هایی از شرف و افتخار را فتح كرده بود اینك به قله رفیع شهادت دست یافته است و او كه هل من ناصر ینصرنی زمان را با همه وجود لبیك گفته بود اكنون به زیارت مولایش امام حسین (علیه السلام ) نایل آمده است و او كه در جمع یاران لشگر سرافراز امام حسین (علیه السلام) عاشقانه به سوی دیار محبوب میتاخت، پیش از دیگر یاران، به منزل رسیده و به فوز دیدار نایل آمده است. آری، او پاداش جهاد صادقانه خود را كنون گرفته و با نوشیدن جام شهادت سبكبال، در جمع شهدا و صالحین درآمده است. زندگی و سرنوشت این شهید عزیز و هزاران نفس طیبهای كه در این وادی قدم زدهاند، صفحه درخشندهای ازتاریخ این ملت است. ملتی كه در راه اجرای احكام خدا و حاكمیت دین خدا و دفاع از مستضعفین و نبرد با مستكبرین، عزیزترین سرمایه خود را نثار میكند و جوانان سرافرازش پشت پا به همه دلبستگیهای مادی زده پای در میدان فداكاری نهاده و با همه توان مبارزه میكنند و جان بر سر این كار میگذارند. چنین ملتی بر همه موانع فائق خواهد آمد و همه دشمنان را به زانو در خواهد آورد. ما پس از هشت سال دفاع مقدس همه جانبه و 6 سال تحمل جنگ تحمیلی، نشانههای این فرجام مبارك را مشاهده میكنیم و یقینا نصرت الهی در انتظار این ملت مؤمن در مبارزه ایثارگر است…
سید علی خامنهای
10/12/1365
شهيد خرازي همواره در جمعآوري اطلاعات پيشقدم بود
شهيد خرازي همواره در جمعآوري اطلاعات پيشقدم بود
بايد در طراحي عملياتهاي مهم، انسان نسبت به ابعاد و مباحث گوناگون آن اطلاعات و آگاهي كاملي داشته باشد که شهيد خرازي همواره در مباحث شناسايي افراد، جمعآوري اطلاعات و حضور در صحنه جنگ از بسياري از افراد پيشقدم بود.
شجاعت اين شهيد براي بيان حقيقت واقعاً زبانزد عام و خاص بود چرا كه در عملياتها، سرنوشت افراد مطرح بود. بنابراين شهيد خرازي با هيچ مقامي رو دربايستي نداشت و سخن خويش را با استدلال و محكم اما بهگونهاي بيان ميكرد كه فردي از آن رنجيدهخاطر نشود.
تدبير بسيار بالاي شهيد خرازي به گونهاي بود كه طرحهاي وي در مرحله اجرا با مشكل مواجه نشود و نظر شهيد خرازي در ميان نظرات فرماندهان رده بالاتر، بسيار مؤثر، راه گشا و تعيين كننده بود كه اين از عنايت خداوند به شمار ميرفت و وي هيچگاه نميخواست نامش در جايي مطرح شود لذا امروز ما كمترين سخنراني را از او شاهديم.
وصیت نامه حضرت زهرا(سلام الله علیها)
ام ایمن، اسماء، سلمی…
بجز امیر المؤمنین (علیه السلام)که نامش در وصایای فاطمه (سلام الله علیها)زیاد دیده میشود نام این سه بانوی محترمه، یعنی ام ایمن و اسماء و سلمی همسر ابی رافع نیز در روایات آمده است.
ام ایمن همان بانوی فداکار و با ایمانی است که قبل از این نامش ذکر شد و کسی بود که به صدق مدعای فاطمه شهادت داد، و طبق روایات پیغمبر دربارهاش فرمود «او زنی است از اهل بهشت…» و او در خانه پیغمبر و خدیجه زندگی میکرد و پس از آن نیز به مدینه هجرت کرد و به خانه اسامه رفت و پس از او نیز در خدمت اهل بیت پیغمبر انجام وظیفه میکرد.
و اما اسماء بنت عمیس پس از آنکه شوهرش جعفر بن ابیطالب در جنگ موته به شهادت رسید به همسری ابوبکر در آمد و این جریان قبل از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)انجام شد، و از این رو برخی بعید دانسته اند که اسماء در جریان وصیت و شهادت و مراسم غسل و تدفین فاطمه (علیه السلام)حضور داشته باشد، و همان احتمالاتی را که در بخش چهارم و در مراسم ازدواج داده شد همانها را در اینجا ذکر کرده اند، اما به عقیده نگارنده این مطلب از همان حد استبعاد تجاوز نمیکند و دلیلی نداریم که اسماء به خانه فاطمه (علیه السلام)رفت و آمد نمیکرده و در مراسم مزبور حضور نداشته باشد، چون روایات در این باره از طریق شیعه و سنی بسیار نقل شده و احتمال تحریف و تصحیف در همه آنها بعید به نظر میرسد، گذشته از اینکه در خود همان روایات قسمتهایی هست که این مطلب را تایید میکند که اسماء با اینکه همسر ابوبکر بوده به خانه فاطمه (علیه السلام)رفت و آمد میکرده و در مراسم وصیت و غسل او حضور داشته است، مانند روایتی که مرحوم اربلی در کشف الغمه و دیگران از خود اسماء روایت کردهاند که چون فاطمه (علیه السلام)از دنیا رفت عایشه آمد و خواستبه اتاق فاطمه (علیه السلام)برود، من مانع شده و نگذاردم وارد اتاق شود، عایشه ناراحتشد و به پدرش ابوبکر گفت: این زن «حبشیه» میان من و دختر پیغمبر حائل میشود و نمیگذارد من به اتاق او بروم! ابوبکر آمد و به من گفت: ای اسماء چرا نمیگذاری زنان پیغمبر به نزد فاطمه بروند؟ من گفتم: خود فاطمه دستور داده است کسی نزد جنازه او نرود (1)…
و در ترجمه «سلمی» نیز جزری در اسد الغابة گوید:
«سلمی» نام زنی است که خدمتکاری رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)را میکرد، و او کنیز صفیه دختر عبد المطلب بود، و او همان زنی است که قابلگی فرزندان فاطمه دختر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)را به عهده داشت، و همچنین قابله ابراهیم فرزند رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)بوده، و در ماجرای وفات فاطمه (علیه السلام)نیز در غسل دادن او به علی (علیه السلام)و اسماء کمک میکرد. (2)
و صاحب کتاب قاموس الرجال این مطلب را که سلمی کنیز صفیه بوده است صحیح نمیداند و گفته است: بلاذری در تحت عنوان «کنیزان پیغمبر» نام سلمی را ذکر کرده و گفته است پیغمبر او را آزاد کرد. (3)
نگارنده گوید: از پارهای روایات چنین استفاده میشود که سلمی کنیز آمنه مادر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)بوده و پس از درگذشت آمنه به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)رسید، آن حضرت او را آزاد کرد و با مردی به نام ابو رافع ازدواج نمود و از او فرزندانی به دنیا آمد که یکی از آنها عبید الله بن ابی رافع کاتب و نویسنده علی بن ابیطالب (علیه السلام)بود.
به هر صورت درباره ام ایمن مطلبی در وصیتنامه نیست جز آنکه در روایات نام او آمده و اینکه فاطمه (علیه السلام)به او وصیت کرد، و یا اینکه به او که از همه زنان بیشتر مورد وثوق و یا نزدیکترین زن به فاطمه بود دستور داد علی (علیه السلام)را نزد او بخواند. (4)
در مورد سلمی نیز در چند حدیث آمده که سلمی گوید: هنگامی که فاطمه (علیه السلام)بیمار شد من از او پرستاری میکردم تا در یکی از روزها که علی (علیه السلام)برای انجام کاریاز خانه بیرون رفت و فاطمه (علیه السلام)با اینکه حالش خوب بود به من فرمود: مادر! قدری آب غسل برای من حاضر کن، و من حاضر کردم و فاطمه برخاسته غسل کرد و سپس لباسهای نو خود را پوشید و به من دستور داد فرشی برای او در وسط اتاق بیندازم و روی آن خوابید و پاهای خود را به طرف قبله کشید و آن گاه دستخود را زیر گونه اش گذارده و فرمود: من اینک از دنیا میروم، و بدین ترتیب از دنیا رفت و من علی (علیه السلام)را خبر کردم…تا به آخر حدیث. (5)
و درباره اسماء بنت عمیس نیز در پارهای از روایات آمده که گوید: فاطمه (علیه السلام)به من وصیت کرد کسی جز من و علی (علیه السلام)او را غسل ندهد، و من نیز هنگام غسل فاطمه طبق وصیتی که کرده بود به علی (علیه السلام)کمک کردم (6)و هر دو با هم جنازه را غسل دادیم.
در چند حدیث از طریق شیعه و اهل سنت آمده که اسماء گوید، فاطمه در هنگام وفات خود به من فرمود: مادر جان! من از این وضعی که درباره حمل جنازه زنها مرسوم استشرم میکنم و خوش ندارم که جنازه زنان را روی تخت های میگذارند و پارچه ای روی آن می اندازند و پستی و بلندی های بدن او برای بیننده آشکار است.
اسماء گوید: بدو عرض کردم: من چیزی را که در حبشه دیدهام هم اکنون ترتیب داده نزد شما میآورم و نشانت میدهم، سپس چند عدد چوب تر و تختی را آورد و آن چوبها را خم کرده دو طرف آن را بر کنار تختبست و چادری روی آن کشید، فاطمه (علیه السلام)که آن را دید خوشحال شد و تبسم کرد، اسماء گوید: من از روزی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)از دنیا رفته بود تا به آن روز تبسم بر لبان دختر پیغمبر ندیده بودم. (7)
در روایتی است که فرمود: چه چیز خوب و نیکویی است که بدان وسیله جنازه زناز مرد تشخیص داده نمیشود، (8)و در حدیثی است که فرمود:
«اصنعی لی مثله استرینی سترک الله من النار» (9).
[برای من نیز یک چنین چیزی درست کن، و مرا مستور کن، خدایت از آتش دوزخ مستور دارد (10).] و در احادیث دیگری نیز نام اسماء آمده که ان شاء الله در صفحات آینده در ضمن داستان شهادت فاطمه (علیه السلام)خواهید خواند.
و اما آنچه به علی (علیه السلام)وصیت کرد
از جمله کرامات فاطمه (علیه السلام)که محدثین شیعه و اهل سنت روایت کردهاند این است که وی از مرگ خود خبر داد و روز و وقت آن را تعیین کرد چنانکه در روایات پیش از این نیز گذشت و در حدیثی است که وقتی به علی (علیه السلام)گفت: هنگام مرگ من رسیده! علی (علیه السلام)فرمود: ای دختر پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم)با اینکه وحی از ما قطع شده این خبر را از کجا دانستی؟
فاطمه پاسخ داد، هم اکنون خواب مختصری مرا فرا گرفت و رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)را دیدم که به من فرمود: امشب نزد ما خواهی بود و من میدانم که او راست گفته و امروز روز آخر عمر من است. (11)
و در روایتی است که پس از آن به علی (علیه السلام)گفت: چیزهایی در دل دارم که میخواهم آنها را به تو وصیت کنم!
علی (علیه السلام)فرمود: ای دختر رسول خدا هر چه میخواهی بگو!
در این وقت علی (علیه السلام)کسانی را که در اتاق بودند بیرون کرد و نزدیک سر فاطمه (علیه السلام)نشست، آن گاه فاطمه به سخن آمده گفت:
ای پسر عمو هیچ گاه مرا دروغگو و خیانتکار ندیدی، و از وقتی با تو معاشرت داشتهام نافرمانی تو را نکردهام!
علی (علیه السلام)در پاسخ او فرمود:
«معاذ الله انت اعلم بالله و ابر و اتقی و اکرم و اشد خوفا من الله من ان اوبخک بمخالفتی، قد عز علی مفارقتک و تفقدک الا انه امر لا بد منه…»
[پناه بر خدا! تو داناتر و نیکوکارتر و پرهیزکارتر و بزرگوارتر و نسبتبه خدای تعالی بیمناک تر از آنی که من بخواهم تو را در مورد مخالفت و نافرمانی خود سرزنش کنم، و براستی مفارقت و دوری تو بر من بسیار ناگوار است جز آنکه چاره ای از آن نیست…]
آن گاه سخنان خود را ادامه داده فرمود:
به خدا مصیبت رحلت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)را برای من تجدید کردی و مرگ و فقدان تو بر من بسیار بزرگ است.
«فانا لله و انا الیه راجعون» !
آه! که چه مصیبت دردناک و جانسوز و غم انگیزی است! مصیبتی که به خدا سوگند جبران پذیر نخواهد بود!
دنباله حدیث این گونه است که در اینجا هر دو گریان شده و لختی گریستند آن گاه علی (علیه السلام)سر فاطمه را برداشته به سینه چسبانید و بدو فرمود: هر وصیتی داری بنما که من آن را انجام خواهم داد.
فاطمه عرض کرد: خدایت پاداش نیک دهد ای پسر عموی رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم)، نخستین وصیت من آن است که پس از من «امامه» دختر خواهرم را به ازدواج خویش در آوری چون او نسبت به فرزندان من همانند خودم مهربان است، و مردان نیز ناچارند همسری از زنان داشته باشند.
و از جمله عرض کرد: وصیت دیگر من آن است که احدی از این مردم که به من ستم کرده و حق مرا گرفتند در تشییع جنازه من و دیگر مراسم آن حاضر نشوند زیرا اینان دشمن من و دشمن رسول خدا هستند، و مبادا بگذاری یکی از آنها و یا پیروان آنها بر جنازه ام نماز بگذارند…
مرا شب هنگام در آن وقتی که دیده ها همگی خواب رفتهاند دفن کن (12)؟
و در نقلی هم آمده که فاطمه (علیه السلام)وصایای خود را در رقعه ای نوشته و زیر سرش نهاده بود و چون از دنیا رفت، علی (علیه السلام)آن رقعه را بیرون آورد و جملات زیر را در آن مشاهده کرد:
«بسم الله الرحمن الرحیم، هذا ما اوصتبه فاطمة بنت رسول الله، اوصت و هی تشهد ان لا اله الا الله، و ان محمدا عبده و رسوله، و ان الجنة حق و النار حق، و ان الساعة آتیة لا ریب فیها، و ان الله یبعث من فی القبور.
«یا علی انا فاطمة بنت محمد زوجنی الله منک لاکون لک فی الدنیا و الآخرة، انت اولی بی من غیری، حنطنی و غسلنی و کفنی باللیل، و صل علی و ادفنی باللیل و لا تعلم احدا، و استودعک الله و اقرء علی ولدی السلام الی یوم القیامة» (13).
[به نام خدای بخشاینده و مهربان، این است آنچه دختر رسول خدا بدان وصیت میکند، و این وصیت را در حالی میکند که گواهی میدهد معبودی جز خدای یکتا نیست، و گواهی میدهد محمد بنده و رسول اوست، و گواهی میدهد که بهشت حق است، و جهنم حق است، و قیامت خواهد آمد و هیچ گونه شکی در آن نیست، و گواهی میدهد که خدای تعالی هر کس را که در گورهاست مبعوث و زنده خواهد کرد.
ای علی منم فاطمه دختر محمد که خدای تعالی مرا به ازدواج تو در آورد تا در دنیا و آخرت از آن تو باشم، و تو در انجام کارهای من سزاوارتر از دیگران هستی!
کار حنوط و غسل و کفن مرا در شب انجام ده، و بر من نماز بخوان و شبانه مرا دفن کن، و کسی را خبر نکن، تو را به خدا میسپارم، و بر فرزندان خود تا روز قیامتسلام میرسانم (14)! ] در نقلی که از مجالس مفید و امالی شیخ رحمة الله علیهما آمده در حدیثی از امام حسین روایتشده چنین است که چون فاطمه دختر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)بیمار شد به علی وصیت کرد که وضع حال او را پنهان دارد، و حتی از بیماری او کسی را با خبر نکند، و علی (علیه السلام)نیز این کار را کرد، و خودش شخصا پرستاری فاطمه (علیه السلام)را به عهده گرفت، و احیانا اسماء بنت عمیس نیز او را کمک میداد، آن هم به طور پنهانی، و چون هنگام وفات و رحلت او شد به علی (علیه السلام)وصیت کرد کارهای پس از مرگ او را خود انجام دهد، و شبانه او را دفن کند و جای قبر او را نیز پنهان و مخفی کند که اثری از قبر او معلوم نباشد (15).
و از کتاب دلایل طبری از امام باقر (علیه السلام)نقل شده که فرمود: فاطمه وصیت کرد از مال خودش به زنان پیغمبر و زنان بنیهاشم، به هر کدام دوازده وقیه بدهند، و به «امامه» دختر ابی العاص (خواهر زاده فاطمه (علیه السلام)نیز همین مقدار بدهند.
و در حدیث دیگری که از زید بن علی (علیه السلام)روایت کرده فرمود: فاطمه (علیه السلام)مال خود را بر بنی هاشم و فرزندان عبد المطلب بخشید و علی (علیه السلام)این کار را کرد و به دیگران نیز داد (16).
و بر طبق روایت کشف الغمه از امام باقر (علیه السلام)فاطمه وصیت فرمود: حوائط هفت گانه در دست علی (علیه السلام)باشد، و پس از او به حسن (علیه السلام)و پس از او به حسین (علیه السلام)برسد، و پس از درگذشت وی در دست بزرگترین فرزندان او قرار گیرد، و متن این وصیتنامه به خط امیرالمؤمنین (علیه السلام)نوشته شده بود و مقداد بن اسود و زبیر بن عوام آن را گواهی کرده بودند.
نگارنده گوید: «حوائط» جمع حائط و به معنای باغ و یا بستانی است که اطراف آن را دیوار کشیده باشند، و بر طبق روایات «حوائط» فاطمه (علیه السلام)عبارت از هفتباغ بوده به نامهای «مبیت، عواف، دلال، حسنی، برقه، صافیه، مشربه» که اینها غیر از فدک بوده و پیغمبر اکرم آنها را برای فاطمه (علیه السلام)وقف کرد، و بعدا نیز به صورت موقوفه فرزندان فاطمه (علیه السلام)در آمد، و برخی احتمال دادهاند که این «حوائط هفتگانه» همان است که در برخی از روایات به نام «عوالی» ذکر شده، و اینها باغهایی بود که از «مخیریق» یهودی به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)رسیده بود، و مخیریق کسی است که در واقعه جنگ احد، مسلمان شد، و همان روز در میدان جنگ به شهادت رسید، و هنگامی که خواستبه میدان برود فریاد زد: شاهد باشید که من مسلمان شده ام و اگر در این جنگ کشته شدم تمام دارایی من متعلق به رسول خداست.
و از تواریخ و روایات به دست نمیآید که آیا این باغهای هفتگانه در اختیار فاطمه (علیه السلام)بوده، یا مانند فدک، آنها را نیز ابوبکر به غصب گرفته بود، اما بعید نیست اگر این روایت معتبر باشد چنین استنباط میشود که باغهای مزبور در دست آن حضرت بوده که تولیت آن را به علی (علیه السلام)واگذار کرده و روی آن وصیت نموده است، اگر چه برخی گفته اند:
این باغهای هفتگانه همان صدقاتی است که عمر در زمان خلافتخود به علی (علیه السلام)واگذار کرد، و ابوبکر اینها را نیز مانند فدک از فاطمه اطهر گرفت.
باری بازگردیم به دنباله وصیت: در برخی از نقلهای غیر معتبر نیز آمده که فاطمه (سلام الله علیها)از جمله وصیت هایی که به علی (علیه السلام)کرد این بود:
«یا ابن عم انی اجد الموت الذی لابد و لا محیص عنه، و انا اعلم انک بعدی لا تصبر علی قلة التزویج فان انت تزوجت امراة اجعل لها یوما و لیلة، و اجعل لاولادی یوما و لیلة، یا ابا الحسن و لا تصح فی وجوههما فیصبحان یتیمین غریبین منکسرین فانهما بالامس فقدا جدهما و الیوم یفقدان امهما، فالویل لامة تقتلهما و تبغضهما
ثم انشات تقول:
ابکنی ان بکیتیا خیر هاد و اسبل الدمع فهو یوم الفراق یا قرین البتول اوصیک با لنسل فقد اصبحا حلیف اشتیاق ابکنی و ابک للیتامی و لا تنس قتیل العدی بطف العراق فارقوا فاصبحوا یتامی حیاری فاخلفوا الله فهو یوم الفراق
و سخنان دیگری که چون به نظر نگارنده چندان معتبر نیامد از ترجمه و نقل قسمتهای دیگر خودداری شد.
ضمنا در پارهای از روایات آمده که فاطمه (علیه السلام)پیش از آنکه از دنیا برود غسل کرد و جامه نو خود را پوشید و به سلمی، همسر ابی رافع، فرمود: من غسل کردهام کسی بدن مرا برهنه نکند (17).
ولی برای توضیح باید بدانید که منظور از این روایات - چنانکه مرحوم مجلسی و دیگران گفته اند - نه آن است که مرا بدون غسل دفن کنید، زیرا مسئله غسل میت یکی از واجباتی است که باید در مورد هر میت مسلمانی انجام شود و استثنایی نخورده جز در مورد شهیدی که در میدان جنگ کشته شود آن هم با شرایط و خصوصیاتی که در کتابهای فقهی ذکر شده است، و از آن سو بر طبق روایات مشهور و زیادی که هست میدانیم که علی (علیه السلام)به کمک اسماء بدن فاطمه را شبانه غسل داد.
بلکه منظور آن بوده که بدن من پاک است و نیازی به شستشو و بیرون آوردن جامه برای غسل نیست، و به همین خاطر نیز بود که بر طبق روایات دیگری که بعدا ذکر خواهد شد، علی (علیه السلام)بدن فاطمه را از زیر پیراهن غسل داد، و این وصیت همسرش را نیز - که ظاهرا انگیزهای جز پوشش و حفاظت زیادتر بدن از اینکه در معرض دید قرار گیرد نداشت - انجام داد.
اگر چه برخی خواسته اند بگویند: ممکن است این وصیت روی علاقه شدیدی که فاطمه (علیه السلام)به شوهر عزیزش داشت صادر شده و جنبه عاطفی داشته با این توضیح که چون فاطمه تا زنده بود سعی کرد تا بازوی متورم و پهلوی ضرب دیده و بدن کبود و کتک خوردهاش را علی (علیه السلام)نبیند و تاثر شوهر بزرگوارش را زیادتر نکند، اما وقتی وصیت کرد که علی (علیه السلام)بدن او را غسل دهد و اساسا نمیخواست دیگری متصدی این کار شود، به این فکر افتاد که خواه ناخواه در وقت غسل چشم علی (علیه السلام)به بازو و پهلو و بدن او خواهد افتاد و تاثر او را چند برابر خواهد کرد، از این رو این کار را کرد و این قسمت را نیز در وصیت خود ضمیمه نمود و بلکه احتمال دادهاند اصرار به اینکه در شب او را غسل دهد نیز روی همین خاطر بود که گذشته از اینکه بدن او را نبیندصورت کبود و نیلی او را نیز مشاهده نکند…و داغی بر داغ های دل علی (علیه السلام)افزوده نشود.!
و به هر صورت یکی از دو جهت ذکر شده بالا میتواند انگیزه و علت این وصیت باشد، نه آنکه میخواست اصلا او را غسل ندهند و بدون غسل دفن کنند تا آن وقت این بحث پیش نیاید که اولا این چه دستوری بود؟ و ثانیا چرا علی (علیه السلام)به این وصیت عمل نکرد و بدن فاطمه را غسل داد!
رسولی محلاتی
______________________________________
1. کشف الغمه، ج 2، ص 130، استیعاب، ج 2، ص 752.روایات زیادی که به همین نحو از طریق اهل سنت آمده و به تفصیل در احقاق الحق، ج 10، صص 470 به بعد نقل شده.
2. اسد الغابة، ج 5، ص 478.
3. قاموس الرجال، ج 10، ص 456.
4. بحارالانوار، ج 43، صص 181 و 204.
5. همان، صص 172، 183 و 188، کشف الغمه، ج 2، ص 127.
6. بحار الانوار، ج 43، صص 184 و 189، کشف الغمه، ج 2، صص 126 و 130.
7. احقاق الحق، ج 10، ص 474، بحار الانوار، ج 43، صص 189 و 213، ضمنا دوستان حضرت زهرا و بانوانی که ادعای پیروی و شیعهگری بانوی عظمای اسلام را دارند خوب روی این قسمتحدیث دقت کنند و شدت علاقه فاطمه را به حجاب و پوشش بدن زن حتی پس از مرگ ببینند و تا آنجا که میتوانند این هدف را در زندگی خود و دیگران تعقیب نموده و این برنامه را در خانه و خانوادهها پیاده کنند، تا روی دیدار و ملاقات شفیعه محشر را در آن روز وانفسا داشته و مشمول و شایسته شفاعت او گردند ان شاء الله!
8. کشف الغمه، ج 2، ص 130، استیعاب، ج 2، ص 752.
9. بحار الانوار، ج 43، ص 213.
10. و در برخی از روایات نیز این گونه است که فاطمه (علیه السلام)به علی وصیت کرد که چنین نعش و تابوتی برای او ترتیب دهد و بدو گفت: فرشتگان صورت آن را برای من درست کردند، و ظاهرا از نظر تواریخ مسلم است که اولین تابوتی را که در اسلام بدین صورت درست کردند همان بود که برای فاطمه (علیه السلام)ترتیب دادند.
11. همان، ص 179.
12. بحار الانوار، ج 43، صص 192- 191.
13. همان، ص 214.
14. همان، ص 214.
15. همان، ص 211.
16. همان، ص 218.
17. همان، صص 172 و 183 و 187
نکاتی درباره ی سفیانی
س) درباره ی سفیانی مطالب زیادی می شنویم، آیا توضیحی برای این تفکّر یا اسم وجود دارد؟
ج) تنها منابعی که به این موضوع پرداخته اند، منابع امامیّه است و اثری از آن در هیچ یک از منابع اوّلیه ی اهل سنّت وجود ندارد و شاید این بایکوت برای خنثی کردن نگاه ها نسبت به تفکّر دجّال باشد که منابع اهل سنّت به آن موضوع نپرداخته اند یا اینکه برای خباثت زدایی های خاص باشد که به زودی به آن اشاره خواهد شد.
امّا سخن از آن در منابع امامیّه بسیار است؛ امّا به اندازه ی کثرت اخبار دجّال در منابع اهل سنّت نیست و به همین اندازه خالی از نسبت دادن کارهای اعجازآمیز به سفیانی است. در ادامه خواهیم دید مهم ترین اعتراض وارد بر اخبار دجّال، نبود امکان صدور معجزه از افراد فرومایه و منحرف است.
از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که:
«پدرم امام محمّد باقر (علیه السلام) فرمودند:
«خُرُوجُ السُّفیِانِیِّ مِنَ المَحتُوم؛ (1) خروج سفیانی حتمی و قطعی است.»
در خبر دیگری از امیرالمومنین (علیه السلام) آمده است که فرمودند:
«رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
«قَبلَ قِیَامِ القَائِمِ خَمسُ عَلَامَاتٍ مَحتُومَاتٍ الیَمَانِیُّ وَ السُّفیَانِیُّ وَ الصَّیحَة وَ قَتلُ النَّفسِ الزَّکِیَّة وَ الخَسفُ بِالبَیدَاء؛ (2)
… قبل از قیام حضرت مهدی (علیه السلام)، خروج سفیانی قطعاً روی خواهد داد.»
و صدوق در کتاب «کمال الدّین و تمام النّعمه»، خبر اخیر را ذکر کرده است.
در خبر دیگری از ابی عبدالله (علیه السلام) آمده است که فرمودند:
«إِنَّ أمرَ السُّفیَانِیِّ مِنَ الأمرِ المَحتُومِ؛
موضوع سفیانی از امور حتمی است.»
و در خبر دیگری از ایشان نقل شده است که پنج علامت حتمی قبل از قیام قائم (علیه السلام) وجود دارد:
یمانی و سفیانی و …
نعمانی در کتاب «غیبت» خود از ابی عبدالله (علیه السلام) نقل کرده است که فرمودند: «ظهور قائم را پنج علامت است: سفیانی (3) و …»
و از ایشان نقل کرده است که راوی گفت:
به او گفتم: آیا نشانه ای قبل از این رویداد (ظهور قائم) وجود دارد؟ فرمودند: «آری.» پرسیدم: آن نشانه چیست؟ فرمودند:
«إِذَا اختَلَفَ وُلدُ العَبَّاسِ وَ وَهَی سُلطَانُهُم وَ طَمِعَ فیهم من لم یکُن یَطمَعُ وَ خَلَعَتِ العَرَبُ أعِنَّتَهَا وَ رَفَعَ کُلُّ ذِی صِیصیَة صِیصِیَتَهُ وَ ظَهَرَ السُّفیَانِیُّ وَ أقبَلَ الیَمَانِیُّ وَ تَحَرَّکَ الحَسَنِیُّ خَرَجَ صَاحِبُ هَذَا الامرِ مِنَ المَدِینَة إِلَی مَکَّة بِتُراثِ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قُلتُ وَ مَا تُرَاثُ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فَقَالَ سَیفُهُ وَ دِرعُهُ وَ عِمَامَتُهُ وَ بُردُهُ وَ رَایَتُهُ وَ قَضِیبُهُ وَ فَرَسُهُ وَ لَأمَتُهُ وَ سَرجُه؛
هنگامی که فرزندان عبّاس اختلاف کنند و پایه های حکومتشان سست شود و طمع در آنان بندد، کسی که طمع نمی کرد و عرب عنان گسیخته شود و هر کس که وسیله ی دفاع دارد، آن را بر افرازد (و از آن استفاده کند) و سفیانی ظاهر شود و یمانی روی آورد و حسنی حرکت کند. آن وقت صاحب این امر با ارثیه ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از مدینه به سوی مکّه خروج خواهد کرد.»
عرض کردم: ارثیه ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چیست؟ فرمودند: «شمشیر، زره، عمّامه، عبای پشیمن، پرچم، عصای، اسب، آلات جنگی و زین ایشان.»
حدیث دیگری از قول امام مهدی (علیه السلام) وجود دارد که سمری آن را استخراج کرده و در این حدیث امام (علیه السلام) فرمودند:
«فَمَنِ ادَّعَی المُشَاهَدَة قَبلَ خُرُوجِ السُّفیِانِیِّ وَ الصَّیحَة فَهُوَ کَذَّابٌ مُفتَر؛ (4)
هر کس قبل از خروج سفیانی و صحیه ی آسمانی مدّعی مشاهده شود افترازننده ای دروغگوست.»
از این نوع روایات بسیار است و همین مقدار برای اثبات تاریخی آن کفایت می کند و با وجود این، ناچار از التزام به وجود سفیانی به صورت اجمالی می باشیم. (5)
پینوشتها:
1. الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 2، ص 371.
2. کمال الدین و تمام النعمة، ج 2، ص 650.
3. غیبت نعمانی، ص 32.
4. الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج 2، ص 478.
5. نک: تاریخ الغیبة الکبری.
منبع مقاله :
کامل، حیدر؛ (1391)، دجال آخرالزمان، تهران: موسسه فرهنگی موعود عصر (عج)، چاپ اول
نکات خواندني از روحيات شهيد خرازي
توجه به مسائل خرد در عين ديد کلان داشت
توجه به مسائل جزئي تحت امر در عين داشتن يک ديد کلان نسبت به امور يکي ديگر از صفات حاج حسين بود. در خلال عمليات کربلاي 5 ايشان را به خط مقدم مي بردم. در مسير جنازه يک شهيد را مشاهده کرديم. حسين گفت:” سريع به تعاون لشکر بگو براي بردن جنازه اقدام شود.” ايشان در خط مقدم پس از گفتگو با فرمانده خط و بررسي اوضاع، با نيروهاي بسيجي مستقر در خط نيز گفتگو کرد و از هر يک پرسيد وظيفه آنها چيست و در صورت پاتک دشمن چگونه مي جنگند. يکي از اين نيروها امدادگر بود. حاج حسين به او گفت:” اگر زخمي نداشتي و دشمن هم به خط نزديک شده بود چه مي کني؟” او هم جواب داد:” با همين نارنجکها با آنها مي جنگم.” حسين به او گفت:” مي تواني نشان بدهي، آن بسيجي هم يکي از نارنجکها را به سمت دشمن پرتاب کرد. حاج حسين از آمادگي و جسارت نيروها لذت برد و نيروهاي بسجي نيز از حضور فرمانده لشکر در خط مقدم ، تواضع و توجه او نسبت به خودشان خوشحال شدند.
اگر همه يک هدف اساسي و آن حفظ ارزشهاي انقلاب اسلامي و ارتقاء کشور در عرصه هاي مختلف را مد نظر قرار دهند و با ديدي کلان و همه جانبه به اوضاع نگاه کنند و از برداشتها و رفتارهاي تنگ صنفي و جناحي خارج شوند، مسلما کاستي ها و مشکلات با کمک يکديگر سريعتر حل مي شود.
يکي از دوستان تعريف مي کرد حاج حسين به نحوه تغذيه نيروها به ويژه درخلال عمليات و در خط مقدم توجه خاصي داشت. بر همين اساس تدارکات لشکر برنامه ريزي قوي اي در اين زمينه داشت. خود من بارها شاهد بودم که مسئولين پشتيباني لشکر به ويژه برادر شريفي مسئول تدارکات لشکر خود با اولين ماشينهاي تدارکاتي وارد خط مقدم مي شد. اين امر باعث شده بود لشکر 14 در بيشتر اوقات سه نوع غدا براي نيروها طبخ نمايد. مثلا براي نيروهاي مستقر در خط مقدم يک نوع، براي نيروهاي مستقر در منطقه اي عملياتي نوعي ديگر و براي نيروهاي مستقر در عقبه لشکر غذاي متفاوت تهيه مي کرد.
يکي از دوستان تعريف مي کرد نيروهاي مستقر در خط مقدم در جاده خندق (يکي از دشوارترين خطهاي عملياتي) با بي آبي مواجه شده بودند. وضعيت اين نقطه از خط به نحوي بود که ارسال اقلام تدارکاتي و حتي تردد افراد و جابجايي نيروها تنها در شب انجام مي شد و در خلال روز هرگونه رفت و آمد بسيار خطرناک بود. حاج حسين به محض شنيدن بي آبي بچه ها خود شخصا بدون اينکه به کسي چيزي بگويد به همراه يکي از نيروها يک بشکه آب به آن نقطه برده بود. اين اقدام باعث افزايش روحيه رزمندگان لشکر و جسارت آنها در اين نقطه حساس پدافندي شده بود.
انسانها در زندگي شخصي و اجتماعي خود با مسائل بزرگ وکوچک درگير مي باشند. غافل شدن از هر کدام از اين جبنه ها هزينه هاي خود را دارد. در امر مملکت داري مسئولين و مديران بايد در عين اينکه مسائل کلان کشور و برنامه هاي عديده و درازمدت را دنبال مي نمايند بايد به مسائل خرد و روزمره مردم و امور جزئي کشور نيز توجه لازم داشته باشند. اين امر نيازمند ديد و درايتي قوي و دقيق دارد.
نکات خواندني از روحيات شهيد خرازي
وظيفه شناسي و ديد کلان داشتن
در خلال عمليات کربلاي 5 قرارگاه با حاج حسين خرازي تماس گرفته بود و در خصوص عدم استقرار نيرو در برخي نقاط حوالي خط مقدم در محدوده لشکر 14 گزارش داده بود. حاج حسين به من و يکي از نيروهاي اطلاعات عمليات لشگر دستور داد سريع اوضاع را در خط بررسي و در صورت صحت گزارش قرارگاه، يک گروهان نيرو عازم خط شود. پس از بازديد از خط متوجه شديم که هيچ فاصله اي ميان نيروهاي لشکر 14 وجود ندارد و مشکل مربوط به يکي از يگانهاي همجوار مي باشد. وقتي به حاج حسين گزارش بازديد را داديم. با حالت خاصي برگشت و به ما گفت:” در جبهه خط لشکر 14 يا لشکر ديگر نداريم، همه اين خط متعلق به اسلام است. سريع يک گروهان نيرو در همان نقطه مستقر نماييد.” حاج حسين بلافاصله پس از دستور فوق و استقرار نيروها در خط با قرارگاه نيز تماس گرفت و گزارش اوضاع را داد و خواست تا يگان مربوطه نيز وظيفه خود را انجام دهد.
تقسيم وظايف و ايجاد حدود و اختيارات در عرصه مسائل اجتماعي به ويژه در امر مملکت داري امري لازم مي باشد. ليکن اگر همه يک هدف اساسي و آن حفظ ارزشهاي انقلاب اسلامي و ارتقاء کشور در عرصه هاي مختلف را مد نظر قرار دهند و با ديدي کلان و همه جانبه به اوضاع نگاه کنند و از برداشتها و رفتارهاي تنگ صنفي و جناحي خارج شوند، مسلما کاستي ها و مشکلات با کمک يکديگر سريعتر حل مي شود. بايستي درک کنيم تلاش براي انداختن تقصيرات به گردن ديگران و انحصار کردن موفقيتها و پيشرفتها نزد خودمان نه تنها باعث ايجاد بدبيني و از بين رفتن همدلي مي شود، بلکه مغاير با رقابتهاي سالم و مصالح نظام و ملت مي باشد. اگر همانند بسيجيان و رزمندگان اقداماتمان براي خدا باشد و پاداش را هم از او ببينيم، بسياري از اين خصلتها ناپسند کنار خواهد رفت.
نکات خواندني از روحيات شهيد خرازي
دوري از هرگونه حب مقام و پست
يکي از صفات بارز شهيد خرازي بي اعتنايي وي به امور دنيا و موقعيت و مقام داشتن بود. پذيرش فرماندهي لشکر 14 را نيز تنها به دليل يک وظيفه قبول کرده بود. در خلال عمليات کربلاي 5 در سنگري در نزديک خط مقدم بوديم. فشار دشمن بسيار زياد بود. هر لحظه خبر شهادت نيروها و برخي فرماندهان را به حاج حسين مي دادند. حاج حسين شروع به خواندن بخشي از خطبه حضرت علي (علیه السلام) در خصوص مالک اشتر نمود و پس از لحظه اي با ياد عزيزان از دست رفته و بغضي در گلو گفت:” کجايند دوستداران پست و مقام که اين لحظات سخت را ببينند.”
يکي از دلايل موفقيت در دفاع مقدس، نوع نگاه فرماندهان جنگ به موقعيتها پستهاي فرماندهي بود. آنها حتي الامکان از پذيرفتن مقام خودداري مي کردند و در صورتي که توان آن را نداشتند به هيچ عنوان زير بار آن نمي رفتند و پذيرفتن آنرا تنها با معيار کارايي و به عنوان وظيفه قبول مي کردند و در صورتي که فردي را بهتر و کاراتر از خود مي ديدند حتما مقام خود را واگذار مي نمودند. اين روحيه و رفتار باعث افزايش کارايي سپاه اسلام و عنايت خدا به آنها در جنگ با صدام شد. در صورتي که اين روحيه و معيارهاي واقعي بر مبناي سلامت نفس و کارايي و تجربه افراد ملاک اداره کشور قرار گيرد ميزان توانمندي هاي نظام و اعتماد مردم به آن زيادتر خواهد شد. به راستي هر کدام از ما که موقعيت يا مقامي را در هر سطحي در اختيارگرفته ايم چقدر لياقت آن را داريم و چقدر حق آن را ادا مي کنيم. بدانيم براي همه اين موقعيتها روزي پاسخگو مي باشيم که جبران آن امکان پذير نيست.
نکات خواندني از روحيات شهيد خرازي
جذبه و قاطعيت مديريتي
حاج حسين در عين اينکه متخلق به اخلاق اسلامي و داراي روحيه اي لطيف و حساسي بود، در خلال امور اجرايي به ويژه در هنگام عمليات از مديريت قوي و جذبه بالايي برخوردار بود. اين امر به نحوي بود که همه فرماندهان و مسئولين لشکر بدون استثناء از دستورات ايشان در هر شرايطي پيروي مي کردند و اين تنها به خاطر سلسله مراتب نبود بلکه نشانه اي از اعتقاد قلبي آنها نسبت به تجربه و قابليت حاج حسين و در عين حال عشق و علاقه آنها نسبت به ايشان بود. در واقع حاج حسين داراي جذبه اي بسيار بالا و مثبت بود. عشق و علاقه نيروهاي لشکر به حاج حسين به حدي بود که هيچ کس از برخوردهاي موردي ايشان نه تنها ناراحت نمي شد، بلکه آنرا نوعي توجه حاج حسين به خود مي دانست. حتي فرماندهان لشکرهاي ديگر و حتي فرماندهان مافوق حاج حسين در برخي اوقات نظرات ايشان را از دريچه يک دستور ملاحظه مي کردند. صبح روز عمليات کربلاي 5 فرماندهان برخي لشکرها از جمله برادر قاليباف فرمانده وقت لشکر 5 نصر به همراه فرمانده قرارگاه قدس برادر عزيز جعفري در سنگر شهيد خرازي در حال بررسي اوضاع منطقه عملياتي بودند. در عمده مباحث نظرات حاج حسين مورد توجه و مبناي تصميم گيري اين فرماندهان بود.
با توجه به قاطعيت فرماندهان جنگ بايد بدانيم که مديريت کارا بر اساس اصولي چون تجربه، علم و دانش، روابط صحيح انساني و ويژگي هاي شخصيتي افراد شکل مي گيرد. در اين ميان در صورتي که متغيرهاي ديگري چون خلوص نيت و دلسوزي و اعتقادات ديني به آن افزوده شود ميزان کارايي اين مديران افزايش خواهد يافت. مجموعه اين شرايط مي تواند ميزان تاثير گذاري آنها در امور اجرايي را حتي فراتر از حوزه مسئوليت، حدود اختيارات آنها را بالا ببرد. در اين شرايط نهادها و حوزه هاي ديگر با درک اين قابليتها و اخلاص مسلما براي مصالح حوزه وظايف خود به نظرات اين افراد توجه مي نمايند. تحقق اين شرايط نيازمند صعه صدر، درک بالا و وجود نوعي تفاهم و احساس مشترک نسبت به اهداف و وظايف سازماني است. اين موضوعي است که بايد سرمشق تمام مسئولين و مديران نظام قرار داشته باشد. مصداق واقعي و الگوي عملي چنين مفاهيمي رزمندگان و فرماندهان دفاع مقدس هستند