ولادت امام حسن (ع)
ولادت امام حسن (ع)
در پانزدهمين شب از ماه مبارک رمضان ، خانه ي رسالت پس از انتظار طولاني به استقبال مولود محبوب خود مي شتافت ، درست همان گونه که گلي با طراوت و شاداب ، پس از مدتي تشنگي از يک قطره ي زلال و گواراي شبنم استقبال مي کند .
نوزاد به نياي خويش ، يعني رسول بزرگ اسلام ، بسيار شباهت داشت ، اما وي به هنگام تولد اين نوزاد حضور نداشت تا مژده ولادت را به آن حضرت
برسانند .
پيامبر (ص) به سفري رفته بود و به زودي به مدينه مراجعت مي کرد .
خانواده با اشتياقي وافر چشم به راه بازگشت پيامبر (ص) بود و هيچ يک از آداب و رسوم تولد را برگزار نکرده بودند تا آنکه پيامبر (ص) از مسافرت بازگشت و بنابر عادت هميشگي خويش ، نخست به سوي خانه فاطمه (س) رهسپار شد .چون مژده تولد کودک را به پيامبر رساندند ، سروري زايد الوصف آن حضرت را فرا گرفت و خواستار ديدن کودک شد . چون کودک مرا در آغوش گرفت ، بوييد و بوسيد و در گوش هايش اقامه و اذان گفت و پس از آنکه از پوشاندن جامه زرد به کودک نهي کرد دستور داد تا خرقه اي سپيد بياورند و کودک را در آن بپيچند .
پيامبر (ص)منتظر بود تا ببيند آيا از آسمان خبر تازه اي درباره ي اين کودک فرود مي آيد يا نه ؟ وحي نازل شد و خطاب به آن حضرت گفته شد : نام فرزند هارون ، جانشين موسي (ع)، شبّر بوده و علي نيز نسبت به تو به منزله ي هارون است نسبت به موسي ، پس اين کودک را «حسن » نامگذاري کن که حسن در عربي مترادف شبّر است .
در شخصيت امام حسن (ع) نشانه هاي مادرش هويدا بود و بدين ترتيب خود منعکس کننده ي صفات پدر بزرگوار آن حضرت يعني پيامبر (ص) بود . از اين رو امام حسن (ع) بيشتر از آنکه شبيه امام علي (ع) باشد به پيامبر (ص) شباهت بسيار داشت و بدين خاطر بارها پيامبر (ص) خود نيز فرموده بود :«حسن از من و حسين از علي است »
مجاهد عارف
نگاهي به سير تاريخي حيات بشر، برهه هاي زماني اي را پيش رو مي گذارد که ناگزير بايد اين اصل را پذيرفت که تکرار هر پديده و مصداق مورد جست و جو در طول تاريخ، با فاصله هاي زماني خاص بروز و ظهور مي يابد.
گويي پيدايش انديشه هاي مؤثر در بروز تغييرات اساسي در جوامع مختلف، از اعتقادي، فرهنگي، اجتماعي، سياسي، و حتي علمي و تکنولوژيک گرفته تا دگرگوني هاي فيزيکي در جغرافياي حيات اين کره خاکي همگي از قانون خاصي تبعيت مي کنند که حاصل آن به چنين تقسيمات زماني و مکاني مي انجامد. در اين ميان، ظاهراً هر چه ويژگي هاي شخص يا پديده مورد نظر و پيچيدگي هاي آن بيشتر باشد، فاصله زماني تکرار آن در طول تاريخ نيز طولاني تر خواهد بود. ظهور انسان هاي بزرگ و سرنوشت ساز که خود الگوي نسل ها مي شوند و در دوره هاي طولاني تري بر عمق ذهن و قلب انسان ها نفوذ مي کنند نيز بيرون از اين قاعده نيست.
شهيد گرانقدر، دکتر مصطفي چمران که ابعاد متنوع و متکثر وجودي او، همگان را به تعظيم و تکريم وا مي دارد، يکي از نمونه هايي است که براي يافتن بديلي از او در دوران هاي پيشين، کتاب تکوين را بسيار بايد کاويد.
روح بلند اين بزرگمرد تاريخ تشيع، در عين لطافت، از چنان صلابتي برخوردار بود که در مواجهه با هر انسان آزاده اي، در اعماق وجود او نفوذ مي کرد.
او که عارفي دلسوخته و دلداده حق بود، زماني که گذراندن دوره هاي علمي و تخصصي و حتي آموزش هاي نظامي و چريکي را بر پايه عشق و اعتقادش در خدمت به اسلام و مستضعفان و ايستادگي در برابر ظلم، بر خود فريضه اي الهي ديد، در استمرار اين دلدادگي، چنان پايمردي از خود نشان داد که تا عزت، شرف، آزادي و آزادگي انسان بر صفحات تاريخ رقم مي خورد، نام و ياد او به عنوان عارف دلسوخته و سردار پرافتخار اسلام، پيوسته بر تارک اين صحيفه رنگين جاودانه خواهد ماند.
شهيد دکتر مصطفي چمران، راه هجرت، مقاومت، جهاد و شهادت را مسيري سبز مي دانست که به شکوه پيوستن انسان عاشق به پروردگارش منتهي مي شود و با باور عميقي که به صدق وعده الهي داشت، اين مسير را چنان عاشقانه پيمود که پس از او، خيل رهروانش در سرزمين هاي اسلامي، سرود حياتبخش آزادي محرومان و مظلومان جهان و سرزمين هايشان از چنگال دژخيمان ظلم و سلطه را تا رفع فتنه و ستم، هر روز رساتر و طنين اندازتر از گذشته مي سرايند.
پيام امام خميني(رحمت الله عليه) به مناسبت شهادت دکتر مصطفي چمران
بسم الله الرّحمن الرّحيم
انا لله و انّا اليه راجعون
شهادت انسان ساز سردار پرافتخار اسلام، و مجاهد بيدار و متعهد راه تعالي و پيوستن به «ملاء اعلي»، دکتر مصطفي چمران را به پيشگاه ولي عصر ارواحنا فداه تسليت و تبريک عرض مي کنم. تسليت از آن رو، که ملت شهيدپرور ما سربازي را از دست داد، که در جبهه هاي نبرد با باطل، چه در لبنان و چه در ايران، حماسه مي آفريد و سرلوحه مرام او اسلام عزيز و پيروزي حق بر باطل بود. او جنگجويي پرهيزگار و معلمي متعهد بود، که کشور اسلامي ما به او و امثال او احتياج مبرم داشت و تبريک از آن رو که اسلام بزرگ چنين فرزنداني تقديم ملت ها و توده هاي مستضعف مي کند و سرداراني همچون او در دامن تربيت خود پرورش مي دهد. مگر چنين نيست که زندگي عقيده و جهاد در راه آن است؟
چمران عزيز با عقيده پاک خالص غيروابسته به دستجات و گروه هاي سياسي، و عقيده به هدف بزرگ الهي، جهاد را در راه آن آغاز زندگي شروع و به آن ختم کرد. او در حيات، با نور معرفت و پيوستگي به خدا قدم نهاد و در راه آن به جهاد برخاست و جان خود را نثار کرد. او با سرافرازي زيست، و با سرافرازي شهيد شد و به حق رسيد.
هنر آن است که بي هياهوهاي سياسي، و «خودنمايي» هاي شيطاني، براي خدا به جهاد برخيزد و خود را فداي هدف کند نه هوا، و اين هنر مردان خداست. او در پيشگاه خداي بزرگ با آبرو رفت. روانش شاد و يادش بخير.
و اما ما مي توانيم چنين هنري داشته باشيم، با خداست که دستمان را بگيرد و از ظلمات جهالت و نفسانيت برهاند.
من اين ضايعه را به ملت شريف ايران و لبنان، بلکه به ملت هاي مسلمان و قواي مسلح و رزمندگان در راه حق، و به خاندان و برادر محترم اين مجاهد عزيز، تسليت عرض مي کنم. و از خداوند تعالي رحمت براي او، و صبر و اجر براي بازماندگان محترمش خواهانم.
1 تيرماه 1360
روح الله الموسوي الخميني
چريک عاشق مبارزه
شهيد چمران و لحظات سرنوشت ساز آبادان از زبان مقام معظم رهبري
وجود گرامي شهيد چمران براي تمامي کساني که با وي همراه بودند مايه دلگرمي و بردباري است. اما اگر اين همراهي، چاشني همدلي و رابطه عميق عاطفي را نيز با خود داشته باشد، چه حماسه ها که نمي آفريند. حضور همزمان مقام معظم رهبري و دکتر چمران در بحبوحه شرايط دشوار آبادان و همراهي هاي اين دو بزرگوار حاوي درسهاي مهمي براي نسل ما است که گفتار حاضر مصاحبه اي است توسط تهيه کنندگان مجموعه «روايت فتح» به تاريخ 11/6/1372 با مقام معظم رهبري انجام شده است که براي نخستين بار منتشر مي شود.
محل استقرار ما در اين هشت، نه ماهي که در منطقه عمليات بودم، «اهواز» بود، نه «آبادان» يعني اواسط مهر ماه به منطقه رفتم «مهرماه 59 تا اواخر ارديبهشت يا اوايل خرداد 60» يک ماه بعدش حادثه مجروح شدن من پيش آمد که ديگر نتوانستم بروم. يعني حدود هشت، نه ماه، بودن من در اين منطقه جنگي، طول کشيد. حدود پانزده روز بعد از شروع عمليات بود که ما به منطقه رفتيم. اول مي خواستم بروم «دزفول» يعني از اين جا نيت داشتم. بعد روشن شد که اهواز، از جهتي، بيشتر احتياج دارد. لذا رفتم خدمت امام و براي رفتن به اهواز اجازه گرفتم، که آن هم براي خودش داستاني دارد.
تا آخر آن سال را کلاً در خوزستان بودم و حدود دو ماه بعدش هم تا اواخر ارديبهشت يا اوايل خرداد 60 رفتم منطقه غرب و يک بررسي وسيع در کل منطقه کردم، براي اطلاعات و چيزهايي که لازم بود؛ تا بعد بيايم و بازمشغول کارهاي خودمان شويم. که حوادث «تهران» پيش آمد و مانع از رفتن من به آن جا شد. اين مدت، غالباً در اهواز بودم. از روزهاي اول قصد داشتم بروم «خرمشهر» و آبادان؛ لکن نمي شد. علت هم اين بود که در اهواز، از بس کار زياد بود، اصلاً از آن محلي که بوديم، تکان نمي توانستم بخورم. زيرا کساني هم که در خرمشهر مي جنگيدند، بايستي از اهواز پشتيباني شان مي کرديم. چون واقعاً از هيچ جا پشتيباني نمي شدند.
در آن جا، به طور کلي، دو نوع کار وجود داشت. در آن ستادي که ما بوديم، مرحوم دکتر «چمران» فرمانده آن تشکيلات بود و من نيز همان جا مشغول کارهايي بودم. يک نوع کار، کارهاي خود اهواز بود. از جمله عمليات و کارهاي چريکي و تنظيم گروه هاي کوچک براي کار در صحنه عمليات. البته در اين جاه هم، بنده در همان حد توان، مشغول بوده ام… مرحوم چمران هم با من به اهواز آمد. در يک هواپيما، با هم وارد اهواز شديم. يک مقدار لباس آورده بودند توي همان پادگان لشکر 92، براي همراهان مرحوم چمران. من همراهي نداشتم. محافظيني را هم که داشتم همه را مرخص کردم. گفتم من ديگر به منطقه خطر مي روم؛ شما مي خواهيد حفاظت جان مرا بکنيد؟! ديگر حفاظت معني ندارد! البته، چند نفرشان، به اصرار زياد گفتند: «ما هم مي خواهيم به عنوان بسيجي در آن جا بجنگيم.»
گفتيم: «عيبي ندارد.» لذا بودند و مي رفتند کارهاي خودشان را مي کردند و به من کاري نداشتند.
مرحوم چمران، همراهان زيادي با خودش داشت. شايد حدود پنجاه، شصت نفر با ايشان بودند. تعدادي لباس سربازي آوردند که اينها بپوشند تا از همان شب اول شروع کنيم. يعني دوستاني که آن جا در استانداري و لشکر بودند، گفتند: «الان ميدان براي شکار تانک و کارهاي چريکي هست.» ايشان گفت: «از همين حالا شروع مي کنيم.»
خلاصه، براي آنها لباس آوردند. من به مرحوم چمران گفتم: «چطور است من هم لباس بپوشم بيايم؟» گفت: «خوب است، بد نيست.» گفتم: «پس يک دست لباس هم به من بدهيد.» يکدست لباس سربازي آوردند، پوشيدم که البته لباس خيلي گشادي بود! بنده حالا هم لاغرم؛ اما آن وقت لاغرتر هم بودم. خيلي به تن من نمي خورد. چند روزي که گذشت، يکدست لباس درجه داري برايم آوردند که اتفاقاً علامت رسته زرهي هم روي آن بود. رسته هاي ديگر، بعد از اين که چند ماه آن جا ماندم و با من مأنوس شده بودند، گله مي کردند که چرا لباس شما رسته توپخانه نيست؟ چرا رسته پياده نيست؟ زرهي چه خصوصيتي دارد؟ لذا آن علامت رسته زرهي را کندم که اين امتيازي براي آنها نباشد، به هر حال، لباس پوشيدم و تفنگ هم خودم داشتم. البته حالا يادم نيست تفنگ خودم را برده بودم يا نه. همين تفنگي که اين جا توي فيلم ديديد روي دوش من است، کلاشينکف خودم است. الان هم آن را دارم. يعني شخصي است و ارتباطي به دستگاه دولتي ندارد. کسي يک وقت به من هديه کرده بود. کلاشينکف مخصوصي است که بر خلاف کلاشينکف هاي ديگر، يک خشاب پنجاه تايي دارد. غرض؛ حالا يادم نيست که کلاشينکف خودم همراه بود، يا آن جا گرفتم. همان شب اول رفتيم به عمليات. شايد دو، سه ساعت طول کشيد و اين در حالي بود که من جنگيدن بلد نبودم. فقط بلد بودم تيراندازي کنم. عمليات جنگي اصلاً بلد نبودم. غرض؛ اين، يک کار ما بود که در اهواز بود و عبارت بود از تشکيل گروه هايي که به اصطلاح آن روزها، براي شکار تانک مي رفتند. تانک هاي دشمن تا «دوبه هردان» آمده بودند و حدود هفده، هيجده يا پانزده، شانزده کيلومتر تا اهواز فاصله داشتند و خمپاره هايشان تا اهواز مي آمد. خمپاره 120 يا کمتر از 120 هم تا اهواز مي آمد.
به هر حال، اين ترتيب و آموزشهاي جنگ را مرحوم چمران درست کرد. جاهايي را معين کرد براي تمرين، خود ايشان، انصافاً به کارهاي چريکي وارد بود. در قضاياي قبل از انقلاب، در فلسطين و مصر تمرين ديده بود. به خلاف ما که هيچ سابقه نداشتيم. ايشان سابقه نظامي حسابي داشت و از لحاظ جسماني هم، از من قويتر و کار کشته تر و زبده تر بود. لذا، وقتي صحبت شد که «کي فرمانده اين عمليات باشد؟» بي ترديد، همه نظر داديم که مرحوم چمران، فرمانده اين تشکيلات شود. ما هم جزو ابواب جمع آن تشکيلات شديم.
نوع کار دوم، کارهاي مربوط به بيرون اهواز بود. از جمله، پشتيباني خرمشهر و آبادان و بعد، عمليات شکستن حصر آبادان بود که از «محمديه» نزديک «دارخوين» شروع شد. همين آقاي «رحيم صفوي»، سردار صفوي امروزمان که ان شاءالله خدا اين جوانان را براي اين انقلاب حفظ کند، جزو اولين کساني بود که عمليات شکستن حصر را از چندين ماه قبل شروع کرده بودند که بعد به عمليات «ثامن الائمه» منجر شد.
غرض اين که، کار دوم، کمک به اينها و رساندن خمپاره بود. بايستي از ارتش، به زور مي گرفتيم. البته خود ارتشي ها، هيچ حرفي نداشتند و با کمال ميل مي دادند: منتها آن روز بالاي سر ارتش، فرماندهي وجود داشت که به شدت مانع از اين بود که چيزي جا به جا شود و ما با مشکلات زياد، گاهي چيزي براي برادران سپاهي مي گرفتيم. البته براي ستاد خود ما، جرات نمي کردند ندهند؛ چون من آن جا بودم و آقاي چمران هم آن جا بود. من نماينده امام بودم.
چند روز بعد از اين که رفتيم آن جا، (شايد بعد از دو، سه هفته) نامه امام در راديو خوانده شد که فلاني و آقاي چمران، در کل امور جنگ و چه و چه نماينده من هستند. اينها توي همين آثار حضرت امام(رضوان الله عليه) هست. لذا، ما هرچه مي خواستيم، راحت تهيه مي کرديم. لکن بچه هاي سپاه؛ بخصوص آنهايي که مي خواستند به منطقه بروند، در عسرت بودند و يکي از کارهاي ما، پشتيباني اينها بود.
من دلم مي خواست بروم آبادان؛ اما نمي شد. تا اين که يک وقت گفتم: «هر طور شده من بايد بروم آبادان». و اين وقتي بود که حصر آبادان شروع شده بود. يعني دشمن از رودخانه کارون عبور کرده و رفته بود به سمت غرب و يک پل را در آن جا گرفته بود و يواش يواش سرپل را توسعه داده بود. طوري شد که جاده اهواز و آبادان بسته شد. تا وقتي خرمشهر را گرفته بودند، جاده خرمشهر - اهواز بسته بود؛ اما جاده آبادان باز بود و در آن رفت و آمد مي شد. وقتي آمد اين طرف و سرپل را گرفت و کم کم سرپل را توسعه داد، آن جاده هم بسته شد. مانده جاده ماهشهر و آبادان. چون ماهشهر به جزيره آبادان وصل مي شود، نه به خود آبادان، آن هم زير آتش قرار گرفت. يعني سرپل توسط دشمن توسعه پيدا کرد و جاده سوم هم زير آتش قرار گرفت و در حقيقت، دو سه راه غيرمطمئن باقي ماند. يکي راه آب بود که البته آن هم خطرناک بود. يکي راه هوايي بود و مشکلش اين بود که آقاياني که در ماهشهر نشسته بودند، به آساني هلي کوپتر به کسي نمي دادند. يک راه خاکي هم در پشت جاده ماهشهر بود که بچه ها با هزار زحمت درست کرده بودند و با عسرت از آن جا عبور مي کردند. البته جاهايي از آن هم زير تير مستقيم دشمن بود که تلفات بسياري در آن جا داشتيم و مقداري از اين راه از پشت خاکريزها عبور مي کرد. اين غير از جاده اصلي ماهشهر بود. البته اين راه سوم هم خيلي زود بسته شد و همان دو جاده؛ يعني راه آب و راه هوا باقي ماند. من از طريق هوا، با هلي کوپتر، از ماهشهر به جزيره آبادان رفتم. آن وقت، از سپاه، مرحوم شهيد «جهان آرا» که فرمانده همين عمليات بود. از ارتش هم مرحوم شهيد «اقارب پرست»، از همين شهداي اصفهان بود. افسر خيلي خوبي بود. از افسران زرهي بود که رفت آن جا ماند. يکي هم سرگرد «هاشمي» بود.
من عکسي از همين سفر داشتم که عکس بسيار خوبي بود. نمي دانم آن عکس را کي براي من آورده بود؟ حالا اگر اين پخش شد، کسي که اين عکس را براي من آورد، اگر فيلمش را دارد، آن عکس را تهيه کند؛ چون عکس يادگاري بسيار خوبي بود.
ماجرايش اين بود که در مرکزي که متعلق به بسيج فارس بود، مشغول سخنراني بودم. شيرازي ها بودند و تهراني ها؛ و سخنراني اول ورودم به آبادان بود. قبلاً هيچ کس نمي دانست من به آن جا آمده ام. چهار، پنج نفر همراه من بودند و همين طور گفتيم: «برويم تا بچه ها را پيدا کنيم.» از طرف جزيره آبادان که وارد شهر آبادان شديم، رفتيم خرمشهر، آن قسمت اشغال نشده خرمشهر، محلي بود که جوانان آن جا بودند. رفتم براي بسيجي ها سخنراني کردم. در حال آن سخنراني، عکسي از ما برداشتند که يادگاري خيلي خوبي بود. يکي از رهبران تاجيک که مدتي پيش آمد اين جا، اين عکس را ديد و خيلي خوشش آمد و برداشت برد. عکس منحصر به فردي بود که آن را دست کسي نديدم. اين عکس را سرگرد هاشمي براي ما هديه فرستاده بود. نمي دانم سرگرد هاشمي شهيد شده يا نه؛ علي اي حال، يادم هست چند نفر از بچه هاي سپاه و چند نفر از ارتشي ها و بقيه از بسيجي ها بودند.
در جزيره آبادان، رفتيم يگان ژاندارمري سابق را سرکشي کرديم. بعد هم رفتيم از محل سپاه که حالا شما مي گوييد هتل بازديدي کرديم. من نمي دانم آن جا هتل بوده يا نه. آن جايي که ما را بردند و ما ديديم، يک ساختمان بود، که من خيال مي کردم مثلاً انبار است.
خلاصه، يکي دو روز بيشتر آبادان نبودم و برگشتم به اهواز. وضع آن جا - آبادان - را قابل توجه يافتم. يعني ديدم در عين غربتي که بر همه نيروهاي رزمنده ما در آن جا حاکم بود، شرايط رزمندگان از لحاظ امکانات هم شرايط نامساعدي بود. حقيقتاً وضعي بود که انسان غربت جمهوري اسلامي را در آن جا حس مي کرد؛ چون نيروهاي خيلي کمي در آن جا بودند و تهديد و فشار دشمن، بسيار زياد و خيلي شديد بود. ما فقط شش تانک آن جا داشتيم که همين آقاي اقارب پرست رفته بود از اين جا و آن جا جمع کرده بود، تعمير کرده بود و با چه زحمتي يک گروهان تانک در حقيقت يک گروهان ناقص تشکيل داده بود. بچه هاي سپاه، با کلاشينکف و نارنجک و خمپاره و با اين چيزها مي جنگيدند و اصلاً چيزي نداشتند.
اين، شرايط واقعي ما بود؛ اما روحيه ها در حد اعلي. واقعاً چيز شگفت آوري بود! ديدن اين مناظر، براي من خيلي جالب بود. يکي، دو روز آنجا بود و بازديدي کردم و هدفم اين بود که هم گزارش دقيقي از آن جا به اصطلاح براي کار خودمان داشته باشم (وضع منطقه را از نزديک ببينم و بدانم چه کار بايد بکنم) و هم اين که به رزمندگاني که آنجا بودند، خدا قوتي بگوييم، رفتم به يکايک آنها، خدا قوتي گفتم. همه جا سخنراني هايي کردم و حرفي زدم. با بچه هايي که جمع مي شدند بچه هاي بسيجي عکس هاي يادگاري گرفتم و برگشتم آمدم.
اين، خلاصه حضور من در آبادان بود. بنابراين، حضور من در آبادان در تمام دوران جنگ، همين مدت کوتاه دو روز يا سه روز، الان دقيقاً يادم نيست، بيشتر نبود و محل استقرار ما، در اهواز بود. يک جا را شما توي فيلم ديديد که ما از خانه ها عبور مي کرديم. اين، براي خاطر اين بود که منطقه تماماً زير ديد مستقيم دشمن بود و بچه هاي سپاه براي اين که بتوانند خودشان را به نزديکترين خطوط دشمن که شايد حدود صد متر، يا کمتر، يا بيشتر بود برسانند. خانه خاي خالي مردم فرار کرده و هجرت کرده از آبادان و قسمت خالي خرمشهر را به هم وصل کرده بودند. الان يادم نيست که اينها در آبادان بود يا خرمشهر؟ به احتمال قوي، خرمشهر بود… بله؛ «کوت شيخ» بود. اين خانه ها را به هم وصل کرده و ديوارها را برداشته بودند.
وقتي انسان وارد اين خانه ها مي شد، مناظر رقت انگيزي مي ديد. دهها خانه را عبور مي کرديم تا برسيم به نقطه اي که تک تيرانداز ما، با تير مستقيم، دشمن و گشتيهايش را هدف مي گرفت. من بچه هاي خودمان را مي ديدم که تک تيرانداز بودند و خودشان را رسانده بودند به پشت سنگرهايي که درست مشرف به محل عبور و مرور دشمن بود. البته دشمن هم، به مجرد اين که اينها يکي را مي انداختند، آن جا را با آتش شديد مي کوبيد. اين طور بود. اما اينها کار خودشان را مي کردند.
اين يک قسمت از خانه ها بود که رفتيم ديديم. خانه هاي خالي و اثاثيه هاي درست جمع نشده که نشانه نهايت آوارگي و بيچارگي مردم بود که اسباب هايشان را همين طور ريخته بودند و رفته بودند. خيلي تاثرانگيز بود! جواناني که با قدرت تمام جلو مي رفتند، مدام به من مي گفتند: «اين جا خطرناک است.» مي گفتم: «نه. تا هر جا که کسي هست، بايد برويم ببينيم!»
آخرين جايي که رفتيم، زير پل بود. پل شکسته شده بود. پل آبادان خرمشهر، يک جا قطع شده بود و قابل عبور و مرور نبود. زيرپل، تا محل آن شکستگي، بچه هاي ما راه باز کرده بودند و مي رفتند و من هم تا انتها رفتم. گمان مي کنم و چنين به ذهنم هست که در آن نقطه آخري که رفتيم، يک نماز جماعت هم خوانديم. همه جا حماسه و مقاومت ديدم.
اين، خلاصه حضور چندين ساعته ما در آبادان و آن منطقه اشغال نشده خرمشهر به اصطلاح کوت شيخ بود.
شناختي از شهيد چمران
شناختي از شهيد چمران
بِسْمِ الله الرََّّحْمنِ الرََّّحيمِ
…. فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبَّه فَلْيَعْمَلَ عَمَلاً صالِحاَ وَلا يُشْرِك بِعِبادَه رَبِّه اَحَداً (آيه 110- سوره كهف)
پس كسي كه به ملاقات پروردگارش اميد بسته است، عمل صالح انجام ميدهد و در عبادت پروردگارش احدي را شريك او نميگيرد.
كساني كه با شهيد دكتر مصطفي چمران آشنايي داشتند ميدانند كه او به ملاقات پروردگارش دلبسته بود، و به همين علت هميشه در تلاش بود تا با انجام اعمال صالح خود را به جوار قرب او نزديكتر سازد؛ و در اين راه جز معبودش احدي را در عبادت و خدمت مورد توجه قرار نميداد.
شهيد دكتر چمران از استعدادهايي كه پروردگارش نزد او به امانت سپرده بود وقوف كامل داشت، و ميدانست چگونه آنها را تنها در راه رسيدن به معشوقش شكوفا سازد. در همين راه بود كه از رفاه زندگي مادي، از زن و فرزند، و از مقام و منصب چشم پوشيد و آنچه داشت در طبق اخلاص، تقديم پروردگار خويش كرد.
در دوران تحصيل شاگردي سختكوش بود، و در ميدان اجتماع مردي فداكار. مبارزات سياسي او قبل از مسافرت به امريكا در راه استيفاي حقوق مستضعفان شكل گرفته بود. در امريكا تا آنجا كه شرايط زماني و مكاني اجازه ميداد، براي تشكل نيروهاي انقلابي كوشيد، و زماني كه آن ديار را اشباع شده يافت، به مصر و سپس به لبنان مهاجرت كرد تا با فراهم ساختن فعاليتهاي چريكي و تربيت اين نيروها در جنگ مستقيم با اشغالگران سرزمين قدس، استطاعت رزمندگان لبناني و ايراني براي مقابله با دشمنان اسلام طبق دستور قرآن مجيد بالا ببرد:
وَاَعِدّوالَهُمْ مَااسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ وَمِنْ رِباطِ الْخَيْلِ (آيه 60- سوره انفال)
در همين دوران بود كه امام موسيصدر توانست با برخورداري از خلوص و فداكاري دانشمند و سرداري چون چمران عارف و مجاهد، حركت شيعيان محروم لبنان را متشكل كند، و به جوانان مستضعف آن ديار هويت بخشيده، به خدايشان متكي سازد. همين تلاشهاي خداجويانه در لبنان بود كه شيعيان آن ديار را بصورت متحد محكم انقلاب اسلامي ايران درآورد.
در ايران پس از پيروزي انقلاب، سراپاي وجود خود را در خدمت حكومت جمهوري اسلامي و رهبري آن قرار داد. در اين مختصر شرح خدمات آن شهيد ميسر نيست، ولي آنچه مسلم است با اشرافي كه بر سياست منطقه و بينشي كه از اوضاع جهان داشت همواره مسير انقلاب اسلامي ايران را پيشبيني ميكرد و چارهجوييهاي لازم را براي حراست و به ثمر رساندن آن معمول ميداشت، بدون آنكه اين اقدامات را به رخ ديگران بكشد. در نتيجه بسياري از نزديكان آن شهيد هنوز هم از وسعت و عمق خدمات او مطلع نيستند. چمران عزيز مرد خدا بود و براي خدا كار ميكرد و اين بر عهده تاريخ است كه روشنگر تلاشهاي او در انسجام حكومت جمهوري اسلامي ايران، ايجاد سپاه پاسداران و جهادسازندگي، فعال كردن ارتش، حفظ كردستان و دفاع از خطه خوزستان باشد. مسلماً پيوستن داوطلبانه آن شهيد به پاسداران محاصره شده در پاوه يا حمله حماسهآفرين او به حلقه محاصره شهر سوسنگرد، همراه با مجروح شدن و از مهلكه بيرون جستن او، از وقايع شورانگيز و عبرتبار ايمان به خدا و آمادگي پذيرش فيض شهادت در راه پيروزي حق بر باطل است.
شهيد دكتر مصطفي چمران با همه امكانات مادي كه ميتوانست در اختيار داشته باشد، زندگي ساده و بيتكلف خود را كه از خانواده بيبضاعتش به ارث برده بود ادامه ميداد. يك زمان مقام معاونت نخستوزيري را پشت سرگذاشته و برخلاف تمام سنتهاي دولتمداري، اسلحه به دست، در دل صخرههاي سرد و صعبالعبور كردستان به مقابله توطئهگران از خدا بيخبر ميشتافت، و زماني ديگر، در آن روزهاي يأس و نااميدي كه ارتش متجاوز صدام به سركردگي امپرياليسم جهاني، ميرفت تا سرزمين پهناور خوزستان را از پيكر متشنج ايران جدا سازد، صندلي نرم وكالت مجلس شوراي اسلامي را ترك گفته، همراه معدودي از تربيتشدگان مكتب حسيني به قلب صفوف تانكها و سپاهيان وسيع دشمن ميزند، تا آرايش نظامي متجاوزين را درهم بشكند و براي نيروهاي دفاعي ازهم پاشيده ايران زمان بخرد، تا لااقل فرصت شركت در يك مصاف نابرابر را بدست آورند و پيروزي نيروي ايمان و شهادت را بار ديگر در كربلاي خوزستان در برابر ديدگان نسل حاضر به نمايش بگذارند.
با تمام اخلاصي كه از سراپاي وجود آن مجاهد بيدار فروميريخت، با تمام عشقي كه به امام ميورزيد و با تمام دلبستگي كه به انقلاب ايران داشت، دوست و دشمن مانع و مزاحم فعاليتهاي تاريخساز او ميشدند. دوستان ميترسيدند وجود حاضر به شهادت او را از دست بدهند و دشمنان ميخواستند او را از صحنه فعاليت دور كنند. با آنكه نماينده امام در شورايعالي دفاع بود و ميتوانست از نفوذ معنوي رهبر در رفع مشكلات خود و عمليات جنگهاي نامنظم در مقابله با صداميان كافر استفاده كند، هيچگاه خاطر امام را با ذكر مشكلات آزرده نميساخت. در ملاقاتهاي خود با رهبر هميشه ميخواست با بيان موفقيتهاي سپاه اسلام امام را شاد كند.
چمران پرشور، هيچگاه مجال آن نيافت كه تمامي توان و استعدادهاي خود را كه سخت مورد احتياج انقلاب اسلامي بود به خدمت درآورد و هيچگاه نتوانست برنامههاي دراز مدت خود را جامهعمل بپوشاند. بدين جهت هميشه ناراحت بود. رنج ميكشيد و زيركوهي از درد بسر ميبرد و مصائبي كه گاه دوستان و زماني دشمنان بر او تحميل ميكردند، همه را تحمل ميكرد. از اين رو در جمع اجتماع غريب بود. غربت شكنندهاي كه مغز استخوان آدمي را ميسوزاند و زبان مرد توانايي را چون علي عليهالسلام به شكايت واميدارد.
چمران دردمند، همچون يك شيعه راستين، سراپا شيفته امام زمان(عج) بود و مشكلات اجتماعي را با آرزوي ظهور حضرت مهدي و ديدار او تحمل مينمود.
چمران متعهد، عالمي بود كه توان علمي خود را در راه كمك به مستضعفان به كار ميگرفت، بدون آنكه ادعايي داشته باشد. به همين جهت تربيت يتيمان لبنان را، جايگزين تدريس و تحقيقات پيشرفته در مؤسسات با اسم و رسم امريكا نمود. شهيد مصطفي، عارفي بود كه روح بلند پروازش لبريز از ايمان و توكل بود. ايمان و توكلي كه قلب شيفتگان او را قوت و آرامش ميبخشيد.
دكتر مصطفي كمتر حرف ميزد، ولي همان سكوت و نگاه عميقش بهترين آموزنده بود. با آنكه ميتوانست معلم خوبي باشد، ولي ترجيح ميداد به عنوان يك مربي مكتب تربيتي خود را درست اداره كند. مكتب يتيمان شيعه در لبنان، و كانون گرم ستاد عمليات جنگهاي نامنظم در خوزستان، نمونههايي از اين تربيت را پيش چشم ما قرار ميدهند. تا جايي كه تربيتشدگان اين مكتب، به تأسي از مربي خود به راحتي شربت شهادت مينوشند. تربيتشدگاني نه تنها از ايران، بلكه از شيعيان لبنان، كه همه تعلقات خود را در آن سرزمين جنگزده رها ميكنند و به عشق پيروزي انقلاب اسلامي ايران همراه برادران ايراني خود، در كربلاي خوزستان شهيد مقابله با مطالع شيطاني استكبار جهاني ميشوند.
باتوجه به اخلاص و ايماني كه در چمران پرهيزگار موج ميزد، همه خداپرستان و مردان و زنان آزاده، او را از خود ميدانستند و به او عشق ميورزيدند. همين عشق صادقانه بود كه انبوه كمنظيري از مردم تهران و شهرستانهاي ايران و حتي لبنان در روز تشيع جنازه آن شهيد به خيابانها روانه ساخت تا احساسات پاك خود را بدرقه مسافرت ملكوتي آن سردار پرافتخار اسلام كنند و البته تعجب نبود كه انبوه جمعيت، حتي سهبار پس از تلاش براي به خاك سپردن او در بهشتزهراي شهيدان، با هجوم به محل دفن او مانع از دست دادن پيكر پاكش ميشدند. دنباله اين جاذبه هنوز نيز ادامه دارد، تا آنجا كه هر كسي كه با چمران متواضع مراودهاي داشته است، دوست دارد آن را به رشته تحرير درآورد و ديگران را در لذت و مسرت آشنايي با آن شهيد شريك سازد.
خدايا! روح پاك مصطفاي شهيد را غرق در رحمت خود كن، و به ما توفيق ده تا مكتب تربيتي او را كه كانوني گرم و فعال نگاه داريم، همانطور كه او در حيات خود نمونهاي زنده از ميزان حق و باطل عصر خويش را فرا روي ما قرار داد.
برگرفته از کتاب بینش و نیایش
ترويج فرهنگ ديني
ترويج فرهنگ ديني
روزه داراي فرهنگ مخصوص خود بوده و روزه داران در ماه مبارك رمضان، بيشتر با واژه هاي مربوط به اين فرهنگ سر و كار پيدا مي كنند. طبق تحقيقات در ماه مبارك رمضان، چهارصد واژه همگام با فرهنگ روزه بين ده تا سه برابر بيشتر از ساير ماه ها به كار مي روند؛ واژه هايي چون ببخشيد، عذر مي خواهم، تلاوت، صدقه، انفاق، خيرات، احسان، نماز، روزه، دستگيري، فقرا و… از بهار خاصي برخوردار مي گردند.
درس برابري و برادري
درس برابري و برادري
از آثار اجتماعي روزه، درس مساوات و برابري در ميان افراد اجتماع است؛ زيرا با انجام اين دستور مذهبي افراد برخوردار، هم وضع گرسنگان و محرومان اجتماع را به طور محسوس درمي يابند و هم با صرفه جويي در غذاي شبانه روزي خود مي توانند به كمك آنها بشتابند. امام صادق(علیه السّلام) نيز با اشاره به اين پيامد نيكوي روزه مي فرمايد: «انما فرض الله الصيام ليستوي به الغني و الفقير؛ خداوند روزه را از آن رو واجب كرد كه دارا و محتاج در آن برابر گردند.»
ارزش اين توجه به نيازمندان تا جايي است كه پيامبر مهر و رستگاري، ماه مبارك رمضان را چنين توصيف مي كنند: «رمضان شهر الله و هو ربيع الفقراء؛ رمضان ماه خدا و بهار فقيران است».
چهل حديث پيرامون روزه و روزهدار
چهل حديث پيرامون روزه و روزهدار
كسي كه روزه او را از غذاهاي مورد علاقهاش باز دارد برخداست كه به او از غذاهاي بهشتي بخورانند و از شرابهاي بهشتي به او بنوشاند.
هر كس كه در روز بسيار گرم براي خدا روزه بگيرد و تشنه شود خداوند هزار فرشته را ميگمارد تا دستبه چهره او بكشند و او را بشارت دهند تا هنگامي كه افطار كند.
1- پايههاي اسلام
قال الباقر عليه السلام : بني الاسلام علي خمسة اشياء، علي الصلوة و الزكاة و الحج و الصوم و الولايه.
اسلام بر پنج چيز استوار است، برنماز و زكات حج و روزه و ولايت (رهبري اسلامي). 1
2- فلسفه روزه
قال الصادق عليه السلام : انما فرض الله الصيام ليستوي به الغني و الفقير.
خداوند روزه را واجب كرده تا بدين وسيله دارا و ندار (غني و فقير) مساوي گردند. 2
3- روزه آزمون اخلاص
قال اميرالمومنين عليه السلام : فرض الله الصيام ابتلاء لاخلاص الخلق
خداوند روزه را واجب كرد تا به وسيله آن اخلاص خلق را بيازمايد. 3
4- روزه ياد آور قيامت
قال الرضا عليه السلام : انما امروا بالصوم لكي يعرفوا الم الجوع و العطش فيستدلوا علي فقر الاخر.
مردم به انجام روزه امر شدهاند تا درد گرسنگي و تشنگي را بفهمند و به واسطه آن فقر و بيچارگي آخرت را بيابند. 4
5- روزه زكات بدن
قال رسول الله صلي الله عليه و آله : لكل شيئي زكاة و زكاة الابدان الصيام.
براي هر چيزي زكاتي است و زكات بدنها روزه است. 5
6- روزه سپر آتش
قال رسول الله صلي الله عليه و آله : الصوم جنة من النار.
روزه سپر آتش (جهنم) است. 6
7- اهميت روزه
قال رسول الله صلي الله عليه و آله : الصوم في الحر جهاد.
روزه گرفتن در گرما، جهاد است. 7
8- روزه نفس
قال اميرالمومنين عليه السلام : صوم النفس عن لذات الدنيا انفع الصيام.
روزه نفس از لذتهاي دنيوي سودمندترين روزههاست. 8
9- روزه واقعي
قال اميرالمومنين عليه السلام : الصيام اجتناب المحارم كما يمتنع الرجل من الطعام و الشراب.
روزه پرهيز از حرامها است همچنانكه شخص از خوردني و نوشيدني پرهيز ميكند. 9
10- برترين روزه
قال اميرالمومنين عليه السلام : صوم القلب خير من صيام اللسان و صوم اللسان خير من صيام البطن.
روزه قلب بهتر از روزه زبان است و روزه زبان بهتر از روزه شكم است. 10
صفحات: 1· 2
مشکل ما در فهم زندگیست!
ﻣﺸﮑﻞ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻓﻬﻢ ﺯﻧﺪﮔﯿﺴﺖ
ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ!
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ:
ﻣﺪﺭﺳﻪ، ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ، ﮐﺎﺭ
ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ!
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ.
انگار حتماً باید آسمان به زمین بیاید، باید اتفاق خاصی بیفتد. مثلاً معجزه ای رخ دهد که از زندگی لذت ببریم.
گاهی آنقدر در روزمرگی غرق می شویم که فراموش مان میشود ساده ترین داشته های ما شاید آرزوی فرد دیگری باشد.
ما از امر و نهی پدر کلافه باشیم و دیگری در آرزوی شنیدن صدای پدرش.
ما از باب میل نبودن غذا به جان مادرمان غر بزنیم و دیگری در حسرت صدا کردن نامش و شنیدن جواب.
صدای زنگ تلفن از خواب بعد از ظهر بیدار مان کند و ما از بد خواب شدن بنالیم و دیگری تشنه ی شنیدن صدای آشنا از پشت گوشی تلفن است.
همیشه شاکی هستیم انگار!
از گرما می نالیم. از سرما فرار می کنیم.
در جمع، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت، از تنهایی بغض می کنیم.
تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصير غروبجمعه است و بس!
چشم ها را باید شست و زیبایی های خداوند را باید دید. باید شکر داشته هایمان را بکنیم و این شکر نعمتهای خداوند، برکات فراوانی در پی دارد که کمترین آن احساس رضایت و لذت از زندگی است.
رهبر عزیز ، مارا ببخش!
مقام معظم رهبری:
ما در مواضع صحيحِ خودمان محكم ايستاده ايم. تا من زنده هستم، تا من مسئوليت دارم، به حول و قوهى الهى نخواهم گذاشت اين حركت عظيم ملت به سوى آرمانها ذرهاى منحرف شود.
رهبرعزیز انقلاب :
ماجوانان انقلابی از طرف مسئولین ومردم از شما طلب عفو می کنیم
طلب عفو می کنیم که بارسنگین دفاع از انقلاب تماماً به دوش شما افتاده است
شرمنده ایم اگر با موضع گیریهای نابجا و رفتارهای نابخردانه ، برای انقلاب و کشور هزینه بار می آوریم .
شرمند ه ایم که یادمان می رود طرف مقابلمان شیطان بزرگ است و بازهم …
ماراببخشید که مدام شعار بهبود شرایط اقتصادی دادیم و شرمندگی اش را برای شما گذاشتیم.
شرمنده ایم که مذاکرات آنقدر مارا سرگرم کرد که از حادثه منا،شیعیان نیجریه ، جنگ در سوریه و عراق و یمن ، دفاع از جبهه مقاومت، فراموشمان شد .
شرمنده ایم که با کم کاری مامسئولین در مقابل سفاهت و بی کفایتی عربستان، حج امسال تعطیل شد.
شرمنده ایم اگر خطوط قرمزتان را در رفت و آمدها و مذاکراتمان با دنیا ، زیر پاگذاشتیم.
شرمنده ایم که همواره سیاسی کاری را بر کار انقلابی ترجیح می دهیم .
شرمنده ایم علی رغم تاکید مکررتان براقتصاد مقاومتی،جنگ نرم فرهنگی ، امر به معروف و … بازهم وضع و شرایط جامعه به این منوال می گذرد .
شرمنده ایم که فکر مان بیشتر مشغول رای مردم است نه نان و ایمان مردم .
رهبرعزیز:
ماراببخش که اینگونه تنها مانده ای،
مارا ببخش که بار تمام مسائل انقلاب بر دوش شما افتاده است .
ماراببخش که در این روزگار سخت و پر فشار،در این پیچ مهم تاریخ بشریت،در این گردنه های سخت حرکت انقلاب اسلامی یاوران خوبی برای شما و انقلاب نبوده ایم .
رهبر عزیزمان : شرمنده ایم
حضرت خدیجه،الگوی مومن بودن درروزهای سخت!
پيامبر عظیم اشان اسلام :
«خدیجه برتری یافته بر زنان امت من همانطور که مریم برتری یافته بر زنان عالمین»
.
مگرمی شود نامی از پیامبر اسلام برد و یادی از همسر مومن و بزرگوارشان،حضرت خدیجه نکرد؟!
اولین زن در بین ایمان آورندگان،همسری که در سختترین روزهای بزرگترین انقلاب عالم کنار پیامبر ماند.
روزگاری که تحریم و تهدید و فشار و ارعاب تنها روش زورگویان در مقابل نهال نوپای انقلاب حضرت محمد(ص ) بود ،عاشقانه و مومنانه همپای نبی بزرگوار اسلام گام برداشت و آنچه از مال و آبرو و اعتبار داشت در این راه فدا کرد.ایمان و حمایتی که ایشان از رهبری جامعه خود نشان داد نه تنها برای زنان که برای تمامی مسلمانان درطول تاریخ الگویی از ولایتمداری و ایستادگی در راه حق است.
ایمان راسخ، ایستادگی در راه حق،بصیرت در شناخت راه صحیح و توکل برخدا و نترسیدن از دشمنان مولفه هایی است که در زندگی ایشان متبلور می باشد .
ایشان از همان ابتدا به هدفش ایمان داشت و در راه این هدف زندگی انقلابی خود را بنا نهاد .چه در تصمیم به ازدواج بانبی مکرم اسلام که تصمیمی سخت و انقلابی بود و چه در همراهی ایشان در طول سالهای سخت آغازین اسلام.
همراهی بی شائبه و بی نظیر ایشان با پیامبر در طول زندگی و موافقت و مرافقت با تصمیمات ایشان در ارسال رسالت شان نیز مهر تائید دیگری بر این مدعاست که حضرت خدیجه (سلام ا.. علیها ) از ایمانی راسخ وکم نظیر در این راه برخوردار بوده اند .
در روزگاری که پیامبر اسلام در مقابل تمام دنیای زر و زور و تزویر یک تنه ایستاده بودند ،این بانوی مکرمه ازهیچگونه حمایت مادی و معنوی علی رغم تمامی فشارهای موجود دریغ نکردند و هیچکاه سستی از خود نشان نداد.
خانه ای را آماده کرد که کانون اولیه تمام مبارزات بود .
دختری را تربیت کرد که نسل امامت و ولایت از ایشان تسری پیدا کرد.
و نمونه ای از زن مسلمان را به نمایش گذاشت که هنوز پس از گذشت قرنها ، یاد و ذکر فداکاریهای ایشان در خاطر تمام جهانیان جاودانه مانده است .
والسابقون و السابقون. اولئک المقربون …