با انحرافات داخلي بجنگيد
سطرهايي از سي برگ وصيتنامه انديشمند شهيد، فرامرز محسن سلطاني
از جبهه برايتان بگويم؛ جبهه جنت الهي است و من اينجا زيباييهاي بهشت را با چشمهايم مشاهده ميكنم و با گوشهايم، نغمههاي دلرباي بهشتي را ميشنوم. گويي كه قيامت در نظرم جلوهگر شده و آن صحنه ي كبرا را لمس ميكنم كه در آنجا فقط اعمال نيكمان به دردمان ميخورند و تنها خداست كه ميتواند ياريدهندهمان باشد و بس.
عزيزانم!
آلودگيهاي رحي و هواهاي نفساني، خود، حايلها و حجابهايي هستند كه اگر بتوانيم اين حايلها و حجابها را از ميان برداريم به سعادت ابدي، يعني جوار قرب ربوبي خواهيم رسيد.
تا زماني كه اين پردههاي ظلماني بر روي دل ماست، از مبدأ آفرينش و از سرچشمه ي كمال خداوندي مهجور خواهيم شد. ما چگونه ميتوانيم نفسي را كه هرآن، دل به ميلي ميسپارد و همواره دستخوش طوفان اميال ضد و نقيض و كششهاي نفساني است، به حال خود رها كنيم و خود را از شرّ آن در امان بدانيم؟
چگونه ميتوان از مراقبت جدي و كنترل نفس دست برداشت كه پيامبراكرم(ص)، آن شخصيت برجسته ي جهان اسلام در نيمههاي شب پيشاني بر آستان قدس ربوبي ميساييد؟
آري! آنان كه معرفت خدا را جستند، حتي يك لحظه هم از خود غفلت نداشتند و همواره دست استمداد به درگاه الهي دراز ميكردند. چون ميدانستند كه پيروزي بر هواهاي نفساني، جز در سايه ي توفيق الهي و برخورداري از رحمت واسعه او امكانپذير نيست.
عزيزانم!
درباره مسئله ي خودسازي و مبارزه با نفس، بيش از پيش حساس باشيد و در اين پيكار سرنوشتساز به خداي بزرگ متوسل شويد؛ از درگاهش استمداد و كمك طلبيد، زيرا كه ائمهمعصومين(ع) با آن همه كمالات انساني و عرفاني كه داشتند، باز هم همواره از خدايشان استمداد مي طلبيدند.
خود را مملوك خدا بدانيد و همه ي شئون خود را از خدا ببينيد و هرگونه اسقلالي را از خود نفي كنيد و خود را به تمام معني عبد و بنده خدا يابيد و خدا را مالك مطلق و حقيقي خويش بدانيد. وقتي چنين كنيد و چنين شويد، در آنصورت به وظيفه ي بندگي قيام ميكنيد و در مسير عبوديت، گام برميداريد.
عزيزانم!
آيا ميشود كه در قيام بندگي خدا باشيم، اما مخالفت با پروردگار خود نمائيم؟ خدايي كه در قرآن ميفرمايد: «و مالكم لاتقاتلون فيسبيلالله و المستضعفين من الرّجال و النِّساء و الولدان الَّذين يقولون ربَّنا اخرجنا من هذه القريهًْ الظّالم اهلها واجعل لنا من لدنك نصيرا.» (سوره نساء، آيه 75)
آيا ميشود دل در گرو محبت الهي نهيم، اما بياعتنا به رضاي او باشيم؟
شرط بندگي اين است كه بنده تا آنجا كه در توان دارد، حتي فكر معصيت را نيز از قلب خود خارج كند. بنابراين، اگر از روي غفلت تن به لغزش داديد، بلافاصله با آب توبه و ندامت قلبي، آثار سوء آن را از صفحه دل خود پاك كنيد. حداقل مرتبه ي بندگي خدا را كه عمل به واجبات و پرهيز از محرمات خداست، بجا آوريد كه اين سبب نجات و رستگاري شما ميشود.
عمل به تكاليف مقرر در شرع، زماني نتيجه بخش خواهد بود كه از روي اخلاص و به نيت اطاعت از امر صورت گيرد؛ يعني نيت و انگيزه، خالص براي خدا باشد.
عزيزانم!
اگر بتوانيم به اين درجه برسيم كه خدا را بدان جهت عبادت كنيم كه او را سزاوار عبادت بدانيم، نه از ترس آتش جهنم و نه به اميد بهشت، در آن صورت دلمان مملو از محبت خدا ميشود و اين محبت قلبي، اخلاص در عبادتمان را كامل ميكند، چون با محبت خداست كه دل از هر تعلقي جز تعلق خدا پاك ميشود و تمامي آثار خودخواهي و لذات دنيوي و بتهاي پنهان و آشكاري كه در درون نفس، علائق ما را به سوي خود جلب ميكند، پاك و پيراسته شده و دل از كردههاي خود و آرزوهاي خود آزاد ميشود و در اين صورت كه تمامي وجود و توجهمان را معطوف به درگاه خدا نموده و از دريچه تنگ جهان طبيعت، به جمال مطلق ازلي مينگريم.
عزيزانم!
اگر در تمامي حوادث و پيشآمدها، راضي به قضاي الهي و تسليم در برابر او و امر او باشيم، ترس و اندوه در ما راه پيدا نخواهد كرد.
بايد چشم بر بندگان عاجز خدا و مخلوقات ناتوان او ببنديم و يكسره دلمان را متوجه مبدأ هستي كنيم و چشم اميد خود را تنها به دست رحمت واسعه ي او بدوزيم و تنها از او ياري بطلبيم و متكي بر ياري و مساعدت ديگران نشويم و توكل به خدا كنيم و امر خود را واگذار به خدا نماييم.
عزيزانم!
هرگاه در انجام تكاليف الهي و اطاعت از اوامر الهي، سستي و قصور ورزيد، استحقاق نزديكي به خدا را از دست خواهيد داد و اين بزرگترين و تلخترين محروميتهاست كه نصيب شما ميگردد. تنها عاملي كه آرامبخش دلهايتان ميشود، ياد و ذكر خداست.
عزيزانم!
بنا به تكليف الهي و انجام فرمان خدا، به جبهه رفتم تا به نداي امامم پاسخ مثبت داده باشم تا دين محمد(ص) جاويد ماند و ولايت فقيه كه استمرار خط انبياء و امامانمعصوم است در غياب اماممعصوم(ع) استوار و پابرجا ماند و قامت رسايش تا ظهور بقتاللهالأعظم از گزند دشمنان محفوظ ماند.
در اين جبهه نور، با كجفكريها، ظلمات و انحرافات داخلي بجنگيد تا پاسدار به حق حرمت خون شهيدان باشيد!
عزيزانم!
نمازشب، نماز اول وقت، تلاوت قرآن مجيد و ادعيه، ياد خدا، ياد مرگ و قيامت و ذكر خدا، قساوت و كدورت دل را از بين ميبرد.
از خدا بخواهيم كه يك لحظه ما را به خودمان وامگذارد. زيرا مصيبتي بالاتر از اين نيست كه خداوند يك لحظه ما را به خودمان واگذارد.
دروغ، تهمت، سخنچيني و غيبت، از گناهان بزرگي هستند كه به وسيله ي زبان صادر ميشوند. مبادا كلمهاي از دهانتان خارج شود كه به ضرر اسلام و مسلمين باشد! لذا زياد به فكر خدا و به ياد قيامت باشيد و به معاد فكر كنيد و اين تصور، هميشه در ذهنتان باشد كه بازگشت و حساب و كتابي هم هست!
عزيزانم!
از خدا ميخواهم كه هرچه سريعتر مرا به خوشبختي برساند و در راه او شهيد شوم. مبادا از اينكه براي خود طلب شهادت كردم ناراحت شويد. چرا كه همه ي ما از خدا هستيم و از خدا شروع شدهايم و به خدا هم ختم ميشويم. آن راهي است كه انسان بايد برود. پس چه بهتر كه در راه خدا شهيد شويم. مگر ما از علي(ع) آن بزرگ مرد عرصه ي پيكار با هواهاي نفساني و حسين(ع) آن آموزگار بزرگ شهادت و ابوالفضل(ع) آن سردار رشيد صحنه كربلا و آموزگار عشق و وفا، بالاتريم؟!
منبع: نشريه امتداد - ش 44
*وصیت نامه سردار شهید محمد بروجردی
*وصیت نامه سردار شهید محمد بروجردی
بسمه تعالی
این وصیت نامه را در حالی می نویسم که فردایش عازم سنندج هستم. با توجه به این که چندین بار در عملیات شرکت کرده بودم و ضرورت نوشتن وصیت نامه را حس کرده بودم ولی هم فرصت نداشتم و هم اهمیت نمی دادم ولی نمی دانم چرا حس کردم که صرفاً اگر ننویسم گناهی مرتکب شده ام. لذا بدین وسیله وصیت نامه خود را در مورد خانواده و برادران آشنا می نویسم.
با توجه به این که حدوداً شش سال است وارد مبارزات سیاسی و نظامی شده ام به همین خاطر نسبت به خانواده ام رسیدگی نکرده ام- به خصوص همسر و فرزندانم - و از همین وضع همیشه احساس ناراحتی می کردم و هیچ وقت هم نتوانستم خود را قانع کنم که مسؤولیت را رها کنم و بدین وسیله از همه آن ها معذرت می خواهم و طلب بخشش دارم از حقی که به گردن من داشته اند و نتوانستم این حق را اداء کنم. ولی این اطمینان را به خانواده ام می دهم که هرگز از ذهن من خارج نشده اند و فکر نکنند که نسبت به آن ها بی تفاوت بوده ام ولی مسؤولیت های سنگین تری بود. درخواستی که از همسرم دارم این است که فرزندانم را خوب تربیت کند و آن ها را نسبت به اسلام دلسوز بار آورد … از مادرم درخواست بخشش دارم زیرا از دست من ناراحتی ها دیده و هیچ وقت این فرصت پیش نیامد که بتوانم به ایشان رسیدگی لازم را بکنم و از کلیه برادران و خواهران که من را می شناسند درخواست دارم که برای من از خدا طلب بخشش کنند؛ شاید به خاطر حرمت دعای مؤمنین خداوند از تقصیراتم بگذرد. احساس می کنم بار گناهان و خطاها بر دوشم سنگینی می کند. به خصوص دعای آن کسانی که پاسدارند و به جبهه می روند و از کسانی که در جزئیات زندگی من بوده و با من برخورد داشته اند درخواست دارم برادرانی که از من بد دیده اند درگذرند و یا اگر کسی را سراغ دارند که از من بد دیده نزدش بروند و از او رضایت بگیرند.
و دیگر این که مقاومت را فراموش نکنند که خداوند تبارک و تعالی بار سنگین انقلاب اسلامی را بر دوش ملت مسلمان ایران گذاشته است و ما را در آزمایش عظیم قرار داده است. این را شهیدان بسیاری به خصوص در این چند سال اخیر به در و دیوار ایران نوشته اند و اگر مقاومت های آن ها نباشد همان طور که امام فرمودند بیم آن می رود که زحمات شهدا به هدر رود و اگر چه آن ها به سعادت رسیدند و این ما هستیم که آزمایش می شویم و دیگر این که با تجربه ای که ما از صدر اسلام داریم که به خاطر عدم آگاهی مسلمین درس عبرت باشد با دقت کلمات این روح خدا را که خط او خط رسول خدا (ص) است دقت کنند.
وجود امام امروز برای ما معیار است. را او راه سعادت و انحراف از راهش خسران دنیا و آخرت است و من با تمام وجود این اعتقاد را دارم که شناخت و مبارزه با جریان هایی که بین مسلمین سعی در به انحراف کشیدن انقلاب از خط اصیل و مکتبی آن را دارند به مراتب حساس تر و سخت تر از مبارزه با رژیم صدام و آمریکا است و وصیتم به برادران این است که سعی کنند توده مردم (را) که عاشق انقلاب هستند از نظر اعتقادی و سیاسی آماده کنند که بتوانند کادرهای صادق انقلاب را شناسایی کنند و عناصری (را) که جریان های انحرافی دارند بشناسند که شناخت مردم در تداوم انقلاب حیاتی است
والسلام
آخرین گفتار
محمد بروجردی
آخرین وصیت نامه سردار شهید سپاه اسلام برادر محمد بروجردجی که در دفتر یادداشت ایشان نوشته شده بود:
بسمه تعالی
وصیت نامه اینجانب محمد بروجردی (پدر دره گرگی).
پس از حمد خدا و طلب استغفار از او که برگشت همه به سوی اوست و درود بر محمد و آل او و درود بر امام امت و درود بر همه شهیدان تاریخ از همه برادران که در طول عمرم با آن ها تماس داشته ام طلب آمرزش می کنم و هر کس که این وصیت نامه را می خواند برای من طلب آمرزش کند زیرا که من از این دنیا با کوله بار خالی می روم و بعد از من همسرم سرپرستی خانواده را به عهده دارد و حقوق و مقدار ارثی را که دارم به او می رسد به عنوان غیر از مبلغ 7000 ریال(هفتصد تومان) که باید به مادرم بدهد و در صورت فوت همسرم، برادر کوچکم عبدالصمد سرپرستی دو فرزندم را به عهده بگیرد.
و از این که نتوانسته ام برای خانواده ام به طور کلی مثبت باشم از همه پوزش می طلبم و طلب آمرزش می کنم.
والسلام- محمد بروجردی
برگرفته از ماهنامه “دریچه”
منبع: نشریه مسیح کردستان، شماره 67.
وصيت نامه منتشر نشده شهيد ميثمي
وصيت نامه منتشر نشده شهيد ميثمي
شهيد حجت الاسلام «عبدالله ميثمي» 12خرداد سال1344 در اصفهان چشم به جهان گشود.در نوجواني وارد حوزه علميه اصفهان و از آنجا راهي قم شد. به دليل مبارزه با رژيم پهلوي سر از زندان قصر تهران درآورد. براي آن كه اذيتش كنند، با يك كمونيست هم سلولي اش كردند. بعد از آزادي براي مبارزه و تبليغ راهي شهركرد شد. جنگ شد. ازدواج كرده بود اما به قول خودش زندگي او جبهه بود. در جبهه نمازش را كامل مي خواند. مي گفت؛ اينجا وطنم است. نماينده حضرت امام در قرارگاه خاتم الانبياء شده بود. كربلاي پنج بود كه تركش خورد. چند روز بعد 12بهمن 65، شهيد شد. آن روز، روز شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) بود.
متن زير آخرين وصيت نامه اين شهيد بزرگوار است كه به تازگي توسط مؤسسه «ميقات» كشف شده و براي اولين بار منتشر مي شود. لازم به توضيح است كه تنها چند جمله كه در مورد مسائل شخصي بوده، درج نشده و به جز اين مورد، متن كامل و بدون دخل و تصرف است.
«اعوذ بالله من الشيطان الرجيم»
«بسم الله الرحمن الرحيم»
الحمدلله رب العالمين و الصلوه والسلام علي اشرف الانبياء والمرسلين ابي القاسم محمد صلي الله عليه و علي اهل بيته الطيبين الطاهرين
و اما بعد از حمد خداي تبارك و تعالي و درود به پيغمبر و اهل بيتشان عليهم السلام خداوند توفيق عنايت فرمود كه در شب شانزدهم اسفندماه سال هزارو چهارصد و شصت شمسي مطابق با جمادي الاول در ايام وفات فاطمه زهرا سلام الله عليها وصيتنامه اي بنويسم. و خدايا تو گواهي در اين لحظه كه در خدمت مقام وحدانيت، اين كلمات را مي نويسم بسي شرمنده و شرمسارم، چرا كه بندگان تو را مي بينم كه در جبهه هاي حق بر عليه باطل مي جنگند و در سنگرهاي خود وصيتنامه هاي شهيد وارانه مي نويسند. خدايا دلم مي سوزد كه چرا به زمين چسبيدم. خدايا اگر من بيچاره در اين لحظه بميرم فردا در مقابل اين جواناني كه از لذت و عيش و نوش دنيا بريدند و رو به تو آوردند سرافكنده خواهم بود.
اشهد ان لااله الاالله وحده لاشريك له و اشهدان محمدا صلي الله عليه و آله عبده و رسوله و ان عليا اميرالمؤمنين و حسن بن علي المجتبي و حسين بن علي السيدالشهدا و علي بن الحسين زين العابدين و محمدبن علي باقر علم النبين و جعفربن محمد الصادق و موسي بن جعفر الكاظم و علي بن موسي الرضا و محمدبن علي التقي و علي بن محمدالنقي والحسن بن علي العسگري و حجه بن الحسن المهدي صلواتك عليهم اجمعين ائمتي و سادتي بهم اتولي و من اعدائهم اتبري و ان ما جاز به النبي حق و ان الله بعث من في القبور.
اي پدر بزرگوار و مادر مهربانم و اي خواهران و برادران و اي همه كساني كه با شما در دنيا مانوس بودم از شما عاجزانه مي خواهم كه پيوسته از برايم طلب مغفرت كنيد چرا كه با رويي سياه از دنيا مي روم. شما نمي دانيد خدا چقدر لطف كرده گناهان مرا از شما پوشانده. آنچه در دوران زندگيم بيش از همه چيز مرا رنج داد و باعث خون دل خوردن من شد، اخلاص نداشتنم بود و الان نمي دانم در مقابل خداي بزرگ چه عملي را همراه خود ببرم. دومين مسئله اي كه مرا در زندگي عقب انداخت كه موفق نشوم از فيض هاي بزرگتري بهره مندتر گردم، بي نظمي و بز صفتي من بود كه جسته گريخته كار مي كردم و به هر كشتزاري دهاني مي زدم. اين است كه دستم از حسنات تهي است. و سومين چيزي كه گوشت بدنم را آب كرد و در دنيا مرا سوزاند تا قيامت چه بر سرم آورند غيبت بخصوص غيبت علما بود. خدا كند كٱي داشتيم. تا سال 60 در كردستان بودم تا اينكه كم كم عمليات هاي بزرگ و آفندي در جنوب آغاز شد و من هم با چند نفر از رفقايي كه آنجا با هم بوديم راهي جبهه جنوب و در لشگر 14 امام حسين(علیه السلام) مشغول خدمت شدم. آن زمان هم 17 سال داشتم.
¤ از همان ابتدا كارتان امدادگري بود؟
- در عمليات بيت المقدس در لشگر 14 به عنوان امدادگر گردان معرفي شدم كه آن زمان به ما مي گفتند امدادگر-تفنگدار.
از همان زمان به اين كار خيلي علاقه داشتم. بعد از عمليات فتح المبين بحث امدادگري جدي تر و منسجم تر شد. هر رزمنده اي مطمئن بود كه اگر زخمي شود علاوه بر بسته درماني و كمك هاي اوليه اي كه همراه داشت، فردي به عنوان امدادگر هست كه به او كمك كند و خدمات درماني به او بدهد و اين قضيه مهمي بود.
¤ چطور به كار امدادگري علاقه مند شديد؟
- وقتي يكي مجروح مي شد و به زمين مي افتاد، اولين لفظي كه مي گفت، امدادگر بود. مثلاً نمي گفت پدرم يا مادرم، مي گفت امدادگر. امدادگري يك لذت خاصي دارد. وقتي شما به يك كسي كه دارد درد مي كشد كمك مي كني و او را نجات مي دهي، حال خاصي به شما دست مي دهد كه قابل توصيف نيست. امدادگر براي مجروح نقش فرشته را دارد. فرشته اي كه وقتي او را مي بيند خيلي احساس آرامش مي كند.
¤ بحث بهداري و امدادگري در جنگ از كجا شروع شد؟
- قبل از شروع جنگ بهداري هايي كوچك و محدود در سپاه تشكيل شد و دوره هاي شش ماهه مي گذاشتند و به بچه هايي كه اغلب هم ديپلم تجربي داشتند، آموزش مي دادند. همين حركت را مي توانيم پايه گذار تاسيس بهداري در سپاه بدانيم.
با شروع جنگ در مناطق عملياتي بهداري هايي به صورت ابتدايي راه افتاد. مثلاً اوايل جنگ در منطقه دارخوين اطراف آبادان، حاج آقاي كشفي گروهي را از بندر عباس آوردند و يك بهداري ايجاد كردند. حاج آقاي كشفي فرمانده و مسئول ما بود. ايشان واحد هاي مختلف بهداري مثل موتوري بهداري را تشكيل دادند. اين واحد كارش اين بود كه بايد مجروح را به عقب منتقل مي كرد و او را به بيمارستان مي رساند.
¤ در عمليات امدادگرها از كي وارد عمل مي شدند؟
- از همان ابتداي عمليات. هر گرداني و هر دسته اي به طور ثابت تعدادي امدادگر داشت كه به طور طبيعي از ابتداي عمليات همراه گردان بودند و در كنار رزم، كارهاي امدادي را انجام مي دادند. امدادگرهاي بهداري ها هم معمولاً صبح عمليات وارد منطقه مي شدند و به مجروح ها مي رسيدند. هرگرداني در آفند دو آمبولانس با خود داشت كه همراه نيروها جلو مي رفتند و هميشه همراه آنها بودند. اين آمبولانس ها هم بنا به شرايط منطقه عملياتي مختلف بودند.
مثلاً در جاهايي كه خاكريز نبود يا كوتاه بود، آمبولانس ها سقف نداشتند يا از جيپ استفاده مي شد. يا مثلاً در عمليات آبي- خاكي قايق هايي مخصوص كار امدادي بود كه به آنها آمبولانس- قايق مي گفتيم و اولين بار هم در عمليات بدر از آنها استفاده شد. در گردان ها دو برابر تعداد امدادگر، تخليه مجروح وجود داشت. امدادگر كارش بستن زخم و جلوگيري از خونريزي و اين طور مسائل بود اما تخليه مجروح ها بايد فرد را به جاي امني منتقل مي كردند تا از آسيب بيشتر جلوگيري شود. اين كار خيلي سختي هم بود چون معمولاً مجروحين در نقاط خطرناكي و در تيررس بودند و نزديك شدن به آنها خطر بالايي داشت.
¤ به نظر مي رسد كار امدادگري خيلي سخت باشد، چون رزمنده فقط مي جنگد و درصدد نجات جان خود است اما امدادگر هم بايد بجنگد، مواظب خود باشد و ديگران را هم نجات بدهد.
- بله همينطور است. در يك منطقه اي كه نيروها در حالت آفند يا پدافند هستند و آتش شديدي هم روي آنها مي ريزد، هر كسي به فكر يافتن جانپناهي است. حالااگر يكي زخمي بشود همه فرياد مي زنند؛ امدادگر…امدادگر…و امدادگر هر چقدر هم كه آتش شديد باشد و او مشغول هر كاري حتي نماز هم كه باشد، بايد كوله اش را بردارد و خودش را بالاي سر مجروح برساند و به او رسيدگي كند. عبارت بي سنگر را براي سنگر سازان به كار مي برند اما واقعاً امدادگر ها از آنها هم بي سنگرتر و مظلوم تر بودند. حتي همانجا زير آن آتش شديد به مجروه سرم وصل مي كردند.
¤ نقش روحي و رواني امدادگر ها چه بود؟ اصلاً چنين نقشي داشتند؟
- رزمنده ها به امدادگر به چشم فرشته نجات نگاه مي كردند. شما تصور كنيد كه در آن معركه و شرايط سخت يك نفر بيايد بالاي سر مجروح و به او رسيدگي كند چه حالي به مجروح دست مي دهد. امدادگرها به مجروحين روحيه مي دادند، با آنها صحبت مي كردند و مثلاً مي گفتند چيزي نيست، خوب مي شي!
¤ اگر بالاي سر مجروحي مي رسيديد و مي ديديد كه او آنقد ر وضعش وخيم است كه به زودي شهيد خواهد شد، عكس العملتان چطور بود؟ چه مي كرديد؟
- يك مسئله اي در حيطه پزشكي هست كه اگر حتي يك درصد امكان احياء و نجات وجود داشته باشد بايد وارد عمل شد و هر كاري مي توان انجام داد. در عمليات بدر آقاي آقا خاني كه يكي از فرماندهان برجسته لشگر 14 بود، مجروح شد و من بالاي سرش رفتم. طوري بود كه مي دانستم شهيد مي شود اما با اين حال همه زخم هايش را بستم، مسكن به او تزريق كردم و حتي سرم هم وصل كردم در صورتي كه ايشان لحظاتي بعد به شهادت رسيد. هيچوقت در طول جنگ پيش نيامد كه بگويم اين مجروح رفتني است و برايش كاري انجام ندهم.
¤ امدادگري در جنگ با چه محدوديت ها و مشكلاتي مواجه بود؟
- شايد بتوان گفت اين تنها بخش جنگ بود كه ما در آن مشكل خاصي نداشتيم. چه از لحاظ امكانات و تجهيزات وچه از لحاظ نيرو و نفر. دليلش هم اين بود كه ما از يك عقبه قوي و مستحكمي برخوردار بوديم كه همان بيمارستان هاي ما بودند و هر چه در جنگ پيش رفتيم وضع ما مطلوب تر شد. سپاه دوره هاي امدادي و پزشكي مختلفي مي گذاشت و بچه ها واقعاً كارآزموده و مجرب بودند.
بهداري بعد از عمليات
بيت المقدس رو به كادر سازي و كار منظم رفت و شاكله قوي و مستحكمي را تشكيل داد. از سال 63 به بعد بيمارستان هاي صحرايي در مناطق مختلف جبهه هاي جنوب و غرب تاسيس شد و اواخر جنگ آنقدر كار امدادي كامل بود كه خيلي از مجروح ها وقتي به بيمارستان هاي شهرها منتقل مي شدند، آنجا كار جديدي برايشان نمي كردند چون همه كارهاي لازم قبلاً انجام شده بود.
بزرگترين اورژانس جنگي را در كربلاي پنج به نام بقيه الله (عج) در منطقه دوعيجي راه انداختيم كه اوج كار و هنر بهداري در جنگ بود.تعداد زيادي پزشك متخصص آنجا بودند و نزديك خط مقدم بود و به همين خاطر آتش سنگيني هم روي آن ريخته مي شد. اين بيمارستان از شاهكارهاي جنگ بود و جان خيلي ها را نجات داد.
¤ برايتان پيش آمد كه مجروحي داد و فرياد راه بيندازد كه چرا به من رسيدگي نمي كنيد؟
- من در جنگ خيلي مجروح ديدم و با آنها سر و كله زدم. آنهايي كه بار اولشان بود مجروح مي شدند و كم تجربه بودند بعضي وقت ها پرخاش مي كردند. البته اين هم به دليل شرايط خاص منطقه بود. شرايطي كه شما بايد در آن صحنه بوده باشي تا بفهمي چطوري است. البته اين پرخاش هاي احتمالي تاثيري روي كار امدادگر نمي گذاشت و امدادگر با كار درماني و حرف هايي كه به مجروح مي زد، حالت عصبي او را تلطيف مي كرد. ما در جنگ ممكن بود كم توجهي به مجروح داشته باشيم اما بي توجهي نداشتيم. همان كم توجهي هم اصلاً عمدي نبود و زماني پيش مي آمد كه مجروح خيلي زياد بود و چاره اي نبود.
¤ صحنه اي بود كه آنقدر مجروح زياد باشد كه اصلاً ندانيد چه كار كنيد و به كدامشان برسيد؟
- يك اصلي در كار امدادي است كه وقتي شما با چند مجروح مواجه هستيد اول بايد سراغ كسي برويد كه اصلاً صدايي از او بلند نيست. چون معمولاً كساني كه آه و ناله مي كنند، همين نشان مي دهد حالشان وخيم نيست. مثلاً ممكن است شكستگي داشته باشند و درد زيادي بكشند اما آن كسي كه ساكت است ممكن است در حال خفگي باشد. پس او در اولويت است. در چنين شرايطي تقسيم كار مي كرديم و سعي مي كرديم با خونسردي و با توجه به اولويت به همه رسيدگي كنيم.
¤ شما خودتان هم مجروح شديد؟
- بله. سه بار اين افتخار را داشتم. اولين بار در فتح خرمشهر بود كه يك شب رفتيم براي كمك به چند مجروح در يك ميدان مين كه خودمان هم گير افتاديم و عراقي ها آمدند بالاي سرمان و به همه تير خلاص زدند. يك تير هم به سر من زدند كه از گونه سمت چپم وارد شد و پشت گردنم نزديك نخاع گير كرد، آنها هم كه فكر كردند همه را كشته اند رفتند اما من زنده ماندم.
در آزاد سازي فاو دستم مجروح شد و در كربلاي پنج هم شيميايي شدم.
¤ ويژگي خاص بچه هاي بهداري و امدادگر چه بود؟
- اغلب آنها اوايل جنگ محصل بودند كه بعد از جنگ تحصيلاتشان را ادامه داده و به مراحل بالايي در امور پزشكي و علمي رسيدند. ويژگي ديگر آنها اين بود كه خيلي در جنگ ماندگار بودند. يعني اين طور نبود كه يك مدت چند ماهه اي بيايند و بعدش بروند.
¤ مجروحيني كه به آنها رسيدگي مي كرديد، بعدها كه شما را مي ديدند برخوردشان چطور بود؟
- يك بار يك آقايي به من رسيد و شروع كرد به بوسيدن. حالاببوس كي نبوس. چند سال قبل در ماووت زخمي شده بود و من اولين كسي بودم كه به او امدادرساني كردم. مجروحيتش هم خيلي ناجور بود. فك پايينش كلاً كنده شده بود و حالش وخيم بود. بعداً فك مصنوعي برايش گذاشته بودند.
افراد وقتي بعداً ما را مي ديدند ابراز لطف مي كردند و مثلاً مي خواستند بدانند در آن شرايط چه ذكري مي گفته اند. اين هم بستگي داشت به حالات عرفاني بچه ها كه دقيقاً در اين شرايط خودش را نشان مي داد. مثلاً وقتي ما به اينها مي گفتيم آب نبايد بخوريد، خودشان رعايت مي كردند و نمي خوردند. در صورتي كه خيلي سخت بود و مجروح خيلي احساس تشنگي مي كند.
¤ كار امدادگر ها تنها محدود به رسيدگي به مجروحين بود؟
- نه، اين تنها يك بخشي از كارشان بود. بهداشت منطقه، بهداشت فردي و جمعي، آموزش هاي بهداشتي و جلوگيري از بيماري هاي مختلف از ديگر مسئوليت هاي ما بود كه هر كدام از آنها به نوبه خود خيلي گسترده و موثر بودند.
¤در بحث بهداشت رواني هم كار مي كرديد؟
- به صورت كلاسيك كاري نمي شد. البته نيروهاي تبليغات به نوعي همين وظيفه را داشتند اما به دليل روحيه هاي مذهبي رزمندگان، مشكل خاصي در اين زمينه ديده نمي شد.
¤ سخت ترين صحنه براي شما كجا بود؟
- كربلاي پنج بود كه دشمن شيميايي زد و همه شيميايي شدند. مجروح ها و حتي امدادگرها هم شيميايي شده بودند و صحنه عجيبي بود. مجروح ها را با هر وسيله اي كه گيرمان مي آمد مي فرستاديم عفب.
¤ پيش آمد به عراقي ها هم امداد رساني كنيد؟
- بله. خيلي هم زياد. در
بيت المقدس هفت كه اواخر جنگ بود خيلي عراقي ها زخمي و اسير شده بودند و ما
زخم هايشان را بستيم.
¤چه حسي داشتيد؟
- عراقي ها به دليل تبليغاتي كه رژيم صدام كرده بود فكر مي كردند اگر اسير شوند شكنجه مي شوند و هر بلايي سرشان خواهد آمد و خيلي مي ترسيدند. اما ما وقتي به مجروحين آنها مي رسيديم همان كاري را كه براي بچه بسيجي هاي خودمان مي كرديم براي آنها هم مي كرديم. در كار امداد رساني هيچ فرقي نمي گذاشتيم. البته در دلمان هم مي دانستيم كه همين چند ساعت قبل داشته رفيق ما را مي كشته است. با اين حال فرقي نمي گذاشتيم و تندي نمي كرديم. البته تاثير خودش را هم مي گذاشت. بي زبان ها مي خواستند هر طور شده تشكر كنند. مثلاً يكيشان پاهايش قطع شده بود و آب برايش مضر نبود. وقتي من به او آب دادم انگار كه دنيا را به او داده اند.
¤در كار امدادي موارد خنده دار هم برايتان پيش آمد؟
- بله. مثلاً درعملياتي رفتم بالاي سر مجروحي اما هر كار كردم نمي گذاشت زخمش را ببندم. يك غنيمتي در جيبش بود و مي ترسيد آن را از دست بدهد. سال ها بعد رفتم به خانه شان و ديدم آن را دارد. غنيمت با ارزشي هم نبود اما براي خنده نمي گذاشت ببندمش.
يا مثلاً يك مجروحي بود كه اصلاً تبش پايين نمي آمد و همه تعجب كرده بودند و هر كار مي كرديم فايده نداشت. بعد فهميديم تب سنج را به جاي اينكه بگذارد در دهانش مي گذاشته در ليوان چاي داغ
منبع : روزنامه كيهان شماره 19082- صفحه 9- مورخه 22/2/1387
وصيتنامه شهيد همت
وصيتنامه شهيد همت
به تاريخ 59/10/19 شمسي ،ساعت 10:10 شب ،چند سطري وصيتنامه مي نويسم .هرشب ستاره يي را به زمين مي کشند و باز اين آسمان غمزده غرق ستاره است. مادر جان مي داني تو را بسيار دوست دارم و مي داني که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهيدان داشت .مادر ، جهل حاکم بر يک جامعه ،انسان ها را به تباهي مي کشاند و حکومت هاي طاغوت مکمل هاي اين جهلند و شايد قرن ها طول بکشد که انساني از سلاله ي پاکان زاييده شود و بتواند رهبري يک جامعه ي سر درگم و سر در لاک خود فرو برده را در دست بگيرد . امام (ره) تبلور ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است . مادرجان ، به خاطر داري که من براي يک اطلاعيه امام ،حاضر بودم بميرم ؟ کلام او الهام بخش روح پرفتوح اسلام در سينه و وجود من بوده و هست . اگر من افتخار شهادت داشتم ، از امام بخواهيد برايم دعا کند تا شايد خدا من رو سياه را در درگاه با عظمتش به عنوان يک شهيد بپذيرد . مادر جان من متنفر بودم و هستم از انسان هاي سازشکار و بي تفاوت و متأسفانه جواناني که شناخت کافي از اسلام ندارند و نمي دانند براي چه زندگي مي کنند و چه هدفي دارند و اصلاً چه مي گويند ،بسيارند . اي کاش به خود مي آمدند. از طرف من به جوانان بگوييد چشم شهيدان وتبلورخون شان به شما دوخته شده است . بپاخيزيد واسلام و خود را دريابيد .نظير انقلاب اسلامي ما در هيچ کجا پيدا نمي شود . نه شرقي ، نه غربي ؛ جمهوري اسلامي … اي کاش ملت هاي تحت فشار مثلت زور وزر و تزوير به خود مي آمدند و آنها نيز پوزه ي استکبار را برخاک مي ماليدند. مادرجان ، جامعه ي ما انقلاب کرده و چندين سال طول مي کشد تا بتواند کم کم صفات و اخلاق طاغوت را از مغز انسان ها بيرون ببرد،ولي روشنفکران ما به اين انقلاب بسيار لطمه زدند ، زيرا نه آن را مي شناختند و نه بار زحمت و رنجي را متحمل شده اند و از هر کدام به اين نونهال آزاده ضربه زدند .ولي خداوند ،مقتدر است ، اگر هدايت نشدند مسلماً مجازات خواهند شد . پدر و مادر ؛ من زندگي را دوست دارم ، ولي نه آن قدر که آلوده اش شوم و خويشتن را گم و فراموش کنم .علي وار زيستن و علي وار شهيد شدن ، حسين وار زيستن و حسين وار شهيد شدن را دوست دارم . شهادت در قاموس اسلام کاري ترين ضربات را بر پيکر ظلم ،جور ،شرک و الحاد مي زند و خواهد زد. ببين ما به چه روزي افتاده ايم و استعمار چقدر جامعه ي ما را به لجنزار کشيده است ،ولي چاره يي نيست ، اينها سد راه انقلاب اسلاميند ؛ پس سد راه اسلام بايد برداشته شود تا راه تکامل طي شود. مادرجان به خدا قسم اگر به خاطر من گريه کني ،اصلاً از تو راضي نخواهم بود. زينب وار زندگي کن و مرا نيز به خدا بسپار(اللهم ارزقني توفيق الشهاده في سبيلک.)
منبع:نشريه 7 روز زندگي ،شماره 91
وصيت نامه سردار رشيد اسلام، شهيد محمد سبزي
وصيت نامه سردار رشيد اسلام، شهيد محمد سبزي
بسم الله الرحمن الرحيم
«يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربّک راضيه مرضيه فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي»
خدايا، من شمعم، مي سوزم تا راه را روشن کنم. فقط از تو مي خواهم که وجود مرا تباه نکني و اجازه دهي تا آخر بسوزم و خاکستري از وجودم باقي نماند. خدايا به ميدان مبارزه آمده ام تا با دشمناني که دولت هاي بزرگ پشتيبانشان بودند، پنجه در افکنم، در حالي که از ضعفهاي خود آگاهي داشتم، اما به اسلحه ي شهادت مجهز شدم و با قدرت و ايمان و عشق به ميدان آمدم.
خدايا، من دلسوخته ام، از دنيا وارسته ام، از از همه چيز خود دست شسته ام و ديگر از کسي، بيمي ندارم و دليلي ندارم که تسليم ظلم و کفر شوم. من مي سوزم تا راه حق را روشن کنم.
خدايا، خسته و دلشکسته ام، مظلوم از ظلم تاريخ و پژمرده از جهل اجتماع و ناتوان در مقابل طوفان حوادث. اي بزرگ، با اتکا به ايمان به تو و با توکل و رضاي کامل به فرمان تقديرت و به خاطر رسالت شمشير شهادت، سينه ي ظلم و کفر را مي درم.
خدايا، تو را شکر مي کنم که راه شهادت را بر من گشودي، دريچه يي پر افتخار از اين دنياي خالي به سوي آسمان ها باز کردي و اذّت بخش ترين اميد حياتم را در اختيارم گذاشتي. خدايا، همه روزه به درياي مرگ فرو مي روم، در دريايي از خوف و وحشت غوطه مي خورم و چه انتظار بي جايي دارم…
مگر محمد(ص) ظاهراً پيروز شد؟ با آن رسالت خدايي مگر حسين(ع) سرور شهيدان، بهترين ميوه ي باغ رسالت و امامت اينچنين مظلومانه به خاک و خون نغلتيد؟ امّا مي توان انتظار داشت که ما پيروز شويم و هماي پيروزي بر ما سايه افکند و ديو ظلم کفر به زانو در آيد و عدل و عدالت بر الم دامن بگسترد.
هيهات! هيهات! ما پيش مي تازيم تا عروس شهادت را در آغوش بگيريم، نه آنکه پيروز شويم.
اي خداي بزرگ چرا اين قدر عاشق حسين هستم؟ نه تنها من، بلکه تمامي همرزمان راه حق و نور، پاسداراني که خون و جان و مال و عيال و تمامي مسائل مادي برايشان بي اهميت است و بسيجياني که بدون آرم، عاشقانه شهيد مي شوند. اين را بايد همه بدانند، که بهشت را به بها مي دهند، نه به بهانه. ريشه ي درخاتان اين مرز و بوم را بايد با خون آبياري کرد ، بايد جان داد و بايد فداي اين امام و انقلاب شد. بايد عملاً به امر امام لبيک گفت.
«يا ايها الذين امنو لم تقولون ما لا تفعلون»
قرآن در اين آيه مي فرمايد:«چرا آني را مي گويي که عمل نمي کني؟»
اي جوانان سعي کنيد در جواني گناه نکنيد و گر نه در پيري کاري نمي توانيد انجام دهيد. سعي کنيد که جوانيتان مثل آن جواني باشد که در شب عروسي به حضور پيامبر رسيد و در خواست اجازه ي رفتن به ميدان کرد، رفت و شهيد شد. توبه کنيد. گناهان خودتان را پاک کنيد تا بلکه در روز قيامت جوابي براي خدا داشته باشيد و در همه حال به فکر خدا باشيد…
در آخر از دوستان و آشنايان مي خواهم که مرا حلال کنند و از بدي هاي ما بگذرند. آرزو داشتم که قبل از مردن، امام را زيارت مي کردم ولي لياقت آن را نداشتم و آرزو دارم جسدم در بيابان ها آن قدر در زير آفتاب سوزان بماند تا بتوانم راه حسين عزيز را بپيمايم و گناهانم پاک شود.
خداحافظ امام عزيز و روحانيّت مبارز.
خدايا، خدايا، تا انقلاب مهدي، حتي کنار مهدي(عج)
«خميني را نگهدار»
والسلام
وصایای گهربار
وصایای گهربار
نويسنده: سید مهی فهیمی و محسن مهرآبادی
برادرها! این دنیا سرای بیش نیست که هرچه بروید بدان نمی رسید. این دنیا منزلگاهی است که فقط برای دادن امتحان در آن توقف کرده ایم. این دنیا همان طوری که حضرت علی(علیه-السلام) می گویند هیچ نمی ارزد. پس چرا باید پیروان ایشان به آن دل ببندند؟!
(شهید منوجهر پور فرد کهن)
برادرها و خواهرانم! سعی کنید زندگیتان تجملی نشود، چون زرق و برق دنیا جاذبه ای قوی دارد و امکان دارد ما را از خداوند غافل کند و ما این غافل شدن را نمی فهمیم تا روزی که یک دقیقه متوجه می شویم از اسلامی که هنگام فقر داشتیم فقط یک نماز و روزه ی جسمی باقی مانده و چیزی از معنویات باقی نمانده است.
(شهید غلام رضا مجیدی)
در هر کاری که می خواهید انجام دهید، سعی کنید الله الله الله را در نظر داشته باشید. تا زنده اید و زندگی می کنید، نباید نسبت به انقلاب و امام بی تفاوت باشید، زیرا بی تفاوتی نسبت به انقلاب یعنی بی تفاوتی نسبت به زحماتی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه آله و سلم در طول زندگی پر اجرشان تحمل کردند.
(شهید فرج علی بیانی)
در همه حال، در خط ولی فقیه باشید و از او عقب نمانید و جلو نیفتید که هر کس از او عقب بماند، هلاک می شود و هر کس از او جلو بیفتد، گمراه خواهد شد. از خدا بترسید که مبادا او را تنها بگذارید یا گفتارش را فقط روی دیوارها بنویسید و عامل به آن نباشید. از روحانیت پیرو ایشان جدا نشوید.
(شهید سید محمود موسوی)
انتظار فرج حضرت مهدی(علیه¬السلام) جزء عبادت است، صلوات به امام زمان(علیه¬السلام) انسان را آرامش می دهد. بر شما باد دعا به جان آن یار سفر کرده.
(شهید محمد رضا رحمتی)
ما مکلف هستیم اسلام را حفظ کنیم. همین تکلیف است که ایجاب می کند خون ها در راه انجام دادن آن ریخته شود. از خون امام حسین(علیه¬السلام) که بالاتر نیست که برای اسلام ریخته شد این به خاطر همان ارزشی است که اسلام دارد. ما باید این معنی را بفهمیم و به دیگران هم تعلیم بدهیم.
(شهید حسین اسماعیلی روز بهانی، شهادت 1360)
از امربه معروف و نهی از منکر روی گردان نباشید. از خنده و شوخی بی جا بپرهیزید و سعی کنید همیشه اسوه باشید و مردم را به معروف امر و از منکر نهی کنید و از ریا کاری بپرهیزید که به یقین ریا شرک است.
(شهید حسین جعفری، سال شهادت 1361.)
در نمازها و دعاها و اجتماع های مذهبی و سیاسی شرکت کنید. با همدیگر مهربان باشید، نماز را امری سنگین بدانید، بخل و حسد را از قلب هایتان پاک کنید و باهم در صفی متحد و مستحکم برای برپایی حکومت الله، که همان حکومت امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) است، تلاش و پایداری کنید. با زبان و با قلم و جان و مالتان اسلام را یاری کنید.
(شهید اسماعیل قدرت بیگی. سال شهادت 1362.)
دوستان عزیز! جامعه ی اسلامی نیاز به متخصص متعهد دارد. سعی کنید مدارس و دانشگاه ها را پر کنید و نگذارید انسان هایی که در خط اسلام و امام نیستند بر این تخصص ها چیره گردند(شهید اصغر قدرتی، سال شهادت 1363)
از شما خواش می کنم و می خواهم همیشه چند موضوع را در مد نظر داشته باشید: هرگز دروغ نگویید –زود قضاوت نکنید- گذشت و ایثار داشته باشید- خوشرو و خوش برخورد باشید- صبور و مقام باشید و اینکه جبهه ها را پر نگه دارید.
(شهید امیر حاج امینی، سال شهادت 1365)
پیام من به امت شهید پرور و حماسه آفرین ایران این است که در لحظه لحظه ی حیات خود روش زندگی پیامبران و امامان را الگوی خود قرار دهند تا در پرتو آن به کارها و موفقیت های خود دست یابند و دیگر این که در مقابل خون شهدا احساس مسؤولیت کنند و با خانواده های آنان رابطه داشته باشند و به آنان دلداری بدهند. اگرچه آنان احتیاج ندارند و خود هر کدام الگوی مقاومت و ایمان هستند.
(شهید حسین جعفری، سال شهادت 1361)
عزیزانم! کم بخورید، و کم بخوابید. مال پاک و حلال بخورید تا اراده ی شما قوی و روحتان پاک شود. حق بدن خود را که نظافت و تغذیه و استراحت است، حق فکر خود را که تفکر در راه عبد خدا شدن و رفع مشکلات در این راه است، حق روح خود را که ذکر نام خدا و اظهار هجز و ناتوانی در مقابل الله تبارک و تعالی است رعایت کنید تا به کمال برسید. قلب خود را قوی کنید تا از خدا آنچه خواستید به شما بدهد و آنچه شد از دیگران یاد گرفتم.
(شهید مرتضی حاجی، سال شهادت 1362.)
ای امت اسلام! خیلی سختی کشیدید و صبر کردید. امید است که بعد از این با استقامت، از خون شهدا پاسداری کنید.
ای امت اسلام! روحیه ی خود را حفظ کنید که ارزش انقلاب به داشتن وحدت و استقامت در مقابل سختی هاست.
ای امت اسلام! دنبال امام امت خود پیش بروید و هرچه می توانید بکوشید و خسته نباشید که کار برای خدا، به قول شهید رجایی (رحمت الله علیه) خستگی ندارد. مسؤولیت خود را به خوبی انجام دهید و نماز جماعت ها را حفظ کنید و یدالله مع الجماعه
(شیهد نادر دهقان پور، سال شهادت 1366)
منبع: کتاب فرهنگ جبهه (شهادت نامه)
شهدا از ما می خواهند...
مجنون
مجنون
کز سر لطف نگاهی سوی ذرات کنی
عاشقان را همه مدهوش به میقات کنی
بسکه مجنونی و لیلی به نگاهت زیباست
مهر و مه را به بر جلوه خود مات کنی
کهنه سربازی و صید افکن و صیاد نظر
وقت آن است دمی شرح کرامات کنی
دل من مست جنون شد ز وفاداری تو
خوشتر آن است که این وعده مواسات کنی
سنگر فضل تو از هیچ نظر غافل نیست؟!
تا بسی درس معارف به حکایات کنی
جسم جانباز تو و چهره شاهد نظرت
با شهیدان خدا جمله عبادات کنی
چشم تو گرچه شهید است خدا حافظ توست
تا اذان را چو بلال در همه اوقات کنی
به ياد سردار شهيد مهدي زين الدين
به ياد سردار شهيد مهدي زين الدين
ـ مشتري كه به مغازه كتابفروشي پدرش ميآمد، سرش توي كتاب بود. همان طور كه سرش دولا بود، با مشتري حساب ميكرد. تمام كتابهاي مغازه را خوانده بود.
ـ از همان بچگي اهل پول نبود. به زور توي جيبش پول ميگذاشتيم. دخل من در اختيارش بود، ولي هيچ وقت برنميداشت.
ـ نان خانه تمام شده بود. مهدي داشت توي كوچه فوتبال بازي ميكرد. در را باز كردم و گفتم: مهدي جان نان نداريم. وسط آن شور و هيجان فوتبال كه داشت گل ميزد و سر و صدا ميكرد، يكدفعه بازي را رها كرد و رفت. دوستهايش صدايشان درآمد؛ غر زدند سرش؛ ولي مهدي چيزي نگفت. سرش را پايين انداخت و بدون اعتراض رفت. هنوز يادم نرفته است….
ـ از هشت ـ نه سالگي مشاور خانواده بود. هر اتفاقي كه ميافتاد نظرش را ميخواستيم. هميشه هم درست ميگفت. كتابهاي ضد رژيم چاپ ميكرديم. ساواك مرا گرفت. صبح من را تحويل ژاندارمري دادند. تبعيد شدم به سقز كردستان. همان روز رفتم تلفن زدم ببينم نتيجه كنكور مهدي آمده يا نه. ميخواستم بگويم فكر مغازه نباشد، برود دنبال درسش. خودش خانه نبود. پيغام دادم به مادرش، اما گفته بود : رژيم ميخواهد كتابفروشي را تعطيل كند، وظيفه من حفظ اين سنگر است.
رتبه چهارم پزشكي شيراز قبول شده بود؛ ولي انصراف داد و ماند.
ـ افتخاري بود براي هركسي كه در حضور امام عقد كند. مهدي گفت : امام رهبر اين جامعه است، نه عاقد. من نميخواهم براي يك لحظه وقت رهبر مسلمين را به خاطر شخص خودم بگيرم.
ـ ليلا دخترش نوزاد بود. به خانمش ميگفت: هر وقت ليلا آب ميخواهد، زود به او نده. كمي طولش بده. ميخواهم صبر را ياد بگيرد.
ـ از جبهه آمده بود مرخصي. ليلا چند ماهه بود. شب خانه ما مهمان بودند. هوا خيلي سرد بود. موقع برگشتن به خانه ديدم نگران است. با آنهمه مشغله فكري و كاري نگران بود كه خانه شان خيلي سرد باشد و بچه سرما بخورد. (چون مدتي بود مرخصي نيامده بود، خانمش منزل مادرش رفته بود تا تنها نباشد.)
يك بخاري كوچك داشتم. روشن كردم و گفتم: بگذاريد پشت ماشين. با همان بخاري روشن رفتند خانه. وقتي رسيده بودند، بچه را توي ماشين گذاشته بود و بخاري ماشين را روشن كرده بود. بخاري نفتي را برده بود توي خانه و آن قدر صبر كرده بود تا اتاق گرم شود. رختخواب ليلا را هم گرم كرده بود. بعد برده بودش توي خانه.
ـ همان وقتي كه جبهه بود، سفر مكه رفتم. از حج كه برگشتم براي خانواده موز آورده بودم. مهدي نيامد ديدنم. عمليات بود. يك موز را به دقت توي پارچه پيچيدم و برايش نگه داشتم. هجده روز طول كشيد. روز هجدهم خانمش آمد خانه ما. پيش خودم گفتم او هم بخورد فرقي نميكند. انگار مهدي خورده. حيف است، خراب ميشود. شايد حالا حالاها مهدي نيايد مرخصي.
خانمش آخرين تكه موز را كه دهانش گذاشت، زنگ خانه را زدند. مهدي بود، خاكي و خسته. دلم سوخت. روزياش به دنيا نبود.
ـ به من الهام شده بود كه شهيد ميشود. دورياش را تحمل ميكردم، ولي براي شهادتش دعا نميكردم. آمادگي داشتم، از رفتار و صحبتهايش معلوم بود، ولي دوري او و برادرش واقعاً برايم سخت بود. مي گفتم هرچه كه خدا بخواهد.
ـ همان ايامي كه مهدي و مجيد جبهه بودند و نزديك شهادتشان بود، من حملي داشتم. چون هميشه احساس مي كردم كه مهدي شهيد ميشود، پيش خودم گفتم فرزندي كه به دنيا مي آيد حتماً پسر خواهد بود تا جاي مهدي را بگيرد. خدا پسري از من ميگيرد و جايش يك پسر ديگر به من ميدهد. وقتي ليلا دختر خودش به دنيا آمده بود، مهدي گفته بود : خداوند در رحمت و شهادت را با هم به روي من باز كرده.
اما مهدي و مجيد با هم شهيد شدند. فرزند من هم دختر شد. ديدم من هم بايد مثل خود مهدي فكر ميكردم. خداوند در رحمت و شهادت را با گرفتن دو پسر و دادن يك دختر، به روي من هم باز كرده بود….
ـ روز تشييع پيكرشان پنج دقيقه صحبت كردم، توي حرم حضرت معصومه (س). قبلش خيلي فكر كردم كه چه بگويم. خواستم بگويم كاش به تعداد درختان دنيا و درياها پسر داشتم تا در راه اسلام بدهم، ولي فكر كردم اين طور نميشود. بايد از خودم مايه بگذارم. موقع سخنراني گفتم كاش به تعداد رگهاي بدنم پسر داشتم و ميدادم. شايد اگر از درخت و دريا ميگفتم، اين حكمت را نداشت كه بعد از سالها امروز بشنوم يك مادر فلسطيني هم به نام «ام نظار» وقتي براي آخرين بار پسرش را در آغوش ميگيرد و با او خداحافظي ميكند، بگويد كاش صد پسر داشتم و در راه اسلام ميدادم.
وصيتنامه شهید عباس بابایی
وصيتنامه شهید عباس بابایی
بسم الله الرحمن الرحيم
انا لله و انا اليه راجعون
خدايا! مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده .
خدايا ! همسرو فرزندانم را به تو ميسپارم .
خدايا ! من دراين دنيا چيزي ندارم و هر چه هست از آن توست .
پدر و مادر عزيزم ! ما خيلي به انقلاب بدهكاريم .
عباس بابايي
22/4/61 بيست و يكم ماه مبارك رمضان