شادى با ديدار فاطمه عليها السلام
شادى با ديدار فاطمه عليها السلام
هنگامى كه اين آيه قرآن بر پيامبر اسلام صلّلى اللّه عليه و آله نازل شد:
(و إ نّ جهنّم لمَوْعِدُهُمْ اءجْمَعين ، لَها سَبْعَةُ اءبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ )( 28) يعنى ؛ همانا جهنّم وعده گاه تمامى افراد مى باشد، كه خداوند برايش هفت درب قرار داده و از هر درى افرادى وارد خواهند شد.
آن حضرت بسيار گريه و اصحاب آن حضرت نيز همه گريان شدند و كسى توان صحبت و سخن گفتن با حضرت را نداشت .
و چون هرگاه پيغمبر اسلام صلّلى اللّه عليه و آله دخترش حضرت فاطمه سلام اللّه عليها را مى ديد، شادمان و خوشحال مى گرديد، به همين علّت سلمان به سوى منزل آن مخدّره آمد تا ايشان را نزد پدر بزرگوارش آورد و موجب شادى و آرامش رسول خدا گردد.
وقتى سلمان به منزل حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه عليها وارد شد، ديد حضرت مشغول آسياب نمودن مقدارى جو مى باشد و با خود اين آيه قرآن را زمزمه مى نمايد:
((وَ م ا عِنْدَاللّهِ خَيْرٌ و اءبْقى )) يعنى ؛ آنچه نزد خداى متعال و خواست او است بهتر و با دوام مى باشد.
پس سلمان فارسى بر حضرت زهراء سلام كرد و بعد از آن ، جريان ناراحتى و گريه حضرت رسول صلّلى اللّه عليه و آله را براى آن بزرگوار بيان نمود.
فاطمه زهراء سلام اللّه عليها با شنيدن اين خبر از جاى خود برخاست و چادر خود را كه حدود دوازده جاى آن پاره شده و درز گرفته بود بر سرافكند.
سلمان فارسى با ديدن چنين زندگى و لباسى به گريه افتاد و گفت : چقدر سخت و غير قابل تحمّل است كه دختران رؤ ساء و پادشاهان لباس هاى سُندس و ابريشم بپوشند، و در آن همه تجمّلات و آسايش باشند؛ ولى دختر محمّد، پيغمبر خدا صلّلى اللّه عليه و آله چادر پشمينِ وصله دار بپوشد و اين همه سختى ها و مشقّت ها را تحمّل نمايد.
هنگامى كه حضرت فاطمه سلام اللّه عليها به حضور پدر خود، حضرت رسول صلّلى اللّه عليه و آله وارد شد، اظهار نمود: يا رسول اللّه ! سلمان از زندگى و لباس هاى من تعجّب كرده و در گريه و اندوه ، فرو رفته است .
حضرت رسول صلوات اللّه عليه به سلمان فرمود: دخترم ، فاطمه محبوب خدا است و از سابقين در ورود به بهشت خواهد بود.
پس از آن ، حضرت زهراء سلام اللّه عليها اظهار داشت : پدر جان ! دخترت فداى تو گردد، چرا گريان بوده اى ؟
حضرت رسول فرمود: دخترم ! جبرئيل امين دو آيه قرآن پيرامون جهنّم بر من نازل نمود، كه بسيار دردآور و وحشتناك بود و سپس آن دو آيه شريفه را خواند.
حضرت زهراء سلام اللّه عليها با شنيدن آن دو آيه قرآن گريست و به صورت بر زمين افتاد و گفت : واى به حال گناه كارانى كه اهل آتش جهنّم گردند.
سلمان چون اين صحنه دلخراش را ديد، گفت : اى كاش من گوسفندى مى بودم تا مرا مى كشتند و قطعه قطعه مى كردند و مى خوردند و نامى از آتش سوزان جهنّم را نمى شنيدم !!
و ابوذر گفت : اى كاش مادرم عقيم بود و مرا نزائيده بود و اين گونه وصف آتش دوزخ را نمى شنيدم !!
و سپس مقداد گفت : و اى كاش من پرنده اى در منقار پرندگان مى بودم و نامى از آتش سوزان جهنّم را نمى شنيدم .(29)
ملاقات در بستر بيمارى
ابن قُتيبه يكى از علماء و تاريخ نويسان اهل سنّت در كتاب خود آورده است :
پس از گذشت مدّتى از جريان سقيفه ، روزى عمر به ابوبكر گفت : ما فاطمه ، دختر رسول اللّه را از خودمان خشمناك و ناراحت گردانيده ايم ، بيا با يكديگر به ملاقات و ديدار او رويم تا از ما راضى و خوشنود شود.
لذا هر دو حركت كردند و چون به درب منزل رسيدند، اجازه ورود خواستند؛ ولى به ايشان اجازه داده نشد.
به ناچار حضور امام علىّ عليه السلام آمدند و در اين باره با او سخن گفتند؛ بنابر اين امام علىّ عليه السلام براى آنها اجازه ورود طلبيد و چون وارد شدند، روبروى حضرت زهراء سلام اللّه عليها نشستند.
و حضرت روى خود را از آن ها برگرداند، سلام كردند، امّا حضرت جوابشان را نداد.
ابوبكر گفت : اى حبيبه رسول اللّه ! سوگند به خدا كه من تو را بيش از دخترم ، عايشه دوست دارم .
روزى كه پدرت از دنيا رفت ، اى كاش من مرده بودم ؛ علّت آن كه تو را از حقّ ميراث پدرت منع كردم ، چون شنيدم كه فرمود: ما ارثيّه اى به جاى نمى گذاريم ، آنچه از اموال ما باقى بماند، صدقه است .
در اين هنگام ، فاطمه سلام اللّه عليها فرمود: اگر حديثى را از پدرم رسول خدا برايتان بگويم ، تاءييد مى كنيد؟ گفتند: آرى .
فرمود: خداوند را بر شما گواه مى گيرم ، آيا نشنيديد از پدرم ، رسول اللّه صلّلى اللّه عليه و آله كه مى فرمود: رضايت فاطمه رضايت من است ، خشم و غضب فاطمه خشم و غضب من مى باشد، هركه فاطمه را دوست دارد مرا دوست داشته است و هر كه او را خشمگين و ناراحت كند، مرا خشمگين و ناراحت كرده است ؟!
گفتند: بلى ، چنين سخنى را از رسول اللّه شنيده ايم .
حضرت فاطمه فرمود: خدا و ملائكه را شاهد و گواه مى گيرم كه شما دو نفر مرا خشمگين و ناراحت كرده ايد و من از شما خوشحال و راضى نخواهم شد تا پدرم ، رسول خدا را ملاقات كرده و شكايت شما را به او كنم .
ابوبكر گفت : از خشم خداوند و غضب فاطمه به خداوند پناه مى برم ، و سپس در حال گريه از نزد حضرت خارج شدند.